صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۳۱: تفاوت بین نسخهها
(به «نگار ق» سپرده شده بود، اما ناقص ماند.) |
جز («صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۳۱» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
||
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
[[Image:31-160.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۶۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۶۰]] | [[Image:31-160.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۶۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۶۰]] | ||
− | {{ | + | |
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای م. ش. (اصفهان)''' | ||
+ | |||
+ | قطعهٔ '''دار''' را، چنان که خواسته بودید، با دقت خواندم. امکانات وزنی به خوبی مورد استفاده قرار گرفته است هرچند که در سادهترین شکل خود، امّا عیب چشمگیرش شعاری بودنِ بیش از حدّ مضمونِ آن است: | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''فردا که نام نامیَت''' | ||
+ | |||
+ | '''از هر طناب دار''' | ||
+ | |||
+ | '''از هر نیام تیغ''' | ||
+ | |||
+ | '''خورشید میشود''' | ||
+ | |||
+ | '''خونریز میشود''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | و یا: | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''هر کاخ کاغذین''' | ||
+ | |||
+ | '''با خشمِ سبز خلق''' | ||
+ | |||
+ | '''ویرانه میشود.''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | که در این نمونه بر موضوع دیگری هم میشود انگشت گذاشت: – صفت '''سبز''' که برای '''خشم خلق''' آوردهاید چه میخواهد بگوید، و یا '''کاخِ کاغذین''' از یک سو و '''ویرانه شدن''' از سوی دیگر چه ارتباطی پیدا میکند؟ | ||
+ | |||
+ | این نکتهٔ اخیر را میتوان در نمونههای دیگر نیز پیگیری کرد – مثلاً: | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''ابلیسیان.... ''' | ||
+ | |||
+ | '''از چرخش همارهٔ اندامِ سرخ تو''' | ||
+ | |||
+ | '''آوازه میشوند. ''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | که معلوم نیست چه طور و چه گونه، مگر این که تصور کنیم این «ابلیسیان» سوار چرخ فلک تاریخند، و با سرعت گرفتن این چرخ فلکی که به دور خود میگردد، بر اثر قانون گریز از مرکز، یکی یکی به بیرون پرتاب شوند. که در این صورت این سئوال پیش میآید که: آیا «یزدانیان» مشمول این قانون فیزیکی نخواهند شد؟ – و البته این نکتهٔ دیگر که «چرخش همارهٔ اندامِ سرخ» هیچ تصویری از «روندِ تاریخ» را به ذهن متبادر نمیکند، بماند. میبخشید که این طور بی مجامله و بیتعارف، و صاف و صریح و پوست کنده مطلب را در میان گذاشتم. اجزاء متشکلهٔ شعر میباید در پیوند افقی و عمودیِ کاملی با یکدیگر باشند و جزئی سهلانگاری در این امر به شدت در یکپارچگی شعر اخلال میکند. پس در نقد شعر جائی برای «تعارفات دیپلماتیک» وجود ندارد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''خانم یا آقای صاد.''' | ||
+ | |||
+ | شعرِ دارای برگردانِ '''مفهوم عامی است زندگی،''' مرا بسیار گرفت. اگر آن را به چاپ نمیدهیم علتش سهلانگاریهای شماست در بیان آن. چرا چنین استعدادی را با قلمانداز نوشتن به هدر میدهید؟ – درنهایت امر، آنچه نوشتهاید فقط یک «موضوع شهر به شکل خام آن» است. پرداخت آن نیز مطرح است، نه؟ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای کاظم فیروزمند (تبریز)''' | ||
+ | |||
+ | داستان «متجاوزها» را خواندم. ترجمه، انشاء روان و راحتی دارد. زحمت کشیدهاید. اما نمیدانم چرا آن را برای ترجمه برگزیدهاید. داستان، برای بیانِ مایحتویِ خود، زیادی طولانی است. با استناد به آنچه در نامهٔ خود نوشتهاید پیداست که قصهئی است مورد علاقهٔ شما، امّا حقیقت این است که دست کم نه زمان، چاپِ آن را تجویز میکند نه واقعاً کلّ مسأله در آمریکا یک «فاجعه» تلقی میشود. این مسائل در آن «خوکدانی» در شمار تجربههای روزمرهٔ زندگی است. ممکن است بگوئیم که نویسنده خواسته است دربرابر این «حادثهٔ روزمرهٔ امریکائی» جبهه بگیرد، امّا در این امر نیز توفیق نیافته، زیرا نتوانسته است مسائل «تبعیض نژادی» را در موضوع دخالت ندهد: میبینید که این مردانِ «ولگردِ متجاوز به دخترانِ کم سن و سال» قبل از هرچیز «رنگی» هستند. درواقع گناهِ اصلیشان «سیاهپوست» یا «دورگه» بودن است نه دختر شش هفت سالهئی را مورد تجاوزِ جنسی قرار دادن. زیرا آن طور که داستان مطرح میکند، واقعاً حادثهئی «اتفاق نمیافتد» بلکه فقط پدر و مادر سعی میکنند '''یادشان بیاید''' که آن '''کاکا سیاه''' با دخترک چه کار کرده. – که این جا عبارتِ «یادشان بیاید» به نظر من صحیح نیست. چون آنها چیزی ندیدهاند که از خاطرشان رفته باشد و برای یادآوریش مجبور باشند سعی کنند. – شاید درستتر بود جمله به این صورت نوشته شود: «سعی میکنند بفهمند» یا «میکوشند در ذهن خود مُجسم کنند»... | ||
+ | |||
+ | تا نظر خودتان چه باشد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای مصطفی حاتم.''' | ||
+ | |||
+ | ۱) شمارههای گذشتهٔ مجله را هم میتوانید با استفاده از اشتراک ویژه تهیه بفرمائید. با کارت تحصیلی میتوان مجله را به هر تعداد و از هر شمارهئی مشترک شد. پنج شماره، حداقل اشتراک است. | ||
+ | |||
+ | ۲) طرحهای مجله، گاه به علت تراکم مطلب کم شده است. | ||
+ | |||
+ | ۳) مسأله این نیست که کاغذ کاهی را ترجیح داده باشیم. در وضعی قرار گرفتهایم که ناگزیریم از هر نوع کاغذی که به دستمان رسید استفاده کنیم. در بازار کاغذ نایاب است. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای وزیر پست و تلگراف جمهوری اسلامی ایران''' | ||
+ | |||
+ | کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ابوریحان بیرونی در تاریخ ۵۸/۹/۱۸ طی نامهٔ شمارهٔ ۳۳۵ بهپیوست فیش بانکی بهمبلغ چهار هزار ریال، این مجله را برای پنجاه شماره (از یک تا ۵۰) مشترک شده است. سازمان ابتکار که متعهد توزیع مجله است، در تاریخ ۵۸/۱۰/۸ طی نامهٔ شمارهٔ ۲۳۵ بهآن دانشگاه اطلاع داده است که بیست شمارهٔ گذشتهٔ مجله را طی سه بستهٔ پستی ارسال داشته، و از آن پس نیز، طبق معمول، هر هفته مجله را بهنشانی مشترک بهپست داده است. | ||
+ | |||
+ | در تاریخ ۵۸/۱۲/۲۵، کتابخانهٔ دانشگاه ابوریحان طی نامهٔ شمارهٔ ۳۸۷ شکایت کرده است که تا این تاریخ فقط دو جلد از مجله را (بهشمارههای ۲۸ و ۲۹) دریافت داشته. | ||
+ | |||
+ | مشترکین دیگری نیز بهکرّات شکایت کردهاند که گاه گاه مجلات آنها نمیرسد. از جمله آقای اوجی (شرکت برق منطقهئی فارس – فسا) با ارسال مجدد بیست تومان بهدفتر مجله نوشتهاند که چون شمارههای ۲۳ و ۲۵ مجلهٔ ایشان «بین راه تهران – فسا در پستخانه گم شده است(!)» درخواست کردهاند این شمارهها مجدداً برای ایشان پست شود. | ||
+ | |||
+ | البته نه مشترکین کتاب جمعه متوقعند که ما مجلات ایشان را بهطور سفارشی بهپست بدهیم و نه از عهدهٔ این سازمان کوچک برمیآید که با تحمل هزینهٔ کمرشکن پست سفارشی (هر جلد ۲۵ ریال، بهطور نمونه طبق رسید پستی شمارهٔ ۱۳۹۷۱، شمارهٔ ردیف ۲۷) مطمئن شود که رسید مجله بهدست مشترک را «چهارمیخه» کرده است. زیرا فرض بر این است که امانتداری اسلامی باید بتواند در این جمهوری عدالت و اخلاق جانشین محکمکاریهای بیموضوع و پرهزینهئی از قبیل «سفارشی کردن» و «قبض رسید و مدرک گرفتن» بشود. | ||
+ | |||
+ | از آنجا که ما خود را در قبال خوانندگانی که با اعتماد کامل نسبت بهاین سازمان – و طبعاً نسبت بهآن وزارتخانه – در حقیقت برای موضوعی فرهنگی و اجتماعی «سرمایهگذاری» میکنند احساس تعهد میکنیم، ناگزیر هر بار شمارههای «گمشدهٔ» مشترکان مجله را مجدداً برای آنان ارسال داشتهایم و بهناچار این ترتیب را ادامه نیز خواهیم داد. اما آیا جنابعالی این حق را برای ما قائلید که از آن وزارتخانه بپرسیم بر سر این شمارهها چه میآید؟ | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}}'''کتاب جمعه'''{{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای فتحالله کیائیها''' | ||
+ | |||
+ | با ارسال تعدادی کارت رنگین از عکسهائی که خود ایشان و علیرضا اسکندانی و بهروز باباخانی (کوهنورادان ایرانی) از قلل مختلف جهان برداشتهاند و توسط «گروه کوهنوردان ایرانی عازم هیمالیا در سال ۱۳۵۹» تکثیر شده است نوشتهاند: «زمستان امسال کتاب جمعه را در سرمای ۲۰ درجه زیر صفر قلهٔ دماوند همراه با رفقای کوهنورد دیگر خواندیم. بهامید سال ۱۳۶۰ که آن را بر فراز قلهٔ ۸۰۶۸ متری '''گاشربروم''' هیمالیا در پاکستان بهدست بگیریم.» | ||
+ | |||
+ | درود ما بر شما و همراهان شجاعتان! – امیدواریم از آن لحظهٔ غرورآفرین عکسی نیز برای ما بفرستید. پیروز باشید! | ||
+ | |||
+ | کارتها، بهترتیب: دو عکس از یخچال '''بالتورو''' (کار باباجانی)؛ قلهٔ ۸۶۱۱ متری K-2، یخچال '''بالتورو،''' و قلهٔ ۷۸۲۱ متری '''ماشربروم''' (کار اسکندانی)؛ یخچال '''بالتورو،''' بارگاه اصلی قلهٔ '''گاشربروم''' در ۵۱۰۰ متری، بارگاه سوم آن در ۶۸۵۰ متری، و قلهٔ '''گاشربروم''' یک در ۸۰۶۸ متری (از کیائیها) و بسیار زیبا و شکوهمند است. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''خانم یا آقای صدنا غرامی''' | ||
+ | |||
+ | طرح مدادی – آن هم کمرنگ – در چاپ چندان خوب از آب در نمیآید. لطفاً طرحهای مرکبی بفرستید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای میلاگردی''' | ||
+ | |||
+ | در جواب ما که از سن و سالشان پرسیده بودیم نوشتهاند که هفده سالهاند و شش ماه است که بهطور مرتب روزی یک ساعت در زمینهٔ طراحی تمرین میکنند. بهایشان تبریک میگوئیم و یقین داریم که روزی در این هنر مردی بلندآوازه خواهد شد. شش ماه کار، برای رسیدن بهجائی که اکنون هست زمان بسیار اندکی است و این خود از استعداد درخشان آقای میلاگردی خبر میدهد. مُجدداً از ایشان خواهشمندیم که نشانی دقیق خود را برای ما بنویسند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای سیادت''' | ||
+ | |||
+ | دوست عزیز، شطرنج را ادامه میدهیم و مجله را، با گشایشی که امیدواریم موقتی نبوده باشد، مجدداً در صدوشصت صفحه تقدیم میکنیم. خواست خوانندگان بهطور قطع مورد احترام یکایک ماست. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای مجید گیوری''' (مشهد) | ||
+ | |||
+ | ۱) قوانین اساسی دول مختلف دنیا و مقایسهٔ آنها با یکدیگر، که پیشنهاد کردهاید در مجله چاپ شود، قبلاً بهصورت کتاب مستقلی چاپ و منتشر شده است و میتوانید از کتابفروشیها تهیه بفرمائید. | ||
+ | |||
+ | ۲) ضمن پیشنهادهاتان این عبارت بهچشم میخورد: «انتشار سیستمهای حقوقی حاکم در جهان و وجود یا فقدان وکیل دادگستری در کشورهای مختلف، بالاخص در کشورهای سوسیالیستی.» – این که اصولاً حکمت بالغهٔ حضور وکیل حقوقی برای دفاع از متهم در محاکم دادگستری چیست، برای بسیاری از افراد مسألهئی است. بههمین جهت از آقای '''علی شاهنده''' که یکی از حقوقدانان برجسته و از مبرزترین وکیلان دادگستری هستند تقاضا کردیم در این باب مطلبی برای کتاب جمعه بنویسند. که در کمال محبت پذیرفتهاند و بهمجرد وصول در مجله چاپ خواهد شد. | ||
+ | |||
+ | ۳) همکار ما آقای '''م. مراد''' بهسفر رفتهاند. در بازگشت بهسؤالهائی که از ایشان کردهاید پاسخ خواهند گفت. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای مسعود بیطرفان''' (؟) | ||
+ | |||
+ | اختلالات زیادی در آخرین هفتههای سال گذشته در کار مجله پیش آمد. اغلاط فاحش و حتی جا بهجا شدن صفحات، و حتی تأخیر در انتشار و غیره... دو سه هفته تعطیل اجباری را غنیمت شمردیم و سازمان تازهئی برای مجله دادیم که کار را، هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ امور فنی بهکلی، در روالی پی بگیریم که دیگر بههیچ وجه گرفتار چنین مسائلی نشویم. امیدواریم بتوانیم از این شماره رضایت خاطر خوانندگان عزیز و دقیق و متوقع کتاب جمعه را فراهم کرده باشیم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای عبدالجواد سحابی''' (کرمانشاه) | ||
+ | |||
+ | ۱) تا اینجا هیچ دلیل مجابکنندهئی بر تعطیل بخش شطرنج از طرف مخالفان آن ارائه نشده است در حالی که موافقان دلائل منطقی آوردهاند. پس شطرنج را ادامه میدهیم. این که دو سه شمارهئی این مثنوی تأخیر شد علتی سوای برخورد ناگهانی مخالفان و موافقان آن در این صفحات داشته است. | ||
+ | |||
+ | ۲) با تشکر «شخصی» از حسن ظن شما دربارهٔ خود، از چاپ آن چنان مطالب و مقالاتی در مجله معذوریم و علت آن واضح است. | ||
+ | |||
+ | ۳) سروارانی که سراغشان را گرفتهاید گرفتار فعالیتهای سیاسی تقریباً «تمام وقت» هستند... تصور میکردند انقلاب بهنتیجهٔ نهائی میرسد و نیروی آنها برای پرداختن بهکارهای خلاقانه آزاد خواهد شد و خواهند توانست بهوظائف فرهنگی خود بپردازند. متأسفانه برای اکثریت نزدیک بهاتفاقِ کارگرانِ فرهنگیِ جامعه، امروز کار بهجائی رسیده است که مجبور شدهاند از آفرینش هنری دست بردازند و مستقیماً بهفعالیت سیاسی بپردازند. شعر و قصه را بعدها هم میتوان نوشت، و امروز آن قدر که صفِ انقلاب به«نفر» احتیاج دارد محتاج شاعر و نویسنده نیست. غبن است، میدانیم، اما چاره چیست؟ در خانهئی که آتش بهخاکستر شدن تهدیدش میکند، سطل بهدست گرفتن «اهمیتِ حیاتیِ مطلق» دارد. در چنین حالی، دربارهٔ آتش شعر سرودن و قصه پرداختن کار «نرون»هاست. و آن که در این حال، بهجای فعالیت علمی در خاموش کردن آتش، بهالهام گرفتن از شعله و دود و آفرینش هنری بپردازد، تنها خروس بیمحلی است که حتی میتوان بهعنوان دستیار '''نرون''' در آتش زدن '''رُم''' بهمحاکمهاش کشید! | ||
+ | |||
+ | ۴) حق با شماست. در سالگرد خاموشی بیهنگام فروغ فرخزاد ساکت ماندیم و نمیبایست چنین کنیم. این خطا را دربارهٔ نیمای بزرگ هم مرتکب شدیم. اگر بهتهیهٔ مطالبی «دندانگیر» در باب فروغ و نیما موفق نشدیم (که علت اساسی خاموشیمان نیز همین بود) دست کم میتوانستیم با اختصاص دادن پشت جلد مجله بهطرحهائی از آنان یادشانرا گرامی بداریم. این را بهعنوان «انتقاد از خود» میگوئیم. امری بود که بعد متوجه آن شدیم و در سالگرد شهادت گلسرخی از آن استفاده کردیم. | ||
+ | |||
+ | ۵) آری، دربارهٔ یکایک این نامداران – مدرس، میرزا کوچکخان و دیگران – مطالبی خواهیم داشت. | ||
+ | |||
+ | ۶) عکسی که خواستهاید خدمتتان تقدیم خواهد شد. شرطش تعیین نشانی پستیتان است که فراموش کردهاید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''گروهی از خوانندگان مجله''' (؟) | ||
+ | |||
+ | دقیقاً متوجه نشدیم منظورتان از چاپ «جدولی از تمام دانشمندان، نویسندگان، و شعرای دنیا در مجله» چیست. بهانتظار توضیح بیشتری از جانب شما هستیم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ابوریحان بیرونی''' | ||
+ | |||
+ | در پاسخ نامهٔ ۳۸۷ مورخ ۵۸/۱۲/۲۵ بهنامهٔ سرگشادهئی که در این شماره خطاب بهوزارت پست و تلگراف نوشتهایم توجه بفرمائید. مجلات آن کتابخانه مجدداً ارسال شد تقاضا داریم در صورت وصول رسید آن اعلام شود. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای عباسعلی بهرامی''' (بندر ماهشهر) | ||
+ | |||
+ | با کمال میل آنها را برای شما میفرستیم. شاید تا این پاسخ چاپ شود بهدستتان رسیده باشد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای اسمعیل اوجی''' | ||
+ | |||
+ | بهجز شمارههای ۲۳ و ۲۵، چنانچه از سازمان پخش اطلاع دادند گویا یک بار دیگر نیز یکی از مجلات شما «در پستخانه مفقود شده بود!» – این دو شماره مجدداً تقدیم شد و مبلغی را که ارسال فرمودهاید بهحساب اشتراک شما منظور کردیم. | ||
+ | |||
+ | ۱) متأسفانه آن قطعه فقط از لحاظ قدمت متن (آن هم در زبان فرانسه) قابل توجه است و برگردان فارسیش حامل نکته یا پیام تازهئی نیست. | ||
+ | |||
+ | ۲) '''سوررآلیسم''' «تفکر» نیست. احتمالاً (اگر چنین بتوان گفت) نوعی «مکاشفه» است در روابط اشیاء. – متأسفانه روشن نکردهاید که قطعهٔ '''مردمی گریزد...''' شعری است از خود شما یا برگردان شعری است از '''پل الوآر'''؟ اگر فرض آخر درست است لطف بفرمائید اصل آن را هم بفرستید. متشکریم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای قدرت. ع.''' | ||
+ | |||
+ | متأسفیم، بارها در مجله عنوان کردهایم در مورد مطالبی که به ما میرسد نه فرصتی هست و نه امکان این که نظر انتقادی یا اصلاحی خود را به اطلاع نویسندگانشان برسانیم. چنانچه مطلب ارسالی در مجله منعکس نشود نشانهٔ آن است که به جهتی برای چاپ مناسب نبوده. تمنا میکنیم از ارسال تمبر برای دریافت پاسخ خودداری کنید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای ع. ن. خزری''' | ||
+ | |||
+ | نامهتان بهراستی بامزهترین پست امروز بود: «قصهئی با چند شعر همراه این نامه فرستادهام که بهنظر خودم هیچ کدام قابلیت درج و عرضه بهخوانندگان کتاب جمعه را ندارند... ولی شاید از نظر شما قابلیت درج را داشته باشد»! – خب، بسیار لطف فرمودهاید! آنها را میگذاریم در کفهٔ مقابل نامهٔ خوانندهٔ عزیز دیگری که نوشته است «اگر داستان مرا چاپ نکنید میفهمم که اصلاً آن را نخواندهاید»! و معذلک مطالبتان را طبق معمول بهدقت میخوانیم. اما عملی شدن پیشنهادتان که «شمارههائی از مجله را بهمشاغل (؟) و حِرَف و فنون و هنر اختصاص» بدهیم، از قبیل «شمارهٔ ویژهٔ نویسندگی، ورزش، سینما و همچنین سیاهپوستان و اقوام مختلف» تا حدودی مشکل است. زیرا در حالی که مثلاً تا امروز نتوانستهایم حتی یک مقالهٔ قابل استفاده در زمینهٔ سینما تهیه کنیم. آماده کردن ویژهنامهئی در این باره تقریباً تعلیق بهمحال است. – پیشنهاد انتشار مجله «هر ده روز یکبار» را هم نتوانستیم بفهمیم حکمتش چیست. ده روز و هفت روز آن قدرها از هم دور نیست. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای حمید غفاری''' | ||
+ | |||
+ | خوشبختی ما در این است که با اغلب خوانندگان مجله، بهاصطلاح خودمانی، «ندار» هستیم. ما میکوشیم بهوظیفهئی که در قبال جامعه داریم عمل کنیم، و خوانندگان مجله نیز بهقول شما «با واقعبینی مشکلات کار ما را درک میکنند.» – در هر حال دوست عزیز، بههم ریختن اوضاع مجله در هفتههای آخر سال گذشته، همهٔ ما را بهشدت کلافه کرد. و فشارهای ناگهانی «شب عید» هم قوز بالای قوز شد. | ||
+ | |||
+ | این موضوع «شب عید» هم یکی از آن بلاهای عجیب و غریب جامعهٔ ماست که واقعاً باید فکری بهحالش کرد. از یک ماه پیش از نوروز همه چیز بههم میریزد که چی؟ '''شب عید''' است! – اگر از کسی طلبی داشته باشی میگوید «بابا، شب عیدی پولم کجا بود بهتو بدهم؟» اما اگر بدهکار کسی باشی در خانهات را از پاشنه در میآورد که «شب عید است و هزار جور خرج دارم، یاالله پولم را بده!» – چاپخانه و کاغذفروش و حروفچینی و زینکساز و کارمند و همه و همه فشار میآورند که «شب عید است باید تا دینار آخر حسابمان را بدهید» و مطالبات مجله را که میخواهی، جواب میشنوی «خدا پدرتان را بیامرزد، گذاشتهاید شب عیدی خِرَم را چسبیدهاید پول میخواهید؟» | ||
+ | |||
+ | در هر صورت، امیدواریم خوانندگان پرمحبت ما، دیروزود شدنها و کم و کاستیهای چند شمارهٔ اخیر کتاب جمعه را هم حساب «شب عید» بگذارند. تعطیل چاپخانهها و توزیع، برای ما توفیقی اجباری بود. زیرا در این فرصت توانستیم اشکالاتی را که فرصت نمیکردیم بدانها بپردازیم رفع و رجوع کنیم و بهکارهای مجله سر و صورتی بدهیم. پیش خواننداگان عزیزمان بدقول در آمدیم، زیرا چند بار گفتیم که دیگر اغلاط چاپی در مجله راه نخواهد یافت و کارها بهروال معقولی میافتد، و چنین نشد. اکنون میتوانیم برای آخرین بار این را بگوئیم و یقین داریم که از پس آن برمیآئیم. اما نمیتوانیم سپاس خود را بهدوستانی چون شما، آقای غفاری، اظهار نکنیم. زیرا در تمام مدت، آنچه روحیهٔ ما را قوی میداشت و نمیگذاشت از موضع ضعف و یأس با مشکلات برخورد کنیم نامههای پرمحبت این دوستان بود. همکاران مجله بهراستی خود را مدیون آنان میدانند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای احمدعلی کریمی سیر''' (اهواز) | ||
+ | |||
+ | ۱) در مورد «مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» ایران بهتدریج مقالات ارزندهئی در مجله خواهد آمد. مسائل بسیاری در مملکت ما هست که مطلقاً شناسائی و بررسی نشده. مطالعهٔ هر مورد که بهپایان رسید ماحصل تحقیق تیم دستاندر کار در مجله منعکس خواهد شد. | ||
+ | |||
+ | ۲) زندگی و مبارزهٔ سیاسی خسرو گلسرخی، فرزند قهرمان خلق ما، بر همگان روشن است. همکار ما '''ع. پاشائی''' دربارهٔ آثار او، بهعنوان یک شاعر، مقالهئی در دست تهیه دارد که بهزودی خواهید خواند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای ا. ایراندوست''' | ||
+ | |||
+ | ۱) نوشتهاید چندین نامه فرستادهاید که «لااقل باید بهیکی از آنها پاسخ داده میشد» – دوست عزیز، دست کم از سه ماه پیش بهاین طرف هیچ نامهئی بدون پاسخ نمانده است، مگر نامههائی که نیازی بهپاسخ نداشته یا شمارهٔ تلفنی در آن ذکر شده که توانستهایم پاسخ را شفاهاً بدهیم. | ||
+ | |||
+ | ۲) نوشتهاید که بعض مطالب و اشعار مجله اثر کسانی است که برای نشر «تربیونهای دیگری نیز در اختیار دارند» و بعد «جوانانی که احتیاج بهامکاناتی برای رشد دارند بهسوی شماها میآیند، ولی اگر اشتباه نکنم با غیظ رانده میشوند. استعدادی دارند و ذوقی، و بالاخره گوهری دارند و صاحبنظری میجویند ولی این زحمت را بهخودتان نمیدهید که... الخ». | ||
+ | |||
+ | آقای ایراندوست عزیز، ما بارها و بارها بهتأکید تمام نوشتهایم که مجله مطلقاً تیول نویسنده یا نویسندگان معینی نیست و نظری بهنامهای شناخته شده ندارد. من خود، پیش از آن که فیالمثل شعری از '''میرزا آقا عسکری''' در کتاب جمعه بهچاپ برسد نام او را هم نشنیده بودم و تاکنون نیز او را ندیدهام (و همین جا بگویم که اکنون او برای من امید فردای شعر ایران است). نمیدانم '''محمدرضا صفدری''' پیش از آن که نخستین قصهاش در کتاب جمعه بهچاپ برسد جائی چیزی چاپ کرده است یا نه. دست کم برای شخص من نام او ناآشنا بود. اما امروز معتقدم اگر او کار خود را جدیتر بگیرد از چهرههای غرورآفرین ادبیات ما خواهد شد... از سوی دیگر، اگر شما اطلاع ندارید بسیاری از نویسندگان و شاعران «صاحب نام» میدانند که این مجله آثارشان را برای چاپ نپذیرفته است. برای ما مسألهٔ دوستی، سلام و علیک، رودرماندن و حقوق نانونمک و سوابق و این حرفها درمیان نیست. این اثر خوب است یا پیامی دارد یا فوقالعاده است، و لاجرم چاپ میشود؛ و آن یکی بد است یا پیامی ندارد یا مزخرف است و فقط بهدرد سطل زباله میخورد، و لاجرم جایش در مجله نیست... بسیاری از دوستانِ بهقول شما «صاحب نام و آشنا» یکسره از ما رنجیدهاند بهاین دلیل که بارها در مجله نوشتهایم قصهها و بهخصوص اشعاری که بهما میرسد غالباً از «سطح متوسط» پائینتر است... | ||
+ | |||
+ | بهاین ترتیب تصور میکنم قبول بفرمائید موضوع «جوانانی که گوهری دارند و... با غیظ رانده میشوند» نمیتواند صحت داشته باشد. مطالبی که این بهقول شما «جوانان» برای ما میفرستند، سطر بهسطر خوانده میشود. البته این مجله ارگان هیچ یک از سازمانهای «صلیب سرخ» یا «تشویق و ترغیب فرهنگی» نیست و نمیتواند باشد و دلیلی ندارد فلان یا بهمان شهر یا قصهٔ فاقد ارزش را تنها بهاین بهانه که خواستهایم نویسندهاش تشویق بشود در مجله بگذاریم. خوانندگان ما بر سر هر مطلبی که در مجله میآید و احتمالاً نمیپسندند از ما بازخواست میکنند و این حق آنهاست. امروز '''گابریل گارسیا مارکز''' (نویسندهٔ کمبیائی) بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر در سراسر جهان مطرح است، و هنگامی که ما، بهطور نمونه، یکی از داستانهای او، '''شب مینا''' را در ویژهنامهٔ سرزمین او – آمریکای جنوبی – ([[کتاب جمعه ۲۶|شمارهٔ ۲۶]]) چاپ کردیم بارها و بارها مورد سؤال قرار گرفتیم. ما ناگزیریم از میان مطالب «انتخاب کنیم» و مجله را از لحاظ محتوا در سطحی نگهداریم که فرهنگساز باشد نه نویسندهسازِ تشویقی. از این گذشته، آن که فطرتاً شاعر یا نویسنده است نه با چاپ شدن تمرینها و سیاهمشقهایش «شاعرتر» یا «نویسندهتر» میشود، و نه با چاپ نشدن آن سر میخورد و پی کار دیگر میرود؛ و بگذارید این را هم گفته باشم کسی که '''فطرتاً''' نویسنده یا شاعر نباشد از طریق «تشویق» و ترغیبی که با چاپ سیاهمشقهایش از او بشود هیچ گُلی بهسر فرهنگ این مملکت نخواهد زد. نمونهاش شاعران هشت من نه شاهی حزب بوجارهای لنجان که گاهی خزعبلاتشان بهجای سرمقاله چاپ میشود! و نمونهٔ دیگرش آن چند هزار نفر «شاعری» که همه هفته در مجلهٔ فردوسی «مورد تشویق» قرار میگرفتند. – راستی آنها کارشان بهکجا کشید؟ | ||
+ | |||
+ | گفتوگو ندارد که نویسندگان شاعران فردای ما از میان همین جوانانی بیرون خواهند آمد که امروز نخستین آثارشان را مینویسند. بههمین دلیل است که ما واقعاً، و بهتمام معنی عبارت، آنچه را که برای ما میفرستند «سطر بهسطر» میخوانیم و اگر کوچکترین جرقهئی در آنها بیابیم کارشان را با دقت پیگیری میکنیم. از آنها میخواهیم چیزهای بیشتری برای ما بفرستند، روی آثارشان «کار میکنیم» و گاه شده است که ساعتها روی نوشتهئی که «مایه»ئی داشته اما «خام» بوده است کوشیدهایم تا چیزی قابل عرضه از آب درآید. | ||
+ | |||
+ | امیدواریم این توضیحات کافی بوده باشد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای مرعشی''' (ورامین) | ||
+ | |||
+ | با تأسف از این که نشریه مان پس از هجده شماره متوقف مانده است تمنا میکنم در صورت امکان دورهئی از آن را برای آرشیو مجله در اختیار ما بگذارید. از دیدارتان خوشوقت خواهم شد. چنانچه بهتهران آمدید لطف بفرمائید با اشاره بهاین یادداشت با مرکز پخش مجله تلفنی تماس بگیرید تا ترتیب آن داده شود. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''خانم مریم...''' | ||
+ | |||
+ | تازه بهجرگهٔ خوانندگان کتاب جمعه پیوستهاید، قدمتان روی چشم. | ||
+ | |||
+ | ۱) فروشندگان مطبوعات نمیتوانند با ارائهٔ کارت تحصیلی بهخریدار تخفیف بدهند. تخفیف را دفتر مجله داده است و مقدار آن، همان سی درصدی است که فروشندگان بهعنوان کارمزد خود برمیدارند. یعنی سی ریال. منتها چون این تخفیف بهطور تکشمارهئی عملی نبود برای کسانی که بتوانند مدرک تحصیلی ارائه کنند آبونمانهای پنج شمارهئی (بهعنوان حداقل) قائل شدیم. بنابراین راه استفاده از آن منحصر بهاین است که دانشآموز یا دانشجوی علاقهمند با ارسال رسید بانکی بهضمیمهٔ فتوکپی کارت یا معرفینامهٔ تحصیلی خود، مجله را با تخفیف سی درصد بههرمقدار که میخواهد – ولی حداقل پنج شماره – مشترک شود. | ||
+ | |||
+ | ۲) متأسفیم که بهدلیل کمبود وقت و کار زیاد بهمکاتبه با دوستان عزیزی چون شما موفق نمیشویم. اما اشکالاتتان را بهراحتی میتوانید عنوان کنید و در این صفحات پاسخ آنها را بخوانید. | ||
+ | |||
+ | ۳) اشعاری که لطف کرده برای مجله فرستادهاید بسیار خوب بود. منتها خواهشمان این است که مطالب چاپ نشده برای ما بفرستید. باز هم ممنونیم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای حسین مهری رضائی''' (شیراز) | ||
+ | |||
+ | اطلاعات لازم در داخل جلد مجله داده شده است. دانشجویان و دانشآموزان میتوانند با ارائه فتوکپی کارت یا هر مدرک تحصیلی دیگری مجله را بهبهای هفت تومان از دفتر مجله خریداری کنند. حداقل این آبونمان پنج شماره است بهبهای ۳۵ تومان ولی میتوان با همین تخفیف مجله را بههر تعداد (۱۰، ۲۰ یا ۵۰ شماره) مشترک شد. برای اشتراک بههمان ترتیب که در داخل آمده عمل بفرمائید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == رسید متشکریم == | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای جلال ذریعه:''' مینگری، میبینم. عاقبت رود. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای فریدون کاتبی:''' خروس. کلید. طرح سیگار. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای محمد نصیر (خورموج):''' هواشناسی بندری. اضطراری. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای محمد مهدی د.''' (تهران): بیمارستان. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای ایرج م.''' (مشهد): بپاخیزید. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای ج. میلاگردی:''' چند طرح... | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای شمس. ل:''' برزگران. آزادی. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای نصیر نصیری:''' ایران، آی! | ||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای رامین جفرودی''' | ||
+ | |||
+ | نامهٔ مختصر و کوتاهتان بهشدت خوشحالم کرد. از هر کلمهٔ این نامهٔ چند سطری پیداست که چه مشتاقانه، چه صبور و چه پر تحمل، کاری را که شروع کردهاید جدی گرفتهاید. شرط توفیق همین است دوست عزیز من. متأسفانه در شعر، تجربهٔ دیگران تجربهٔ ما نیست. هر تجربهئی دوباره باید از سر گرفته شود. میتوان نمونهئی داد. میتوان فلان یا بهمان نکته را متذکر شد. اما هرگز نمیتوان شعری را بهعنوان الگو پیش رو گذاشت و تمام تجربهٔ شاعری دیگر را همچون میراث یا هدیهئی پذیرفت و بهکار بست. چرا که اگر چنین امری میسر بود، مثلاً پس از شاعری چون حافظ، قرنها سکوت یا ابتذال در شعر فارسی بهوجود نمیآمد... | ||
+ | |||
+ | در مورد شعرهائی که اشاره کردهاید حق با شماست. نام نمیآورم تا سوءتفاهمی پیش نیاید، اما ویژگی آن شماره را در نظر بگیرید تا سبب چاپ آنها را دریابید. آن شعرها، میان اشعار سرایندگان دیگری که برای آن شماره انتخاب میشد کرد «بهترین» بود، و نه بهطور کلی. یقین داشته باشید که در انتخاب ما هیچ نقطه نظر خاصی وجود ندارد. از خودتان شعرهای بیشتری بفرستید و این تقاضا را هم از من بپذیرید: هر از چندی آنها را «دوباره سازی» کنید. این کار بهشما تجربهٔ زبانی میدهد. یعنی تجربهئی که برای هر شاعر و نویسندهئی بهمثابهٔ «فرا گرفتنِ استفاده از وسیلهٔ کار» است. موفق باشید! | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای بیژن ک.''' (تهران) | ||
+ | |||
+ | نامههای شما، بهخصوص آخرین آن، ما را بهفکر انداخت که در این زمینه بهکار جدیتری بپردازیم. بدون شک در این مورد دیدار با آن معلم شریف و زحمتکش نیز لازم است. تمنا میکنیم در اسرع وقت شمارهٔ تلفنی در اختیار ما بگذارید که بتوانیم با شما تماس بگیریم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای محمد شریفی نعمتآباد''' (کرمان) | ||
+ | |||
+ | برداشتی که از «شعر» دارید بهاعتقاد من کاملاً درست است. سر فرصت دربارهٔ آنها صحبت خواهیم کرد. – باشد؟ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای محمود مدبری''' | ||
+ | |||
+ | به شما تبریک میگویم. از پارهئی آسان گیریهای زبانی که بگذریم، به راستی دید شگفتآوری دارید. از میان سه قطعهئی که فرستادهاید، به عقیدهٔ من '''شکار''' موفقترین است. ولی – امیدوارم از سخن من نرنجید – ارزش آنها فقط در حد قطعات تمرینی است و نه بیشتر. شعر باید '''هدف''' داشته باشد. مقدمهئی بر مجموعهٔ آثار یکی از برجستهترین طراحان اجتماعی معاصر عبارتی نوشتهام که عین آن به خاطرم نیست اما میتوانم آن را نیز برای شما نیز تکرار کنم: | ||
+ | |||
+ | گویا '''هگل''' گفته است «هرچیز'''زیبا''' بدون شک '''مفید''' نیز هست.» اگر در نقل این قول اشتباه نکرده باشم باید این جرأت را داشته باشم که بگویم دوران '''هگل''' گذشته است. در دوران ما هیچ چیزی که «فقط زیبا» باشد نمیتواند مفید واقع شود. هنرمند عصر ما باید چیزهای '''مفید''' را '''زیباتر''' عرضه کند تا بتواند مدعی شود که رسالتی را به انجام رسانده است وگرنه باد به قفس کرده است. | ||
+ | |||
+ | برای قضاوت نهائی خود شماست که قطعهٔ کوتاه و زیبای «شکار» تان را نقل میکنم: | ||
+ | |||
+ | '''پرنده از اوج''' | ||
+ | |||
+ | ::: '''بر موج تابید.''' | ||
+ | |||
+ | '''و اجتماع پولک لیز''' | ||
+ | |||
+ | '''از موج بر اوج پر کشید.''' | ||
+ | |||
+ | لطف کنید و شعرهای دیگرتان را هم برای من بفرستید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای م. کرمانی''' | ||
+ | |||
+ | میتوانستید سؤال جالبتان را با خود ایشان در میان بگذارید. نشانیشان هم ساده است: تهران، وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران. | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای احمد آل سید''' (رشت؟) | ||
+ | |||
+ | پس از تشکر از مجموع محبتهای دلگرم کنندهتان، تصدیق میفرمائید که ما، الزاماً، اشخاص را نمیشناسیم و از سوابق احتمالی این و آن آگاهی نداریم. بنابراین چه گونه میتوانیم ابتدا به ساکن حکم کنیم که فلان شخص همکار ساواک بوده است. بخصوص که به گفتهٔ خود شما «تمام مدارک مربوط به خودش را با کومک عواملی که در کمیتهها و مراکز دیگر داشته جمع و جور کرده و از میان برده». اما این که کسی نمایندهٔ مطبوعات فلان شهر بوده و روزنامهٔ رستاخیز آریامهری را هم پخش میکرده به هیچ وجه دلیل ساواکی بودن او نمیشود. همهٔ مردم «قهرمان» نبودهاند که به خاطر استنکاف از توزیع روزنامهٔ رستاخیز حاضر باشند هر در بدری و بدبختی را به جان بخرند. وانگهی، '''مگر ندیدید مفسر رسمی روزنامهٔ''' رستاخیز پس از انقلاب مفسر خبری تلویزیون شده بود؟ | ||
+ | |||
+ | اما این که نوشتهاید آن شخص در رمضان انقلاب با عوامل شهربانی در سرکوب مردم شرکت میجست، دیگر سند و مدرک لازم ندارد. تصور میکنیم برای تنبیه او شهادت کسانی که او را میشناختهاند کافی باشد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''آقای فرهاد بشری''' | ||
+ | |||
+ | دربارهٔ طرحی که فرستادهاید بعض همکاران گفتند در حال حاضر و یا دست کم «هنوز» سانسوری از این گونه که شما خواستهاید نشان بدهید حاکم نیست. من برداشتم زیر طرح شما نوشتم «قانون مطبوعات جمهوری اسلامی، قلع و قمعکنندهٔ یکشبهٔ بیش از چهل روزنامه و مجله!» و بحمدالله خاطر خطیر همکاران، از بیموضوع بودن طرح شما آسوده شد. | ||
+ | |||
+ | بله دوست عزیز. چشمها و گوشها باز است و تاریخ نسبت بهاعمال و افعال مسؤولان همیشه آمادهٔ قضاوت است. و گاه چه زود! – و حالا که صحبت بهاینجا رسید بد نیست قضاوت یک نویسنددهٔ فرانسوی را دربارهٔ آن «قانون مطبوعات» کذائی – یعنی فرزند حلالزادهئی که پیش از مادر خود (قانون اساسی جمهوری) شتابان پا بهاین جهان فانی گذاشت – بیاوریم. | ||
+ | |||
+ | نام نویسنده '''ژیل آنکه تیل''' است و عنوان کتابش «در ایران زمین میلرزد». و این ترجمهٔ چند صفحه از آن کتاب است. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | :'''دیگر «ترس»''' | ||
+ | |||
+ | :'''در میعادگاه''' | ||
+ | |||
+ | :'''حضور ندارد.''' | ||
+ | |||
+ | آوریل ۱۹۷۹ (فروردین ۱۳۵۸). – تنور مبارزه گرم است. روحانیون و روشنفکران شمشیرها را از رو بستهاند. علیرغم سانسو بیآزرمِ حاکم بر تلویزیون، صادق قطبزاده بهخاموش کردن صداهای اعتراض موفق نمیشود. هر چه میکند مثل '''بومرانگ''' بهطرف خودش کمانه میکند. سنگباران کردن خلایق با وعدههای خوش اسلامی و تقلب و شعبدهبازی در پخش اخبار و اطلاعات، ایرانیها را ناگریز کرده است با ولع تمام بهطرف مطبوعات مستقل هجوم آورند. فروشندگان خردسال در کوچه و خیابان عنوان روزنامهها را فریاد میکنند. صبحها مردم روزنامهٔ مستقل '''آیندگان''' را از دست یکدیگر میقاپند و غالب روزها، ساعت نه، دیگر نسخههای این روزنامهها نایاب میشود. | ||
+ | |||
+ | نویسندگان و روزنامهنگاران در اوج حیرت بهکشف قدرت خارقالعادهٔ کلمات توفیق یافتهاند. قدرت حاکم در این مورد بهاشتباه نرفته است و صاف و پوستکنده دریافته است که «خطر» از جانب همین قلمهای سرکش پیش میآید، و همین سبب است که غالباً بهمردم هشدار میدهد که کلمات جانشین گلولهٔ مسلسلها شده است؛ یعنی بجنبید و با همان حرارتی که شما را بهراندن شاه توفیق داد بهقلع و قمع اینان برخیزید. | ||
+ | |||
+ | این تهدیدات، محافل روشنفکران را مشوش میکند اما همّت و شهامت آنان را از میان نمیبرد. سی سال خودکامگی پهلوی، آنها را در برابر اشکال گوناگون تهدید و تخویف مصونیت داده است. یک دورهٔ طولانی سانسور بهآنها آموخته است قلم را چگونه بگردانند که دُم بهتله ندهند؛ که هم مطلب قابل فهم باشد. هم وصلهٔ «تحریکآمیز بودن» بهآن نچسبد... | ||
+ | |||
+ | روزنامهنگاران که بدین گونه از ترس آزاد شدهاند عقدههای خود را نیز بهدور افکندهاند. آنان امروز بدون وحشت از چنگ و دندان نمودنِ کمیتهها زیر مقالات خود را امضا میکنند؛ بهسخنان مطنطن و توخالی، با قدرت تحلیل و روحیهٔ صدیق و سالمِ خبررسانی پاسخ میگویند؛ بهطرزی خستگیناپذیر ایدهئولوژی اسلامی را زیر سؤال قرار میدهند؛ از نهاد حاکم حساب میکشند؛ و در حالی که بهقدرتمندان اخطار میکنند که هدف و منظور خود را بهصراحت بیان کنند، جواب «های» را «هوی» میدهند. بسیاری از روحانیان بهخشم آمدهاند. اما در حال حاضر، خود را از سد بستن در برابر امواج اعتراض روشنفکران، ناتوان میبینند. امروز، روزنامهنگاران بهآزادی بیانی که بهدست آوردهاند دلبستهتر از آنند که حتی لحظهئی از آن غفلت ورزند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | '''دوشنبهٔ سیاه''' | ||
+ | |||
+ | اوت ۱۹۷۹ (مرداد ۱۳۵۸). – «عید» روشنفکران، حالا دیگر چیزی جز یک «خاطره» نیست. در این ماه رمضان که دورهٔ نامحدودی از روزهٔ فکری و روحیهٔ انتقادی را افتتاح کرده است، دیگر هیچ یک از روزنامههای مستقلی که طی شش ماه «افتخار انقلاب ایران» بهحساب میآمد باقی نمانده است. تیر خلاص، روز دوشنبه ۱۳ اوت (۲۲ مرداد) شلیک میشود: بهوسیلهٔ قانون...، که براساس آن، مطبوعاتی که «صاحبانشان در فاصلهٔ ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۴۲) تا ۱۴ فوریهٔ ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۵۷) سرسپردهٔ رژیم بودهاند حق انتشار ندارند.» یعنی در طول دورهٔ شانزده سالهٔ تبعید آیتالله خمینی. | ||
+ | |||
+ | در واقع، وزارت جدید «ارشاد ملی» (که نامی عفیفتر برای وزارت سانسور و هدایت....، است) عمداً وانمود کرد که نمیداند ادارهٔ اکثر این مطبوعاتِ «ملحد و انگل» را نویسندگانِ آنها برعهده دارند؛ و این نویسندگان، پس از آن که صاحبانِ فراری مؤسساتِ مطبوعاتی خود را بیرون افکندهاند کار انتشار را مستقیماً بهکف گرفتهاند. | ||
+ | |||
+ | قدرت حاکم، شرایط مبهم حقوقی این مؤسسات مطبوعاتی را بهانه کرد و بدین وسیله توانست خود را از شرّ مدعیانِ گوش بهزنگ و مراقبی که از کلک زدن در انتخابات و تندرویها و پرخاش و سرکوبی مانع میشدند خلاص کند. | ||
+ | |||
+ | دو سرِ نخستین دورِ انقلاب ایران به هم آمد، و جنگ رودرروی مذهبیون و غیرمذهبیون رسماً آغاز شد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | |||
+ | از خوانندگان علاقهمند «کتاب جمعه» یاری میطلبیم برای تهیه و تدوین ویژهنامههائی در زمینهٔ جامعهشناسی، هنر، شعر و ادبیاتِ اقوام ایرانیِ: | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} کُرد | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} ارمنی | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} بَلوچ | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} ترکمن | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} عرب | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} آسوری | ||
+ | |||
+ | ::: {{گلوله}} و... عشایر. | ||
+ | |||
+ | از خوانندگانی که میتوانند ما را در تهیهٔ این ویژهنامهها یاری کنند خواهشمندیم ضمن تعیین نشانی و حتّیالمقدور شمارهٔ تلفنی برای تماسِ سریعتر، حدود مطالعات و زمینهٔ همکاری خود را نیز مشروحاً به ما اطلاع دهند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | == از میان نامهها == | ||
+ | |||
+ | آقای سردبیر | ||
+ | |||
+ | ... چندی است در کتاب جمعه بر سر مسألهٔ بودن یا نبودن صفحات شطرنج بحث است و گویا عدهئی از دوستان خواننده مخالف وجود صفحات محدود شطرنج هستند. بنده خودم که از همان ابتدا خوانندهٔ پروپاقرص مجلهام و در همهٔ شمارههای کتاب موافق تمام صفحات و تمام مطالب نبودهام، ولی هیچ وقت هم با وجود چند مطلبی که احتمالاً دلخواه من نیست مخالفت نکردهام دلیلش هم این است که میدانم خیلی بعید بهنظر میرسد همه کس را از همه چیز خوش بیاید، و روی این اصل برای دیگران که از مطالبی که بنده دوست نداشتهام خوششان آمده قائل بهاین حقم که مطالب مورد نظر خود را در کتاب جمعه داشته باشند. و از قول من از دوستان خواننده خواهش کنید اجازه دهند این چند صفحه شطرنج همچنان برای دوستدارانش باقی بماند... | ||
+ | |||
+ | و اما در مورد کاهش صفحات کتاب هم نباید دوستان خواننده گله کنند یا ناراحت شوند، چون باید با واقعبینی مشکلات موجود در انتشار مجله را درک کنند و بشناسند. مطلب آخر اینکه [[کتاب جمعه ۲۹|کتاب جمعهٔ ۲۹]] از نظر مطالب بهنظر من خیلی عالی است... که امید است این دقت در انتخاب مطالب تمام شمارهها رعایت بشود... | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | با احترام – '''حمید غفّاری''' | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | == در پاسخ نامهٔ آقای منوچهر خلوصی == | ||
+ | |||
+ | آقای منوچهر خلوصی، از خوانندگان کتاب جمعه، پس از مطالعهٔ قسمت سوم مقالهٔ: [[حزب توده و کانون نویسندگان ایران ۳|«حزب توده و کانون نویسندگان ایران»]] در شمارهٔ ۲۷ مورخ، ۱۳۵۸/۱۲/۲ کتاب جمعه نامهٔ اعتراضی نوشتهاند که در واقع دو بخش دارد: یک بخش اعتراض بهقسمتی از مطالب مقالهٔ من، و بخش دوم بیشتر در ایراد بهنظرات شادروان آلاحمد و تعبیری که او از روشنفکری دارد. اگر امکانات کتاب جمعه اجازه دهد لطفاً همه نامهٔ ایشان را برای اطلاع خوانندگان چاپ کنید. اما من بهبخش دوم مطالب ایشان که در آن روی سخن بیشتر با مرحوم جلال آلاحمد است فعلاً کاری ندارم زیرا در مقولهئی سخن میگویند که وارد شدن در آن از حوصلهٔ این پاسخِ کوتاه بهنامهٔ یکی از خوانندگان خارج است و مجالی دیگی میخواهد. پس میپردازم بهبخش اول نامهشان. | ||
+ | |||
+ | ایشان نوشتهاند: | ||
+ | |||
+ | [مرحوم آلاحمد گفته است: «روشنفکر کسی است که در هر آنی بهگردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است، چون و چراکننده است. نفیکننده است و طالب راه بهتر و وضع بهتر است. و سوآلکننده است و نپذیرفتار است، و بههیچ کس و هیچ جا سرنسپارنده است» و آقای پرهام اعتراض کردهاند که «... با این تعریف چگونه میتوان «بهائیان» و «فراماسون»ها را که صرفنظر از دیگر جهات بهجائی عمیقاً «سرسپارنده»اند و در اجرای وظائف فرقهئی خویش «چون و چرا» نکنندهاند با دیگران در یک ردیف قرار داد و از همه آنان بهنام روشنفکر یاد کرد؟...»] | ||
+ | |||
+ | ظاهراً آقای خلوصی جملهٔ «بهجائی عمیقاً سرسپارندهاند» را در معنای خاص فهمیدهاند و این «جا» را الزاماً خارج از ایران و در وابستگی بهسیاستهای خارجی تلقی کردهاند. چرا که چند سطر بعد در نامهشان مینویسند: | ||
+ | |||
+ | «اگر از زمان ناصرالدین شاه تاکنون ادعا بر این بود که چون «بهائیت» وابسته بهسیایت خارجی مسلط است افشای اسناد وابستگی آن نتیجهاش خشم گرفتن مقامات دست نشاندهٔ داخلی بر افشاکننده خواهد بود حال که الحمدالله این وابستگیها قطع شده و گمان ندارم که کسی را داعیهٔ آن باشد که دولتمردان کنونی نیز با «بهائیان» بر سر لطفاند. من از آقای پرهام خواهش میکنم که مرحمت کنند و اطلاعات و مدارک خود را در مورد این «سرسپارندگی»ی عمیق بهآن «جای معلوم و مشخص» بر همه مکشوف سازند باشد که از این رهگذر بسیاری چون این حقیر تکلیف خود را بدانند...» | ||
+ | |||
+ | بحثی که من در مقاله شماره ۲۷ کتاب جمعه براساس مطالب مرحوم آلاحمد در مورد «پاتوقهای روشنفکری» و تعریف روشنفکری داشتم و در آن اشارهئی گذرا بهبهائیت هم شده بود، بحثی در محتوای نظر آلاحمد و دادن تعریفی از روشنفکری و گروهبندی اجتماعی روشنفکران نبود. ایراد من بهآلاحمد ایراد '''متدولوژیک''' بود و پرسیده بودم کسی که '''بنا بهتعریف خودش''' روشنفکری را در چون و چرا کردن، اعتراضی دائمی کردن، نفی کردن، بهجائی سرنسپردن و مانند اینها میداند چگونه در جمعبندی مقولهٔ روشنفکری گاه بهبهائیگری میپردازد، گاه بهفراماسونری، و کسرویبازی، گاه بهاحزاب سیاسی مجامع ادبی و هنری و بالاخره مطبوعات؛ همه این گروههای ناهمگون، از دیدگاه تعریف خود آلاحمد، چگونه میتوانند در یک مقوله که ذات آن اعتراض و سرنسپارندگی است جمع شوند؟ پس سخن بر سر این نبود که آیا اساساً میتوانیم بهائیان را هم روشنفکر بدانیم یا نه. که این خود مقوله دیگری است. سخن بر سر این بود که براساس تعریف آلاحمد و با توجّه بهالزامات روش عملی چرا چنین آشفتگی در کار آلاحمد پیش آمده است. | ||
+ | |||
+ | اما این که «بهجائی عمیقاً سرسپارندهاند» معنایش چیست، مقصود من در آن اشاره کوتاه عنوان کردن وابستگی، بهائیان بهسیاست خارجی نبود، زیرا اولاً بحث در این مقوله کار من در آن مقاله نبود. ثانیاً از نظر من، بهعنوان یک جستوجوگر علوم اجتماعی، بهائیت داریم تا بهائیت. من میان جنبش اجتماعی وسیعی که نزدیک بود پایههای سلطنت مستبد قاجار را بلرزاند و بهائیت بهعنوان یک فرقهٔ دینی با آداب و مناسک و محافل خودش و نقش اجتماعی وابستگان بهاین فرقه در بوروکراسی دوران شوم پهلوی، بهویژه بیست و پنج سال اخیر، فرق میگذارم و هر دوره را بهیک چوب نمیرانم. اشاره من بیشتر بهفرقهٔ بهائی و نقش اجتماعی گردانندگان و عوامل مؤثر و با نفوذ این فرقه در دو سه دههٔ اخیر بود. اگر بنای روشنفکری را بر اعتراض، نفی دائمی، نپذیرفتن امر مسلط خالی از اندیشه و عدم تعبد بگذاریم آیا انصافاً میتوان کردارهای متعبدانه را از مقولهٔ روشنفکری دانست؟ آیا اصولاً این نوع کردارها در ذات هرگونه فرقهٔ مبتنی بر قبول تعبد و عبادت و پذیرفتن مناسک و اعمال منظم و خالی از چون و چرا نیست؟ شما نوشتهاید: «اگر عبادات واعتقادات مقصد است که با این تصور از «چون و چرا» و برمبنای آن تعریف روشنفکر، روشنفکری مستلزم آن است که انسان هیچ عقیده و ایدهئولوژی را قبول نداشته باشد...» از کجا میتوان بهچنین نتیجهئی رسید؟ داشتن عقیده و ایدهئولوژی یک چیز است و تعبد و سرسپردگی نسبت بهآن چیز دیگر، مسأله بر سر این است که شما ایدهئولوژی یا عقیدهتان را چگونه انتخاب میکنید و چگونه با آن رفتار میکنید. کورکورانه و متعبدانه یا از روی دانش و آگاهی؟ این که من معتقد باشم که زمین کروی است و هر بیست و چهار ساعت یکبار بهدور خود میچرخد؛ یا اینکه سرمایهدار دنبال سود خویش است و اگر سودی در کار نباشد سرمایهگذاری و سرمایهداری هم در کار نخواهد بود، و سود چیزی نیست جز بخشی از ارزش اضافی که کارگر ایجاد کرده؛ اینها نه تعبد میخواهد و نه سرسپردگی. اعتقادی است که با پژوهش علمی برای من حاصل میشود. پس الزانی کردن تعبد با داشتن ایدهئولوژی و اعتقاد هرچه باشد ناشی از روح آزاداندیش و معترض و چون و چراکننده روشنفکری نیست. | ||
+ | |||
+ | اما در مورد مدرک وابستگی بهائیان که شما از من خواستهاید، بهعرضتان رسید که غرض بنده در آن مقاله طرح چنین مسألهئی نبود و شما سرسپردگی نسبت بهیک عقیده و محفل و فرقه را بهغلط در معنای سرسپردگی بهخارجی گرفتهاید. به این همه من نیز مانند شما از دولتیان امروز که همهٔ اسناد و مدارک ساواک و فرماسونری و وابستگیهای سیاسی و اقتصادی بهخارجیان را در مورد افراد و گروهها در پنجاه سال اخیر در اختیار دارند عاجزانه میخواهم که برای اثبات آنچه شما گفتهاید – یعنی این که حال الحمدالله این وابستگیها قطع شده – منتشر کنند و نشان دهند که چه کسانی با خارجیان روابط حسنهٔ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی داشتند و این کسان عضو کدام محفلها و فرقهها بودند. در این صورت مسأله شاید برای شما هم روشنتر شود. اما چرا قبل از انتشار این اسناد هم میتوان صحبت از وابستگی کرد – هر چند من در آن اشاره کوتاه چنین ادعائی نکرده بودم – خیلی ساده است. برای این که وابستگی یا عدم وابستگی یک گروه را بهسیاست خارجی بدانیم لازم نیست اسناد محکمهپسند بهمن ارائه بشود، ما عملکرد و نقش اجتماعی آن گروه را نگاه میکنیم و نتیجهٔ لازم را میگیریم. هویداها و نصیریها از نظر ما عامل خارجی بودند هرچند که هیچ کداممان کارت عضویت آنان را در «سیا» یا «انتلیجنت سرویس» بهچشم خود ندیده باشیم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | والسلام – باقر پرهام | ||
+ | |||
+ | ۵۹/۱/۹ | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | |||
+ | آقای سردبیر عزیز | ||
+ | |||
+ | هرچند در این ملک قاعده براینست که هیچ کاری بی غلط انجام نگیرد بهویژه کار چاپ. اما لطفاً انصاف بدهید که در یک مطلب پنج صفحهئی چند تا غلط چاپی باید باشد تا نویسنده و خواننده صدایش درنیاید؟ چهارتا؟ پنجتا؟ دهتا؟...! | ||
+ | |||
+ | این بلائی است که بر سر ششمین قسمت مقالهٔ «حزب توده و کانون نویسندگان ایران» در شماره سیام کتاب جمعه آمده است. برای این که خوانندگان دچار سردرگمی نشوند لطفاً بفرمائید غلطنامه زیر در نخستین شماره بعدی مجله چاپ شود. از فرصت استفاده میکنم و یک غلط چاپی مهم [[حزب توده، و کانون نویسندگان ایران ۴|قسمت چهارم مقاله]] (کتاب جمعه شماره ۲۸) را اصلاح میکنم . متشکرم. | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | باقر پرهام | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | {| class="wikitable" style=" margin: 1em auto 1em auto " | ||
+ | |- | ||
+ | | width="80pt"|شماره کتاب جمعه | ||
+ | | width="60pt"|صفحه | ||
+ | | width="60pt"|سطر | ||
+ | | width="80pt"|درست | ||
+ | | width="80pt"|غلط | ||
+ | |- | ||
+ | | ۲۸ || ۲۹ || آخر || ۱۳۴۶ || ۱۳۵۶ | ||
+ | |- | ||
+ | | ۳۰ || ۹ || ۱۲ || یعنی || یعنی یعنی | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۰ || ۴ || باشد || باشند | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۰ || ۱۴ || امّا سیلاب || اوسیلاب | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۰ || ۱۵ || استمرار || استمار | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۰ || ۲۳ || رگ || مرگ | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۱ || ۵ || آیندهٔ || آیندها | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۱ || ۹ || مدرسهٔ || مدرسهما | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۱ || ۱۰ || سانسور || سالسوز | ||
+ | |- | ||
+ | | " || ۱۱ || ۲۱ || مسیری دیگر || مسیری دیگری | ||
+ | |} | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | |||
+ | == فردوسی و داستان کاوهٔ آهنگر == | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | '''م – ع. سپانلو''' | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | در شماره [[کتاب جمعه ۲۰|۲۰ کتاب جمعه]] ([[کتابهای درسی جدید|صفحه ۳۹]]) حاشیهیی به قلم آقای شاملو آمده بود، در پای مقالهای مربوط به کتابهای درسی – نویسنده در اشاره به داستان کاوه آهنگر از شاهنامهٔ فردوسی، آن را یک «فریب حماسی» و «ضد تودهیی» دانسته بود علیه «عملکرد مردمی ضحاک» نویسنده معتقد است «غول بی شاخ و دمی که فردوسی از ضحاک ساخته معلول حرکت انقلابی ضحاک است که جامعه را از طبقات عاری کرده» و به نفع «تودهٔ زحمتکش» و علیه اشراف دستگاهی تشکیل داده است. و در پایان قصه ضحاک و فریدون را از لحاظ واقعیت تاریخی منطبق دانسته است با قصه داریوش و گئومات و باقی قضایا. و از همه چیز گذشته نویسنده معتقد است که چون فردوسی معتقد به «فرایندی» بوده گویا در پدیداری قصه کاوه آهنگر مقصر درجه یک است. | ||
+ | |||
+ | این نوع تحلیل شاملوی عزیز مرا به یاد مکتب تاریخ نویسی معاصر شوروی میاندازد. این مکتب بر آن است که با چراغ دستی فلسفهٔ علمی به کشفیاتی در سایه روشنهای دوردست تاریخ نائل شود. این صنعت حیرتانگیز که اخیراً در میان جوانان نومحقق ما باب شده به طور کلی عبارت است از تحمیل یک تصویر مشخص، و ظاهراً طبقاتی، بر هویتهای تاریخیئی که تعریف خود را یافتهاند. البته بحثی نیست که مورّخان در طول تاریخ بنا بر نگرش طبقاتیشان تاریخ نوشتهاند، امّا صِرفِ این وضع ناگزیر به ما جواز نمیدهد که در تحقیق تاریخی همهٔ اسناد را انکار کرده صرفاً برمبنای احساسات کاشفمآبانه نوجویی بفرمائیم! مثلاً برخی مورخین مترقینمای امروزی '''کابوس قیصر''' (کالیگولا) را مردی میدانند که خواسته است در روزگار خود نوعی اصلاحات ارضی انجام دهد و تمام روایات مربوط به جنون و آدمکشیهای او را اساساً تبلیغات فئودالها و بردهداران علیه «رفرماتور» میدانند. [حالا چه حالی خواهید داشت اگر هزار سال دیگر راجع به شاه مخلوع هم یک محقق علمی (!) چنین قضاوت فرماید؟] از سوی دیگر تصور نمیکنم صحیح باشد که ما با دستاوردهای فلسفی قرن بیستم با یک پدیدهٔ ادبی تاریخی روبرو شویم. با این حال، به گمان من آقای شاملو با معیارهای علم تاریخ امروز نیز در تفسیر تاریخی «حماسه کاوه» دستخوش سهلانگاری شده است. | ||
+ | |||
+ | به خود شاهنامه رجوع میکنیم: | ||
+ | |||
+ | شاهنامه در واقع با قصهٔ نخستین اجتماعات بشری، روایات مربوط به آغاز تمدنها، آغاز میشود. و این نگرشی است شبیه به تئوریهای امروزین دربارهٔ جوامع اولیه. وقتی کیومرث «پلنگینه پوش» از کوه سرازیر میشود تا نخستین دولت را تشکیل دهد به یاد «انسانهای گلهوار آغازین میافتیم. فردوسی خود اشاره میکند که هنوز «تولید» وجود ندارد و مردم با شکارهای بدوی و میوههای درختان تغذیه میکنند. | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''از این پیش کاین کارها شد بسیج''' | ||
+ | |||
+ | '''نَبُدْ خوردنیها به جز میوه – هیچ''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | آنگاه در پادشاهی هوشنگ پیشدادی تولید ارزشهای مادی شکل میگیرد. گلهداری به عنوان فعالیت تولیدی منظم از شکار جدا میشود: | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''بدان ایزدی فرّوجاه کیان''' | ||
+ | |||
+ | '''ز نخجیر گور و گوزن ژیان''' | ||
+ | |||
+ | '''جدا کرد گاو و خر و گوسفند''' | ||
+ | |||
+ | '''به ورز آورید آنچه بُد سودمند.''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | و باز فردوسی اشاره میکند به صنایع تبعی گلهداری مثل دباغی پوست حیوانات، تهیهٔ چرم و غیره. آنگاه در حکومت تهمورث پشمریسی و تهیه غذاهای گوشتی باب میشود و فن شکار نیز توسعه مییابد. اینها تقریباً با نظریه علمای امروز دربارهٔ اقتصادهای اولیه وفق میدهد (ر. ک. آثار گوردون چایلد، میترو پوسکی و دیگران...) و امّا تکامل بنیانهای اقتصادی، در دوره جمشید منجر میشود به تشکیل نخستین دولت به معنای واقعی آن (به همین خاطر ایران را '''کشور جم''' نامیدهاند). چون صنایع تولیدی کشاورزی و دامداری پیشرفت کرده و جامعه از حالت اشتراکی آغازین خارج شده است، اینک براساس قانون تکامل نخستین دولت طبقاتی تشکیل میشود. به اقتضای روزگار نوین، جمشید کشور را به چهار کاستِ روحانی، سپاهی، روستائی و پیشهور تقسیم میکند؛ و باید در نظر گرفت که در مقایسه با جامعهٔ اشتراکی آغازین و نظامات عشیرهئی سابق، این عمل جمشید یک «رفرم» است در جهت تکامل تاریخ. | ||
+ | |||
+ | آیا عمل ضحاک در بهم زدن سیستم کاستی و بازگشت به نظام عشیرهئی (نه جامعهٔ بی طبقه مطابق نظر حاشیهنویس) مثل این نیست که بخواهند یک نظام فئودالی را به بردهداری تبدیل کنند؟ و باز خود ضحاک کیست؟ حاشیهنویس ظاهراً او را نمایندهٔ زحمتکشان میداند. در شاهنامه ضحاک مردی است که از ملوکالطوایف (پدر او شاه مرداس نام دارد). ضحاک بیور اسب (یعنی صاحب هزار اسب) است. این لقب نشان میدهد که به خلاف رأی آقای شاملو خانواده ضحاک نه روستائیان ساده، بلکه صاحب گله و حشم بودهاند ضحاک، نمایندهٔ اشرافیت روستایی، حکومت جمشید را واژگون میکند. زیرا این حکومت متمرکز به خودی خود اختیارات «خانها و خانزادهها» را محدود کرده است. ضحاک نظام کاستی را به هم نمیزند، در شاهنامه میبینیم که او با دو کاست روحانی و سپاهی همکاری میکند. سپاهیان را برای حفظ قدرت لازم دارد و روحانیان (به قول فردوسی، از بیم) مجبور به تأئید او هستند، برای تحمیق تودهها و واداشتن آنها به اطاعت از سایهٔ خدا. از این رو، منافع این دو کاست در حکومت ضحاک همچنان محفوظ میماند، خود ضحاک نیز به کاست روستایی تعلق دارد. حالا جواب دهید فشار و تبعیض در چنین جامعهیی بر کدام کاست تحمیل میشود؟ بر مترقیترین و مهمترین کاست تولیدی آن روزگار، یعنی پیشهوران. | ||
+ | |||
+ | روزی که ضحاک، با احساس خطر یک قیام شهری، محضر میسازد و از روحانیان میخواهد که به عدل و انصاف مردمی او گواهی بدهند، و طبعاً آنان هم میپذیرند، و گواهی حسن پیشینهٔ ضحاک را امضاء میکنند، این کاوهٔ پیشهور است که نمیپذیرد و مردم را به شورش وامیدارد. ستم ضحاک نه بر اشراف و خانواده شاهی (که ضحاک دو خواهر جمشید را به ازدواج خود درآورده) بلکه بر پیشهوران رفته است. هفده پسر کاوه خوراک مارهای دوش ضحاک شدهاند، نه پسران روحانیان و اقشار بالای سپاهی یا اشرافیت روستایی. به فردوسی گوش کنیم. روزی است که ضحاک میخواهد گواهی عدل بگیرد. مشکل بتوان گفت که فردوسی اینها را از خود ساخته است. | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''چنان بد که یک روز بر تخت عاج''' | ||
+ | |||
+ | '''نهاده به سر بر ز پیروز تاج''' | ||
+ | |||
+ | '''ز هر کشوری مهتران را بخواست''' | ||
+ | |||
+ | '''که در پادشاهی کند پشت راست''' | ||
+ | |||
+ | '''از آن پس چنین گفت با موبدان''' | ||
+ | |||
+ | '''که ای پرهنر نامور بخردان!''' | ||
+ | |||
+ | '''یکی محضر اکنون بباید نوشت''' | ||
+ | |||
+ | '''که جز تخم نیکی سپهبد نکِشت''' | ||
+ | |||
+ | '''نگوید سخن جز همه راستی''' | ||
+ | |||
+ | '''نخواهد به داد اندرون، کاستی''' | ||
+ | |||
+ | '''ز بیم سپهد همه راستان''' | ||
+ | |||
+ | '''بدان کار گشتند همداستان''' | ||
+ | |||
+ | '''در آن محضر اژدها ناگزیر''' | ||
+ | |||
+ | '''گواهی نبشتند برنا و پیر''' | ||
+ | |||
+ | '''هم آن گه یکایک ز درگار شاه''' | ||
+ | |||
+ | '''برآمد خروشیدن دادخواه''' | ||
+ | |||
+ | '''. . . . . . . . . . . . .''' | ||
+ | |||
+ | '''خروشید و زد دست بر سر ز شاه''' | ||
+ | |||
+ | '''که: شاها، منم، کاوهٔ دادخواه''' | ||
+ | |||
+ | '''ز تو بر من آمد ستم بیشتر''' | ||
+ | |||
+ | '''زنی هر زمان بر دلم نیشتر''' | ||
+ | |||
+ | '''مرا بود هژده پسر در جهان''' | ||
+ | |||
+ | '''از ایشان یکی مانده است این زمان''' | ||
+ | |||
+ | '''یکی بیزبان مرد آهنگرم''' | ||
+ | |||
+ | '''ز شاه آتش آید همی بر سرم''' | ||
+ | |||
+ | '''اگر هفت کشور به شاهی تراست''' | ||
+ | |||
+ | '''چرا رنج و سختی همه بهر ماست''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | با این که ضحاک ناگزیر میشود آخرین فرزند کاوه را آزاد کند، امّا چون از آهنگر میخواهند که «گواهی عدل» شاه را امضاء کند کینهیی عمیقتر در جانش شعله میکشد و خیمهشببازی «مهتران» کشور را بهم میزند، آن گواهی را که سران همهٔ کاستها امضاء کردهاند کاوه پاره میکند و از دربار بیرون میرود. | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''چو کاوه برون شد ز درگاه شاه''' | ||
+ | |||
+ | '''بر او انجمن گشت بازارگاه''' | ||
+ | |||
+ | '''همه برخروشید و فریاد خواند''' | ||
+ | |||
+ | '''جهان را سراسر سوی داد خواند...''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | و بدین طریق قیامی به رهبری پیشهوران شهری، استبداد عشیرهئی ضحاک را واژگون میکند. آن «فر یزدانی» که اساس حکومتهای الهی ایران بوده (نه ایدئولوژی خاص فردوسی) فقط در این جا مطرح است که کاوه خود نمیتواند زمامدار شود و باید دنبال فریدون بفرستند. | ||
+ | |||
+ | اسطورهٔ ضحاک که اصل آن «اوستا» آمده، مسلماً در «خداینامک» (منبع فردوسی) وجود داشته است و اسناد توس ناچار تقصیری نکرده که با مکتب تاریخنویسی معاصر شوروی آشنا نبوده است. | ||
+ | |||
+ | امّا از نظر تاریخی، اسطوره ضحاک و فریدون با داریوش و گئومات تطبیق نمیکند، بلکه معادل است با ماجرای اژدهاک مادی و کورش پارسی. قصهٔ خواب دیدن ضحاک واژگونی خود را و بزرگ شدن فریدون نزد چوپانان، با روایت '''هرودت''' در مورد خواب اژدهاک و کودکی کورش نزدیک است. بهرحال منفی بودن شخصیت ضحاک ناشی از تصمیم فردوسی نیست که شما بر او ایراد گرفتهاید. | ||
+ | |||
+ | نقش اجتماعی تاریخی فردوسی را گذشته از ارزشهای هنری کارش (که بنیانگذار زبان حماسی و ادبیات دراماتیک فارسی است) باید در رابطه با نهضتهای ملی ایران از جمله «شعوبیه» نگریست. زندگی فردوسی نشان میدهد که او تنظیم شاهنامه را به عنوان یک وظیفه برای تولّد مجدّد یک ملت، و با آگاهی کامل به مأموریت خود، انجام داده و همه عمر را هم در گرو آن گذاشته است. فردوسی در استخوانبندی افسانهای الگوی خود تغییری نداده، امّا در عین حال مرغوب آن هم نبوده است. نشان دادن خودکامگی و کلهخشکی پادشاه اوستایی (کیکاووس) یا سپهبد والاگهری مثل توس، نوع دخالت اسناد توس را در ماجرا نشان میدهد. بهرحال نهضتی که از '''ابن مقفع''' و دیگران آغاز شد در طول «دو قرن سکوت» ادامه یافت و فردوسی فرزند طبیعی این مبارزه عظیم است. مبارزهای که محصور آن ایجاد تنها کشور مسلمان غیر عرب در امپراطوری خلافت اسلامی است. که اگر فردوسی را گناهی باشد همین است. و همین است که امروزه قشریون بیدانش را چنان برمیآغالد که میخواهند دریا را بپالایند. که اگر میشد در طول این سده، چنین شده بود. امّا بر ما فرزندان سر به هوای این «مرد هزار ساله» به خصوص شاعری متعد و ملّی چون شاملو فرض است که دربارهٔ متعهدترین شاعران تاریخ ایران دقیقتر بیندیشیم. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | |||
+ | من یک بار دیگر نیز در پاسخ خوانندهئی به این نکته اشاره کردهام، و با عذرخواهی از آقای سپانلو در مورد به تأخیر افتادن چاپ یادداشت ایشان، دیگر آن را مکرّر نمیکنم. متأسفانه بهرهبرداری تبلیغاتی رژیمهای گذشته از '''شاهنامه''' «تابو»ئی ساخته است که در نظر بعض دوستان بالای چشمش به ابرو اشاره نمیتوان کرد. من نه به زعم آقای سپانلو ضحاک را «نمایندهٔ زحمتکشان» دانستهام نه از شاگردان «مکتب تاریخنویسی معاصر شوروی هستم» و نه هیچ داعیهٔ دیگری دارم. تنها برای پیشگیری در طنزباران شدن توسط اعضای «انجمن تطبیق قصههای امیرارسلان نامدار و حسین کرد شبستری با روند تکاملی تاریخ» اشارهئی کردم به این نکته که چنان قیامهائی آناکرونی تیک و نابهنگام نیست و میتواند مصادیق تاریخی هم داشته باشد؛ چنان که فیالمثل هزار و پانصد سال پیش از تولد شاهنامه یک چنان قیام ضد اشرافی توسط یک شاهزادهٔ رادیکال (بردیا) صورت گرفت که توسط '''داریوش''' سرکوب شد که حتی اسناد تاریخی آن را نیز مخدوش کردند (سنگ نبشتهٔ سراپا دروغ بیستون) و غیره. | ||
+ | |||
+ | نمیدانم منظور آقای سپانلو از این عبارت که «مشکل بتوان گفت فردوسی اینها را از خود ساخته» چیست؟ منظور این است که فردوسی، تنها، مترجم ساده و امانتدار «خداینامک» بوده یا فقط میخواهد بگوید «حقایق تاریخی» [از قبیل سیمرغ و زال و دیو سفید و مارهای دوش ضحاک (!)] را به نظم درآورده؟ امّا قدر مسلم این است که من به زبان بسیار سادهٔ فارسی عرایض کردهام. نمیدانم ارائه دادن یک واقعیت تاریخی برای اثبات این نظر که افسانهٔ مطلق میتواند مصداقی در جهان خارج داشته باشد «تبعیت از مکتب تاریخنویسی شوروی» است، یا توسل به اجتجاجاتی از این دست که «عمل ضحاک در به هم زدن سیستم کاستی و بازگشت به نظام عشیرهئی مثل این است که بخواهند یک نظام فئودالی را به بردهداری تبدیل کنند»؟ – امّا یک بار دیگر این نکته را تکرار میکنم که ارزشهای دوگانهٔ کار فردوسی را با هم مخلوط نکنیم. شما را به خدا. | ||
+ | |||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | ا. ش | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
[[رده:کتاب جمعه ۳۱]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۱]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۷ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۳۲
• آقای م. ش. (اصفهان)
قطعهٔ دار را، چنان که خواسته بودید، با دقت خواندم. امکانات وزنی به خوبی مورد استفاده قرار گرفته است هرچند که در سادهترین شکل خود، امّا عیب چشمگیرش شعاری بودنِ بیش از حدّ مضمونِ آن است:
فردا که نام نامیَت
از هر طناب دار
از هر نیام تیغ
خورشید میشود
خونریز میشود
و یا:
هر کاخ کاغذین
با خشمِ سبز خلق
ویرانه میشود.
که در این نمونه بر موضوع دیگری هم میشود انگشت گذاشت: – صفت سبز که برای خشم خلق آوردهاید چه میخواهد بگوید، و یا کاخِ کاغذین از یک سو و ویرانه شدن از سوی دیگر چه ارتباطی پیدا میکند؟
این نکتهٔ اخیر را میتوان در نمونههای دیگر نیز پیگیری کرد – مثلاً:
ابلیسیان....
از چرخش همارهٔ اندامِ سرخ تو
آوازه میشوند.
که معلوم نیست چه طور و چه گونه، مگر این که تصور کنیم این «ابلیسیان» سوار چرخ فلک تاریخند، و با سرعت گرفتن این چرخ فلکی که به دور خود میگردد، بر اثر قانون گریز از مرکز، یکی یکی به بیرون پرتاب شوند. که در این صورت این سئوال پیش میآید که: آیا «یزدانیان» مشمول این قانون فیزیکی نخواهند شد؟ – و البته این نکتهٔ دیگر که «چرخش همارهٔ اندامِ سرخ» هیچ تصویری از «روندِ تاریخ» را به ذهن متبادر نمیکند، بماند. میبخشید که این طور بی مجامله و بیتعارف، و صاف و صریح و پوست کنده مطلب را در میان گذاشتم. اجزاء متشکلهٔ شعر میباید در پیوند افقی و عمودیِ کاملی با یکدیگر باشند و جزئی سهلانگاری در این امر به شدت در یکپارچگی شعر اخلال میکند. پس در نقد شعر جائی برای «تعارفات دیپلماتیک» وجود ندارد.
• خانم یا آقای صاد.
شعرِ دارای برگردانِ مفهوم عامی است زندگی، مرا بسیار گرفت. اگر آن را به چاپ نمیدهیم علتش سهلانگاریهای شماست در بیان آن. چرا چنین استعدادی را با قلمانداز نوشتن به هدر میدهید؟ – درنهایت امر، آنچه نوشتهاید فقط یک «موضوع شهر به شکل خام آن» است. پرداخت آن نیز مطرح است، نه؟
• آقای کاظم فیروزمند (تبریز)
داستان «متجاوزها» را خواندم. ترجمه، انشاء روان و راحتی دارد. زحمت کشیدهاید. اما نمیدانم چرا آن را برای ترجمه برگزیدهاید. داستان، برای بیانِ مایحتویِ خود، زیادی طولانی است. با استناد به آنچه در نامهٔ خود نوشتهاید پیداست که قصهئی است مورد علاقهٔ شما، امّا حقیقت این است که دست کم نه زمان، چاپِ آن را تجویز میکند نه واقعاً کلّ مسأله در آمریکا یک «فاجعه» تلقی میشود. این مسائل در آن «خوکدانی» در شمار تجربههای روزمرهٔ زندگی است. ممکن است بگوئیم که نویسنده خواسته است دربرابر این «حادثهٔ روزمرهٔ امریکائی» جبهه بگیرد، امّا در این امر نیز توفیق نیافته، زیرا نتوانسته است مسائل «تبعیض نژادی» را در موضوع دخالت ندهد: میبینید که این مردانِ «ولگردِ متجاوز به دخترانِ کم سن و سال» قبل از هرچیز «رنگی» هستند. درواقع گناهِ اصلیشان «سیاهپوست» یا «دورگه» بودن است نه دختر شش هفت سالهئی را مورد تجاوزِ جنسی قرار دادن. زیرا آن طور که داستان مطرح میکند، واقعاً حادثهئی «اتفاق نمیافتد» بلکه فقط پدر و مادر سعی میکنند یادشان بیاید که آن کاکا سیاه با دخترک چه کار کرده. – که این جا عبارتِ «یادشان بیاید» به نظر من صحیح نیست. چون آنها چیزی ندیدهاند که از خاطرشان رفته باشد و برای یادآوریش مجبور باشند سعی کنند. – شاید درستتر بود جمله به این صورت نوشته شود: «سعی میکنند بفهمند» یا «میکوشند در ذهن خود مُجسم کنند»...
تا نظر خودتان چه باشد.
• آقای مصطفی حاتم.
۱) شمارههای گذشتهٔ مجله را هم میتوانید با استفاده از اشتراک ویژه تهیه بفرمائید. با کارت تحصیلی میتوان مجله را به هر تعداد و از هر شمارهئی مشترک شد. پنج شماره، حداقل اشتراک است.
۲) طرحهای مجله، گاه به علت تراکم مطلب کم شده است.
۳) مسأله این نیست که کاغذ کاهی را ترجیح داده باشیم. در وضعی قرار گرفتهایم که ناگزیریم از هر نوع کاغذی که به دستمان رسید استفاده کنیم. در بازار کاغذ نایاب است.
• آقای وزیر پست و تلگراف جمهوری اسلامی ایران
کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ابوریحان بیرونی در تاریخ ۵۸/۹/۱۸ طی نامهٔ شمارهٔ ۳۳۵ بهپیوست فیش بانکی بهمبلغ چهار هزار ریال، این مجله را برای پنجاه شماره (از یک تا ۵۰) مشترک شده است. سازمان ابتکار که متعهد توزیع مجله است، در تاریخ ۵۸/۱۰/۸ طی نامهٔ شمارهٔ ۲۳۵ بهآن دانشگاه اطلاع داده است که بیست شمارهٔ گذشتهٔ مجله را طی سه بستهٔ پستی ارسال داشته، و از آن پس نیز، طبق معمول، هر هفته مجله را بهنشانی مشترک بهپست داده است.
در تاریخ ۵۸/۱۲/۲۵، کتابخانهٔ دانشگاه ابوریحان طی نامهٔ شمارهٔ ۳۸۷ شکایت کرده است که تا این تاریخ فقط دو جلد از مجله را (بهشمارههای ۲۸ و ۲۹) دریافت داشته.
مشترکین دیگری نیز بهکرّات شکایت کردهاند که گاه گاه مجلات آنها نمیرسد. از جمله آقای اوجی (شرکت برق منطقهئی فارس – فسا) با ارسال مجدد بیست تومان بهدفتر مجله نوشتهاند که چون شمارههای ۲۳ و ۲۵ مجلهٔ ایشان «بین راه تهران – فسا در پستخانه گم شده است(!)» درخواست کردهاند این شمارهها مجدداً برای ایشان پست شود.
البته نه مشترکین کتاب جمعه متوقعند که ما مجلات ایشان را بهطور سفارشی بهپست بدهیم و نه از عهدهٔ این سازمان کوچک برمیآید که با تحمل هزینهٔ کمرشکن پست سفارشی (هر جلد ۲۵ ریال، بهطور نمونه طبق رسید پستی شمارهٔ ۱۳۹۷۱، شمارهٔ ردیف ۲۷) مطمئن شود که رسید مجله بهدست مشترک را «چهارمیخه» کرده است. زیرا فرض بر این است که امانتداری اسلامی باید بتواند در این جمهوری عدالت و اخلاق جانشین محکمکاریهای بیموضوع و پرهزینهئی از قبیل «سفارشی کردن» و «قبض رسید و مدرک گرفتن» بشود.
از آنجا که ما خود را در قبال خوانندگانی که با اعتماد کامل نسبت بهاین سازمان – و طبعاً نسبت بهآن وزارتخانه – در حقیقت برای موضوعی فرهنگی و اجتماعی «سرمایهگذاری» میکنند احساس تعهد میکنیم، ناگزیر هر بار شمارههای «گمشدهٔ» مشترکان مجله را مجدداً برای آنان ارسال داشتهایم و بهناچار این ترتیب را ادامه نیز خواهیم داد. اما آیا جنابعالی این حق را برای ما قائلید که از آن وزارتخانه بپرسیم بر سر این شمارهها چه میآید؟
• آقای فتحالله کیائیها
با ارسال تعدادی کارت رنگین از عکسهائی که خود ایشان و علیرضا اسکندانی و بهروز باباخانی (کوهنورادان ایرانی) از قلل مختلف جهان برداشتهاند و توسط «گروه کوهنوردان ایرانی عازم هیمالیا در سال ۱۳۵۹» تکثیر شده است نوشتهاند: «زمستان امسال کتاب جمعه را در سرمای ۲۰ درجه زیر صفر قلهٔ دماوند همراه با رفقای کوهنورد دیگر خواندیم. بهامید سال ۱۳۶۰ که آن را بر فراز قلهٔ ۸۰۶۸ متری گاشربروم هیمالیا در پاکستان بهدست بگیریم.»
درود ما بر شما و همراهان شجاعتان! – امیدواریم از آن لحظهٔ غرورآفرین عکسی نیز برای ما بفرستید. پیروز باشید!
کارتها، بهترتیب: دو عکس از یخچال بالتورو (کار باباجانی)؛ قلهٔ ۸۶۱۱ متری K-2، یخچال بالتورو، و قلهٔ ۷۸۲۱ متری ماشربروم (کار اسکندانی)؛ یخچال بالتورو، بارگاه اصلی قلهٔ گاشربروم در ۵۱۰۰ متری، بارگاه سوم آن در ۶۸۵۰ متری، و قلهٔ گاشربروم یک در ۸۰۶۸ متری (از کیائیها) و بسیار زیبا و شکوهمند است.
• خانم یا آقای صدنا غرامی
طرح مدادی – آن هم کمرنگ – در چاپ چندان خوب از آب در نمیآید. لطفاً طرحهای مرکبی بفرستید.
• آقای میلاگردی
در جواب ما که از سن و سالشان پرسیده بودیم نوشتهاند که هفده سالهاند و شش ماه است که بهطور مرتب روزی یک ساعت در زمینهٔ طراحی تمرین میکنند. بهایشان تبریک میگوئیم و یقین داریم که روزی در این هنر مردی بلندآوازه خواهد شد. شش ماه کار، برای رسیدن بهجائی که اکنون هست زمان بسیار اندکی است و این خود از استعداد درخشان آقای میلاگردی خبر میدهد. مُجدداً از ایشان خواهشمندیم که نشانی دقیق خود را برای ما بنویسند.
• آقای سیادت
دوست عزیز، شطرنج را ادامه میدهیم و مجله را، با گشایشی که امیدواریم موقتی نبوده باشد، مجدداً در صدوشصت صفحه تقدیم میکنیم. خواست خوانندگان بهطور قطع مورد احترام یکایک ماست.
• آقای مجید گیوری (مشهد)
۱) قوانین اساسی دول مختلف دنیا و مقایسهٔ آنها با یکدیگر، که پیشنهاد کردهاید در مجله چاپ شود، قبلاً بهصورت کتاب مستقلی چاپ و منتشر شده است و میتوانید از کتابفروشیها تهیه بفرمائید.
۲) ضمن پیشنهادهاتان این عبارت بهچشم میخورد: «انتشار سیستمهای حقوقی حاکم در جهان و وجود یا فقدان وکیل دادگستری در کشورهای مختلف، بالاخص در کشورهای سوسیالیستی.» – این که اصولاً حکمت بالغهٔ حضور وکیل حقوقی برای دفاع از متهم در محاکم دادگستری چیست، برای بسیاری از افراد مسألهئی است. بههمین جهت از آقای علی شاهنده که یکی از حقوقدانان برجسته و از مبرزترین وکیلان دادگستری هستند تقاضا کردیم در این باب مطلبی برای کتاب جمعه بنویسند. که در کمال محبت پذیرفتهاند و بهمجرد وصول در مجله چاپ خواهد شد.
۳) همکار ما آقای م. مراد بهسفر رفتهاند. در بازگشت بهسؤالهائی که از ایشان کردهاید پاسخ خواهند گفت.
• آقای مسعود بیطرفان (؟)
اختلالات زیادی در آخرین هفتههای سال گذشته در کار مجله پیش آمد. اغلاط فاحش و حتی جا بهجا شدن صفحات، و حتی تأخیر در انتشار و غیره... دو سه هفته تعطیل اجباری را غنیمت شمردیم و سازمان تازهئی برای مجله دادیم که کار را، هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ امور فنی بهکلی، در روالی پی بگیریم که دیگر بههیچ وجه گرفتار چنین مسائلی نشویم. امیدواریم بتوانیم از این شماره رضایت خاطر خوانندگان عزیز و دقیق و متوقع کتاب جمعه را فراهم کرده باشیم.
• آقای عبدالجواد سحابی (کرمانشاه)
۱) تا اینجا هیچ دلیل مجابکنندهئی بر تعطیل بخش شطرنج از طرف مخالفان آن ارائه نشده است در حالی که موافقان دلائل منطقی آوردهاند. پس شطرنج را ادامه میدهیم. این که دو سه شمارهئی این مثنوی تأخیر شد علتی سوای برخورد ناگهانی مخالفان و موافقان آن در این صفحات داشته است.
۲) با تشکر «شخصی» از حسن ظن شما دربارهٔ خود، از چاپ آن چنان مطالب و مقالاتی در مجله معذوریم و علت آن واضح است.
۳) سروارانی که سراغشان را گرفتهاید گرفتار فعالیتهای سیاسی تقریباً «تمام وقت» هستند... تصور میکردند انقلاب بهنتیجهٔ نهائی میرسد و نیروی آنها برای پرداختن بهکارهای خلاقانه آزاد خواهد شد و خواهند توانست بهوظائف فرهنگی خود بپردازند. متأسفانه برای اکثریت نزدیک بهاتفاقِ کارگرانِ فرهنگیِ جامعه، امروز کار بهجائی رسیده است که مجبور شدهاند از آفرینش هنری دست بردازند و مستقیماً بهفعالیت سیاسی بپردازند. شعر و قصه را بعدها هم میتوان نوشت، و امروز آن قدر که صفِ انقلاب به«نفر» احتیاج دارد محتاج شاعر و نویسنده نیست. غبن است، میدانیم، اما چاره چیست؟ در خانهئی که آتش بهخاکستر شدن تهدیدش میکند، سطل بهدست گرفتن «اهمیتِ حیاتیِ مطلق» دارد. در چنین حالی، دربارهٔ آتش شعر سرودن و قصه پرداختن کار «نرون»هاست. و آن که در این حال، بهجای فعالیت علمی در خاموش کردن آتش، بهالهام گرفتن از شعله و دود و آفرینش هنری بپردازد، تنها خروس بیمحلی است که حتی میتوان بهعنوان دستیار نرون در آتش زدن رُم بهمحاکمهاش کشید!
۴) حق با شماست. در سالگرد خاموشی بیهنگام فروغ فرخزاد ساکت ماندیم و نمیبایست چنین کنیم. این خطا را دربارهٔ نیمای بزرگ هم مرتکب شدیم. اگر بهتهیهٔ مطالبی «دندانگیر» در باب فروغ و نیما موفق نشدیم (که علت اساسی خاموشیمان نیز همین بود) دست کم میتوانستیم با اختصاص دادن پشت جلد مجله بهطرحهائی از آنان یادشانرا گرامی بداریم. این را بهعنوان «انتقاد از خود» میگوئیم. امری بود که بعد متوجه آن شدیم و در سالگرد شهادت گلسرخی از آن استفاده کردیم.
۵) آری، دربارهٔ یکایک این نامداران – مدرس، میرزا کوچکخان و دیگران – مطالبی خواهیم داشت.
۶) عکسی که خواستهاید خدمتتان تقدیم خواهد شد. شرطش تعیین نشانی پستیتان است که فراموش کردهاید.
• گروهی از خوانندگان مجله (؟)
دقیقاً متوجه نشدیم منظورتان از چاپ «جدولی از تمام دانشمندان، نویسندگان، و شعرای دنیا در مجله» چیست. بهانتظار توضیح بیشتری از جانب شما هستیم.
• کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه ابوریحان بیرونی
در پاسخ نامهٔ ۳۸۷ مورخ ۵۸/۱۲/۲۵ بهنامهٔ سرگشادهئی که در این شماره خطاب بهوزارت پست و تلگراف نوشتهایم توجه بفرمائید. مجلات آن کتابخانه مجدداً ارسال شد تقاضا داریم در صورت وصول رسید آن اعلام شود.
• آقای عباسعلی بهرامی (بندر ماهشهر)
با کمال میل آنها را برای شما میفرستیم. شاید تا این پاسخ چاپ شود بهدستتان رسیده باشد.
• آقای اسمعیل اوجی
بهجز شمارههای ۲۳ و ۲۵، چنانچه از سازمان پخش اطلاع دادند گویا یک بار دیگر نیز یکی از مجلات شما «در پستخانه مفقود شده بود!» – این دو شماره مجدداً تقدیم شد و مبلغی را که ارسال فرمودهاید بهحساب اشتراک شما منظور کردیم.
۱) متأسفانه آن قطعه فقط از لحاظ قدمت متن (آن هم در زبان فرانسه) قابل توجه است و برگردان فارسیش حامل نکته یا پیام تازهئی نیست.
۲) سوررآلیسم «تفکر» نیست. احتمالاً (اگر چنین بتوان گفت) نوعی «مکاشفه» است در روابط اشیاء. – متأسفانه روشن نکردهاید که قطعهٔ مردمی گریزد... شعری است از خود شما یا برگردان شعری است از پل الوآر؟ اگر فرض آخر درست است لطف بفرمائید اصل آن را هم بفرستید. متشکریم.
• آقای قدرت. ع.
متأسفیم، بارها در مجله عنوان کردهایم در مورد مطالبی که به ما میرسد نه فرصتی هست و نه امکان این که نظر انتقادی یا اصلاحی خود را به اطلاع نویسندگانشان برسانیم. چنانچه مطلب ارسالی در مجله منعکس نشود نشانهٔ آن است که به جهتی برای چاپ مناسب نبوده. تمنا میکنیم از ارسال تمبر برای دریافت پاسخ خودداری کنید.
• آقای ع. ن. خزری
نامهتان بهراستی بامزهترین پست امروز بود: «قصهئی با چند شعر همراه این نامه فرستادهام که بهنظر خودم هیچ کدام قابلیت درج و عرضه بهخوانندگان کتاب جمعه را ندارند... ولی شاید از نظر شما قابلیت درج را داشته باشد»! – خب، بسیار لطف فرمودهاید! آنها را میگذاریم در کفهٔ مقابل نامهٔ خوانندهٔ عزیز دیگری که نوشته است «اگر داستان مرا چاپ نکنید میفهمم که اصلاً آن را نخواندهاید»! و معذلک مطالبتان را طبق معمول بهدقت میخوانیم. اما عملی شدن پیشنهادتان که «شمارههائی از مجله را بهمشاغل (؟) و حِرَف و فنون و هنر اختصاص» بدهیم، از قبیل «شمارهٔ ویژهٔ نویسندگی، ورزش، سینما و همچنین سیاهپوستان و اقوام مختلف» تا حدودی مشکل است. زیرا در حالی که مثلاً تا امروز نتوانستهایم حتی یک مقالهٔ قابل استفاده در زمینهٔ سینما تهیه کنیم. آماده کردن ویژهنامهئی در این باره تقریباً تعلیق بهمحال است. – پیشنهاد انتشار مجله «هر ده روز یکبار» را هم نتوانستیم بفهمیم حکمتش چیست. ده روز و هفت روز آن قدرها از هم دور نیست.
• آقای حمید غفاری
خوشبختی ما در این است که با اغلب خوانندگان مجله، بهاصطلاح خودمانی، «ندار» هستیم. ما میکوشیم بهوظیفهئی که در قبال جامعه داریم عمل کنیم، و خوانندگان مجله نیز بهقول شما «با واقعبینی مشکلات کار ما را درک میکنند.» – در هر حال دوست عزیز، بههم ریختن اوضاع مجله در هفتههای آخر سال گذشته، همهٔ ما را بهشدت کلافه کرد. و فشارهای ناگهانی «شب عید» هم قوز بالای قوز شد.
این موضوع «شب عید» هم یکی از آن بلاهای عجیب و غریب جامعهٔ ماست که واقعاً باید فکری بهحالش کرد. از یک ماه پیش از نوروز همه چیز بههم میریزد که چی؟ شب عید است! – اگر از کسی طلبی داشته باشی میگوید «بابا، شب عیدی پولم کجا بود بهتو بدهم؟» اما اگر بدهکار کسی باشی در خانهات را از پاشنه در میآورد که «شب عید است و هزار جور خرج دارم، یاالله پولم را بده!» – چاپخانه و کاغذفروش و حروفچینی و زینکساز و کارمند و همه و همه فشار میآورند که «شب عید است باید تا دینار آخر حسابمان را بدهید» و مطالبات مجله را که میخواهی، جواب میشنوی «خدا پدرتان را بیامرزد، گذاشتهاید شب عیدی خِرَم را چسبیدهاید پول میخواهید؟»
در هر صورت، امیدواریم خوانندگان پرمحبت ما، دیروزود شدنها و کم و کاستیهای چند شمارهٔ اخیر کتاب جمعه را هم حساب «شب عید» بگذارند. تعطیل چاپخانهها و توزیع، برای ما توفیقی اجباری بود. زیرا در این فرصت توانستیم اشکالاتی را که فرصت نمیکردیم بدانها بپردازیم رفع و رجوع کنیم و بهکارهای مجله سر و صورتی بدهیم. پیش خواننداگان عزیزمان بدقول در آمدیم، زیرا چند بار گفتیم که دیگر اغلاط چاپی در مجله راه نخواهد یافت و کارها بهروال معقولی میافتد، و چنین نشد. اکنون میتوانیم برای آخرین بار این را بگوئیم و یقین داریم که از پس آن برمیآئیم. اما نمیتوانیم سپاس خود را بهدوستانی چون شما، آقای غفاری، اظهار نکنیم. زیرا در تمام مدت، آنچه روحیهٔ ما را قوی میداشت و نمیگذاشت از موضع ضعف و یأس با مشکلات برخورد کنیم نامههای پرمحبت این دوستان بود. همکاران مجله بهراستی خود را مدیون آنان میدانند.
• آقای احمدعلی کریمی سیر (اهواز)
۱) در مورد «مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» ایران بهتدریج مقالات ارزندهئی در مجله خواهد آمد. مسائل بسیاری در مملکت ما هست که مطلقاً شناسائی و بررسی نشده. مطالعهٔ هر مورد که بهپایان رسید ماحصل تحقیق تیم دستاندر کار در مجله منعکس خواهد شد.
۲) زندگی و مبارزهٔ سیاسی خسرو گلسرخی، فرزند قهرمان خلق ما، بر همگان روشن است. همکار ما ع. پاشائی دربارهٔ آثار او، بهعنوان یک شاعر، مقالهئی در دست تهیه دارد که بهزودی خواهید خواند.
• آقای ا. ایراندوست
۱) نوشتهاید چندین نامه فرستادهاید که «لااقل باید بهیکی از آنها پاسخ داده میشد» – دوست عزیز، دست کم از سه ماه پیش بهاین طرف هیچ نامهئی بدون پاسخ نمانده است، مگر نامههائی که نیازی بهپاسخ نداشته یا شمارهٔ تلفنی در آن ذکر شده که توانستهایم پاسخ را شفاهاً بدهیم.
۲) نوشتهاید که بعض مطالب و اشعار مجله اثر کسانی است که برای نشر «تربیونهای دیگری نیز در اختیار دارند» و بعد «جوانانی که احتیاج بهامکاناتی برای رشد دارند بهسوی شماها میآیند، ولی اگر اشتباه نکنم با غیظ رانده میشوند. استعدادی دارند و ذوقی، و بالاخره گوهری دارند و صاحبنظری میجویند ولی این زحمت را بهخودتان نمیدهید که... الخ».
آقای ایراندوست عزیز، ما بارها و بارها بهتأکید تمام نوشتهایم که مجله مطلقاً تیول نویسنده یا نویسندگان معینی نیست و نظری بهنامهای شناخته شده ندارد. من خود، پیش از آن که فیالمثل شعری از میرزا آقا عسکری در کتاب جمعه بهچاپ برسد نام او را هم نشنیده بودم و تاکنون نیز او را ندیدهام (و همین جا بگویم که اکنون او برای من امید فردای شعر ایران است). نمیدانم محمدرضا صفدری پیش از آن که نخستین قصهاش در کتاب جمعه بهچاپ برسد جائی چیزی چاپ کرده است یا نه. دست کم برای شخص من نام او ناآشنا بود. اما امروز معتقدم اگر او کار خود را جدیتر بگیرد از چهرههای غرورآفرین ادبیات ما خواهد شد... از سوی دیگر، اگر شما اطلاع ندارید بسیاری از نویسندگان و شاعران «صاحب نام» میدانند که این مجله آثارشان را برای چاپ نپذیرفته است. برای ما مسألهٔ دوستی، سلام و علیک، رودرماندن و حقوق نانونمک و سوابق و این حرفها درمیان نیست. این اثر خوب است یا پیامی دارد یا فوقالعاده است، و لاجرم چاپ میشود؛ و آن یکی بد است یا پیامی ندارد یا مزخرف است و فقط بهدرد سطل زباله میخورد، و لاجرم جایش در مجله نیست... بسیاری از دوستانِ بهقول شما «صاحب نام و آشنا» یکسره از ما رنجیدهاند بهاین دلیل که بارها در مجله نوشتهایم قصهها و بهخصوص اشعاری که بهما میرسد غالباً از «سطح متوسط» پائینتر است...
بهاین ترتیب تصور میکنم قبول بفرمائید موضوع «جوانانی که گوهری دارند و... با غیظ رانده میشوند» نمیتواند صحت داشته باشد. مطالبی که این بهقول شما «جوانان» برای ما میفرستند، سطر بهسطر خوانده میشود. البته این مجله ارگان هیچ یک از سازمانهای «صلیب سرخ» یا «تشویق و ترغیب فرهنگی» نیست و نمیتواند باشد و دلیلی ندارد فلان یا بهمان شهر یا قصهٔ فاقد ارزش را تنها بهاین بهانه که خواستهایم نویسندهاش تشویق بشود در مجله بگذاریم. خوانندگان ما بر سر هر مطلبی که در مجله میآید و احتمالاً نمیپسندند از ما بازخواست میکنند و این حق آنهاست. امروز گابریل گارسیا مارکز (نویسندهٔ کمبیائی) بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر در سراسر جهان مطرح است، و هنگامی که ما، بهطور نمونه، یکی از داستانهای او، شب مینا را در ویژهنامهٔ سرزمین او – آمریکای جنوبی – (شمارهٔ ۲۶) چاپ کردیم بارها و بارها مورد سؤال قرار گرفتیم. ما ناگزیریم از میان مطالب «انتخاب کنیم» و مجله را از لحاظ محتوا در سطحی نگهداریم که فرهنگساز باشد نه نویسندهسازِ تشویقی. از این گذشته، آن که فطرتاً شاعر یا نویسنده است نه با چاپ شدن تمرینها و سیاهمشقهایش «شاعرتر» یا «نویسندهتر» میشود، و نه با چاپ نشدن آن سر میخورد و پی کار دیگر میرود؛ و بگذارید این را هم گفته باشم کسی که فطرتاً نویسنده یا شاعر نباشد از طریق «تشویق» و ترغیبی که با چاپ سیاهمشقهایش از او بشود هیچ گُلی بهسر فرهنگ این مملکت نخواهد زد. نمونهاش شاعران هشت من نه شاهی حزب بوجارهای لنجان که گاهی خزعبلاتشان بهجای سرمقاله چاپ میشود! و نمونهٔ دیگرش آن چند هزار نفر «شاعری» که همه هفته در مجلهٔ فردوسی «مورد تشویق» قرار میگرفتند. – راستی آنها کارشان بهکجا کشید؟
گفتوگو ندارد که نویسندگان شاعران فردای ما از میان همین جوانانی بیرون خواهند آمد که امروز نخستین آثارشان را مینویسند. بههمین دلیل است که ما واقعاً، و بهتمام معنی عبارت، آنچه را که برای ما میفرستند «سطر بهسطر» میخوانیم و اگر کوچکترین جرقهئی در آنها بیابیم کارشان را با دقت پیگیری میکنیم. از آنها میخواهیم چیزهای بیشتری برای ما بفرستند، روی آثارشان «کار میکنیم» و گاه شده است که ساعتها روی نوشتهئی که «مایه»ئی داشته اما «خام» بوده است کوشیدهایم تا چیزی قابل عرضه از آب درآید.
امیدواریم این توضیحات کافی بوده باشد.
• آقای مرعشی (ورامین)
با تأسف از این که نشریه مان پس از هجده شماره متوقف مانده است تمنا میکنم در صورت امکان دورهئی از آن را برای آرشیو مجله در اختیار ما بگذارید. از دیدارتان خوشوقت خواهم شد. چنانچه بهتهران آمدید لطف بفرمائید با اشاره بهاین یادداشت با مرکز پخش مجله تلفنی تماس بگیرید تا ترتیب آن داده شود.
• خانم مریم...
تازه بهجرگهٔ خوانندگان کتاب جمعه پیوستهاید، قدمتان روی چشم.
۱) فروشندگان مطبوعات نمیتوانند با ارائهٔ کارت تحصیلی بهخریدار تخفیف بدهند. تخفیف را دفتر مجله داده است و مقدار آن، همان سی درصدی است که فروشندگان بهعنوان کارمزد خود برمیدارند. یعنی سی ریال. منتها چون این تخفیف بهطور تکشمارهئی عملی نبود برای کسانی که بتوانند مدرک تحصیلی ارائه کنند آبونمانهای پنج شمارهئی (بهعنوان حداقل) قائل شدیم. بنابراین راه استفاده از آن منحصر بهاین است که دانشآموز یا دانشجوی علاقهمند با ارسال رسید بانکی بهضمیمهٔ فتوکپی کارت یا معرفینامهٔ تحصیلی خود، مجله را با تخفیف سی درصد بههرمقدار که میخواهد – ولی حداقل پنج شماره – مشترک شود.
۲) متأسفیم که بهدلیل کمبود وقت و کار زیاد بهمکاتبه با دوستان عزیزی چون شما موفق نمیشویم. اما اشکالاتتان را بهراحتی میتوانید عنوان کنید و در این صفحات پاسخ آنها را بخوانید.
۳) اشعاری که لطف کرده برای مجله فرستادهاید بسیار خوب بود. منتها خواهشمان این است که مطالب چاپ نشده برای ما بفرستید. باز هم ممنونیم.
• آقای حسین مهری رضائی (شیراز)
اطلاعات لازم در داخل جلد مجله داده شده است. دانشجویان و دانشآموزان میتوانند با ارائه فتوکپی کارت یا هر مدرک تحصیلی دیگری مجله را بهبهای هفت تومان از دفتر مجله خریداری کنند. حداقل این آبونمان پنج شماره است بهبهای ۳۵ تومان ولی میتوان با همین تخفیف مجله را بههر تعداد (۱۰، ۲۰ یا ۵۰ شماره) مشترک شد. برای اشتراک بههمان ترتیب که در داخل آمده عمل بفرمائید.
رسید متشکریم
• آقای جلال ذریعه: مینگری، میبینم. عاقبت رود.
• آقای فریدون کاتبی: خروس. کلید. طرح سیگار.
• آقای محمد نصیر (خورموج): هواشناسی بندری. اضطراری.
• آقای محمد مهدی د. (تهران): بیمارستان.
• آقای ایرج م. (مشهد): بپاخیزید.
• آقای ج. میلاگردی: چند طرح...
• آقای شمس. ل: برزگران. آزادی.
• آقای نصیر نصیری: ایران، آی!
• آقای رامین جفرودی
نامهٔ مختصر و کوتاهتان بهشدت خوشحالم کرد. از هر کلمهٔ این نامهٔ چند سطری پیداست که چه مشتاقانه، چه صبور و چه پر تحمل، کاری را که شروع کردهاید جدی گرفتهاید. شرط توفیق همین است دوست عزیز من. متأسفانه در شعر، تجربهٔ دیگران تجربهٔ ما نیست. هر تجربهئی دوباره باید از سر گرفته شود. میتوان نمونهئی داد. میتوان فلان یا بهمان نکته را متذکر شد. اما هرگز نمیتوان شعری را بهعنوان الگو پیش رو گذاشت و تمام تجربهٔ شاعری دیگر را همچون میراث یا هدیهئی پذیرفت و بهکار بست. چرا که اگر چنین امری میسر بود، مثلاً پس از شاعری چون حافظ، قرنها سکوت یا ابتذال در شعر فارسی بهوجود نمیآمد...
در مورد شعرهائی که اشاره کردهاید حق با شماست. نام نمیآورم تا سوءتفاهمی پیش نیاید، اما ویژگی آن شماره را در نظر بگیرید تا سبب چاپ آنها را دریابید. آن شعرها، میان اشعار سرایندگان دیگری که برای آن شماره انتخاب میشد کرد «بهترین» بود، و نه بهطور کلی. یقین داشته باشید که در انتخاب ما هیچ نقطه نظر خاصی وجود ندارد. از خودتان شعرهای بیشتری بفرستید و این تقاضا را هم از من بپذیرید: هر از چندی آنها را «دوباره سازی» کنید. این کار بهشما تجربهٔ زبانی میدهد. یعنی تجربهئی که برای هر شاعر و نویسندهئی بهمثابهٔ «فرا گرفتنِ استفاده از وسیلهٔ کار» است. موفق باشید!
• آقای بیژن ک. (تهران)
نامههای شما، بهخصوص آخرین آن، ما را بهفکر انداخت که در این زمینه بهکار جدیتری بپردازیم. بدون شک در این مورد دیدار با آن معلم شریف و زحمتکش نیز لازم است. تمنا میکنیم در اسرع وقت شمارهٔ تلفنی در اختیار ما بگذارید که بتوانیم با شما تماس بگیریم.
• آقای محمد شریفی نعمتآباد (کرمان)
برداشتی که از «شعر» دارید بهاعتقاد من کاملاً درست است. سر فرصت دربارهٔ آنها صحبت خواهیم کرد. – باشد؟
• آقای محمود مدبری
به شما تبریک میگویم. از پارهئی آسان گیریهای زبانی که بگذریم، به راستی دید شگفتآوری دارید. از میان سه قطعهئی که فرستادهاید، به عقیدهٔ من شکار موفقترین است. ولی – امیدوارم از سخن من نرنجید – ارزش آنها فقط در حد قطعات تمرینی است و نه بیشتر. شعر باید هدف داشته باشد. مقدمهئی بر مجموعهٔ آثار یکی از برجستهترین طراحان اجتماعی معاصر عبارتی نوشتهام که عین آن به خاطرم نیست اما میتوانم آن را نیز برای شما نیز تکرار کنم:
گویا هگل گفته است «هرچیززیبا بدون شک مفید نیز هست.» اگر در نقل این قول اشتباه نکرده باشم باید این جرأت را داشته باشم که بگویم دوران هگل گذشته است. در دوران ما هیچ چیزی که «فقط زیبا» باشد نمیتواند مفید واقع شود. هنرمند عصر ما باید چیزهای مفید را زیباتر عرضه کند تا بتواند مدعی شود که رسالتی را به انجام رسانده است وگرنه باد به قفس کرده است.
برای قضاوت نهائی خود شماست که قطعهٔ کوتاه و زیبای «شکار» تان را نقل میکنم:
پرنده از اوج
- بر موج تابید.
و اجتماع پولک لیز
از موج بر اوج پر کشید.
لطف کنید و شعرهای دیگرتان را هم برای من بفرستید.
• آقای م. کرمانی
میتوانستید سؤال جالبتان را با خود ایشان در میان بگذارید. نشانیشان هم ساده است: تهران، وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران.
***
• آقای احمد آل سید (رشت؟)
پس از تشکر از مجموع محبتهای دلگرم کنندهتان، تصدیق میفرمائید که ما، الزاماً، اشخاص را نمیشناسیم و از سوابق احتمالی این و آن آگاهی نداریم. بنابراین چه گونه میتوانیم ابتدا به ساکن حکم کنیم که فلان شخص همکار ساواک بوده است. بخصوص که به گفتهٔ خود شما «تمام مدارک مربوط به خودش را با کومک عواملی که در کمیتهها و مراکز دیگر داشته جمع و جور کرده و از میان برده». اما این که کسی نمایندهٔ مطبوعات فلان شهر بوده و روزنامهٔ رستاخیز آریامهری را هم پخش میکرده به هیچ وجه دلیل ساواکی بودن او نمیشود. همهٔ مردم «قهرمان» نبودهاند که به خاطر استنکاف از توزیع روزنامهٔ رستاخیز حاضر باشند هر در بدری و بدبختی را به جان بخرند. وانگهی، مگر ندیدید مفسر رسمی روزنامهٔ رستاخیز پس از انقلاب مفسر خبری تلویزیون شده بود؟
اما این که نوشتهاید آن شخص در رمضان انقلاب با عوامل شهربانی در سرکوب مردم شرکت میجست، دیگر سند و مدرک لازم ندارد. تصور میکنیم برای تنبیه او شهادت کسانی که او را میشناختهاند کافی باشد.
• آقای فرهاد بشری
دربارهٔ طرحی که فرستادهاید بعض همکاران گفتند در حال حاضر و یا دست کم «هنوز» سانسوری از این گونه که شما خواستهاید نشان بدهید حاکم نیست. من برداشتم زیر طرح شما نوشتم «قانون مطبوعات جمهوری اسلامی، قلع و قمعکنندهٔ یکشبهٔ بیش از چهل روزنامه و مجله!» و بحمدالله خاطر خطیر همکاران، از بیموضوع بودن طرح شما آسوده شد.
بله دوست عزیز. چشمها و گوشها باز است و تاریخ نسبت بهاعمال و افعال مسؤولان همیشه آمادهٔ قضاوت است. و گاه چه زود! – و حالا که صحبت بهاینجا رسید بد نیست قضاوت یک نویسنددهٔ فرانسوی را دربارهٔ آن «قانون مطبوعات» کذائی – یعنی فرزند حلالزادهئی که پیش از مادر خود (قانون اساسی جمهوری) شتابان پا بهاین جهان فانی گذاشت – بیاوریم.
نام نویسنده ژیل آنکه تیل است و عنوان کتابش «در ایران زمین میلرزد». و این ترجمهٔ چند صفحه از آن کتاب است.
- دیگر «ترس»
- در میعادگاه
- حضور ندارد.
آوریل ۱۹۷۹ (فروردین ۱۳۵۸). – تنور مبارزه گرم است. روحانیون و روشنفکران شمشیرها را از رو بستهاند. علیرغم سانسو بیآزرمِ حاکم بر تلویزیون، صادق قطبزاده بهخاموش کردن صداهای اعتراض موفق نمیشود. هر چه میکند مثل بومرانگ بهطرف خودش کمانه میکند. سنگباران کردن خلایق با وعدههای خوش اسلامی و تقلب و شعبدهبازی در پخش اخبار و اطلاعات، ایرانیها را ناگریز کرده است با ولع تمام بهطرف مطبوعات مستقل هجوم آورند. فروشندگان خردسال در کوچه و خیابان عنوان روزنامهها را فریاد میکنند. صبحها مردم روزنامهٔ مستقل آیندگان را از دست یکدیگر میقاپند و غالب روزها، ساعت نه، دیگر نسخههای این روزنامهها نایاب میشود.
نویسندگان و روزنامهنگاران در اوج حیرت بهکشف قدرت خارقالعادهٔ کلمات توفیق یافتهاند. قدرت حاکم در این مورد بهاشتباه نرفته است و صاف و پوستکنده دریافته است که «خطر» از جانب همین قلمهای سرکش پیش میآید، و همین سبب است که غالباً بهمردم هشدار میدهد که کلمات جانشین گلولهٔ مسلسلها شده است؛ یعنی بجنبید و با همان حرارتی که شما را بهراندن شاه توفیق داد بهقلع و قمع اینان برخیزید.
این تهدیدات، محافل روشنفکران را مشوش میکند اما همّت و شهامت آنان را از میان نمیبرد. سی سال خودکامگی پهلوی، آنها را در برابر اشکال گوناگون تهدید و تخویف مصونیت داده است. یک دورهٔ طولانی سانسور بهآنها آموخته است قلم را چگونه بگردانند که دُم بهتله ندهند؛ که هم مطلب قابل فهم باشد. هم وصلهٔ «تحریکآمیز بودن» بهآن نچسبد...
روزنامهنگاران که بدین گونه از ترس آزاد شدهاند عقدههای خود را نیز بهدور افکندهاند. آنان امروز بدون وحشت از چنگ و دندان نمودنِ کمیتهها زیر مقالات خود را امضا میکنند؛ بهسخنان مطنطن و توخالی، با قدرت تحلیل و روحیهٔ صدیق و سالمِ خبررسانی پاسخ میگویند؛ بهطرزی خستگیناپذیر ایدهئولوژی اسلامی را زیر سؤال قرار میدهند؛ از نهاد حاکم حساب میکشند؛ و در حالی که بهقدرتمندان اخطار میکنند که هدف و منظور خود را بهصراحت بیان کنند، جواب «های» را «هوی» میدهند. بسیاری از روحانیان بهخشم آمدهاند. اما در حال حاضر، خود را از سد بستن در برابر امواج اعتراض روشنفکران، ناتوان میبینند. امروز، روزنامهنگاران بهآزادی بیانی که بهدست آوردهاند دلبستهتر از آنند که حتی لحظهئی از آن غفلت ورزند.
دوشنبهٔ سیاه
اوت ۱۹۷۹ (مرداد ۱۳۵۸). – «عید» روشنفکران، حالا دیگر چیزی جز یک «خاطره» نیست. در این ماه رمضان که دورهٔ نامحدودی از روزهٔ فکری و روحیهٔ انتقادی را افتتاح کرده است، دیگر هیچ یک از روزنامههای مستقلی که طی شش ماه «افتخار انقلاب ایران» بهحساب میآمد باقی نمانده است. تیر خلاص، روز دوشنبه ۱۳ اوت (۲۲ مرداد) شلیک میشود: بهوسیلهٔ قانون...، که براساس آن، مطبوعاتی که «صاحبانشان در فاصلهٔ ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۴۲) تا ۱۴ فوریهٔ ۱۹۷۹ (۲۵ بهمن ۵۷) سرسپردهٔ رژیم بودهاند حق انتشار ندارند.» یعنی در طول دورهٔ شانزده سالهٔ تبعید آیتالله خمینی.
در واقع، وزارت جدید «ارشاد ملی» (که نامی عفیفتر برای وزارت سانسور و هدایت....، است) عمداً وانمود کرد که نمیداند ادارهٔ اکثر این مطبوعاتِ «ملحد و انگل» را نویسندگانِ آنها برعهده دارند؛ و این نویسندگان، پس از آن که صاحبانِ فراری مؤسساتِ مطبوعاتی خود را بیرون افکندهاند کار انتشار را مستقیماً بهکف گرفتهاند.
قدرت حاکم، شرایط مبهم حقوقی این مؤسسات مطبوعاتی را بهانه کرد و بدین وسیله توانست خود را از شرّ مدعیانِ گوش بهزنگ و مراقبی که از کلک زدن در انتخابات و تندرویها و پرخاش و سرکوبی مانع میشدند خلاص کند.
دو سرِ نخستین دورِ انقلاب ایران به هم آمد، و جنگ رودرروی مذهبیون و غیرمذهبیون رسماً آغاز شد.
از خوانندگان علاقهمند «کتاب جمعه» یاری میطلبیم برای تهیه و تدوین ویژهنامههائی در زمینهٔ جامعهشناسی، هنر، شعر و ادبیاتِ اقوام ایرانیِ:
- • کُرد
- • ارمنی
- • بَلوچ
- • ترکمن
- • عرب
- • آسوری
- • و... عشایر.
از خوانندگانی که میتوانند ما را در تهیهٔ این ویژهنامهها یاری کنند خواهشمندیم ضمن تعیین نشانی و حتّیالمقدور شمارهٔ تلفنی برای تماسِ سریعتر، حدود مطالعات و زمینهٔ همکاری خود را نیز مشروحاً به ما اطلاع دهند.
از میان نامهها
آقای سردبیر
... چندی است در کتاب جمعه بر سر مسألهٔ بودن یا نبودن صفحات شطرنج بحث است و گویا عدهئی از دوستان خواننده مخالف وجود صفحات محدود شطرنج هستند. بنده خودم که از همان ابتدا خوانندهٔ پروپاقرص مجلهام و در همهٔ شمارههای کتاب موافق تمام صفحات و تمام مطالب نبودهام، ولی هیچ وقت هم با وجود چند مطلبی که احتمالاً دلخواه من نیست مخالفت نکردهام دلیلش هم این است که میدانم خیلی بعید بهنظر میرسد همه کس را از همه چیز خوش بیاید، و روی این اصل برای دیگران که از مطالبی که بنده دوست نداشتهام خوششان آمده قائل بهاین حقم که مطالب مورد نظر خود را در کتاب جمعه داشته باشند. و از قول من از دوستان خواننده خواهش کنید اجازه دهند این چند صفحه شطرنج همچنان برای دوستدارانش باقی بماند...
و اما در مورد کاهش صفحات کتاب هم نباید دوستان خواننده گله کنند یا ناراحت شوند، چون باید با واقعبینی مشکلات موجود در انتشار مجله را درک کنند و بشناسند. مطلب آخر اینکه کتاب جمعهٔ ۲۹ از نظر مطالب بهنظر من خیلی عالی است... که امید است این دقت در انتخاب مطالب تمام شمارهها رعایت بشود...
با احترام – حمید غفّاری
در پاسخ نامهٔ آقای منوچهر خلوصی
آقای منوچهر خلوصی، از خوانندگان کتاب جمعه، پس از مطالعهٔ قسمت سوم مقالهٔ: «حزب توده و کانون نویسندگان ایران» در شمارهٔ ۲۷ مورخ، ۱۳۵۸/۱۲/۲ کتاب جمعه نامهٔ اعتراضی نوشتهاند که در واقع دو بخش دارد: یک بخش اعتراض بهقسمتی از مطالب مقالهٔ من، و بخش دوم بیشتر در ایراد بهنظرات شادروان آلاحمد و تعبیری که او از روشنفکری دارد. اگر امکانات کتاب جمعه اجازه دهد لطفاً همه نامهٔ ایشان را برای اطلاع خوانندگان چاپ کنید. اما من بهبخش دوم مطالب ایشان که در آن روی سخن بیشتر با مرحوم جلال آلاحمد است فعلاً کاری ندارم زیرا در مقولهئی سخن میگویند که وارد شدن در آن از حوصلهٔ این پاسخِ کوتاه بهنامهٔ یکی از خوانندگان خارج است و مجالی دیگی میخواهد. پس میپردازم بهبخش اول نامهشان.
ایشان نوشتهاند:
[مرحوم آلاحمد گفته است: «روشنفکر کسی است که در هر آنی بهگردش امر مسلط خالی از اندیشه معترض است، چون و چراکننده است. نفیکننده است و طالب راه بهتر و وضع بهتر است. و سوآلکننده است و نپذیرفتار است، و بههیچ کس و هیچ جا سرنسپارنده است» و آقای پرهام اعتراض کردهاند که «... با این تعریف چگونه میتوان «بهائیان» و «فراماسون»ها را که صرفنظر از دیگر جهات بهجائی عمیقاً «سرسپارنده»اند و در اجرای وظائف فرقهئی خویش «چون و چرا» نکنندهاند با دیگران در یک ردیف قرار داد و از همه آنان بهنام روشنفکر یاد کرد؟...»]
ظاهراً آقای خلوصی جملهٔ «بهجائی عمیقاً سرسپارندهاند» را در معنای خاص فهمیدهاند و این «جا» را الزاماً خارج از ایران و در وابستگی بهسیاستهای خارجی تلقی کردهاند. چرا که چند سطر بعد در نامهشان مینویسند:
«اگر از زمان ناصرالدین شاه تاکنون ادعا بر این بود که چون «بهائیت» وابسته بهسیایت خارجی مسلط است افشای اسناد وابستگی آن نتیجهاش خشم گرفتن مقامات دست نشاندهٔ داخلی بر افشاکننده خواهد بود حال که الحمدالله این وابستگیها قطع شده و گمان ندارم که کسی را داعیهٔ آن باشد که دولتمردان کنونی نیز با «بهائیان» بر سر لطفاند. من از آقای پرهام خواهش میکنم که مرحمت کنند و اطلاعات و مدارک خود را در مورد این «سرسپارندگی»ی عمیق بهآن «جای معلوم و مشخص» بر همه مکشوف سازند باشد که از این رهگذر بسیاری چون این حقیر تکلیف خود را بدانند...»
بحثی که من در مقاله شماره ۲۷ کتاب جمعه براساس مطالب مرحوم آلاحمد در مورد «پاتوقهای روشنفکری» و تعریف روشنفکری داشتم و در آن اشارهئی گذرا بهبهائیت هم شده بود، بحثی در محتوای نظر آلاحمد و دادن تعریفی از روشنفکری و گروهبندی اجتماعی روشنفکران نبود. ایراد من بهآلاحمد ایراد متدولوژیک بود و پرسیده بودم کسی که بنا بهتعریف خودش روشنفکری را در چون و چرا کردن، اعتراضی دائمی کردن، نفی کردن، بهجائی سرنسپردن و مانند اینها میداند چگونه در جمعبندی مقولهٔ روشنفکری گاه بهبهائیگری میپردازد، گاه بهفراماسونری، و کسرویبازی، گاه بهاحزاب سیاسی مجامع ادبی و هنری و بالاخره مطبوعات؛ همه این گروههای ناهمگون، از دیدگاه تعریف خود آلاحمد، چگونه میتوانند در یک مقوله که ذات آن اعتراض و سرنسپارندگی است جمع شوند؟ پس سخن بر سر این نبود که آیا اساساً میتوانیم بهائیان را هم روشنفکر بدانیم یا نه. که این خود مقوله دیگری است. سخن بر سر این بود که براساس تعریف آلاحمد و با توجّه بهالزامات روش عملی چرا چنین آشفتگی در کار آلاحمد پیش آمده است.
اما این که «بهجائی عمیقاً سرسپارندهاند» معنایش چیست، مقصود من در آن اشاره کوتاه عنوان کردن وابستگی، بهائیان بهسیاست خارجی نبود، زیرا اولاً بحث در این مقوله کار من در آن مقاله نبود. ثانیاً از نظر من، بهعنوان یک جستوجوگر علوم اجتماعی، بهائیت داریم تا بهائیت. من میان جنبش اجتماعی وسیعی که نزدیک بود پایههای سلطنت مستبد قاجار را بلرزاند و بهائیت بهعنوان یک فرقهٔ دینی با آداب و مناسک و محافل خودش و نقش اجتماعی وابستگان بهاین فرقه در بوروکراسی دوران شوم پهلوی، بهویژه بیست و پنج سال اخیر، فرق میگذارم و هر دوره را بهیک چوب نمیرانم. اشاره من بیشتر بهفرقهٔ بهائی و نقش اجتماعی گردانندگان و عوامل مؤثر و با نفوذ این فرقه در دو سه دههٔ اخیر بود. اگر بنای روشنفکری را بر اعتراض، نفی دائمی، نپذیرفتن امر مسلط خالی از اندیشه و عدم تعبد بگذاریم آیا انصافاً میتوان کردارهای متعبدانه را از مقولهٔ روشنفکری دانست؟ آیا اصولاً این نوع کردارها در ذات هرگونه فرقهٔ مبتنی بر قبول تعبد و عبادت و پذیرفتن مناسک و اعمال منظم و خالی از چون و چرا نیست؟ شما نوشتهاید: «اگر عبادات واعتقادات مقصد است که با این تصور از «چون و چرا» و برمبنای آن تعریف روشنفکر، روشنفکری مستلزم آن است که انسان هیچ عقیده و ایدهئولوژی را قبول نداشته باشد...» از کجا میتوان بهچنین نتیجهئی رسید؟ داشتن عقیده و ایدهئولوژی یک چیز است و تعبد و سرسپردگی نسبت بهآن چیز دیگر، مسأله بر سر این است که شما ایدهئولوژی یا عقیدهتان را چگونه انتخاب میکنید و چگونه با آن رفتار میکنید. کورکورانه و متعبدانه یا از روی دانش و آگاهی؟ این که من معتقد باشم که زمین کروی است و هر بیست و چهار ساعت یکبار بهدور خود میچرخد؛ یا اینکه سرمایهدار دنبال سود خویش است و اگر سودی در کار نباشد سرمایهگذاری و سرمایهداری هم در کار نخواهد بود، و سود چیزی نیست جز بخشی از ارزش اضافی که کارگر ایجاد کرده؛ اینها نه تعبد میخواهد و نه سرسپردگی. اعتقادی است که با پژوهش علمی برای من حاصل میشود. پس الزانی کردن تعبد با داشتن ایدهئولوژی و اعتقاد هرچه باشد ناشی از روح آزاداندیش و معترض و چون و چراکننده روشنفکری نیست.
اما در مورد مدرک وابستگی بهائیان که شما از من خواستهاید، بهعرضتان رسید که غرض بنده در آن مقاله طرح چنین مسألهئی نبود و شما سرسپردگی نسبت بهیک عقیده و محفل و فرقه را بهغلط در معنای سرسپردگی بهخارجی گرفتهاید. به این همه من نیز مانند شما از دولتیان امروز که همهٔ اسناد و مدارک ساواک و فرماسونری و وابستگیهای سیاسی و اقتصادی بهخارجیان را در مورد افراد و گروهها در پنجاه سال اخیر در اختیار دارند عاجزانه میخواهم که برای اثبات آنچه شما گفتهاید – یعنی این که حال الحمدالله این وابستگیها قطع شده – منتشر کنند و نشان دهند که چه کسانی با خارجیان روابط حسنهٔ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی داشتند و این کسان عضو کدام محفلها و فرقهها بودند. در این صورت مسأله شاید برای شما هم روشنتر شود. اما چرا قبل از انتشار این اسناد هم میتوان صحبت از وابستگی کرد – هر چند من در آن اشاره کوتاه چنین ادعائی نکرده بودم – خیلی ساده است. برای این که وابستگی یا عدم وابستگی یک گروه را بهسیاست خارجی بدانیم لازم نیست اسناد محکمهپسند بهمن ارائه بشود، ما عملکرد و نقش اجتماعی آن گروه را نگاه میکنیم و نتیجهٔ لازم را میگیریم. هویداها و نصیریها از نظر ما عامل خارجی بودند هرچند که هیچ کداممان کارت عضویت آنان را در «سیا» یا «انتلیجنت سرویس» بهچشم خود ندیده باشیم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
والسلام – باقر پرهام
۵۹/۱/۹
آقای سردبیر عزیز
هرچند در این ملک قاعده براینست که هیچ کاری بی غلط انجام نگیرد بهویژه کار چاپ. اما لطفاً انصاف بدهید که در یک مطلب پنج صفحهئی چند تا غلط چاپی باید باشد تا نویسنده و خواننده صدایش درنیاید؟ چهارتا؟ پنجتا؟ دهتا؟...!
این بلائی است که بر سر ششمین قسمت مقالهٔ «حزب توده و کانون نویسندگان ایران» در شماره سیام کتاب جمعه آمده است. برای این که خوانندگان دچار سردرگمی نشوند لطفاً بفرمائید غلطنامه زیر در نخستین شماره بعدی مجله چاپ شود. از فرصت استفاده میکنم و یک غلط چاپی مهم قسمت چهارم مقاله (کتاب جمعه شماره ۲۸) را اصلاح میکنم . متشکرم.
باقر پرهام
شماره کتاب جمعه | صفحه | سطر | درست | غلط |
۲۸ | ۲۹ | آخر | ۱۳۴۶ | ۱۳۵۶ |
۳۰ | ۹ | ۱۲ | یعنی | یعنی یعنی |
" | ۱۰ | ۴ | باشد | باشند |
" | ۱۰ | ۱۴ | امّا سیلاب | اوسیلاب |
" | ۱۰ | ۱۵ | استمرار | استمار |
" | ۱۰ | ۲۳ | رگ | مرگ |
" | ۱۱ | ۵ | آیندهٔ | آیندها |
" | ۱۱ | ۹ | مدرسهٔ | مدرسهما |
" | ۱۱ | ۱۰ | سانسور | سالسوز |
" | ۱۱ | ۲۱ | مسیری دیگر | مسیری دیگری |
فردوسی و داستان کاوهٔ آهنگر
م – ع. سپانلو
در شماره ۲۰ کتاب جمعه (صفحه ۳۹) حاشیهیی به قلم آقای شاملو آمده بود، در پای مقالهای مربوط به کتابهای درسی – نویسنده در اشاره به داستان کاوه آهنگر از شاهنامهٔ فردوسی، آن را یک «فریب حماسی» و «ضد تودهیی» دانسته بود علیه «عملکرد مردمی ضحاک» نویسنده معتقد است «غول بی شاخ و دمی که فردوسی از ضحاک ساخته معلول حرکت انقلابی ضحاک است که جامعه را از طبقات عاری کرده» و به نفع «تودهٔ زحمتکش» و علیه اشراف دستگاهی تشکیل داده است. و در پایان قصه ضحاک و فریدون را از لحاظ واقعیت تاریخی منطبق دانسته است با قصه داریوش و گئومات و باقی قضایا. و از همه چیز گذشته نویسنده معتقد است که چون فردوسی معتقد به «فرایندی» بوده گویا در پدیداری قصه کاوه آهنگر مقصر درجه یک است.
این نوع تحلیل شاملوی عزیز مرا به یاد مکتب تاریخ نویسی معاصر شوروی میاندازد. این مکتب بر آن است که با چراغ دستی فلسفهٔ علمی به کشفیاتی در سایه روشنهای دوردست تاریخ نائل شود. این صنعت حیرتانگیز که اخیراً در میان جوانان نومحقق ما باب شده به طور کلی عبارت است از تحمیل یک تصویر مشخص، و ظاهراً طبقاتی، بر هویتهای تاریخیئی که تعریف خود را یافتهاند. البته بحثی نیست که مورّخان در طول تاریخ بنا بر نگرش طبقاتیشان تاریخ نوشتهاند، امّا صِرفِ این وضع ناگزیر به ما جواز نمیدهد که در تحقیق تاریخی همهٔ اسناد را انکار کرده صرفاً برمبنای احساسات کاشفمآبانه نوجویی بفرمائیم! مثلاً برخی مورخین مترقینمای امروزی کابوس قیصر (کالیگولا) را مردی میدانند که خواسته است در روزگار خود نوعی اصلاحات ارضی انجام دهد و تمام روایات مربوط به جنون و آدمکشیهای او را اساساً تبلیغات فئودالها و بردهداران علیه «رفرماتور» میدانند. [حالا چه حالی خواهید داشت اگر هزار سال دیگر راجع به شاه مخلوع هم یک محقق علمی (!) چنین قضاوت فرماید؟] از سوی دیگر تصور نمیکنم صحیح باشد که ما با دستاوردهای فلسفی قرن بیستم با یک پدیدهٔ ادبی تاریخی روبرو شویم. با این حال، به گمان من آقای شاملو با معیارهای علم تاریخ امروز نیز در تفسیر تاریخی «حماسه کاوه» دستخوش سهلانگاری شده است.
به خود شاهنامه رجوع میکنیم:
شاهنامه در واقع با قصهٔ نخستین اجتماعات بشری، روایات مربوط به آغاز تمدنها، آغاز میشود. و این نگرشی است شبیه به تئوریهای امروزین دربارهٔ جوامع اولیه. وقتی کیومرث «پلنگینه پوش» از کوه سرازیر میشود تا نخستین دولت را تشکیل دهد به یاد «انسانهای گلهوار آغازین میافتیم. فردوسی خود اشاره میکند که هنوز «تولید» وجود ندارد و مردم با شکارهای بدوی و میوههای درختان تغذیه میکنند.
از این پیش کاین کارها شد بسیج
نَبُدْ خوردنیها به جز میوه – هیچ
آنگاه در پادشاهی هوشنگ پیشدادی تولید ارزشهای مادی شکل میگیرد. گلهداری به عنوان فعالیت تولیدی منظم از شکار جدا میشود:
بدان ایزدی فرّوجاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.
و باز فردوسی اشاره میکند به صنایع تبعی گلهداری مثل دباغی پوست حیوانات، تهیهٔ چرم و غیره. آنگاه در حکومت تهمورث پشمریسی و تهیه غذاهای گوشتی باب میشود و فن شکار نیز توسعه مییابد. اینها تقریباً با نظریه علمای امروز دربارهٔ اقتصادهای اولیه وفق میدهد (ر. ک. آثار گوردون چایلد، میترو پوسکی و دیگران...) و امّا تکامل بنیانهای اقتصادی، در دوره جمشید منجر میشود به تشکیل نخستین دولت به معنای واقعی آن (به همین خاطر ایران را کشور جم نامیدهاند). چون صنایع تولیدی کشاورزی و دامداری پیشرفت کرده و جامعه از حالت اشتراکی آغازین خارج شده است، اینک براساس قانون تکامل نخستین دولت طبقاتی تشکیل میشود. به اقتضای روزگار نوین، جمشید کشور را به چهار کاستِ روحانی، سپاهی، روستائی و پیشهور تقسیم میکند؛ و باید در نظر گرفت که در مقایسه با جامعهٔ اشتراکی آغازین و نظامات عشیرهئی سابق، این عمل جمشید یک «رفرم» است در جهت تکامل تاریخ.
آیا عمل ضحاک در بهم زدن سیستم کاستی و بازگشت به نظام عشیرهئی (نه جامعهٔ بی طبقه مطابق نظر حاشیهنویس) مثل این نیست که بخواهند یک نظام فئودالی را به بردهداری تبدیل کنند؟ و باز خود ضحاک کیست؟ حاشیهنویس ظاهراً او را نمایندهٔ زحمتکشان میداند. در شاهنامه ضحاک مردی است که از ملوکالطوایف (پدر او شاه مرداس نام دارد). ضحاک بیور اسب (یعنی صاحب هزار اسب) است. این لقب نشان میدهد که به خلاف رأی آقای شاملو خانواده ضحاک نه روستائیان ساده، بلکه صاحب گله و حشم بودهاند ضحاک، نمایندهٔ اشرافیت روستایی، حکومت جمشید را واژگون میکند. زیرا این حکومت متمرکز به خودی خود اختیارات «خانها و خانزادهها» را محدود کرده است. ضحاک نظام کاستی را به هم نمیزند، در شاهنامه میبینیم که او با دو کاست روحانی و سپاهی همکاری میکند. سپاهیان را برای حفظ قدرت لازم دارد و روحانیان (به قول فردوسی، از بیم) مجبور به تأئید او هستند، برای تحمیق تودهها و واداشتن آنها به اطاعت از سایهٔ خدا. از این رو، منافع این دو کاست در حکومت ضحاک همچنان محفوظ میماند، خود ضحاک نیز به کاست روستایی تعلق دارد. حالا جواب دهید فشار و تبعیض در چنین جامعهیی بر کدام کاست تحمیل میشود؟ بر مترقیترین و مهمترین کاست تولیدی آن روزگار، یعنی پیشهوران.
روزی که ضحاک، با احساس خطر یک قیام شهری، محضر میسازد و از روحانیان میخواهد که به عدل و انصاف مردمی او گواهی بدهند، و طبعاً آنان هم میپذیرند، و گواهی حسن پیشینهٔ ضحاک را امضاء میکنند، این کاوهٔ پیشهور است که نمیپذیرد و مردم را به شورش وامیدارد. ستم ضحاک نه بر اشراف و خانواده شاهی (که ضحاک دو خواهر جمشید را به ازدواج خود درآورده) بلکه بر پیشهوران رفته است. هفده پسر کاوه خوراک مارهای دوش ضحاک شدهاند، نه پسران روحانیان و اقشار بالای سپاهی یا اشرافیت روستایی. به فردوسی گوش کنیم. روزی است که ضحاک میخواهد گواهی عدل بگیرد. مشکل بتوان گفت که فردوسی اینها را از خود ساخته است.
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروز تاج
ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست
از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر نامور بخردان!
یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکِشت
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون، کاستی
ز بیم سپهد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نبشتند برنا و پیر
هم آن گه یکایک ز درگار شاه
برآمد خروشیدن دادخواه
. . . . . . . . . . . . .
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که: شاها، منم، کاوهٔ دادخواه
ز تو بر من آمد ستم بیشتر
زنی هر زمان بر دلم نیشتر
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان
یکی بیزبان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم
اگر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست
با این که ضحاک ناگزیر میشود آخرین فرزند کاوه را آزاد کند، امّا چون از آهنگر میخواهند که «گواهی عدل» شاه را امضاء کند کینهیی عمیقتر در جانش شعله میکشد و خیمهشببازی «مهتران» کشور را بهم میزند، آن گواهی را که سران همهٔ کاستها امضاء کردهاند کاوه پاره میکند و از دربار بیرون میرود.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همه برخروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند...
و بدین طریق قیامی به رهبری پیشهوران شهری، استبداد عشیرهئی ضحاک را واژگون میکند. آن «فر یزدانی» که اساس حکومتهای الهی ایران بوده (نه ایدئولوژی خاص فردوسی) فقط در این جا مطرح است که کاوه خود نمیتواند زمامدار شود و باید دنبال فریدون بفرستند.
اسطورهٔ ضحاک که اصل آن «اوستا» آمده، مسلماً در «خداینامک» (منبع فردوسی) وجود داشته است و اسناد توس ناچار تقصیری نکرده که با مکتب تاریخنویسی معاصر شوروی آشنا نبوده است.
امّا از نظر تاریخی، اسطوره ضحاک و فریدون با داریوش و گئومات تطبیق نمیکند، بلکه معادل است با ماجرای اژدهاک مادی و کورش پارسی. قصهٔ خواب دیدن ضحاک واژگونی خود را و بزرگ شدن فریدون نزد چوپانان، با روایت هرودت در مورد خواب اژدهاک و کودکی کورش نزدیک است. بهرحال منفی بودن شخصیت ضحاک ناشی از تصمیم فردوسی نیست که شما بر او ایراد گرفتهاید.
نقش اجتماعی تاریخی فردوسی را گذشته از ارزشهای هنری کارش (که بنیانگذار زبان حماسی و ادبیات دراماتیک فارسی است) باید در رابطه با نهضتهای ملی ایران از جمله «شعوبیه» نگریست. زندگی فردوسی نشان میدهد که او تنظیم شاهنامه را به عنوان یک وظیفه برای تولّد مجدّد یک ملت، و با آگاهی کامل به مأموریت خود، انجام داده و همه عمر را هم در گرو آن گذاشته است. فردوسی در استخوانبندی افسانهای الگوی خود تغییری نداده، امّا در عین حال مرغوب آن هم نبوده است. نشان دادن خودکامگی و کلهخشکی پادشاه اوستایی (کیکاووس) یا سپهبد والاگهری مثل توس، نوع دخالت اسناد توس را در ماجرا نشان میدهد. بهرحال نهضتی که از ابن مقفع و دیگران آغاز شد در طول «دو قرن سکوت» ادامه یافت و فردوسی فرزند طبیعی این مبارزه عظیم است. مبارزهای که محصور آن ایجاد تنها کشور مسلمان غیر عرب در امپراطوری خلافت اسلامی است. که اگر فردوسی را گناهی باشد همین است. و همین است که امروزه قشریون بیدانش را چنان برمیآغالد که میخواهند دریا را بپالایند. که اگر میشد در طول این سده، چنین شده بود. امّا بر ما فرزندان سر به هوای این «مرد هزار ساله» به خصوص شاعری متعد و ملّی چون شاملو فرض است که دربارهٔ متعهدترین شاعران تاریخ ایران دقیقتر بیندیشیم.
من یک بار دیگر نیز در پاسخ خوانندهئی به این نکته اشاره کردهام، و با عذرخواهی از آقای سپانلو در مورد به تأخیر افتادن چاپ یادداشت ایشان، دیگر آن را مکرّر نمیکنم. متأسفانه بهرهبرداری تبلیغاتی رژیمهای گذشته از شاهنامه «تابو»ئی ساخته است که در نظر بعض دوستان بالای چشمش به ابرو اشاره نمیتوان کرد. من نه به زعم آقای سپانلو ضحاک را «نمایندهٔ زحمتکشان» دانستهام نه از شاگردان «مکتب تاریخنویسی معاصر شوروی هستم» و نه هیچ داعیهٔ دیگری دارم. تنها برای پیشگیری در طنزباران شدن توسط اعضای «انجمن تطبیق قصههای امیرارسلان نامدار و حسین کرد شبستری با روند تکاملی تاریخ» اشارهئی کردم به این نکته که چنان قیامهائی آناکرونی تیک و نابهنگام نیست و میتواند مصادیق تاریخی هم داشته باشد؛ چنان که فیالمثل هزار و پانصد سال پیش از تولد شاهنامه یک چنان قیام ضد اشرافی توسط یک شاهزادهٔ رادیکال (بردیا) صورت گرفت که توسط داریوش سرکوب شد که حتی اسناد تاریخی آن را نیز مخدوش کردند (سنگ نبشتهٔ سراپا دروغ بیستون) و غیره.
نمیدانم منظور آقای سپانلو از این عبارت که «مشکل بتوان گفت فردوسی اینها را از خود ساخته» چیست؟ منظور این است که فردوسی، تنها، مترجم ساده و امانتدار «خداینامک» بوده یا فقط میخواهد بگوید «حقایق تاریخی» [از قبیل سیمرغ و زال و دیو سفید و مارهای دوش ضحاک (!)] را به نظم درآورده؟ امّا قدر مسلم این است که من به زبان بسیار سادهٔ فارسی عرایض کردهام. نمیدانم ارائه دادن یک واقعیت تاریخی برای اثبات این نظر که افسانهٔ مطلق میتواند مصداقی در جهان خارج داشته باشد «تبعیت از مکتب تاریخنویسی شوروی» است، یا توسل به اجتجاجاتی از این دست که «عمل ضحاک در به هم زدن سیستم کاستی و بازگشت به نظام عشیرهئی مثل این است که بخواهند یک نظام فئودالی را به بردهداری تبدیل کنند»؟ – امّا یک بار دیگر این نکته را تکرار میکنم که ارزشهای دوگانهٔ کار فردوسی را با هم مخلوط نکنیم. شما را به خدا.
ا. ش