رومن رولان ۱

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۵ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۳۸ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (اصلاح فاصلهٔ بینِ خطوط.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹


محمد قاضی:


سخن از رومن رولان نویسندۀ بزرگ و انسان‌دوست و هنرشناس فرانسوی است که خالق حماسۀ هنری ژان کریستف و حماسۀ عشقی و اخلاقی جانِ شیفته و ده‌ها اثر شاهکار دیگر است. ژان برتران بارر (J. B. Barrere) نویسنده و منتقد معاصر فرانسوی دربارۀ او می‌گوید: «در این نیم قرن اخیر و شاید - به استثنای ویکتور هوگو - در سیر تاریخ ادبیات فرانسه، نام هیچ نویسنده‌ئی به‌اندازۀ نام رومن رولان این‌قدر احساسات مختلف و متضاد، این‌قدر شور و هیجان و این‌قدر علاقه و گرایش یا برعکس عدم علاقه و بیزاری برنیانگیخته است. یکی از نقادان هنر در حدود سال‌های ۱۹۳۰ می‌پرسید: مگر هنوز کتاب‌های رولان را می‌خوانند؟ بلی، هنوز می‌خواندند و رقم فروش و تیراژ کتاب‌‌هایش نشان می‌داد که هنوز طرفدارانش زیادند؛ چه علاوه بر این که در ۱۹۱۵ جایزۀ ادبی نوبل به او تعلق گرفته اعتبار و شهرت این نویسنده، بخصوص در خارج از وطنش، نه تنها کم نشده بلکه بر میزان آن افزوده نیز شده است. آمار نشان می‌دهد که ۶۳۵ جلد از آثار او به بیش از بیست و پنج زبان ترجمه شده و انجمنی که به نام او بلافاصله پس از مرگش به ابتکار کلودل و آراگون - دو تن از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر - در فرانسه تأسیس یافته امروز بر تعداد اعضای وابسته به آن از ایالات متحد آمریکا گرفته تا ژاپن و از آلمان گرفته تا اسرائیل، افزوده شده است. نام رومن رولان که در ۱۹۰۵ برای نسلی از جوانان بیست‌سالۀ آن زمان علامتی و ندائی جهت برانگیختن شور و شوق بود در حال حاضر نیز نه تنها در بین کشورهای مختلف بلکه در بین فرقه‌ها و طریقه‌های مذهبی گوناگون و عقاید سیاسی مختلف خط رابطی به شمار می‌رود. در زمان حیاتش بارها پیش آمد که گروهی از جوانان آمریکائی را بر آن داشت تا از نام او برای نامگذاری کودکانشان استفاده کنند و به نام او افتخار کنند، هم‌اکنون نیز در آمریکا جوانان دربارۀ زندگی و آثار او رساله‌ها می‌نویسند؛ در ژاپن و چین نمایشنامه‌های او را به‌روی صحنه می‌آورند و در هندوستان و اتحاد جماهیر شوروی رمان‌هایش جلسات بحث و انتقاد برمی‌انگیزند شاید تنها خود فرانسه است که با او به‌حالتی شبیه به قهر رفتار می‌کند، چرا؟ چون در آنجا می‌گویند رولان سبک ندارد! ولی این نقادان سردرگم باید بدانند که یک اثر ادبی خوب باید دارای سه بعد طول و عرض و عمق بوده و محتوای آن نیز قابل توجه باشد. و این‌ها همه در آثار او جمع است و کافی است در آن‌ها دقت شود تا صدق این مدعا ثابت گردد.»


رومن رولان به تاریخ ۲۹ ژانویۀ سال ۱۸۶۶ در شهرک کلامسی (Clamecy) از توابع ایالت نیه‌ور (Nievre) واقع در مرکز نزدیک به‌ مشرق فرانسه به دنیا آمد. پدرش امیل رولان محضردار، مادرش آنتوانت ماری کورو (A.M. Courot) نیز دختر یک محضردار و خانواده‌اش از کهنه بورژواهای بورگینیون بودند. دربارۀ اصل و نسب او آورده‌اند که «رومن رولان از طرف پدری تا پنج پشت پدرانش محضردار بودند و جد اعلای ایشان مردی بود به نام لئونار رولان که در اواخر قرن هفدهم (حدود سال ۱۶۸۰) دفتردار و ضباط محکمه بوده است. از همۀ افراد این خانواده اصیل‌تر پدر مادربزرگش بونیار جد اعلای کولا بود. بر این خانواده روح بشاشت و خوش‌بینی حکومت می‌کرد... و اما از طرف مادری، خانوادۀ کورو، کشاورز و آهنگر و سپس محضردار بوده‌اند. قدیمی‌ترین فرد این خاندان تا آن‌جا که شناخته شده پی‌یر کورو بوده که در ۱۵۴۷ بر رودخانۀ «ایون» قایقرانی می‌کرده و در قبال عبور دادن مردم از رودخانه مزد می‌گرفته استو پدربزرگ مادرش اِدم کورو مردی خشک ولی نیک‌نفس و مبادی آداب و رئوف بوده و در بدبختی‌ها و تنگدستی‌ها هیچ‌گاه امیدش را از دست نمی‌داده است، و به همین‌ جهت او را نماینده و مظهر این نسل «تسلیم و سربه‌راه» شمرده‌اند...»


باری، رولان در کودکی بر اثر یک بی‌احتیاطی غیربهداشتی جانش به‌خطر افتاد ولی جان بدر برد و فقط عارضۀ برونشیت که تا دم مرگ با او بود وی را دچار یک ضعف جسمانی کرد. به طوری که همیشه نفسش تنگ می‌شد. در سال بعد از تولد خودش، در ۱۸۶۸، خواهری پیدا کرد به نام مادلن که از بچگی ضعیف و بیمار بود و در سه سالگی (۱۸۷۱) درگذشت. رولان در کتاب «سفر درونی» که در سال‌های ۱۹۲۶ - ۱۹۲۴ نوشته است صحنه‌ئی از دوران پنج سالگی خود را که با همان خواهر کوچکش بوده است چنین توصیف می‌کند:

«طفلی پنج ساله‌ام. خواهری دارم به نام مادلن که دو سال از من کوچک‌تراست. اکنون سال ۱۸۷۱ و آخر ماه ژوئن است. هر دو با مادرم در پلاژ آژکاشُن (نزدیک بردو، در کنار اقیانوس اطلس) زندگی می‌کنیم. چند روزی است که دخترک بسیار خسته به نظر می‌رسد و دم‌به‌دم تحلیل می‌رود. او را پیش طبیب بیسوادی برده‌اند که نتوانسته است بیماریش را تشخیص بدهد. همه به حال او غصه می‌خوریم و تازه نمی‌دانیم که او تا چند روز دیگر بیش‌تر در بین ما نخواهد بود. اینک او را به کنار دریا می‌آوریم. باد می‌وزد و هوا آفتابی است. من با دوستان خودم بازی می‌کنم ولی او بازی نمی‌کند و حال و حوصله‌اش را هم ندارد. در صندلی راحتی کوچکی از چوب بید که روی شن‌های ساحل گذاشته‌ایم لمیده است. حرف نمی‌زند و به بچه‌هایی که بازی می‌کنند، به سر و کول هم می‌پرند و جیغ و داد راه انداخته‌اند نگاه می‌کند. من در بین بچه‌های همبازیم از همه قوی‌تر نیستم، کتک می‌خورم، کنارم می‌زنند، ناچار قهر می‌کنم و گریه‌کنان به پای صندلی خواهرم برمی‌گردم. پاهای خواهرم از صندلی آویخته است و به زمین نمی‌رسد. بینی خود را به دامن او می‌چسبانم و هق‌هق گریه می‌کنم و لگد به شن‌ها می‌زنم. او با آن دست‌های کوچکش موهای مرا نوازش می‌کند و می‌گوید:

- اوه! داداش کوچولوی بیچاره‌ام!..

اشکم بند می‌آید. نمی‌دانم چه حالی به من دست داده است. سرم را به‌طرف او بلند می‌کنم و به صورت ظریف و مهربان و محزون او می‌نگرم. همین و بس! یک دقیقۀ دیگر هیچ فکرش را هم نمی‌کنم - ولی در تمام مدت عمرم آنی از یاد او غافل نمانده‌ام... چون تقریبا هیچ شبی نبود که پیش از خوابیدن لحظه‌ئی با او به سر نبرم و یکی از فکرهای خودم را ولو هنوز شکل نگرفته بوده است با او در میان نگذارم. و من در وجود او رمز «ترحم بشری» را باز شناختم - رمزی که خود او پیک نحیف و نزار ابلاغ آن بود - و به‌معنای ملکوتی هماغوشی معصومانه‌ئی که مرا در آن لحظه از حیات گذرایش با او یکی کرد پی بردم.»

شش ساله بود که خواهر دیگری پیدا کرد و پدر و مادرش اسم آن دختر را نیز به یاد دختر اول مرحوم‌شان مادلن گذاشتند. این خواهر تا پایان عمر رولان زنده بود و چون انگلیسی خوب می‌دانست در دیدارهای رولان با مهاتما گاندی و رابیندرانات تاگور مترجم برادرش می‌شد.

در ۱۸۷۳ به‌‌هنگامی که هفت ساله بود به کالج کلامسی که امروز کالج رومن‌رولان نام دارد وارد شد و به‌ تحصیل پرداخت و تا پایان کلاس دوم متوسطه (۱۸۸۰) در آن مدرسه بود. در آن سال خانوادۀ رولان به پاریس نقل‌مکان کردند تا رولان جوان بتواند به تحصیل ادامه بدهد، و به‌همین منظور پدرش در ادارۀ اعتبارات ارضی شغلی جزئی و محقر برای خود دست و پا کرد.

رولان از ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۲ در دبیرستان سن‌لوئی پاریس به تحصیل معانی و بیان و فلسفه پرداخت. در ماه سپتامبر ۱۸۸۲ مدتی در آسایشگاه بیماران در آلوار (Allevard) سویس استراحت کرد، این نخستین تماس این نویسندۀ بزرگ با کشور سویس بود. در ۱۸۸۳ وارد دبیرستان لوئی کبیر شد تا خود را برای گذراندن کنکور ورود به دانشسرای عالی آماده کند. تابستان آن سال را با مادر و خواهرش در خانۀ یکی ز دوستان مادرش واقع در پای کوه «دان دومیدی» گذرانید و در ۱۹ اوت ۱۸۸۳ به‌هنگام عبور از ویل نوو (Villeneuve) با ویکتور هوگو یا به قول خودش با «اورفۀ پیر» ملاقات کرد و این دیدار در او اثری عمیق بخشید.

در فاصلۀ سال‌های ۱۸۸۳ و ۱۸۸۶ که دوران آماده شدن او برای گذراندن کنکور جهت ورود به دانشسرای عالی است دوبار، یکی در ۱۸۸۴ و دیگری در ۱۸۸۵ با شکست و ناکامی مواجه شد. او در این مدت بسیار کتاب خواند و مطالعه کرد. خودش می‌گوید: «وقتی را که در خواندن آثار شکسپیر و هوگو از دست داده بودم برای زندگی بازیافتم». در همین ایام است که با دوست و همشاگردی خود کلودل کنسرت‌هائی را دنبال می‌کند و در خانۀ کولن پس از آشنائی با واگنر آهنگساز و موسیقی‌دان معروف آلمانی سخت به او علاقه‌مند می‌شود. در ۱۸۸۵ خانواده‌اش تغییر منزل می‌دهند و در خانۀ جدیدی در کوچۀ میشله مستقر می‌شوند، و خود او هم در ۱۸۸۶ در کنکور دانشسرای عالی قبول و نفر دهم می‌شود.

اکنون رولان جوان بیست‌ساله‌ئی شده است و معاصران آن وقتش او را چنین توصیف کرده‌اند: «بلندبالا و لاغر، اگر استخوان‌بندی قرص و محکم روستائی را نداشت می‌شد گفت نی‌باریک و شکننده‌ئی است که خم و راست می‌شود بی آن که بشکند. صورتش را که سختی‌ها و غم و غصه‌های زندگی خط انداخته است دو چشم آبی رنگ روشن می‌کنند که برقی به جلای آب زلال دارند، آبی صاف و عمیق که لاینقطع غم‌ها را در ساحل خود ته‌نشین می‌سازد. در بعضی تصویرها، در سایۀ ابروانی پرپشت و سیخ‌سیخ و در طرفین پره‌های بینی ظریف و بلند و قدری خمیده، چشمانش حالت یک پرندۀ شبگرد وحشتزده به او بخشیده‌اند. از روی آن چشم‌ها می‌توان همان حرفی را دربارۀ او زد که خود او دربارۀ بتهوون گفته است: «حالت عادیش هم حزن‌انگیز بود و حکایت از غمی تسکین‌ناپذیر می‌کرد...»

خود نیز در خاطرات خویش دربارۀ دوران بیست‌سالگیش اشاره‌ئی دارد به این شرح: «حقیقت کجا است؟ در نگاه منی که بیست ساله‌ام، در نگاه مردی چهل ساله یا در نگاه یک مرد پنجاه شصت ساله. فرق نمی‌کند، حقیقت هم اینجا است و هم آنجاها، و این‌ها همه پله‌های یک نردبانند و خود حقیقت همان نردبان است!...»

از سال‌های ۱۸۸۶ تا ۱۸۸۹ در دانشسرای عالی به تحصیل اشتغال داشت. در سال اول موفق به اخذ لیسانس در ادبیات شد. در دسامبر ۱۸۸۶ با استفاده از تعطیلات مدرسه به دیدن ارنست‌رنان نوسندۀ معروف رفت. در سال دوم رشتۀ فلسفه را انتخاب کرد ولی به‌زودی از این رشته زده شد و به تاریخ که به استادان آن علاقه و ارادت زیادی داشت روی آورد خود او در این باره می‌گوید: «آموزش‌های درست استادانی چون «گیرو» و «گابریل مونو» و «ویدال لابلاش» وظایف موکد و قطعی ما را که تلاش در جستجوی حقیقت باشد به ما آموخته است.»

در این دوره با سوارس (Suares) نویسندۀ فرانسوی دوست می‌شود و این دوستی نیم قرن ادامه می‌یابد. با او و با کلودل همچنان به رفتن به کنسرت‌ها ادامه می‌دهد و هم‌‌چنان کتاب زیاد می‌خواند، و در جریان همین کتاب خواندن‌ها است که با نویسندگان روس آشنا می‌شود. در عید خمسین (پانتکوت) ۱۸۸۷ نامه‌ئی به تولستوی نویسندۀ بزرگ روس می‌نویسد و اظهار اشتیاق به دیدن او می‌کند، و چون جوابی دریافت نمی‌دارد نامۀ دومی می‌نویسد. در ۲۱ اکتبر همان سال جوابی از تولستوی به تاریخ چهارم اکتبر به‌دستش می‌رسد و سر از پا نمی‌شناسد.

در ماه اوت ۱۸۸۹ در امتحانات رشتۀ تاریخ با رتبۀ هشتم قبول می‌شود و لیسانس می‌گیرد. خودش می‌گوید: «آه! چقدر این امتحانات را تحقیر می‌کنم!» و سپس بلافاصله به عضویت مدرسۀ فرانسویان در رم منصوب می‌گردد.

رولان دو سال از عمرش را (از ۱۸۸۹ تا ۱۸۹۱) در رم می‌گذراند و در کاخ فارنز (Farnese) به‌صورت پانسیون به‌سر می‌برد. در آنجا در بایگانی‌های واتیکان به تحقیق و مطالعه برای نوشتن رساله‌ئی دربارۀ سولویاتی (Salviati) نقاش معروف قرن شانزدهم ایتالیا و سفیر و نمایندۀ پاپ می‌پردازد و این رساله را منتشر می‌کند. پس از آن رسالۀ دیگری دربارۀ «آخرین محاکمۀ لوئی دو برکن» (Loius de Berquin) می‌نویسد و آن را نیز به چاپ می‌دهد.

در مدت اقامت در ایتالیا به سیر و سیاحت در آن کشور پرداخت و از موزه‌های معروف آن در فلورانس و سی‌ین و سیسیل و غیره بازدید کرد. در رم به وسیلۀ استاد خود «مونود» با بانوی ادیبۀ آلمانی، خانم مالویدا فن میسنبوگ (Malvida Von Meysenbug) آشنا شد و به منزل او زیاد رفت و آمد می‌کرد. مالویدا فن میسنبوگ بانوئی پیر و نویسنده‌ئی ایده‌آلیست بود و از دوستان نزدیک واگنر و نیچه به‌شمار می‌رفت.

رولان در ایتالیا به نوشتن نخستین نمایشنامه‌های درام خود از جمله اورسینو (Orsino) پرداخت (۱۸۹۰). این اثر مانند اغلب درام‌های رولان به رنسانس ایتالیا اختصاص یافته است. و نیز در همین اقامت دو ساله در ایتالیا بود که نخستین فکر طرح ژان کریستف در ذهنش شکل گرفت، هرچند بعضی معتقدند که فکر نگارش یک رمان موزیکال به دوران تحصیل در دانشسرای عالی در حدود سال ۱۸۸۸ برمی‌گردد. رولان پس از یک سفر زیارتی به بیروت در پایان ماه ژوئیه ۱۸۹۱ به پاریس بازگشت و در آن هنگام درست بیست و پنج سالش بود.

رولان در خاطرات خود یک جا دربارۀ دوران بیست و پنج سالگیش می‌نویسد: «بنابراین من متوازیا و یا در مجموع رومن رولانی بودم که می‌خواست همۀ موجودات را در یک موجود واحد ببیند، رومن رولانی که می‌خواست در وهلۀ اول تمام و کمال خودش باشد نه تکه‌تکه و تقسیم شده در بین معبرهای ملکش که محتمل است وسعت پیدا کند و خود را به‌روی مزرعه‌های مجاور بکشد. لیکن به‌هیچ قیمتی خیال ندارد از صفحۀ جامعۀ اشتراکی محو بشود. و من در بیست و پنج‌ سالگی حاضر نبودم حق خود، منیت خود و ملک خود را برای قلمرو وسیع و بزرگ خیالی تسلیم کنم. برای من کافی بود که خویشتن را شهروند «شهر خدا» حس کنم ولی هر طور باشد بتوانم در آن خانه‌ئی خاص خود بنا کنم...»

تأثیری که رولان از اقامت دو سالۀ خود در ایتالیا پذیرفته است رویائی بودن شدید است. خود او در یادداشت‌های چاپ نشده‌ئی که برای کتاب «سفر داخلی » خود برداشته به این وسوسۀ شدید خویش به رویا اشاره نموده و اقرار کرده است که این گرایش شدید به رویائی بودن در نهاد او با اراده و احساس ضرورت حیات و یا به عبارت بهتر با عمل و تحرک در جنگ بوده است. اینک قطعه‌ئی از خاطراتش که بیست سال پس از آن تاریخ نوشته و در آن به‌مسالۀ رویائی بودن خود اعتراف کرده است: «من باید اقرار کنم که در سرشتم عیبی نهفته دارم و آن میل به رویا است. من این سم را در طول حیات خود در رگ‌هایم داشته‌ام. این سم گاه تند و موذی، گاه مخفی و زیر جلی، اغلب به‌صورت وطن، و گاه نیز به‌صورت افسون و جذبه گریبانگیر و مزاحمم بوده است.

«در کودکی چون بر اثر بیماری ضعیف و نازک نارنجی بودم و در نوجوانی چنان که باید برای زندگی (و یا به قول آن زمان‌ها بر ضد زندگی) تجهیز نشده بودم برای خود پناهگاهی در رویا جسته بودم. رویا برای من به‌منزلۀ یک حیات ثانوی بود که من آن را با موزیک و با فعالیت‌های عرفانی و عاشقانه بنا می‌کردم. این سعادتی بود برای من که تحت انضباط شدیدی جهت کار کردن بودم و ایت انضباط را فداکاری‌ها و انتظارات پدر و مادرم به‌ من تحمیل کرده بودند. و این خود خطری عظیم دربرداشت که در صورت فقدان آن انضباط و در صورت نبودن پدر و مادرم در شن‌زار نفرت و بیزاری از رویاروئی با دنیادی فرو روم که از همان ابتدای زندگی ضربه‌های کوبندۀ آن را تحمل کرده و رسوائی‌های آن را دیده بودم... من باور نمی‌کنم که در سال‌های مدرسه و درس و امتحان وقت خود را تلف کرده باشم. من مطالعه بسیار کرده و در سیر زندگی خود چیزهای زیادی از ورای کتاب‌ها و پنجرۀ اتاقم دیده‌ام؛ اما رویای فشرده و انبوه به نحوی تب‌آلود در نهاد من توده می‌شد. این دو سال اقامتم در رم به رویاهایم امکان داد که به هیچ اکراه و طعن و لومی بشکفند و باز شوند؛ و همین خود در طول روزهای عمرم وقفه‌های لذت‌بخشی بود. در ضمن، نزدیک هم بود که خودم در رویاها غرق بشوم... من به قدر کافی از خوبی‌های رم گفتم (گرچه هیچ‌ وقت کافی نخواهد بود) تا حق داشته باشم از خاطرات آن هم دم بزنم: این شهر جادوئی شور و شوق بازگشت به تکالیف و تلاش‌های زندگیم را از من گرفته بود. رویا بر من چیره شده بود، می‌کوشید بیافریند، خلاق باشد و مدعی بود که تنها خود او باید بر سرنوشت من حاکم شود.»

در سال‌های ۱۸۹۲ - ۱۸۹۱ پس از آن که به فکر می‌افتد که پستی در جزیرۀ کرس بگیرد، برای تقویت بنیۀ خود به یک سال مرخصی می‌رود. در اکتبر ۱۸۹۲ با کلوتیلد بره‌آل (Clotild Breal) دختر میشل بره‌آل استاد زبان‌شناسی کلاسیک در کالج فرانسه ازدواج می‌کند و زن و شوهر جوان از آغاز ماه نوامبر به رم سفر می‌کنند تا در آنجا رولان به جمع‌آوری مطالبی برای نوشتن رسالۀ ختم تحصیلی خود بپردازد. در رم در نزدیکی میدان «اسپانیا» منزل می‌گیرند و هر دو تا عید پاک سال ۱۸۹۳ در رم می‌مانند. رولان در مدتی کم‌تر از چهار ماه با جست‌وجو در اسناد و مدارک منتشر نشدۀ کتابخانۀ سانکتا چچیلیا (Sancta Cecilia) مربوط به موسیقی و از جمله در نوشته‌های مونته‌‌وردی (Monte Verdi) آهنگساز معروف ایتالیا کلیۀ مدارک و سوابق لازم برای تدوین رسالۀ خود دربارۀ مبادی اوپرا را جمع‌آوری کرد و در بازگشت به فرانسه یادداشت‌های خود را تنظیم و رساله‌اش را تدوین نمود.

در ژوئن ۱۸۹۵، در حالی‌ که ۲۹ سال داشت، با درجۀ بسیار عالی موفق به اخذ دکترای ادبیات شد و رسالۀ اصلی دکترای خود را دربارۀ «مبانی تئآتر غنائی مدرن و تاریخ اوپرا پیش از لولی و اسکارلاتی» از ژوری گذراند.

آن گاه مأمور تدریس دوره‌های تکمیلی تاریخ هنر در دانشسرای عالی شد و از ماه نوامبر آغاز به کار کرد. از اکتبر به بعد بی‌آن‌ که شخصا علاقۀ چندانی داشته باشد به عنوان استادیار و کمک پروفسور دانیل هاله‌وی به تدریس دورۀ علم‌الاخلاق پرداخت. رولان در زمینۀ اخلاق نظریات جالبی دارد که بی‌مناسبت نیست پاره‌ئی از آن‌ها را از یادداشت‌ها و نامه‌های او استخراج کنیم و در اینجا بیاوریم. اینک به چند فقره از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

در نامه‌ئی به هانری یاربوس نویسندۀ معروف می‌نویسد: «خود را در کناره احساس کردن به معنای بیکاره بودن نیست.»

در نامۀ دیگری به لوئی ژیه در ۱۹۲۰ می‌نویسد: «من به هر حال شاید فردا بمیرم، لیکن طوری عمل می‌کنم که انگار باید پنجاه سال دیگر زنده باشم.»

و نیز: «هر کس باید کار خودش را بکند: سپاهیان عهده‌دار حفظ و حراست از میهن و از مرزهای کشورند و متفکران باید اندیشه و فکر کشور را محفوظ بدارند.»

و نیز: «من مطلق محض نمی‌شناسم؛ همه چیز حرکت است در جهت وجدانی درست و راست.»

در کتابی دربارۀ زندگی کلرامبو آهنگساز و ارگ‌نواز فرانسوی می‌گوید: «صمیمانه فکر کردن ولو بر ضد همه باشد باز به نفع همه است.»

و در همان کتاب آمده است: «این درست نیست که هدف طرق و وسایل نیل به آن را توجیه می‌کند؛ برای پیشرفت راستین طرف و وسایل از خود هدف نیز مهمترند.»

در خاطراتش که به سال ۱۸۸۴ نوشته است می‌گوید: «بزرگ‌ترین رنج زندگی آن است که انسان در میان جمع انبوهی که دور و برش هستند خود را تنها حس کند.»

و بالاخره در ۱۹۱۰ گفته است: «رسالت شخصی من تماما اخلاقی است!»

سال‌های از ۱۸۹۵ تا ۱۹۳۷ را باید سال‌های مبارزه در زندگی او به حساب آورد. در دو سالۀ از ۱۸۹۵ تا ۱۸۹۷ رولان به طرح‌های دراماتیک خود ادامه می‌دهد و یک سری درام به رشتۀ تحریر در می‌آورد که باید گفت هنوز در حالت طرح و تمرین باقی مانده‌اند و مجموعۀ آن‌ها به «تراژدی الهی» موسوم است. او در ۱۸۹۵ درام «سن‌لوئی» را به اتمام رسانید که در مجلۀ پاریس در ماه‌های مارس و آوریل ۱۸۹۶ به چاپ رسید و سپس در ۱۸۹۷ «ژان دوبی‌ین» را نوشت که هنوز به چاپ نرسیده است.

از ۱۸۹۷ به بعد به تئاتر روی آورد و به نوشتن نمایشنامه‌های تاریخی و فلسفی زیادی پرداخت که از آن جمله‌اند: آئرت (Aert) که توسط «مجلۀ هنر دراماتیک» از مارس تا مه ۱۸۹۸ انتشار یافت و بازیگر معروف لونیه‌پو (Lugne-Po) آن را در ماه مه ۱۸۹۸ بازی کرد.

و باز در ۱۸۹۸ «گرگ‌ها» را نوشت و آن درامی است که در مدت ۱۵ روز در گرماگرم ماجرای دریفوس نوشته شده و در ۱۸ ماه مه تحت عنوان «موریشوری» به نمایش درآمده است. این درام جذاب به شارل پگی (Ch.Pegxy) نویسندۀ فرانسوی که از مدافعان دریفوس بود هدیه شده و توسط خود او در انتشارات گ.بله با نام مستعار ل.سن ژوست انتشار یافته است.

رولان از ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۴ با «مجلۀ پاریس» و بخصوص با «مجلۀ هنر دراماتیک» همکاری کرد و برای مجلۀ اخیر شروع به نگارش گزارش‌ها و انتقادهای موسیقی و تآتری و مقالاتی نمود که همۀ آن‌ها در ۱۹۰۳ در مجله‌ئی با عنوان «تئاتر ملت» به چاپ رسیده است. در همان مجله درام دیگری از رولان با عنوان «پیروزی عقل» انتشار یافته (۱۸۹۹) که به سقوط ژیروندن‌ها اختصاص داشته است. این نمایشنامه در ۱۹۱۳ نیز با درام‌های «سن‌لوئی» و «آئرت» در مجموعه‌ئی تحت عنوان «تراژدی‌های ایمان» انتشار یافت و در تالار تئآتر «اوور» (Oeuvre) در ۲۱ ژوئن به نمایش گذاشته شد. در ۱۹۰۰ «دانتون» را نوشت که در آخر همان سال به نمایش درآمد و در فوریۀ ۱۹۰۱ چاپ دوم آن در مجلۀ «دفاتر دوهفته‌ئی» به مدیریت پگی انتشار یافت.

پس از آن پگی در ۱۹۰۲ درام «۱۴ ژوئیه» او را منتشر نمود که در ۲۱ مارس توسط «ژیه» در تئاتر رنسانس به روی صحنه آمد. سپس در ۱۹۰۳ درام «زمان آن فرا خواهد رسید» را نوشت که به الهام از جنگ بوئرها تدوین یافته بود.

در فوریه ۱۹۰۱ رولان زن خود را طلاق داد و خود در این باره در نامه‌ئی که به ل.ژیه نوشته است چنین می‌گوید: «سخن بر سر جدا شدن از کسی است که دوستش داشته‌ام و هنوز هم دوستش دارم، چون هیچ‌کدام از ما دو تن حاضر نیستیم خود را فدای دیگری کنیم و زندگی ما دو تن به دو سمت کاملا مخالف هم می‌رود.» سپس اضافه می‌کند: «می‌خواهم زندگی هشت سال پیش خود را از سر بگیرم.»

رولان پس از جدا شدن از همسرش دوباره به خانۀ پدر و مادرش در خیابان «اوبسرواتوار» رفت، لیکن در ماه آوریل آپارتمان کوچکی در خیابان مونپارناس اجاره کرد و به آنجا نقل‌ مکان نمود.

از ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ همکاری با «مجلۀ تاریخ و انتقاد موسیقی» را که بعدها فقط «مجلۀ موسیقی» خوانده می‌شد آغاز کرد. از ماه مه ۱۹۰۲ در مدرسۀ «تحصیلات عالی اجتماعی» به تدریس تاریخ موسیقی پرداخت و تا سال ۱۹۱۱ به این کار ادامه داد. رولان سخت عاشق موسیقی بود و خود او پیانو می‌نواخت. نوشتن شرح حال موسیقی‌دانان بزرگی چون بتهوون و هندل و رمان بزرگ ژان کریستف بر مبنای همین عشق و علاقه تحقق یافته است. در ۱۹۰۳ در مجلۀ «دفاتر دوهفته‌ئی» به مدیریت بگی به انتشار زندگی بتهون پرداخت. و باز در همان مجله به نگارش و چاپ یک سری شرح حال‌های ناتمام از «زندگی مردان مشهور» تحت عناوین: «موسیقی‌دانان پیشین»، «موسیقی‌دانان امروز»، «سفری موسیقائی به سرزمین گذشته» آغاز کرد که به قول خودش از آن‌ها درس شجاعت می‌گرفت: «بیائید تا از نفس قهرمانانمان استنشاق کنیم!»

ارادت رولان به بتهون به درجه‌ئی است که دربارۀ او چنین می‌گوید: «او قهرمانی‌ترین نیروی هنر مدرن است، او بزرگ‌ترین و بهترین دوست کسانی است که رنج می‌برند و مبارزه می‌کنند.»

و علاقه‌اش به موسیقی نیز از این جمله پیدا است: «برای این که در مورد نحوۀ کار کردن خودم حقیقت را گفته باشم می‌گویم که وضع روحی من همیشه وضع روحی یک موسیقی‌دان است نه از آن یک نقاش.» (۱۹۰۹)

و این جمله را هم از نامه‌ئی از نامه‌های رولان به کلارا کوله (C.Collet) نقل می‌کنیم که در آن اشاره‌ئی به علاقۀ او به موسیقی درج است: «زبان واقعی من موسیقی است... موسیقی است که از من یک شهروند جهانی ساخته است. این فکر و مغز من نیست که در وجود من جهان وطنی است بلکه دل من است...» (۱۹۰۶)

در نوامبر ۱۹۰۴ مأمور می‌شود که یک دورۀ تکمیلی تاریخ هنر را در دانشگاه سوربُن تدریس کند (چون دورۀ مدرسۀ تحصیلات عالی اجتماعی به دانشگاه سوربُن انتقال یافته بود). رولان در آن دانشگاه کم‌کم جائی هم برای موسیقی می‌گشاید و به تدریس تاریخ موسیقی می‌پردازد.

علاقۀ او به تاریخ و به موسیقی توأم است و توأم کردن شرح زندگی مردان بزرگ و بخصوص موسیقیدانان بنام از همین علاقه ریشه می‌گیرد. او از شرح حال مردان بزرگ می‌خواهد هم درس فعالیت و تحرک و پشت‌کار بگیرد و هم درس شجاعت و شهامت، و سپس این درس‌های اخلاقی را در نمایشنامه‌های خود که به چهره‌های بزرگ انقلاب اختصاص داده است منعکس کند: در «گرگ‌ها» دانتون را و در «۱۴ ژوئیه» روبسپیر را.

و دربارۀ صداقت خود در تاریخ‌نویسی چنین می‌گوید: «قریحۀ تاریخ‌نویسی در من ممکن نیست هیچ گاه دستخوش هوس‌های شخصی و ترس و بیم بشود. این ذوق مشاهده می‌کند، مطالعه می‌کند، می‌سنجد، و تا وقتی که همۀ اسناد و مدارک مربوطه را به‌دست نیاورده است به داوری نمی‌نشیند.»

و در خاطراتش آورده است که: «سال ۱۸۸۴ سالی است برای من که به طور کامل به تصرف بتهون و واگنر در آمده‌ام... پیش از آن بلاتکلیف بودم...»

و در نامه‌ئی به یکی از دوستانش آمده است: «از طرف مادری موسیقی و اخلاق جدی و این گرایش‌های مذهبی ژانسنیستی و پورتینی که شما از آن سخن به میان آورده‌اید. از طرف پدری نیروی زندگی و خوش‌بینی غریزی و خلل‌ناپذیر با همۀ غم‌ها و فرسودگی‌‌ها و خستگی‌های زودگذر...».

و چون می‌خواهد از اختلاط شدید عشق به هنر با وجود خود دم بزند می‌گوید: «هنر با روح من عجین است، زیرا در آن زبانی می‌بینم گویای اسرار درون که کلمات از بیان آن عاجزند.»

و در ژان کریستف دربارۀ قهرمان کتاب خود می‌گوید: «او به استادان عزیزش یعنی به نوابغی می‌اندیشد که روحشان در موسیقی‌های او زندگی از سر گرفته است.»

و بالاخره هالِه وی دربارۀ او می‌گوید: «رومن رولان کاملاً به‌حال مربوط است و از آنِ خود ما است و چه کسی بیش از او چنین است؟ با این حال چیزی کهنه و قدیمی در نبوغ او وجود دارد...».

و همین عشق شدید به موسیقی و به تاریخ آن است که رولان ده سال از بهترین دوران عمر خود از ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۲ را به خلوت می‌نشیند و به تألیف رمان عظیم خویش که حماسه‌ئی از هنر موسیقی است می‌پردازد. این کتاب بزرگ که به‌وسیلۀ آقای اعتمادزاده به‌آذین به فارسی ترجمه شده است حماسه‌ئی است از هنری از زندگی یک موسیقیدان خیالی، متضمن تاریخ یک نسل گذشته. ژان کریستف بتدریج در مجلۀ «دفاتر دوهفته‌ئی» منتشر می‌شد و بر قدر و اعتبار آن مجله می‌افزود.

اینک ذیلاً به‌ترتیب تاریخ تألیف و انتشار به ذکر قسمت‌های مختلف کتاب که اغلب آن‌ها به‌هنگام تعطیلات تابستانی نویسنده در سویس نگارش یافته‌اند می‌پردازیم.

۱. سپیده ژوئیه-اکتبر ۱۹۰۳- ۲ و ۱۶ فوریۀ ۱۹۰۴ ۲. صبح ۳. جوانی: ژوئیه-اکتبر ۱۹۰۴ - ۱۰ ژانویۀ ۱۹۰۵ ۴. طغیان: ژوئیۀ ۱۹۰۵ - بهار ۱۹۰۶ - ۱۳ نوامبر - ۱۱ دسامبر ۱۹۰۶ و ۲ ژانویۀ ۱۹۰۷. ۵. بازار سرمیدان: ژوئن-آخر اوت ۱۹۰۷- ۱۷ -۲۴ مارس ۱۹۰۸ ۶. آنتوانت: اوت-پایان اکتبر ۱۹۰۷ - ۳۱ مارس ۱۹۰۸ ۷. در خانه: پایان اوت ۱۹۰۷ - سپتامبر ۱۹۰۸ - ۱۶ و ۲۳ فوریه ۱۹۰۹ ۸. دوستان: ژوئن - آغاز سپتامبر ۱۹۰۹ - ۲۵ ژانویه و ۸ فوریه ۱۹۱۰ ۹. خارستان مشتعل: پایان ژوئیۀ ۱۹۱۰ - ژوئیۀ ۱۹۱۱ - ۳۱ اکتبر و ۷ نوامبر ۱۹۱۱ ۱۰. روز نو: پایان ژوئیۀ ۱۹۱۱ - ژوئن ۱۹۱۲ - ۱ - ۱۵ اکتبر ۱۹۱۲

خود رولان پس از تکمیل کتاب می‌گوید: «با جدا شدن از کریستف احساسی به‌جز رهائی ندارم.»

این کتاب در ده جلد از طرف موسسۀ انتشاراتی اولندروف به چاپ رسید و از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۲ بتدریج هر ده جلد آن انتشار یافت.

در خلال آن مدت رولان به انتشار آثار دیگری نیز پرداخته است. بدین شرح:

دربارۀ میکل‌آنژ (۱۹۰۵) و زندگی‌نامۀ میکل‌آنژ که از آغاز ژوئیه تا ۲۱ اکتبر ۱۹۰۶ در مجلۀ «دفاتر دوهفته‌ئی» انتشار می‌یافت؛ مجموعۀ مقالات انتقاد موسیقی در دو جلد (۱۹۰۸)، دربارۀ هندل (۱۹۱۰)، زندگی‌نامۀ تولستوی (۱۹۱۱) و بالاخره مجموعۀ درام‌هایش در دو جلد تحت عنوان «تئاتر انقلاب» (۱۹۰۹) و «تراژدی‌های ایمان».

و آندره ژید، یکی از بزرگان ادب زمان او که دربارۀ ژان کریستف اظهارنظر کرد گفت:

«چیزی که مرا سخت متعجب کرده این است که چگونه نویسنده به این راحتی از قهرمان خود (ژان کریستف) یک آلمانی تمام عیار ساخته است.»

حال که در سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۲ زندگی رومن رولان هستیم و قبلاً تأثرات روحی او را به هنگامی که بیست ساله بود و نیز به هنگامی که بیست و پنج ساله بود باز گفتیم بی‌مناسبت نمی‌دانیم که تأثرات روحی او را به‌ترتیب در سی و پنج سالگی (۱۹۰۱)، در چهل سالگی (۱۹۰۶) و نیز در پنجاه سالگی (۱۹۱۶) در اینجا بیاوریم.


در سی و پنج سالگی

رولان در ۲۵ اکتبر ۱۹۰۱ در نامه‌ئی به لوئی ژیه (Louis Gillet) چنین می‌نویسد: «روزها بر من می‌گذرد بی‌آن‌که کسی را ببینم یا نامه‌ئی دریافت کنم. این سکوت عظیم که اگر نگویم جانشین حرکت جهان است لااقل به‌جای سر و صدای جهان است که در سال‌های پیشین به گوشم می‌رسید گاه گاه قدری گیجم می‌کند، ولی من به آن عادت خواهم کرد. اکنون آرامم و حتی می‌توانم تحمل این را هم بکنم که وقت فرو رفتن به رؤیا و نوشتن رؤیاها و تمام وقت پرداختن به کارهای کوچک را ندارم. من دیگر عجول و شتابزده نیستم. شاید فردا بمیرم و با این حال چنان رفتار می‌کنم که انگار باید پنجاه سال دیگر عمر بکنم. این است که بدواً می‌کوشم بر عرض شخصیت خود از پایه تا رأس بیفزایم، پی‌های آن را که قدری نشست کرده‌اند از نو بریزم و در همۀ اتاق‌ها و طبقه‌های خانه‌ام هوای بیش‌تر و نور بیش‌تری وارد کنم...»

در چهل سالگی

در ۹ ژوئیه ۱۹۰۶ در چهل سالگی خود در نامه‌ئی به الزا ولف (Elsa Wolff) چنین می‌‌نویسد:

«آری من در سوربُن هستم. امسال چهل سالم شده است. من پدر خوشبختی برای خانوادۀ خود نیستم. بسا چیزها دیده و بسیار غم‌های بزرگ داشته‌ام. یکی دو بار در زندگی نزدیک بود قایقم در آب غرق شود. و اگر نشده برای این است که بدنۀ آن قرص و محکم بوده است. و به‌علاوه شما که می‌دانید، من به ناخدای آن ایمان دارم. و این ناخدا خدا نیست بلکه «من» درونی است، در اندرون من خسته دل است که من خود تکان می‌خورم و حرکت می‌کنم ولی او به‌راهم می‌برد. اشخاص زیادی را می‌شناسم لیکن در خانۀ کوچکی در نزدیکی لوکزامبورگ تنها زندگی می‌کنم.»

(ادامه دارد)