قطعهای از «مقالات عقل و عشق» از رسالهٔ «کنزالسالکین»: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی «thumb|alt= کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۶|کتاب هفته شماره ۲۸ صفحه ۱۷۶ [[I...» ایجاد کرد) |
جز |
||
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
− | {{ | + | {{بازنگری}} |
+ | |||
+ | '''خواجه عبداله انصاری''' | ||
+ | |||
+ | ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ | ||
+ | |||
+ | قطعهای از «مقالات عقل و عشق» از رسالهی «کنزالسالکین» | ||
+ | |||
+ | ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | ... در آمدم در این بلد، | ||
+ | |||
+ | که شبیه است به خلد؛ | ||
+ | |||
+ | دیدم که خلق در عمارت | ||
+ | |||
+ | و دو شخص در طلب امارت، | ||
+ | |||
+ | یکی عقل انکار پیشه، | ||
+ | |||
+ | دوم عشق عیار پیشه. | ||
+ | |||
+ | نگاه کردم تا که را رسد تخت | ||
+ | |||
+ | و کدام را یاری دهد بخت. | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من سبب کمالاتم،» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «نه من در بند خیالاتم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من مصر جامع معمورم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من پروانهی دیوانهی مخمورم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من بنشانم شعلهی غنا را.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: « من در کشم جرعهی فنا را.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من بوسم بوستان سلامت را.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من یوسفم زندان ملامت را.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من سکندر آگاهم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من قلند درگاهم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من صراف نقرهی خصالم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من محرم حرم وصالم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من تقوی به کار دارم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من به دعوی چه کار دارم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من در شهر وجود مهترم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من از بود و وجود بهترم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «مرا علم و بلاغت است.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «مرا از هر دو عالم فراغت است.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من قاضی شریعتم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من متقاضی ودیعتم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من دبیر مکتب تعلیمم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من عبیر نافهی تسلیمم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من آینهی مشورت بر(هر) بالغم.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من از سود و زیان فارغم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «مرا لطایف غرایب یاد است.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «جز دوست هر چه گویی باد است.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من کمر عبودیت بستم.» | ||
+ | عشق گفت: «من بر عقبهی الوهیت مستم.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «مرا ظریفانند پرده پوش.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «مرا حریفانند درد نوش.» | ||
+ | |||
+ | عقل گفت: «من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بستهی تکلیفاتم، شایستهی تشریفاتم، گشایندهی در فهمم، زدایندهی زنگ وهمم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. | ||
+ | |||
+ | :::ای عشق، ترا کی رسد که دهن باز کنی، و زبان به طعن دراز کنی؟ | ||
+ | |||
+ | :::تو کیستی؟ خرمن سوختهای، | ||
+ | |||
+ | :::و من؟ مخلص لباس تقوی دوختهای. | ||
+ | |||
+ | :::تو پرتو محنتی و بلاها، | ||
+ | |||
+ | :::و من واسطهی لایتناهدیها.» | ||
+ | |||
+ | عشق گفت: «من دیوانهی جرعهی ذوقم، | ||
+ | |||
+ | :::بر آرندهی شعلهی شوقم. | ||
+ | |||
+ | :::زلف محبت را شانهام، | ||
+ | |||
+ | :::زرع مودت را دانهام، | ||
+ | |||
+ | :::منصب ایالتم عبودیت است، | ||
+ | |||
+ | :::متکاء جلالتم حیرت است، | ||
+ | |||
+ | :::گنج خرابهی بستامم ٭، | ||
+ | |||
+ | :::سنگ قرابهی ننگ و نامم، | ||
+ | |||
+ | :::ای عقل تو کیستی؟ | ||
+ | |||
+ | :::تو مودب راه و من مقرب درگاه! | ||
+ | |||
+ | :::لاجرم آن روز که که روز بار بود، | ||
+ | |||
+ | :::و نوروزی عشرت یار بود، | ||
+ | |||
+ | :::من سخن از دوست گویم، | ||
+ | |||
+ | :::و مغز بیپوست جویم. | ||
+ | |||
+ | :::نه از حجاب ترسم، | ||
+ | |||
+ | :::و نه از حجاب پرسم. | ||
+ | |||
+ | :::مستانه در آیم | ||
+ | |||
+ | :::و به شرف قرب حق بر آیم. | ||
+ | |||
+ | :::تاج قبول نهم بر سر | ||
+ | |||
+ | :::و تو که عقلی همچنان بر در.» | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | آدمی زاینده است، | ||
+ | |||
+ | و عشق آینده است. | ||
+ | |||
+ | برکت آسمانها از سپهر است، | ||
+ | |||
+ | و برکت جانها از مهر است. | ||
+ | |||
+ | دل از چرک اغیار شستن است، | ||
+ | |||
+ | و شجرهی رستن است. | ||
+ | |||
+ | اگر خواجه مکی است یا مدنی است، | ||
+ | |||
+ | شک نیست که آمدنی است. | ||
+ | |||
نسخهٔ کنونی تا ۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۵:۰۹
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
خواجه عبداله انصاری
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قطعهای از «مقالات عقل و عشق» از رسالهی «کنزالسالکین»
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
... در آمدم در این بلد،
که شبیه است به خلد؛
دیدم که خلق در عمارت
و دو شخص در طلب امارت،
یکی عقل انکار پیشه،
دوم عشق عیار پیشه.
نگاه کردم تا که را رسد تخت
و کدام را یاری دهد بخت.
عقل گفت: «من سبب کمالاتم،»
عشق گفت: «نه من در بند خیالاتم.»
عقل گفت: «من مصر جامع معمورم.»
عشق گفت: «من پروانهی دیوانهی مخمورم.»
عقل گفت: «من بنشانم شعلهی غنا را.»
عشق گفت: « من در کشم جرعهی فنا را.»
عقل گفت: «من بوسم بوستان سلامت را.»
عشق گفت: «من یوسفم زندان ملامت را.»
عقل گفت: «من سکندر آگاهم.»
عشق گفت: «من قلند درگاهم.»
عقل گفت: «من صراف نقرهی خصالم.»
عشق گفت: «من محرم حرم وصالم.»
عقل گفت: «من تقوی به کار دارم.»
عشق گفت: «من به دعوی چه کار دارم.»
عقل گفت: «من در شهر وجود مهترم.»
عشق گفت: «من از بود و وجود بهترم.»
عقل گفت: «مرا علم و بلاغت است.»
عشق گفت: «مرا از هر دو عالم فراغت است.»
عقل گفت: «من قاضی شریعتم.»
عشق گفت: «من متقاضی ودیعتم.»
عقل گفت: «من دبیر مکتب تعلیمم.»
عشق گفت: «من عبیر نافهی تسلیمم.»
عقل گفت: «من آینهی مشورت بر(هر) بالغم.»
عشق گفت: «من از سود و زیان فارغم.»
عقل گفت: «مرا لطایف غرایب یاد است.»
عشق گفت: «جز دوست هر چه گویی باد است.»
عقل گفت: «من کمر عبودیت بستم.» عشق گفت: «من بر عقبهی الوهیت مستم.»
عقل گفت: «مرا ظریفانند پرده پوش.»
عشق گفت: «مرا حریفانند درد نوش.»
عقل گفت: «من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بستهی تکلیفاتم، شایستهی تشریفاتم، گشایندهی در فهمم، زدایندهی زنگ وهمم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم.
- ای عشق، ترا کی رسد که دهن باز کنی، و زبان به طعن دراز کنی؟
- تو کیستی؟ خرمن سوختهای،
- و من؟ مخلص لباس تقوی دوختهای.
- تو پرتو محنتی و بلاها،
- و من واسطهی لایتناهدیها.»
عشق گفت: «من دیوانهی جرعهی ذوقم،
- بر آرندهی شعلهی شوقم.
- زلف محبت را شانهام،
- زرع مودت را دانهام،
- منصب ایالتم عبودیت است،
- متکاء جلالتم حیرت است،
- گنج خرابهی بستامم ٭،
- سنگ قرابهی ننگ و نامم،
- ای عقل تو کیستی؟
- تو مودب راه و من مقرب درگاه!
- لاجرم آن روز که که روز بار بود،
- و نوروزی عشرت یار بود،
- من سخن از دوست گویم،
- و مغز بیپوست جویم.
- نه از حجاب ترسم،
- و نه از حجاب پرسم.
- مستانه در آیم
- و به شرف قرب حق بر آیم.
- تاج قبول نهم بر سر
- و تو که عقلی همچنان بر در.»
***
آدمی زاینده است،
و عشق آینده است.
برکت آسمانها از سپهر است،
و برکت جانها از مهر است.
دل از چرک اغیار شستن است،
و شجرهی رستن است.
اگر خواجه مکی است یا مدنی است،
شک نیست که آمدنی است.