سخنی با کارگران
کامیلو تورِز
Camilo Torres
فیدل کاسترو میگوید «در آمریکای لاتین کمونیستها خداشناس شدهاند و خداشناسان، کمونیست» در کلام کاسترو آن قدر حقیقت هست که طبقات حاکم را نگران و سازمان سیا و وزارت خارجهٔ ایالات متحده را گیج و گول کند. در کلیسای رُمَن کاتولیک آمریکای لاتین نهضت نوی پیدا شده است، بدین معنا که کشیشان بهزبان مسیحیت انقلاب سوسیالیستی را بشارت میدهند. برجستهترین این کشیشان انقلابی، کامیلوتورِز بود.
کامیلو در خانوادهئی توانگر بهجهان آمد؛ مقام خوبی در کلیسا داشت. مقامات کلیسا او را بهلوون (Louvain)، در بلژیک، فرستادند که جامعهشناسی بخواند، بعد بهاستادی دانشگاه ملّی بوگوتا (Bogota) برگزیده شد.
کاملیو نخست در دانشگاه بهفعالیت عمل سیاسی علاقمند شد و بعد بهاین فعالیت ادامه داد. آن گاه پلیس و دولت و مقامات کلیسا و مطبوعات دولتی بر او شوریدند. امّا آواز او در میان دهقانان، کارگران و تودههای خلق طنین شگفتآوری یافت، و او بارها در نطقهایش طبقهٔ حاکم را بهدلیل فقدان انسانیت و محبت و اخوت مسیحی محکوم کرد.
کامیلو در اواخر سال ۱۹۶۵ جبههٔ متحد خلق کلمبیا را بنیاد نهاد که میکوشید لبیرالهای ناراضی، روشنفکران جوان، کاتولیکهای مبارز، اتحادیههای کارگری، و کمونیستها را در آن متحد کند؛ امیدوار بود که نهضت انقلابی راستین کارگران و دهقانان را ایجاد کند تا حکومت مردمی را بهقدرت برساند. پلاتفرمی که در «سخنی با کارگران» از آن سخن گفته میشود در باب تصرف زمینهای زراعی، مسأله مالکیت اشتراکی و صنفی سازمانهای کشاورزی؛ آموزش و پرورش عمومی رایگان، یک کاسه کردن سرمایهگذاری دولتی و خصوصی، ملّی کردن بیمارستانها و تسهیلات درمانی و محصولات داروئی، حمل و نقل عمومی، رادیو و تلویزیون، منابع طبیعی؛ و بالاخره مسأله سرمایهگذاری خارجی در صنعت نفت بود.
اگرچه این اقدامات رنگ سوسیالیستی داشت، و پلاتفرم جبههٔ متحد معتقد بهملی کردن بانکها و شرکتهای بیمه بود، امّا مالکیت خصوصی وسائل تولید را لغو نمیکرد.
آن چه بهاین پلاتفرم معنا میبخشید فقط محتوی رادیکال آن نبود، بلکه بازگوی ظهور نیروهای سیاسی نوی در کلمبیا بود که خبر از گسترش نیروی تودهها میداد. این نهضت طالب تغییرات عمیق بود. نهضتی بود آراسته بهمحبت و احسان آئین کاتولیک و صفات درخشان خود کامیلو.
«اقلیت حکومتگر»، بهقصد بدنام کردن کامیلو انگ کمونیست بودن بهاو میزد. پاسخ کامیلو این بود که «من کمونیست نیستم، و بهنام یک کلمبیائی، یک جامعهشناس، یک مسیحی و یک کشیش هرگز کمونیست نخواهم شد. امّا، همواره آمادهام که در راه هدفهای مشترک، یعنی مخالفت با اقلیت حکومتگر و سلطهٔ ایالات متحده، همدوش کمونیستها بجنگم، تا قدرت را برای خلق بهچنگ آوریم... ترجیح میدهم که از ضوابط بزرگان کلیسا پیروی کنم تا از ضوابط طبقهٔ حاکم.»
سرانجام پس از تهدیدات فراوان بر آن میشود که «اسلحه بهدست گرفته، از کوهستانهای کلمبیا بهنبرد ادامه دهد، تا قدرت را از آن خلق کنند.» مادرش مینویسد «زندگی ما دو نفر دائم در تهدید بهقتل میگذشت. یک شب کامیلو بهمن گفت، «مادر، من امشب نمیخواهم اینجا بمانم» اواسط اکتبر ۱۹۶۵ بود. میگویند دل مادر بهاو خبر میدهد، امّا دل من چیزی بهمن نگفت، زیرا من، با بیخبری تمام، نفهمیدم که او دارد با من وداع میکند. دیگر بهخانه بازنگشت. چند روز بعد، پیغامی بهمن رسید که حالش خوب است و سالم است و با دوستانش زندگی میکند. من نگران نبودم، گرچه خودم در خطر بودم.»
کامیلو چهار ماه پس از پیوستن بهچریکهای ارتش رهائیبخش ملّی در کوهستانهای بوکارامانگا بهدست نیروهای دولتی کشته شد.
کامیلو نادره مردی بود: مرد خدا، استاد دانشگاه، برانگیزاننده، و سازماندهنده، و بالاخره چریکی رزمنده، که جان بر سر این کار باخت. اقلیت حکومتگر از نفوذ او در میان مردم چنان در هراس بود که گور او را از خلق پنهان داشت تا مبادا زیارتگاه آزادیخواهان و انقلابیها شود. زهی خیال محال!
این سخنرانی در ۱۴ ژوئیه ۱۹۶۵ در ستاد اتحادیهٔ کارگری باواریا، در برابر نمایندگان اتحادیههای گوناگون، و مردم، که بیشترشان از کارگران بودند، ایراد شد.
کامیلوتورِز بر اساس مفروضات مارکسیستی مبارزهٔ طبقاتی و تحلیل طبقاتی بهتحلیل ساختار اجتماعی میپردازد.
در سراسر این سخنرانی، تورز همه جا از popular Clase (= طبقهٔ مردمی) سخن میگوید که در این برگردان به«خلق» ترجمه شده است. تورز «طبقه مردمی» را گاهی «طبقه اکثریت» نیز مینامد، و در مقابل، طبقهٔ حاکم را «طبقهٔ اقلیت» «اقلیت حاکم» مینامد. همین فرضیه دربارهٔ تحلیل تورز از احزاب سیاسی کلمبیا نیز صادق است. احزاب سیاسی کلمبیا احزاب «چند طبقهئی» هستند، چون از جانب تمام طبقات اجتماعی - اقتصادی حمایت میشوند.
مایلم از همهٔ آن اتحادیههای کارگری که در اینجا گرد آمدهاند، و همچنین از همه کسان دیگری که بهاین گردهمآئی آمدهاند تشکر کنم که این فرصت را بهمن دادهاند تا خواست ملتی را تعبیر و تفسیر کنم. من بههمراه شما خواهم کوشید تا این خواستها را در چارچوب مناسبی قرار دهم، و نیز بررسی کنم که مردم کلمبیا براساس چه انگیزهئی خواستار تغییر بنیادی نهادهای کشور و بخصوص ساخت قدرت سیاسیاند.
اولاً باید روشن کنیم که چرا انقلاب ضروری است؛ ثانیاً، انقلاب باید شامل چه چیزهائی باشد؛ و ثالثاً طبقه کارگر چه گونه باید در انقلاب شرکت کند. انقلاب فقط یک کلمهٔ خوشآهنگ نیست یا چیزی نیست که مد بشود. وقتی پی میبریم که در حال حاضر، در کلمبیا، قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روحانی و نظامی در دست کسانی است که نمایندهٔ اقلیتی کوچکند، نه نمایندهٔ اکثریت، و باز وقتی میبینیم که نمایندگان اقلیت (که بههیچ وجه نمایندهٔ اکثریت نیستند) قدرت سیاسی و قدرت تصمیمگیری را در زمینهٔ تغییرات اساسی کشور در دست دارند، لاجرم بهاین نتیجه میرسیم که این اقلیت دیگر نباید بهتصمیمگیری ادامه دهد.
چرا نباید چنین باشد؟ چون که تصمیمات این اقلیت همیشه با منافع گروهی خود آن مطابق خواهد بود نه مطابق منافع اکثریت.
غالباً کسانی را میبینیم که از روی اعتماد یا از سر عصبانیت و یا بهدلیل شرایط خاصی میتوانند تصمیمهائی بگیرند که مخالف منافع گروهیشان باشد. لذا امید آن هست که افراد طبقه بورژوا، روشنفکران و کشیشان و افسران، اغلب مواضعی را انتخاب کنند که مخالف منافع سنتی گروه خودشان باشد. اما این امید فقط در مورد افراد جایز است نه در مورد طبقهٔ آنها. اگر این امید نباشد که لااقل عدهئی بهما ملحق شوند، مجبور میشویم تمام کسانی را که اصل و نسب بورژوائی دارند از شرکت در انقلاب کنار بگذاریم.
این نکته شامل حال خود من هم میشود، چون متأسفانه من از بعضی جهات اصل و نسب بورژوائی دارم، و متأسفانه باز از بعضی جهات جزو کلیسا هم هستم. بهاین ترتیب مجبور میشویم هر کس را که نیت خیر دارد، هر افسر و هر بورژوائی را کنار بگذاریم، با این همه میتوان در میان اینها کسانی را پیدا کرد که توانائی همکاری در انقلاب را داشته باشند - البته ما از هر کس که اصل و نسب بورژوائی دارد، و بههمین دلیل هم مورد شک و تردید است، میخواهیم که با ارائهٔ مدارک قاطع ثابت کند که انگیزهٔ پیوستن او بهجنبش انقلابی خدمت بهخلق است، نه ارضای جاهطلبی خود و یا رسیدن بهمقام و منزلتی که در گروه اجتماعی خودش نتوانسته کسب کند. بنابراین ما باید از عناصر بورژوائی که بهصفوف انقلاب ملحق میشوند، مانند افسران، روحانیان، روشنفکران، افراد طبقهٔ متوسط، و صاحبان تخصص، مدرک بخواهیم. کلمات زیبا و نیات خیر دردی را دوا نمیکند. این افراد باید ثابت کنند که میتوانند جانشان را بهمخاطره بیندازند، و در راه انقلاب از آن چه دارند، مثل ثروت و زندگی راحت، بگذرند. بنابراین من لازم میدانم که بهدلیل حرفهٔ روحانی و حرفهٔ انقلابیم ثابت کنم که حاضرم بهآرمان خلق خدمت کنم. بنابراین من وقتی که بر سر این دو راهی قرار گرفتم که یا از نظام روحانیت تبعیت بکنم یا بهمبارزه انقلابی ادامه بدهم، هیچ شکی در دلم نبود (که بهآرمان خلق خواهم پیوست). هر تصمیم دیگری بهمعنای خیانت بهانقلاب و خیانت بهشما میبود.
حق با کارگران مِدِیین (Medellin)، در کلمبیای مرکزی، است که گفتند: «باید بهپیش بروید.» و من حتی یک لحظه هم در ایثار چیزی که برایم بسیار عزیز است و در عمق وجودم جا دارد شک بهدلم راه ندادهام، و دست از جنبهٔ بیرونی حرفهٔ کشیشیم کشیدم.
دلم میخواهد که این دلیل در اثبات صمیمیتم معتبر باشد. اما شما هم باید مدام از من دلیل و مدرک بخواهید. همان طور که من هم باید از همهٔ کسانی که اصل و نسب بورژوائی دارند و در همین جریاناند دلیل و مدرک بخواهم.
تا کی باید ار من چنین دلیل و مدرکی بخواهید؟ تا آخرین لحظهٔ پیروزی یا مرگ. زیرا مبارزهٔ انقلابی تعارف بر نمیدارد. این مبارزه را نمیشود با حساب پول و وقت سنجید. خود زندگی را باید وقف این مبارزه کرد. میتوان قبول کرد که شاید کسانی دوست یا هوادار انقلاب باشند، اما برای آن که کسی را بهنام یک فرد انقلابی بپذیریم باید از او بخواهیم که انقلابی تمام وقت باشد.
چنان که گفته شد باید قبول کرد که بسا اوقات افراد بورژوا هم ممکن است دست بهکاری بزنند که خلاف طبقهٔ خودشان باشد، اما این دیگر خیلی مسخره است که متوقع باشیم که خود آن طبقه هم بهخلاف منافع خودش عمل کند.
شاید کارگرانی را ببینیم که بهطبقهٔ خودشان خیانت میکنند، اما مشکل بشود قبول کرد که کل یک گروه از کارگران در جهت خلاف منافع خودشان حرکت کنند، این در مورد طبقهٔ حاکم نیز صادق است. ممکن است بعضیها بر حسب اتفاق تصمیماتی بگیرند که بهخلاف منافع گروهشان باشد، اما خود آن گروه هرگز تصمیمی بهخلاف منافع خود نمیگیرند.
از این رو، لازم است که گروه قدرتمند، یعنی گروه اقلیت یا گروه طبقهٔ حاکم را عوض کنیم. چون اقلیتی در کشوری، چون کشور ما، منافع زیادی دارد که با منافع خلق در تضاد است. اگر این گروه در موضع تصمیمگیری باشد، تصمیماتش مرتب بهسود اقلیت و بهزیان اکثریت خواهد بود. وقتی که پای تقابل منافع درمیان باشد، پیداست آن گروه که بهقول معروف «سکان را در دست دارد» و قدرت را در کف، بهنفع خود و گروهش تصمیم خواهد گرفت. نمونههای زیادی در این باره میشود آورد.
گاهی مشکل کلمبیا را بهشکل یک مشکل کاملاً فنی بهما عرضه میکنند. تحقیقات پر طول و تفصیل و عالمانهئی بهعمل میآورند تا با آمار و ارقام راه حل مشکلات واردات و مشکلات ارزی را نشان میدهند. اما تا وقتی که هیچ تغییری بهنفع مردم صورت نگیرد، این تحقیقات (هر قدر هم که دقیق و عالمانه و عاقلانه باشد) بهچه دردی میخورد؟ دلیل وجودی این همه برنامهٔ تلویزیونی و کتاب و رساله و مقاله درباره مشکلات کشاورزی کلمبیا و راهحلهای گوناگون آن چیست؟ اینها خیلی شسته و رفته بهما نشان میدهند که چه طور مشکلات کشاورزی، صنعتی، مسکن و ثبات ارزیمان را حل کنیم.
اما چرا در عمل هیچ راه حلی برای این مشکلات پیدا نمیشود؟ اینها را هم بهما نشان میدهند؛ باز مردم چرا نسبت بهتمام این راه حلهای نظری، و حتی نسبت بهآن طرحهائی هم که پشتوانهٔ آنها تحقیقات علمی دقیق و صحیح است، بیاعتنا میمانند؟ چرا مردم در قبال تشکیل کمیسیونهای متوسط و خوب و عالی بیاعتنا هستند؟ چرا باز هم سخت بیاعتنا میمانند؟
چون میدانند که گیرِ کار بر سر داشتن یا نداشتن راه حل نیست. ما راه حل داریم اما عیب کار در این است که آن ارادهٔ لازم را نداریم که بهاین راهحلها عمل کنیم. مشکل ما نداشتن راه حل یا فقدان تکنولوژی نیست. بههمین دلیل طبقهٔ حاکم، یعنی اقلیت حکومتگر ما، بیش از هر کس دیگری سزاوار ملامت است، چون راه حلها را در اختیار دارد و کاری نمیکند.
بارها مطبوعات دولتی بهمن گفتهاند که حرفهای من چنگی بهدل نمیزند، و بهخیال خودشان با این کار سخت بهمن حمله کردهاند. راستش را بخواهید این حرفشان تأیید و تحسین خوبی است، شاید این بهترین راه ستایش من باشد. چون این مسلم است که من حرف تازهئی نمیزنم. شما میدانید من میخواهم چه بگویم - همهٔ مملکت این را میدانند. اما این حملهئی که بهمن میشود - که من حرف تازهئی نمیزنم - بهخودشان برمیگردد، چون دانشمندان و جامعهشناسان، همه چیز را میدانند، بنابراین من حرف تازهئی برای گفتن ندارم.
شاید تازگی مطلب در این باشد که من همین چیزها را علناً بهزبان میآوردم و موقعیت روحانیم را بهمخاطره میاندازم. شاید این کار واقعاً کار تازهئی باشد، اما در حرفهای من هیچ چیز تازهئی نیست. پس راستی ماجرا چیست؟ این که من حرف تازهئی نمیزنم، و همان حقایق کهنهئی را که من بازگو میکنم چنین شوری بهپا کرده، خود اعلام جرمی است علیه طبقه حاکم.
اگر این حرفهائی که من میزنم، که قدرت در دست عدهٔ معدودی متمرکز شده، و صاحبان قدرت آن را بهنفع اکثریت مردم بهکار نمیبرند، اگر اینها کهنه باشد و اگر همه اینها را میدانند، پس آنهائی که مشکل را میدانند و قادر بهحلش نیستند بیشتر قابل سرزنشند.
راه حل کم نیست. میشود با مردم عادی صحبت کرد، با رانندهٔ تاکسی، کشاورز، حتی پسرک واکسی. آنها در پنج شش جمله، شاید بدون آن که کلمات خیلی علمی بهکار برند اما مطابق با فهم عام، بهما خواهند گفت که راه حل مشکلات کشور ما در چیست. هر کسی میتواند این کار را بکند، و همین است که طبقهٔ حاکم را مشوش میکند آنها میدانند که نمیتوانند با عرضهٔ راه حلهای تازه هیچ کس را قانع کنند.
بههمین دلیل است که وقتی یک جنبش مردمی مانند اعتصاب بیست و پنجم ژانویه لغو و بدون هیچ تشریفاتی دفن شد، و جایش را یک کمیسیون عالی ارائه راه حل گرفت، همه احساس کردیم که سرمان کلاه گذاشتهاند. همان طور که تا بهحال در کلمبیا رسم بوده، و همان طور که همیشه هر وقت که موقعیت دشواری پیش آمده، اعتقاد بر این بوده که راه حل یعنی انتصاب کمیسیونهای مطالعهٔ راهحلها؛ انتصاب کمیسیونهائی برای بهتعویق انداختن راه حلها، زیرا راه حلها را همه میدانند؛ انتصاب کمیسیونهائی برای احالهٔ مسئولیت بهجمع معدودی از قدرتمندانند، و از خیلی پیش میتوانستند بهآن راه حلها عمل کنند.
افرادی که در تصویب مالیات بر فروش دخالت داشتند، بهکمیسیون بزرگ، یا کمیسیون عالی - حالا اسمش یادم نیست - منصوب شدند، اما این کمیسیون برای آن درست شده بود که سر و صورتی بهنظام مالیاتی بدهد، و دست بهیک رشته از کارهای دیگر هم بزند، یعنی کارهائی که مردم را دلسرد و بیعلاقه و حتی با آنها دشمن میکرد، زیرا مردم میدانند که راه حلهای مورد قبول اقلیت حاکم خلاف منافع خلق خواهد بود.
مردم میدانستند که آن نظام مالیاتی که با این دقت مطالعه شود، آشی است که حکومتگران میخورند، و خرجش را مردم باید بدهند. آنها (حکومتگران) دقیقاً معین کردند که این آش باید دستپخت چه کسانی باشد، اما مردم میدانستند که چه کسی آن را خواهد خورد.
پس میبینیم که از کمبود راهحل نیست که وضع ما تا این حد خراب است بلکه علت این است که قدرتمندان ما نمیخواهند وضع را عوض کنند. این قدرتمندان چه کسانی هستند؟
خیلی وقتها از دست رئیس جمهور، وزراء یا اعضای مجلس، بخصوص از دست رئیس جمهور، عصبانی میشویم. یقیناً او هم بهسبب کان لم یکن ماندن راه حلها مقصر است، اما رئیسجمهور در مقابل عدهٔ زیادی از گروههای فشار، که با او هر کاری میخواهند میکنند، کاری از دستش ساخته نیست. بهاین دلیل جنبش ما نباید وقتش را صرف تعیین نامزد ریاست جمهوری کند، چرا که این رئیسجمهور هم از دل همان نظام برخواهد خاست، و بهرغم هدفهای انقلابیش، همان نظام مجبورش خواهد کرد که تسلیم همان فشارها و همان گروهها بشود، یعنی تسلیم همان دستگاهی بشود که بهنفع اقلیت و بهزیان اکثریت میگردد.
بههمین دلیل وقتی که از من پرسیدند که حاضری از حرفه کشیشی بگذری تا در انتخابات آینده نامزد ریاستجمهوری بشوی؟ پاسخ قاطع من «نه!» بود. چنین کاری خیانت بهجنبش انقلابی است. همچنین جواب دادم که ما نمیتوانیم وارد بازی اقلیت حکومتگر بشویم، یعنی با یک نظام انتخاباتی که در کنترل آنهاست، درگیر بشویم. من نمیتوانیم در خیمهشببازی دمکراسی شرکت کنیم، یعنی خیمهشببازیئی که خلق متأسفانه در آن نقشی بهزیان خود و کاملاً بهسود طبقات ممتاز، بازی میکند.
پس مسأله، مسأله انتخابات در چارچوب نظام فعلی، یا ریاستجمهوری نیست. در واقع، مشکل ما، مشکل تغییر کامل این نظام است از پائین بهبالا، و تضمین این نکته که خلق دیگر گول افسانهٔ انتخابات را نخواهد خورد، و این ممکن نیست مگر آن که خود مردم کنترلکنندهٔ نظام انتخاباتی باشند و برنامهئی عرضه کنند که نهادهای اجتماعی را از اساس تغییر دهد، و ساخت قدرت سیاسی فعلی را درهم بشکند، و اکثریت را تبدیل بهگروه فشار اصلی کند، که تعیینکنندهٔ سیاست و تصمیمات دولت باشد.
بهعقیدهٔ من ما بارها تجربه کردهایم که وقتی که اقلیت حکومتگر ترس برش میدارد، دستش را بهسوی ما دراز کرده سعی میکند ما را بفریبد که وارد نظام او بشویم، تا بعد چنگالهایش را در تن ما فرو کرده پاک نابودمان کند.
اقلیت حکومتگر چند بار بر سر مسائل انتخاباتی بهدردسر افتاده است. گاهی فراموش میکنیم که چه بهسر خورخه الیچرگایتان (Jorqe Eliecer Gaitan) آمده است. حزب لیبرال و کمیته ملیش او را طرد کرده، و همانطور که بهخاطر دارید تمام ماشین انتخاباتی را طوری تنظیم کرده بودند که آرای او کمتر از ژنرال توربای (General Turbay) باشد. اما فشار تودهٔ مردم آن قدر زیاد بود که کنترل مهار از دست اقلیت حکومتگر خارج شد، و گایتان در انتخابات بعدی اکثریت آرای لیبرالها را بهدست آورد. آن وقت طبقهٔ حاکم فهمید که در این بازی افراط کرده تا آنجا، که کنترل رأیدهندگان از اختیارش خارج شده و ماشین دولتی انتخاباتیش درست کار نکرده است، و بهاین دلیل، برای آن که بهجنبش مردم پایان دهند، فقط یک در بهرویشان باز بود، که آن هم کشتار مردم بود.
شاید موضع انقلابی فعلی ما موضع خطرناکی باشد، چون ما همه چیز را صاف و روشن میبینیم و گول اقلیت حکومتگر را نمیخوریم. اما اقلیت حکومتگر تقلید مسخرهٔ دمکراسی را بهراه انداخته که ما نمیتوانیم همدستش باشیم. پس، باید ببینیم که اقدامات واقعاً انقلابی چیست؟
در حال حاضر قسمت عمده درآمد ملی را خلق تامین میکند (میدانید که طبقهٔ کارگر بهتنهائی ۳۵ درصد درآمد ملی را تأمین میکند) پس چرا بهرهٔ خلق از درآمد ملی این قدر کم است؟ همان طور که خورخه الیچر گایتان بهدرستی گفته چرا طبقهٔ کارگران و دهقانان که از لحاظ آگاهی، روحیهٔ مبارزه، و توانائی بهمراتب برتر از رهبرانش بوده قدرت را در درست ندارد؟
چون دو چیز اساسی گم شده که هرچه زودتر باید بهدست آورد. زیرا این مهم است که نتیجه این گردهمائی فقط شور و امید نباشد، بلکه روش عمل روشنی هم بدست آید که در مبارزهٔ منضبطی که شاید سخت و طاقت فرسا بشود لازم است. برای تضمین این که در کلمبیا واقعاً خلق قدرت را تصاحب کند، چه باید کرد؟
یکی از نخستین شرطهای لازم باید پرورش شعور عام مردم باشد. اگر هدفهایمان مشترک نباشد، از یکدیگر جدا خواهیم شد. حکایت آن دو الاغ را دارید که میخواستند یک توبره کاه را بخورند؟ هر یک توبره را بهطرف خودش میکشد و هیچ یک از آن دو نمیتواند کاه را بخورد، تا این که بالاخره سر هدف مشترکشان با هم کنار میآیند. اگر ما بر سر هدفهای مان بهتوافق نرسیم، خلاف یکدیگر حرکت خواهیم کرد. هر یک بهراه خود خواهیم رفت. کاتولیکها از غیر کاتولیکها جدا میشوند، چپیها از راستیها، لیبرالها از محافظه کارها، دهقانها از کارگران، و این اتحادیهٔ کارگری از آن اتحادیهٔ کارگری.
پس باید پلاتفرمی ارائه کنیم که بر سر آن توافق داشته در راهش مبارزه کنیم. بهاین جهت پلاتفرمی برای اتحاد خلق منتشر کردهایم، که بتواند بیش از هر چیز اتحادی ورای اختلافات ایدئولوژیکی و مذهبی باشد. مسلماً اکثریت مردم ما کاتولیک هستند. بهجای کاتولیک باید بگویم غسل تعمید یافته، چون عصارهٔ کاتولیکیگری و نیز مسیحیت عشق است، تا آن جا که بولس قدیس (سن پُل) بهما میگوید آن که همنوعانش را دوست دارد کاملاً قوانین (دین) را رعایت کرده است. اگر ملت ما کاتولیک واقعی میبود دیگر خشونت افرادش را از یکدیگر جدا نمیکرد، ملتی نمیبودیم که در آن بهبیوهها، یتیمان و تهیدستان ستم روا شود، ملتی نمیبودیم که در نهادهای اجتماعیش عشق حکومت نمیکند. اگر چه ما برای هر کاری قانونی داریم، چون در کلمبیا برای هر کاری قانونی هست، در بهکار بستن این قوانین از خودخواهی الهام گرفته میشود، نه از عشق بههمنوع.
میتوانیم بگوئیم که ما ملتی تعمید یافتهایم، و ۹۶ درصد مردمی هم که نامشان در سرشماریها بهعنوان کاتولیک ثبتشده تعمید یافتهاند. ولی شاید بسیاری از ما که نامشان (بهعنوان تعمید یافته) بهثبت رسیده نتوانسته باشند عشق بههمنوع را که عصارهٔ دین ماست در عمل بهکار بندند.
ما باید ورای اختلافات دینی باشیم. باز هم تکرار میکنم که ما نمیتوانیم همین طور بهجدال بر سر چیزهائی که ما را از یکدیگر جدا میکند ادامه بدهیم و از توافق بر سر آنچه متحدمان میکند غفلت کنیم. بارها گفتهایم که: اختلاف اصلی ما کاتولیکها با کمونیستهاست. اما چرا با کمونیستها بر سر ابدیت یا فناپذیری روح بحث کنیم و چرا با آنها بهاین توافق نرسیم که گرسنگی واقعاً فناپذیر است؟
چرا در این باره بحث میکنیم که کلیسای کاتولیک کلیسای واقعی است یا که باید نابودش کرد، و این در حالی است که جناحهای مرتجع، هم در کلیسا و بیرون از آن، دارند با ما میجنگند؟ در حالی که داریم بر سر مصادرهٔ دارائی کلیسا بحث میکنیم، اجازه میدهیم که دارائی اکثریت مردم کلمبیا مصادره شود. چون مسلماً ما کاتولیکهائی که طالب کلیسای فقیریم، با کسانی که مخالف کلیسای ثروتمندند مجادلهئی نداریم.
ما باید فراتر از ادیان، فراتر از فلسفهها، و فراتر از مباحثات بینتیجه، دربارهٔ چیزهائی توافق کنیم که متحدمان میکند. همان طوری که قبلاً هم در مورد دیگری گفتهایم، ما مثل آنهائی هستیم که بر امپراطوری بیزنطیه حکومت میکردند، و بحثهای بیحاصلشان بهبحثهای بیزانطی مشهور است. چون وقتی ترکها بهدروازههای قسطنطنیه رسیده بودند و آماده تصرف شهر میشدند، الهیون داشتند بر سر نر و ماده بودن ملائکه چانه میکشیدند. و ما، در همان حالی که قیمتها بالا میرود، درحالی که جبههٔ ملی دارد متحداً و از ته دل برضد خلق تصمیم میگیرد، درحالی که یک طبقهٔ حاکم متحد دارد مطبوعات، و تمام رسانههای تودهئی، و همین طور کلیسا و ارتش را بر علیه خلق بهکار میبرد، ما داریم در همان حال بر سر اختلافهایمان بحث میکنیم، چیزهائی که هیچ کدامش مستقیماً ربطی بهما ندارد و هیچ کدامش مثل هدفهای عاجل انقلاب نیست.
بهاین دلیل اصرار کردهام که پلاتفرم اتحاد خلق نباید با ایدئولوژی، فلسفه، و یا دین آمیخته شود. شما دیدهاید که اقلیت حکومتگر دارد بهمقامات کاتولیک فشار میآورد تا کلیسا فوراً بگوید که این پلاتفرم با آئین [کاتولیک] درتضاد است، بدون این که هرگز این مشکلات آئینی را مشخصاً بیان کند. باید منتظر بود که آنها سعی کنند این طور نشان دهند که این پلاتفرم شاید با وجدان کاتولیکها ناهماهنگ باشد، اما من معتقدم که ما بهعنوان مردمی کاتولیک یکدل و یک جهت باشیم، چون تا بهحال مقامات کلیسا نگفتهاند که این پلاتفرم کجا آئین کلیسا را نقض میکند. پس میتوانیم بهحرکتمان ادامه دهیم. میتوان گفت که این پلاتفرم، پلاتفرم دمکرات مسیحیهاست، پلاتفرم فدراسیون ملی دانشگاهیان (F. U. N) است، پلاتفرم اتحادیههای کارگری مسیحی وابسته بهفدراسیون آمریکای لاتینی اتحادیههای کارگری مسیحی (C. L. A. S. C) است، پلاتفرم حزب کمونیست است، پلاتفرم اتحادیههای کارگری کولتخر (Coltejer)، است، چون که این پلاتفرم مورد قبول همهٔ اینهاست.
علاوه بر این، ویژگی این پلاتفرم این است که تعلق بههیچ گروه سیاسی خاصی ندارد. هر کس میتواند بهآن ملحق شود. همین موجب جاروجنجال بزرگی شده است. بهرغم این جار و جنجال من معتقد بوده و هستم که مائی که در این جنبش هستیم باید بمانیم، و هر کس که کلمبیائی و میهنپرست است، اگر بخواهد میتواند بهاین پلاتفرم ملحق شود، و ما در کنارش خواهیم جنگید. اگر اتحاد خلق (Alianza Popular) بخواهد ملحق شود، او را با آغوش باز خواهیم پذیرفت. اگر حزب کمونیست بخواهد ملحق شود او را با آغوش باز خواهیم پذیرفت. اگر اعضای جنبش انقلابی لیبرال، (M. R. L) یا لیبرالهائی که میخواهند همین حالا دست بهکاری بزنند، یا محافظه کارهائی که میخواهند کشور را تغییر دهند، یا دمکرات مسیحیها بخواهند ملحق شوند، ما همه را خواهیم پذیرفت، زیرا این پلاتفرم ملک طلق فقط یک گروه نیست، بلکه متعلق بهتودهٔ خلق است. این آرزوی من است.
البته این جنبشی که پلاتفرم را بهعنوان پایه و اساس مشترک پذیرفته، خود یک ضدجنبش نیست. ما ضد کمونیست نیستیم، همانطور که نمیگوییم کمونیست هستیم. ما انقلابی هستیم و معتقدیم که در انقلاب برای همه جا هست، برای کمونیستها، کاتولیکها، محافظه کارها، اتحاد ملی مردم، و دمکراتمسیحیها. ما هیچ ادعای انحصاری بر انقلاب نداریم، چون درست همانطور که پلاتفرم اتحاد مردم بهخلق تعلق دارد، باید قبول کرد که انقلاب هم متعلق بههیچ گروه خاصی نیست، بلکه از آن کلمبیاست.
در نتیجه این پلاتفرم میتواند تجمعگاه ما باشد، و ما بهنام آن عزم خود را مبنی بر مبارزهٔ تا دم مرگ تکرار کنیم، یعنی همان کاری که سیمون بولیوار آزادی بخش کرد. میتوان گفت که هر انقلابی، از هر جا که باشد، دوست ماست، و هر ضد انقلابی، از هر جا که باشد، دشمن ماست.
این پلاتفرم نباید بهفرد، وابسته باشد. لازم است که در توضیح انگیزهها، انقلاب بسته بهیک فرد نباشد، بلکه با یک سلسله از اصول پیوند داشته باشد. یک نمونهٔ آشکار وضع خود من است. اسم مرا باید از پلاتفرم جدا کرد، اگرچه پلاتفرم بهنام من منتشر شده، و من بسیار مفتخرم که سهمی در بهقدرت رسیدن اتحاد خلق داشتهام. علاوه بر آگاهیئی که این پلاتفرم و روزنامهٔ مردم بهوجود خواهد آورد، لازم است که رهبرانی تازه نفس، متعهد، قابل و آمادهٔ مبارزه بهوجود آیند؛ و بالاتر از همه، سازمانی بهوجود آید که بتواند مخارج روزنامه را تأمین و از آن دفاع کند.
روزنامهٔ مردمیئی که داریم تدارک میبینیم، همانطور که پدر پیر (abbe pierre) دربارهٔ مجلهٔ خودش گفتهاست، باید «صدای بیصدایان» باشد. صدای آنهائی که هیچ جائی در مطبوعات حکومتی ندارند، جنبشهائی که مطبوعات دربارهٔ آنها سکوت میکنند، حوادثی که اقلیت حکومتگر برای منافع خود، و برضد منافع خلق، در تعبیر و تفسیرشان دست بهتحریف میزند، همه باید صدائی داشته باشند که وحدت خلق را ورای ایدئولوژیها، گروهها، و افراد مستقر کند.
امّا اتحادیههای کارگری. اگر اتحادیههای گوناگون این پلاتفرم را قبول کنند مهم است. پلاتفرم با اتحاد کارگران کلمبیا (U. T. C) یا فدراسیون کارگران کلمبیا (C. T. C)، یا بلوک اتحادیهئی مستقل، یا با هر اتحادیهٔ دیگری، هیچ مخالفت و تضادی ندارد. هرجا که خلقی هست، خلق ما آنجاست. اما باید از همه دعوت کنیم. علاقهٔ ما بهخلقی که بهاو خیانت شده بهمراتب بیشتر است تا بهنمایندگان بداندیش آنها؛ در نتیجه آمادهایم که تمام جنبشهای اتحادیه کارگری را، و همینطور آنهائی را که عضو هیچ اتحادیهئی نیستند امّا در مبارزهٔ ما شرکت میکنند، بپذیریم.
هر که از خلق باشد در صفوف جنبش مبارز ما جای شایستهئی دارد. باید دست بهدست اتحادیههای دهقانی، جمعیتهای دهقانی، کمیتههای فعالیت اجتماعی و اجتماعات بومی هم بدهیم. همهٔ اینها باید اتحاد خلق را تشکیل دهند و در راه هدفهای خلق مبارزه کنند. این نکته را باید با وضوح تمام درک کنیم که وظیفهٔ ما در این است که اتحاد خلق را بر پایهٔ اهداف مشترک بهوجود آوریم.
بنابراین من اصرار کردهام که این پلاتفرم در میان مردم توزیع شده برایشان توضیح داده شود، چه طبقهٔ حاکم طبعاً چندان رغبتی بهاین پلاتفرم نداشته آن را کمونیستی قلمداد خواهد کرد. آنها هرچه را که مخالف نظام موجود باشد کمونیستی قلمداد میکنند.
ما نمیخواهیم فریب این حقهها و کلکهای طبقهٔ حاکم را بخوریم، چون تمام این نیرنگها دیگر کاملاً افشا شده است. طبقهٔ حاکم مرا کمونیست میخواند. و این حرف را وقتی زده که من بهوظایف روحانیم مشغول بودم. حالا بیش از اینها خواهد گفت. با آن که من میگویم که کاملاً با آئین کلیسا موافقم، هنوز هم کاتولیک هستم، و هرگز از کشیش بودن دست نخواهم کشید، «چون هر کس بهمقام کشیشی برسد، تا ابد کشیش باقی خواهد ماند». آنها باز هم مرا کمونیست معرفی خواهند کرد، همه کس را کمونیست خواهند خواند، حتی آنهائی را هم که خودشان را مسیحی میدانند و فرایض روزانه را بهجا میآورند، و همهٔ این کارها را برای این میکنند که این پلاتفرم را میان مردم پخش میکنند.
طبقهٔ حاکم این افراد را برای این کمونیست میخواند که از خودش دفاع کند. ما هم از این کار دلگیر نخواهیم شد، چون هر کس هر طوری که بتواند از خودش دفاع میکند. اقلیت حکومتگر بهتنگنا افتاده است و ناجوانمردانهترین شیوهها را بهکار خواهد برد. علت تشکیل دادگاههای نظامی و برقراری حالت فوقالعاده همین است. وضع از این هم بدتر خواهد شد. ما باید آمادهٔ سرکوب شدن باشیم. اقلیت حاکم تجاوزگر است، اما زورش را ندارد. این اقلیت خود را با قیام یک جنبش متعهد مردمی روبهرو میبیند، یعنی جنبشی که باید آن را جدی گرفت، چرا که اعضایش بهآرمان خود دل بستهاند، از همه جای اجتماع برخاستهاند، و رسالتی دارند که باید بهانجام برسانند. فعلاً رهبری این جنبش با یک کاتولیک است که امیدواریم این کار همیشگی نباشد، یعنی کشیشی که بهعلت کاتولیک بودن و کشیش بودن بهانقلاب پیوسته است، و این برای اقلیت حاکم مسالهٔ مهمی است. آنها از کثیفترین شیوهها استفاده خواهند کرد تا بهمن و دیگرانیکه در جنبش شرکت داریم حمله کنند. ما باید بدون این که دلگیر شویم این را بهعنوان قانون بازی و یک فرض مسلم قبول کنیم.
آنها ما را کمونیست خواهند خواند و از آنجا که ما شرکت حزب کونیست را هم در این جنبش میپذیریم، حقایق را تحریف میکنند تا بگویند که کمونیست زمام جنبش را در دست دارد. اما اگر ما بخواهیم انقلاب کنیم، میدانیم آنهائی سرانجام در جنبش صاحب قدرت خواهند شد که انقلابیترینِ جوابها را بهنیازهای مردم بدهند. آنها در این مبارزه از هر کسی شجاعتر خواهند بود و اگر رهبری جنبش را بهدست بگیرند، شایستهٔ آن خواهند بود. برای رسیدن بهمقام رهبری مسابقهٔ مرگآور ترتیب نخواهیم داد که ببینیم چهطور از پس یکدیگر برمیآئیم. در عوض خواهیم کوشید که بهمراحل عالی انقلابی بودن برسیم، و در این میان رهبرانی را خواهیم شناخت که از همه متعهدتر، لایقتر، و در نبرد کارآمدتر، و تیزبینترند، و بهتر میتوانند به (ندای) خلق پاسخ بدهند. هر گروهی که چنین رهبرانی داشته باشد بیشک برتری خواهد یافت.
احتمالاً رهبری نه از یک گروه یا حزب واحد بلکه از گروههای مختلفی خواهد بود که اعضای وابسته و ناوابسته [بهاحزاب]، افراد سیاسی و غیرسیاسی آن برای یاری بهمیهن با سعهٔ صدر و تعهّد فوقالعادهئی با یکدیگر کار خواهند کرد. آنها با قاطعیت و بر اساس پلاتفرمی که همین حالا شرحش گذشت کار خواهند کرد. آنها این پلاتفرم را توزیع و تبیین خواهند کرد، و در پایهٔ جنبش بهمطالعه خواهند گذاشت، تا اولین شرط لازم هر انقلاب، یعنی آگاهی مشترک و هدفهای مشترک خلق در راهِ خلق بهدست آید.
برای انجام سریع این هدف باید برای توزیع و تبیین پلاتفرم گردانهائی را سازمان داد. این سازماندهی شرط دوم کار است. اگر جنبش ما نخواهد عوامفریبی کند باید هر نکتهئی را بهطور روشن و ملموس بفهمیم. برنامههای ما برای اصلاحات ارضی، مالیات، سیاست نفتی، اصلاحات شهری، و روابط بینالمللی چیست؟ جنبش ما باید مدرسهئی باشد که هر عضو جنبش در آن یک معلم انقلاب باشد و شایستهٔ آن که مسائل را جزء بهجزء روشن کند و اطلاعات روشن و محکمی در باب آن مسائل ارائه دهد. همه میدانید که گروههای مختلف در یک لحظه بهجوش و خروش میآیند [و بعد آرام میشوند]، ولی ما بهجنبش پایدار نیاز داریم که بتواند پیگیرانه پیشروی کند.
بررسی و توضیح این پلاتفرم، شاید در روستائی یا در پرتو شمعی در گوشهٔ مغازهئی انجام گیرد، و از راه ایمان محکمی که بهدست میآید نیروی فناناپذیر وحدت اندیشهها را خلق خواهد کرد. و وقتی مردم گردِ اندیشهئی متحد شوند فناناپذیر خواهند بود.
اتحاد بهتنهائی کافی نیست، سازماندهی هم لازم است. تا بهحال سازمانهای سیاسی کلمبیا از بالا و پائین ساخته میشدهاند. این طبقهٔ حاکم، یعنی اقلیت ممتاز است که سیاستها را تعیین و کمیتههای ملی را منصوب میکند، و لیستهای انتخاباتی را از بالا بهپائین ترتیب میدهند. از زمان استقلال که جنبشی بود بهرهبری خانوادهٔ کرئول (Creole، یعنی خانوادهٔ حکومتگران آن زمان) وضع بههمین منوال بوده است. انقلاب، استقلال ما را از [سلطهٔ] اسپانیا آزاد کرد، نه از [سلطهٔ] خانوادههای حکومتگر محلی. کار بولیوار ناتمام ماند، چون استقلال ما از اسپانیا وجهالمصالحهٔ وابستگی ما بهامریکا شد، بهاضافه این که طبقهٔ حاکم از این وابستگی جدید سود برد و از این نمد کلاهی بهاو رسید، و از آن علیه منافع خلق دفاع کرد.
ما هنوز هم یک طبقهٔ اقلیت حاکم داریم. این اقلیت یک نظام سیاسی درست کرده است که از طریق آن درست و حسابی زمام خلق را بهدست بگیرد. این نظام شامل دو حزب سنتی کشور ماست، بهاین معنا که این دو حزب از طرف طبقات اجتماعی مختلف حمایت میشوند، از اقلیتی که در بالاست گرفته تا خلق که در پائین جامعه است، همه را شامل میشود. چند وقت پیش هر کسی میبایست خود را لیبرال یا محافظه کار بخواند، و بهاین طریق بود که اقلیت، اکثریت را کنترل میکرد. وقتی که لیبرالها و محافظه کارها دیگر در زمینه افکار سیاسی با شرایط اقتصادی هیچ اختلافی نداشتند، و اختلافشان فقط بر سر پیروی عاطفی یا سنتی از این یا آن حزب بود. این احزاب واقعاً چه معنایی داشت؟
مقصود از این احزاب تفرقه انداختن درمیان مردم بود. بهسکتاریسم (فرقه بازی) دامن میزدند. پیروان این حزب پیروان آن حزب را با قساوت میکشتند، بیآن که بدانند چرا دست بهاین کار میزنند. تا بهحال این خشونت در کشور ما قهر انقلابی نبوده، چون میان برادرانی از یک طبقهٔ خلق اتفاق میافتاده، و ابزاری در دست طبقهٔ حاکم بوده است. چون در این اِعمال خشونتها هیچ یک از رهبران صاحب قدرت کشته نشدهاند، بلکه این خلق بوده که در این برادرکشی گوشت دم توپ بوده است. این ثابت میکند که جنگ لیبرالها و محافظه کارها طبقهٔ حاکم را بهخطر نمیانداخته است.
بنابراین احزاب سیاسی کلمبیا کار سنگ تفرقه را در میان مردم میکردهاند، بهاین معنا که روی احساسات و سنتهای آنها انگشت میگذاشتند، چون برای طبقهٔ حاکم چیزی از این خطرناکتر هست که خلق خود را بر اساس هدفهای منطقی و علمی سازمان دهد؟ بههمین دلیل، این پلاتفرم پشت طبقهٔ حاکم را بهلرزه در آورده، چون این دیگر انگشت روی احساسات و سنتهای مردم نمیگذارد، بلکه دلائلی عرضه میکند که خلق را علیه طبقهٔ حاکم میشوراند.
حالا بهآنجا رسیدهایم که بفهمیم چرا شرکت در انتخابات زیانآور است. جانبداری از انتخابات فقط مردم را بیشتر متفرق میکند، صرفنظر از این که تا بهانهٔ شرکت در انتخابات چه باشد، خواه بهانهئی انقلابی باشد، و خواه بهاین بهانه که شرکت در انتخابات فرصتی است برای تماس با مردم. چون در حال حاضر شرکت در انتخابات عملاً فقط یک راه پیش پای ما میگذارد، یعنی وابسته شدن یهیکی از دو حزب، و اگر ما در حرف از مردم بخواهیم که متحد شوند، ولی در عین حال بهآنها بگوئیم که در انتخابات شرکت کنند، در واقع میانشان تفرقه انداختهایم. [که در این صورت] بهمردم میگوئیم که لیبرال یا محافظه کار باشند، و حرفهایمان هم نخواهد توانست روی آنچه کردارمان نشان میدهد سرپوش بگذارد. اگر از مردم بخواهیم که بنا بهمیل احزاب سنتی رأی بدهند معنایش این است که از طبقهٔ حاکم حمایت کردهایم که حفظ قدرت کند. اگر از مردم بخواهیم که هم متحد باشد و هم رأی بدهند، که درواقع با این کار در میانشان تفرقه انداختهایم، دیگر نمیتوانم حقایق را کتمان کنیم.
پافشاری بر سر احزاب سنتی یعنی ایجاد تفرقه. تا وقتی که انتخابات بر مبنای نظام دو حزبی است، باید آن را یک ابزار ضدانقلابی دانست که با آن میان مردم تفرقه میاندازند. باید بفهمیم که روبهرو شدن با یک نظام سیاسی چند طبقهئی که قدرت در رأس آن قرار گرفته یعنی چه. [این نظام] یعنی این که کمیتههای ملی لیبرالها و محافظه کارها دور هم مینشینند تا یک رشته گردهمائیهای محلی کاملاً پیش ساخته درست کنند. نمایندگانی که با کمیته ملی مخالف باشند نمیتوانند در این گردهمائیها شرکت کنند، اسمشان در لیستهای انتخاباتی دیده نمیشود. فقط آنهائی مورد قبولند که پاک تسلیم کمیته ملی باشند. در گردهمائیهای سطح شهر هم وضع بر همین منوال است. بهعبارت دیگر، یک هِرم کنترل سیاسی داریم که از بالا بهپائین زمام امور را در دست دارد. اقلیت حاکم همدوش اکثریت نیست بلکه روی سر آنها نشسته است. بهاین علت است که احزاب چند طبقهئی سنتی در ظاهر [قدرت] اقلیت حاکم را تقسیم میکند، اما در واقع [قدرت] اکثریت را تقسیم میکند.
این هِرم کنترل، تبعیت از اقلیت سیاسی را بهوجود میآورد، یعنی اقلیتی که از پایتخت حکومت میکند ولی تسلیم قشر نخبهٔ اقتصادی است، و در نتیجه در کنترل کشور بهمثابهٔ ابزار دست این گروه است. پس بهاین ترتیب میبینیم که چهگونه دو حزبی سنتی در خدمت طبقهئی است که قدرت اقتصادی را در دست دارد و زمام اکثریت مردم را از طریق گروههای سیاسی، که از بالا بهپایین بهآنها تحمیل شده، در دست دارد.
ما باید کاری درست مخالف جهت طبقه حاکم بکنیم تا خلق را برای تصاحب قدرت سازمان دهیم.
بارها از من خواستهاند که از افرادی که وابسته بهاحزاب سیاسی نیستند، یعنی افراد مستقلی که میخواهند وارد این جنبش بشوند، مثل روشنفکران، صاحبان تخصص و افراد خوشنام، مرکزیتی ترتیب دهم که مبارزات جبههٔ متحد را رهبری کند. ما هم از افرادی که شاید بر طبق ضوابط و معیارهای اقلیت حکومتگر و مطبوعات دولتی، افراد مهمی نباشند هسته و مرکزیتی درست کردیم. اما این گروه را نباید نمایندهٔ اکثریت بهحساب آورد، همان طور که من خودم را نمایندهٔ اکثریت بهحساب نمیآورم. آرزوی خود من و گروه همراه من این است که بهنام خدمتگزار اکثریت و جبههٔ متحد پذیرفته شویم.
اولین کاری که باید در تضاد با طبقهٔ حاکم بکنیم همین است. ما نباید رهبرانی را بهاکثریت تحمیل کنیم، چون معتقدیم که در کار سازماندهی جبههٔ متحد هم باید انقلابی باشیم و نظامی را که از بالا بهپائین خود را بهما تحمیل میکند دیگرگون کنیم. سازماندهی ما از پائین بهبالا خواهد بود. ما پا جای پای احزاب سنتی نخواهیم گذاشت. دیگر متکی طبقهٔ حاکمی نخواهیم بود که مرتب بهکشور و بهآرمانهای ملی خیانت میکند. ما خودمان رهبرانمان را انتخاب میکنیم. بهاین منظور باید سازماندهی را از پایه شروع کنیم. این پلاتفرم اولین قدم در راه سازماندهی خواهد بود، قدم بعدی روزنامه است. از طریق تامین مخارج، توزیع، و مشارکت در تهیهٔ روزنامه گروههای تازهئی در پایه بهوجود خواهند آمد. از آنجا که روزنامه بههمه جا خواهد رسید، در سراسر روستاها گروههائی در پایه خواهیم داشت که پلاتفرم را مطالعه و روزنامه را توزیع کنند. ما این کار را بهمناطق کارگری و کارخانههایمان گسترش خواهیم داد. در هر قسمت از هر کارخانه، در کلاسهای مدارس و دانشگاهها افرادی را خواهیم داشت که پلاتفرم را مطالعه و روزنامه را توزیع کنند.
با توجه بههمهٔ اینها شاید بپرسیم: «بسیار خوب، اما آیا سازمان انقلابی بر توزیع چند اعلامیه و مطالعهٔ چند نظر قناعت خواهد کرد؟» نه! سازمان برای چیست؟ هدف نهائی ما چیست؟ ما هرگز نباید از این غافل شویم، مگر آن که بخواهیم بهآن نوع جنبشی که میخواهیم بسازیم خیانت کنیم. سازمان برای چیست؟ برای دستیابی بهقدرت. اولین شقّ این سازمان مسالهٔ رهبران آن است. ما یا با ایجاد یک سازمان پدرمدارانه آغاز میکنیم که از بالا رهبری میشود، یعنی سازمانی که مرکب از آن گروههای رهبری است که طبقهٔ حاکم تحمیل کرده، و بهناگزیر باید تن بهاین خطر بدهیم که همهٔ آن عناصر بورژوائی، (که دوست دارند در میان مردم ظاهر شوند، بیآن که کاری بکنند) در جنبش نفوذ کنند. چندی که گذشت اینها از پشت بهجنبش مردم خنجر خواهند زد تا مبادا منافع نخبگان بهخطر افتد؛ یا میآئیم خلاف این عمل میکنیم، یعنی رهبرانی خواهیم داشت که از میان مردم برخاسته باشند.
شاید بگوئیم که من کمیتهئی را سازمان دادهام که از افراد طبقهٔ بورژوازی تشکیل شده است. دلیلش این است که طبقهٔ حاکم وضع را طوی ترتیب داده که نگذارد رهبرانی از درون مردم ظاهر شوند. باید صبر کنیم تا مردم رهبران لایقی بهوجود بیاورند. بهاین علت ما بهسازماندهی پایه فکر میکنیم، نه بهسازماندهی در سطح بالای جامعه. وقتی که آگاهی مشترکی در پایه پرورانده شد، ما بهترین راه تشکیل گروهها و گسترش آنها را خواهیم یافت.
بهمجرد این که دربارهٔ چگونگی سازمان دادن اکثریت در گروههائی بهمنظور [تشکیل] جبههٔ متحد تصمیمی گرفته شود، شاید آرام آرام از شهرها، محلات، روستاها یا کارخانهها رهبرانی پیدا شوند. این افراد نمایندگان مردم خواهند بود، و سازمانشان میتواند تا مرحلهٔ منطقهئی گسترش پیدا کند. از میان اینها یک کمیتهٔ ملی جبههٔ متحد مرکب از نمایندگانی که شما آنها را انتخاب و اداره میکنید تشکیل خواهد شد، یعنی کمیتهئی که منتخب خلق است و هم خلق آن را اداره میکند.
بعد میتوانیم بگوییم که یک سازمان واقعاً دمکراتیک داریم، و کارها بهسبک سنتی و از بالا بهپائین انجام نمیگیرد، بلکه ابتکار عمل در انجام کارها از پایین بهبالا جریان خواهد داشت.
وقتی که کار این سازمانِ نماینده را، از روستاها گرفته تا پایتخت تمام کردیم، یعنی نهضتی پدید آوردیم که از حمایت فراوان خلق متحد و منضبط برخوردار است، بعد میتوانیم قدرت را بهدست بگیریم، چون در آن لحظه میتوانیم انتخابات را اداره کنیم، و اگر نگذارند که بهپای صندوق رأی برویم، بههر وسیلهئی که لازم باشد متوسل خواهیم شد، اما قدرت را در اختیار خود خواهیم گرفت.
بارها مرا متهم کردهاند که من تبلیغ انقلاب قهرآمیز میکنم. دانستن این نکته که چرا طبقهٔ حاکم مرا طرفدار انقلاب قهرآمیز وانمود میکند جالب است. میدانید که هدفهای مرا میتوان در این نظر خلاصه کرد که: اِعمال قدرت بهدست اکثریت تا تصمیمات دولت بهنفع اکثریت باشند، نه بهنفع اقلیت. همانطور که همه میدانیم این کار ابداً کار آسانی نیست، گفتهام که اگر طبقهٔ حاکم برای ممانعت از اِعمال قدرتِ اکثریت خواست متوسل بهقهر شود ما باید آماده باشیم. با اینهمه شما چیزهائی را که در مطبوعات دولتی چاپ میشود، و حتی واکنشهای مقامات کلیسا را دیدهاید که مرا بهخاطر این که گویا از انقلاب قهرآمیز حمایت میکنم محکوم میکنند. طبقهٔ حاکم دارد چه کار میکند؟
طبقهٔ حاکم میداند این اوست که بهتنهائی تصمیم میگیرد که انقلاب مسالمتآمیز باشد یا قهرآمیز. تصمیمش با خلق نیست، با طبقه حاکم است. و وقتی که خلق شروع میکند خود را شجاعانه و با انضباطی متعهد سازمان دهد، و این سازماندهی هم برای رأی دادن نیست، طبقهٔ حاکم شتابزده ما را متهم میکند که داریم خود را برای انقلاب قهرآمیز سازمان میدهیم.
پیداست که قصد اقلیت حاکم این است که در مقابل اکثریت، قهر و خشونت بهکار برد. آنها بهاصلاحات برحقی که خلق میخواهد، با زور و خشونت پاسخ خواهند داد.
اِعمال قهر از طریق اسلحه، نارنجک، تانک، و چندین وسیلهٔ دیگر صورت میگیرد، اینها گرانتر از آن است که خلق بتواند تهیه کند. پس کسانی تصمیم بهاِعمال زور میگیرند که بتوانند از عهدهٔ مخارجش بر بیایند. دهقان بهیک شرط گاوی را که شیرش غذای فرزندان اوست میفروشد و مسلسل میخرد که دیگران فرزندانش را با مسلسل تهدید بهمرگ کرده باشند. و چرا دهقانان خود را مسلح میکنند، درمقابل چه کسی میخواهند از خود دفاع کنند.
در حالی که ما داریم بر اساس بعضی نظرات مشترک خود را سازمان میدهیم، و یک جنبش بزرگ مردمی را برای تصاحب قدرت ایجاد میکنیم، طبقهٔ حاکم دارد مانند ریاکاران جامه بر تن میدرد. اینها سالوسند، چون پس از اِعمال قهر هیچ حقی ندارند که مردم را بهاِعمال قهر متهم کنند، آنهم در شرایطی که مردم شانزده سال قهر و خشونت را تحمل کردهاند و از ته دل میخواهند که از سر گفته نشود.
ما باید مردم کلمبیا را متوجهٔ این مسائل کنیم، و نشان بدهیم که چرا باید عجله کنیم که نبرد را بیعقبنشینی تا حصول مقصود ادامه دهیم، زیرا دشمن، همان طور که بیهیچ تردیدی تا کنون نشان داده، مصمم است که دست بههر کاری بزند. اگر مصمم بهانجام هر کاری نباشیم، در موضع ضعف خواهیم بود. اگر طبقهٔ حاکم نگذارد که ما قدرت را تصاحب کنیم، کاری واقعاً ضد دمکراتیک کرده است، زیرا اگر ما تشکیل اکثریت بدهیم، اگر ما اکثریت باشیم و معتقد بهدموکراسی، لایق بهدست گرفتن قدرت هستیم؛ و اگر طبقهٔ حاکم بخواهد با استفاده از قهر حرمت دمکراسی کلمبیا را بشکند - باید بداند که ما آمادهایم زور را با زور جواب دهیم.
اگر ما نمایندگان خلق باشیم، یا بخواهیم که باشیم، اگر بخواهیم جنبش متحد را بسازیم، اگر لازم باشد که بگوئیم دست بهقهر خواهیم زد یا نه، و اگر باید موضعمان را دربارهٔ این مسائل اعلام کنیم، باید این کار را بدون ابهام انجام دهیم. ما قهر و خشونت نمیخواهیم، ما نمیخواهیم بهزور متوسل شویم، ولی ما قدرت را برای مردم میخواهیم.
وقتی از ما میپرسند که آیا این جنبش، یک جنبش دمکراتیک است، جواب میدهیم: «این جنبش اساساً دمکراتیک است، چون معنی دمکراسی این نیست که ماشین انتخابات را بهکار بیاندازیم، یا در بازی انتخاباتی شرکت کنیم که گویا این کار بهاصطلاح قدرت را بهخلق میدهد، بلکه معنای دمکراسی این است که اکثریت سازمان یافته اِعمال قدرت کند.»
پس بیائید خود را وقف کاری کنیم که خودمان باید انجامش دهیم. ما باید گردهمائی بزرگ را با این وظیفه بهپایان بریم که هر یک از ما، و همهٔ ما، سعی کنیم که پلاتفرم خود را سر و سامان بدهیم و با دوستان، خانواده، همکاران و همسایگانمان جمع شویم تا پلاتفرم را مطالعه کنیم، آن را اشاعه دهیم، و از آنها هم بخواهیم که همین کار را بکنند. چندی بعد این گروهها روزنامه را توزیع خواهند کرد، و آن وقت ما شروع خواهیم کرد بهسازمان دادن از پایین بهبالا و یک سازمان مردمیِ در حال حرکت خواهیم بود.
این یک سازمان مردمی است که باید بهسرعت شناخته شود، و بتواند این وظایف را در میان مردم تبلیغ کند و بهمرحلهٔ عمل درآورد. مثلاً وقتی که وظیفهٔ ما تحریم انتخابات باشد، سازمان این وظیفه را تبلیغ کرده و توضیح خواهد داد تا مردم بدانند که ما چرا رأی نمیدهیم، چرا تن بهبازی دشمن نمیدهیم، چرا در کار تقسیم غیر منطقی خلق بهلیبرال و محافظه کار مشارکت نمیکنیم، چه این تقسیم یعنی شکاف انداختن در منافع اکثریت که ما سهمی در آن نخواهیم داشت.
و تحریم انتخاباتی ما فعالانه خواهد بود، و بهوسیلهٔ خلقی عملی خواهد شد که بهپا میخیزند تا بار دیگر بگویند: «نه»! خلقی، بهمثابهٔ یک تن، بهاین رژیم نشان خواهد داد که همیشه از حاکمانش برتر است، و میتواند بهصورت یک جمع عمل کند تا کشور را از پرتگاهی که طبقهٔ حاکم آن را در آن انداخته است نجات دهد.