زیرا زمین زمین است: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تایپ تا پایان صفحهٔ ۶۰.)
جز (ربات: افزودن رده:کتاب_جمعه_۷)
سطر ۹۵: سطر ۹۵:
 
::::می‌گویم
 
::::می‌گویم
 
:::::این بار
 
:::::این بار
 +
 +
[[رده:کتاب جمعه ۷]]

نسخهٔ ‏۹ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۰۳

کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۵۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۶۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۷ صفحه ۷۰

اسماعیل خوئی


... و شعر چیست؟

اگر نیست

جانِ جهانِ من،

هم از آن‌سان که من می‌خواهم آن را باز بسازم در زبان

در لحظه‌های دلکشی که از روشنا شدنِ هر غبار پاره و روشن‌ترین شدنِ

ناگهانِ من

در اوجی از وزیدنِ آن موج‌های آنی

بر من، به‌خوابواری از بیداری؟

- به‌همین آسانی؟

- شاید،

یا شاید به همین دشواری. -

فرقی نمی‌کند

باری...


نه!

مردانِ کام و نام و مقام از تمامِ آنچه بدان مرد فرد می‌گردد بی‌بهره خواهند بود.

یعنی که در سپیده‌دمانِ زمین

اینان

مانندِ خیلِ موران یا شبکوران

همسانانی بی‌چهره خواهند بود.

همواره امّا مردانی زیبا

از بلندترین‌های گونه‌گونه و ناهمگنِ سرودن و اندیشیدن می‌آیند

که می‌توان و می‌باید با ایشان با زبانِ زمین، از هر چه‌ای سخن گفت؛

زیرا که می‌توان و می‌شاید، گاهگاه نیز، برایشان

با زبانِ تندر یا دریا یا درد
برآشفت

زیرا

اینان

آغازه‌های دیگرِ آن گوهرِ همارهٔ بی‌پایانند،

یعنی

اینان

زیباترین خدایانند.


بنگر درشت‌ترین مرواریدی را کز صدفِ خورشید برآمد.

بنگر، زلالِ زیبا را بنگر.

بنگر

از دیدگاهِ شادترین کهکشان

زیبائیِ زلالِ گوهرِ شادابِ هرچه گرانمایه و گرامی و والا را بنگر.

بنگر، خدا را بنگر.


و دلبرم هماره‌ترین زیباست،

یا
یعنی
زیباترین هماره، در این چارراهِ آمدن و رفتن.

زآنسوی هرچه گفتن

می‌گویم
این بار