سخنی با کارگران
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
فیدل کاسترو میگوید «در آمریکای لاتین کمونیستها خداشناس شدهاند و خداشناسان، کمونیست» در کلام کاسترو آن قدر حقیقت هست که طبقات حاکم را نگران و سازمان سیا و وزارت خارجهٔ ایالات متحده را گیج و گول کند. در کلیسای رُمَن کاتولیک آمریکای لاتین نهضت نویی پیدا شده است، بدین معنا که کشیشان بهزبان مسیحیت انقلاب سوسیالیستی را بشارت میدهند. برجستهترین این کشیشان انقلابی، کامیلوتورِرز بود.
کامیلو در خانوادهئی توانگر بهجهان آمد؛ مقام خوبی در کلیسا داشت. مقامات کلیسا او را بهلورن (Louvain)، در بلژیک، فرستادند که جامعهشناسی بخواند، بعد بهاستادی دانشگاه ملّی بوگوتا (Bogota) برگزیده شد.
کاملیو نخست در دانشگاه بهفعالیت عمل سیاسی علاقهمند شد و بعد بهاین فعالیت ادامه داد. آن گاه پلیس و دولت و مقامات کلیسا و مطبوعات دولتی بر او شوریدند. امّا آواز او در میان دهقانان، کارگران و تودههای خلق طنین شگفتآوری یافت، و او بارها در نطقهایش طبقهٔ حاکم را بهدلیل فقدان انسانیت و محبت و اخوت مسیحی محکوم کرد.
کامیلو در اواخر سال ۱۹۶۵ جبههٔ متحد خلق کلمبیا را بنیاد نهاد که میکوشید لبیرالهای ناراضی، روشنفکران جوان، کاتولیمهای مبارز، اتحادیههای کارگری، و کمونیستها را در آن متحد کند؛ امیدوار بود که نهضت انقلابی راستین کارگران و دهقانان را ایجاد کند تا حکومت مردمی را بهقدرت برساند. پلاتفرمی که در «سخنی با کارگران» از آن سخن گفته میشود در باب تصرف زمینهای زراعی، مساله مالکیت اشتراکی و صنفی سازمانهای کشاورزی؛ آموزش و پرورش عمومی رایگان، یک کاسه کردن سرمایهگذاری دولتی و خصوصی،ملی کردن بیمارستانها و تسهیلات درمانی و محصولات داروئی، حمل و نقل عمومی، رادیو و تلویزیون، منابع طبیعی؛ و بالاخره مساله سرمایهگذاری خارجی در صنعت نفت بود.
اگرچه این اقدامات رنگ سوسیالیستی داشت، و پلاتفرم جبههٔ متحد معتقد بهملی کردن بانکها و شرکتهای بیمه بود، امّا مالکیت خصوصی وسائل تولید را لغو نمیکرد.
آن چه بهاین پلاتفرم معنا مبخشد فقط محتوی رادیکال آن نبود، بلکه بازگوی ظهور نیروهای سیاسی نوی در کلمبیا بود که خبر از گسترش نیروی تودهها میداد. این نهضت طالب تغییرات عمیق بود. نهضتی بود آراسته بهمحبت و احسان آئین کاتولیک و صفات درخشان خود کامیلو.
«اقلیت حکومتگر»، بهقصد بدنام کردن کامیلو انگ کمونیست بودن بهاو میزد. پاسخ کامیلو این بود که «من کمونیست نیستم، و بهنام یک کلمبیائی، یک جامعهشناس، یک مسیحی و یک کشیش هرگز کمونیست نخواهم شد. امّا، همواره آمادهام که در راه هدفهای مشترک، یعنی مخالفت با اقلیت حکومتگر و سلطهٔ ایالات متحده، همدوش کمونیستها بجنگم، تا قدرت را برای خلق بهچنگ آوریم... ترجیح میدهم که از ظوابط بزرگان کلیسا پیروی کنم تا از ظوابط طبقهٔ حاکم.»
سرانجام پس از تهدیدات فراوان بر آن میشود که «اسلحه بهدست گرفته، از کوهستانهای کلمبیا بهنبرد ادامه دهد، تا قدرت را از آن خلق کنند.» مادرش مینویسد «زندگی ما دو نفر دائم در تهدید بهقتل میگذشت. یک شب کامیلو بهمن گفت، «مادر، من امشب نمیخواهم اینجا بمانم» اواسط اکتبر ۱۹۶۵ بود. میگویند دل مادر بهاو خبر میدهد، امّا دل من چیزی بهمن نگفت، زیرا من، با بیخبری تمام، نفهمیدم که او دارد با من وداع میکند. دیگر بهخانه بازنگشت. چند روز بعد، پیغامی بهمن رسید که حالش خوب است و سالم است و با دوستانش زندگی میکند. من نگران نبودم، گرچه خودم در خطر بودم.»
کامیلو چهار ماه پس از پیوستن بهچریکهای ارتش رهائیبخش ملّی در کوهستانهای بوکارامانگا بهدست نیروهای دولتی کشته شد.
کامیلو نادره مردی بود: مرد خدا، استاد دانشگاه، برانگیزاننده، و سازماندهنده، و بالاخره چریکی رزمنده، که جان بر سر این کار باخت. اقلیت حکومتگر از نفوذ او در میان مردم چنان در هراس بود که گور او را از خلق پنهان داشت تا مبادا زیارتگاه آزادیخواهان و انقلابیها شود. زهی خیال محال!
این سخنرانی در ۱۴ ژوئیه ۱۹۶۵ در ستاد اتحادیهٔ کارگری باواریا، در برابر نمایندگان اتحادیههای گوناگون، و مردم، که بیشترشان از کارگران بودند، ایراد شد.
کامیلوتورِر بر اساس مفروضات مارکسیستی مبارزهٔ طبقاتی و تحلیل طبقاتی بهتحلیل ساختار اجتماعی میپردازد. در سراسر این سخنرانی، تورز همه جا از Clase Popular (= طبقهٔ مردمی) سخن میگوید که در این برگردان به «خلق» ترجمه شده است. تورز «طبقه مردمی» را کاهی «طبقه اکثریت» نیز مینامد. همین فرضیه دربارهٔ تحلیل تورز از احزاب سیاسی کلمبیا نیز صادق است. احزاب سیاسی کلمبیا احزاب «چند طبقهئی» هستند، چون از جانب تمام طبقات اجتماعی - اقتصادی حمایت میشوند.
مایلم از همهٔ آن اتحادیههای کارگری که در اینجا گرد آمدهاند، و همچنین از همه کسان دیگری که بهاین گردهمآئی آمدهاند تشکر کنم که این فرصت را بهمن دادهاند تا خواست ملتی را تعبیر و تفسیر کنم. من بههمراه شما خواهم کوشید تا این خواست را در چارچوب مناسبی قرار دهم، و نیز بررسی کنم که مردم کلمبیا براساس چه انگیزهئی خواستار تغییر بنیادی نهادهای کشور و بخصوص ساخت قدرت سیاسیاند.
اولاً باید روشن کنیم که چرا انقلاب ضروری است؛ ثانیاً، انقلاب باید شامل چه چیزهائی باشد؛ و ثالثاً طبقه کارگر چه گونه باید در انقلاب شرکت کند. انقلاب فقط یک کلمهٔ خوشآهنگ نیست یا چیزی نیست که مد بشود. وقتی پی میبریم که در حال حاضر، در کلمبیا، قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روحانی و نظامی در دست کسانی است که نمایندهٔ اقلیتی کوچکند، نه نمایندهٔ اکثریت، و باز وقتی میبینیم که نمایندگان اقلیت (که بههیچ وجه نمایندهٔ اکثریت نیستند) قدرت سیاسی و قدرت تصمیمگیری را در زمینهٔ تغییرات اساسی کشور در دست دارند، لاجرم بهاین نتیجه میرسیم که این اقلیت دیگر نباید بهتصمیمگیری ادامه دهد.
چرا نباید چنین باشد؟ چون که تصمیمات این اقلیت همیشه با منافع گروهی خود آن مطابق خواهد بود نه مطابق منافع اکثریت.
غالباً کسانی را میبینیم که از روی اعتماد یا از سر عصبانیت و یا بهدلیل شرایط خاصی میتوانند تصمیمهائی بگیرند که مخالف منافع گروهیشان باشد. لذا امید آن هست که افراد طبقه بورژوا،روشنفکران و کشیشان و افسران، اغلب مواضعی را انتخاب کنند که مخالف منافع سنتی گروه خودشان باشد. اما این امید فقط در مورد افراد جایز است نه در مورد طبقهٔ آنها. اگر این امید نباشد که لااقل عدهئی بهما ملحق شوند، مجبور میشویم تمام کسانی را که اصل و نسب بورژوائی دارند از شرکت در انقلاب کنار بگذاریم.
این نکته شامل حال خود من هم میشود، چون متاسفانه من از بعضی جهات اصل و نسب بورژوائی دارم، و متاسفانه باز از بعضی جهات جزو کلیسا هم هستم. بهاین ترتیب مجبور میشویم هر کس را که نیت خیر دارد، هر افسر و هر بورژوائی را کنار بگذاریم، با این همه میتوان در میان اینها کسانی را پیدا کرد که توانائی همکاری در انقلاب را داشته باشند - البته ما از هر کس که اصل و نسب بورژوائی دارد، و بههمین دلیل هم مورد شک و تردید است، میخواهیم که با ارائهٔ مدارک قاطع ثابت کند که انگیزهٔ پیوستن او بهجنبش انقلابی خدمت بهخلق است، نه ارضای جاهطلبی خود و یا رسیدن بهمقام و منزلتی که در گروه اجتماعی خودش نتوانسته کسب کند. بنابراین ما باید از عناصر بورژوائی که بهصفوف انقلاب ملحق میشوند، مانند افسران، روحانیان، روشنفکران،افراد طبقهٔ متوسط، و صاحبان تخصص، مدرک بخواهید. کلمات زیبا و نیات خیر دردی را دوا نمیکند. این افراد باید ثابت کنند که میتوانند جانشان را بهمخاطره بیندازند، و در راه انقلاب از آن چه دارند، مثل ثروت و زندگی راحت، بگذرند. بنابراین من لازم میدانم که بهدلیل حرفهٔ روحانی و حرفهٔ انقلابیم ثابت کنم که حاضرم بهآرمان خلق خدمت کنم. بنابراین من وقتی که بر سر این دو راهی قرار گرفتیم که یا از نظام روحانیت تبعیت بکنم یا بهمبارزه انقلابی ادامه بدهم، هیچ شکی در دلم نبود (که بهآرمان خلق خواهم پیوست). هر تصمیم دیگری بهمعنای خیانت بهانقلاب و خیانت بهشما میبود.
حق با کارگران مِدِیین (Medellin)، در کلمبیای مرکزی، است که گفتند: «باید بهپیش بروید.» و من حتی یک لحظه هم در ایثار چیزی که برایم بسیار عزیز است و در عمق وجودم جا دارد شک بهدلم راه ندادهام، و دست از جنبهٔ بیرونی حرفهٔ کشیشیم کشیدم.
دلم میخواهد که این دلیل در اثبات صمیمیتم معتبر باشد. اما شما هم باید مدام از من دلیل و مدرک بخواهید. همان طور که من هم باید از همهٔ کسانی که اصل و نسب بورژوائی دارند و در همین جریاناند دلیل و مدرک بخواهم.
تا کی باید ار من چنین دلیل و مدرکی بخواهید؟تا آخرین لحظهٔ پیروزی یا مرگ. زیرا مبارزهٔ انقلابی تعارف بر نمیدارد. این مبارزه را نمیشود با حساب پول و وقت سنجید. خود زندگی را باید وقف این مبارزه کرد. میتوان قبول کرد که شاید کسانی دوست یا هوادار انقلاب باشند، اما برای آن که کسی را بهنام یک فرد انقلابی بپذیریم باید از او بخواهیم که انقلابی تمام وقت باشد.
چنان که گفته شد باید قبول کرد که بسا اوقات افراد بورژوا هم ممکن است دست بهکاری بزنند که خلاف طبقهٔ خودشان باشد، اما این دیگر خیلی مسخره است که متوقع باشیم که خود آن طبقه هم بهخلاف منافع خودش عمل کند.
شاید کارگرانی را ببینیم که بهطبقهٔ خودشان خیانت میکنند، اما مشکل بشود قبول کرد که کل یک گروه از کارگران در جهت خلاف منافع خودشان حرکت کنند، این در مورد طبقهٔ حاکم نیز صادق است. ممکن است بعضیها بر حسب اتفاق تصمیماتی بگیرند که بهخلاف منافع گروهشان باشد، اما خود آن گروه هرگز تصمیمی بهخلاف منافع خود نمیگیرند.
از این رو، لازم است که گروه قدرتمند، یعنی گروه اقلیت یا گروه طبقهٔ حاکم را عوض کنیم. چون اقلیتی در کشوری، چون کشور ما، منافع زیادی دارد که با منافع خلق در تضاد است. اگر این گروه در موضع تصمیمگیری باشد، تصمیماتش مرتب بهسود اقلیت و بهزیان اکثریت خواهد بود. وقتی که پای تقابل منافع درمیان باشد، پیداست آن گروه که بهقول معروف «سکان را در دست دارد» و قدرت را در کف، به نفع خود و گروهش تصمیم خواهد گرفت. نمونههای زیادی در این باره میشود آورد.
گاهی مشکل کلمبیا را بهشکل یک مشکل کاملاً فنی بهما عرضه میکنند. تحقیقات پر طول و تفصیل و عالمانهئی بهعمل میآورند تا با آمار و ارقام راه حل مشکلات واردات و مشکلات ارزی را نشان میدهند. اما تا وقتی که هیچ تغییری بهنفع مردم صورت نگیرد، این تحقیقات (هر قدر هم که دقیق و عالمانه و عاقلانه باشد) بهچه دردی میخورد؟ دلیل وجودی این همه برنامهٔ تلویزیونی و کتاب و رساله و مقاله دربارهٔ مشکلات کشاورزی کلمبیا و راهحلهای گوناگون آن چیست؟ اینها خیلی شسته و رفته بهما نشان میدهند که چه طور مشکلات کشاورزی، صنعتی، مسکن و ثبات ارزیمان را حل کنیم.
اما چرا در عمل هیچ راه حلی برای این مشکلات پیدا نمیشود؟ اینها را هم بهما نشان میدهند؛ باز مردم چرا نسبت بهتمام این راه حلهای نظری، و حتی نسبت بهآن طرحهائی هم که پشتوانهٔ آنها تحقیقات علمی دقیق و صحیح است، بیاعتنا میمانند؟ چرا مردم در قبال تشکیل کمیسیونهای متوسط و خوب و عالی بیاعتنا هستند؟ چرا باز هم سخت بیاعتنا میمانند؟
چون میدانند که گیرِ کار بر سر داشتن یا نداشتن راه حل نیست. ما راه حل داریم اما عیت کار در این است که آن ارادهٔ لازم را نداریم که بهاین راهحلها عمل کنیم. مشکل ما نداشتن راه حل یا فقدان تکنولوژی نیست. بههمین دلیل طبقهٔ حاکم، یعنی اقلیت حکومتگر ما، بیش از هر کس دیگری سزاوار ملامت است، چون راه حلها را در اختیار دارد و کاری نمیکند.
بارها مطبوعات دولتی بهمن گفتهاند که حرفهای من چنگی بهدل نمیزند، و بهخیال خودشان با این کار سخت بهمن حمله کردهاند. راستش را بخواهید این حرفشان تایید و تحسین خوبی است، شاید این بهترین راه ستایش من باشد. چون این مسلم است که من حرف تازهئی نمیزنم. شما میدانید من میخواهم چه بگویم - همهٔ مملکت این را میدانند. اما این حملهئی که بهمن میشود - که من حرف تازهئی نمیزنم - بهخودشان برمیگردد، چون دانشمندان و جامعهشناسان، همه چیز را میدانند، بنابراین من حرف تازهئی برای گفتن ندارم.
شاید تازگی مطلب در این باشد که من همین چیزها را علناً بهزبان میآوردم و موقعیت روحانیم را بهمخاطره میاندازم. شاید این کار واقعاً کار تازهئی باشد، اما در حرفهای من هیچ چیز تازهئی نیست. پس به راستی ماجرا چیست؟ این که من حرف تازهئی نمیزنم، و همان حقایق کهنهئی را که من بازگو میکنم چنین شوری بهپا کرده، خود اعلام جرمی است علیه طبقهٔ حاکم.
اگر این حرفهائی که من میزنم، که قدرت در دست عدهٔ معدودی متمرکز شده، و صاحبان قدرت آن را بهنفع اکثریت مردم بهکار نمیبرند، اگر اینها کهنه باشد و اگر همه اینها را میدانند، پس آنهائی که مشکل را میدانند و قادر بهحلش نیستند بیشتر قابل سرزنشند.
راه حل کم نیست. میشود با مردم عادی صحبت کرد، با رانندهٔ تاکسی، کشاورز، حتی پسرک واکسی. آنها در پنج شش جمله، شاید بدون آن که کلمات خیلی علمی بهکار برند اما مطابق با فهم عام، بهما خواهند گفت که راه حل مشکلات کشور ما در چیست. هر کسی میتواند این کار را بکند، و همین است که طبقهٔ حاکم را مشوش میکند آنها میدانند که نمیتوانند با عرضهٔ راه حلهای تازه هیچ کس را قانع کنند.
بههمین دلیل است که وقتی یک جنبش مردمی مانند اعتصاب بیست و پنجم ژانویه لغو و بودن هیچ تشریفاتی دفن شد، و جایش را یک کمیسیون عالی ارائه راه حل گرفت، همه احساس کردیم که سرمان کلاه گذاشتهاند. همان طور که تا بهحال در کلمبیا رسم بوده، وهمان طور که همیشه هر وقت که موقعیت دشواری پیش آمده، اعتقاد بر این بوده که راه حل یعنی انتصاب کمیسیونهای مطالعهٔ راهحلها؛ انتصاب کمیسیونهائی برای بهتعویق انداختن راه حلها، زیرا راه حلها را همه میدانند؛ انتصاب کمیسیونهائی برای احالهٔ مسئولیت بهجمع معدودی از قدرتمندانند، و از خیلی پیش میتوانستند بهآن راه حلها عمل کنند.
افرادی که در تصویب مالیات بر فروش دخالت داشتند، بهکمیسیون بزرگ، یا کمیسیون عالی - حالا اسمش یادم نیست - منصوب شدند، اما این کمیسیون برای آن درست شده بود که سر و صورتی بهنظام مالیاتی بدهد، و دست بهیک رشته از کارها دیگر هم بزند، یعنی کارهائی که مردم را دلسرد و بیعلاقه و حتی با آنها دشمن میکرد، زیرا مردم میدانند که راه حلهای مورد قبول اقلیت حاکم خلاف منافع خلق خواهد بود.
مردم میدانستند که آن نظام مالیاتی که با این دقت مطالعه شود، آشی است که حکومتگران میخورند، و خرجش را مردم باید بدهند. آنها (حکومتگران) دقیقاً معین کردند که این آش باید دستپخت چه کسانی باشد، اما مردم میدانستند که چه کسی آن را خواهد خورد.
پس میبینیم که از کمبود راهحل نیست که وضع ما تا این حد خراب است بلکه علت این است که قدرتمندان ما نمیخواهند وضع را عوض کنند. این قدرتمندان چه کسانی هستند؟
خیلی وقتها از دست رئیس جمهور، وزراء و یا اعضای مجلس، بخصوص از دست رئیس جمهور، عصبانی میشویم. یقیناً او هم بهسبب کان لم یکن ماندن راه حلها مقصر است، اما رئیسجمهور در مقابل عدهٔ زیادی از گروههای فشار، که با او هر کاری میخواهند میکنند، کاری از دستش ساخته نیست. بهاین دلیل جنبش ما نباید وقتش را صرف تعیین نامزد ریاست جمهوری کند، چرا که این رئیسجمهور هم از دل همان نظام برخواهد خواست، و بهرغم هدفهای انقلابیش، همان نظام مجبورش خواهد کرد که تسلیم همان فشارها و همان گروهها بشود، یعنی تسلیم همان دستگاهی بشود که بهنفع اقلیت و بهزیان اکثریت میگردد.
بههمین دلیل وقتی که از من پرسیدند که حاضری از حرفه کشیشی بگذری تا در انتخابات آینده نامزد ریاستجمهوری بشوی؟ پاسخ قاطع من «نه» بود. چنین کاری خیانت بهجنبش انقلابی است. همچنین جواب دادم که ما نمیتوانیم وارد بازی اقلیت حکومتگر بشویم، یعنی با یک نظام انتخاباتی که در کنترل آنهاست، درگیر بشویم. من نمیتوانیم در خیمهشببازی دمکراسی شرکت کنیم، یعنی خیمهشببازیئی که خلق متاسفانه در آن نقشی بهزیان خود و کاملاً بهسود طبقات ممتاز، بازی میکند.
پس مساله، مساله انتخابات در چارچوب نظام فعلی، یا ریاستجمهوری نیست. در واقع، مشکل ما، مشکل تغییر کامل این نظام است از پائین به بالا، و تضمین این نکته که خلق دیگر گول افسانهٔ انتخابات را نخواهد خورد، و این ممکن نیست مگر آن که خود مردم کنترلکنندهٔ نظام انتخاباتی باشند و برنامهئی عرضه کنند که نهادهای اجتماعی را از اساس تغییر دهد، و ساخت قدرت سیاسی فعلی را در هم بشکند، و اکثریت را تبدیل بهگروه فشار اصلی کند، که تعیینکنندهٔ سیاست و تصمیمات دولت باشد.
بهعقیدهٔ من ما بارها تجربه کردهایم که وقتی که اقلیت حکومتگر ترس برش میدارد، دستش را بهسوی ما دراز کرده سعی میکند ما را بفریبد که وارد نظام او بشویم، تا بعد چنگالهایش را در تن ما فرو کرده پاک نابودمان کند.
اقلیت حکومتگر چند بار بر سر مسائل انتخاباتی بهدردسر افتاده است. گاهی فراموش میکنیم که چه بهسر خورخه الیچرگایتان (Jorqe Eliecer Gaitan) آمده است. حزب لیبرال و کمیته ملیش او را طرد کرده، و همانطور که بهخاطر دارید تمام ماشین انتخاباتی را طوری تنظیم کرده بود که آرای او کمتر از ژنرال توربای (General Turbay) باشد. اما فشار تودهٔ مردم آن قدر زیاد بود که کنترل مهار از دست اقلیت حکومتگر خارج شد، و گایتان در انتخابات بعدی اکثریت آرای لیبرالها را بهدست آورد. آن وقت طبقهٔ حاکم فهمید که در این بازی افراط کرده تا آنجا، که کنترل رایدهندگان از اختیارش خارج شده و ماشین دولتی انتخاباتیش درست کار نکرده است، و بهاین دلیل، برای آن که بهجنبش مردم پایان دهند، فقط یک در بهرویشان باز بود، که آن هم کشتار مردم بود.
شاید موضع انقلابی فعلی ما موضع خطرناکی باشد،چون ما همه چیز را صاف و روشن میبینیم و گول اقلیت حکومتگر را نمیخوریم. اما اقلیت حکومتگر تقلید مسخرهٔ دمکراسی را بهراه انداخته که ما نمیتوانیم همدستش باشیم. پس، باید ببینیم که اقدامات واقعاً انقلابی چیست؟
در حال حاضر قسمت عمده درآمد ملی را خلق تامین میکند (میدانید که طبقهٔ کارگر بهتنهائی ۳۵ درصد درآمد ملی را تامین میکند) پس چرا بهرهٔ خلق از درآمد ملی این قدر کم است؟ همان طور که خورخه الیچر گایتان بهدرستی گفته چرا طبقهٔ کارگران و دهقانان که از لحاظ آگاهی، روحیهٔ مبارزه، و توانائی بهمراتب برتر از رهبرانش بوده قدرت را در درست ندارد؟
چون دو چیز اساسی گم شده که هرچه زودتر باید بهدست آورد. زیرا این مهم است که نتیجه این گردهمائی فقط شور و امید نباشد، بلکه روش عمل