رومن رولان ۱
محمد قاضی:
سخن از رومَنْ رولان نویسندهٔ بزرگ و انساندوست و هنرشناس فرانسوی است که خالق حماسهٔ هنری ژان کریستف و حماسهٔ عشقی و اخلاقی جانِ شیفته و دهها اثر شاهکار دیگر است. ژان برتران بارِرْ (J. B. Barrere) نویسنده و منتقد معاصر فرانسوی دربارهٔ او میگوید: «در این نیم قرن اخیر و شاید - بهاستثنای ویکتور هوگو - در سیر تاریخ ادبیات فرانسه، نام هیچ نویسندهئی بهاندازهٔ نام رومن رولان اینقدر احساسات مختلف و متضاد، اینقدر شور و هیجان و این قدر علاقه و گرایش یا برعکس عدم علاقه و بیزاری برنیانگیخته است. یکی از نقادان هنر در حدود سالهای ۱۹۳۰ میپرسید: مگر هنوز کتابهای رولان را میخوانند؟ بلی، هنوز میخواندند و رقم فروش و تیراژ کتابهایش نشان میداد که هنوز طرفدارانش زیادند؛ چه، علاوه بر این که در ۱۹۱۵ جایزهٔ ادبی نوبل بهاو تعلق گرفته اعتبار و شهرت این نویسنده، بخصوص در خارج از وطنش، نه تنها کم نشده بلکه بر میزان آن افزوده نیز شده است. آمار نشان میدهد که ۶۳۵ جلد از آثار او بهبیش از بیستوپنج زبان ترجمه شده و انجمنی که بهنام او بلافاصله پس از مرگش بهابتکار کلُودِل و آراگوُنْ - دو تن از برجستهترین نویسندگان معاصر - در فرانسه تأسیس یافته امروز بر تعداد اعضای وابسته بهآن از ایالات متحد آمریکا گرفته تا ژاپن و از آلمان گرفته تا اسرائیل، افزوده شده است. نام رومن رولان که در ۱۹۰۵ برای نسلی از جوانان بیستسالهٔ آن زمان علامتی و ندائی جهت برانگیختن شور و شوق بود در حال حاضر نیز نه تنها در بین کشورهای مختلف بلکه در بین فرقهها و طریقههای مذهبی گوناگون و عقاید سیاسی مخالف خط رابطی بهشمار میرود. در زمان حیاتش بارها پیش آمد که گروهی از جوانان آمریکائی را بر آن داشت تا از نام او برای نامگذاری مؤسسهها و باشگاهها و اجتماعات و انجمنها و حتی برای نامگذاری کودکانشان استفاده کنند و بهنام او افتخار کنند، هم اکنون نیز در آمریکا جوانان دربارهٔ زندگی و آثار او رسالهها مینویسند؛ در ژاپن و چین نمایشنامههای او را بهروی صحنه میآورند و در هندوستان و اتحاد جماهیر شوروی رمانهایش جلسات بحث و انتقاد برمیانگیزند شاید تنها خود فرانسه است که با او بهحالتی شبیه بهقهر رفتار میکند، چرا؟ چون در آنجا میگویند رولان سَبْک ندارد! ولی این نقادّان سردرگم باید بدانند که یک اثر ادبی خوب باید دارای سه بُعدِ طول و عرض و عمق بوده و محتوای آن نیز قابل توجه باشد. و اینها همه در آثار او جمع است و کافی است در آنها دقت شود تا صدق این مدّعا ثابت گردد.»
رومن رولان بهتاریخ ۲۹ ژانویهٔ سال ۱۸۶۶ در شهرک کلامسی (Clamecy) از توابع ایالت نیهوْرْ (Nievre) واقع در مرکز نزدیک بهمشرق فرانسه بهدنیا آمد. پدرش امیل رولان محضردار، مادرش آنْتُوانِتْ ماری کورو (A.M. Courot) نیز دختر یک محضردار و خانوادهاش از کهنه بورژواهای بورگینیون بودند. دربارهٔ اصل و نسب او آوردهاند که: «رومن رولان از طرف پدری تا پنج پشت پدرانش همه محضردار بودند و جد اعلای ایشان مردی بود بهنام لئونار رولان که در اواخر قرن هفدهم (حدود سال ۱۶۸۰) دفتردار و ضباط محکمه بوده است. از همهٔ افراد این خانواده اصیلتر پدر مادربزرگش بونیار جد اعلای کولا بود. بر این خانواده روح بشاشت و خوشبینی حکومت میکرد... و اما از طرف مادری، خانوادهٔ کورو، کشاورز و آهنگر و سپس محضردار بودهاند. قدیمیترین فرد این خاندان تا آنجا که شناخته شده پییر کورو بوده که در ۱۵۴۷ بر رودخانهٔ «ایون» قایقرانی میکرده و در قبال عبور دادن مردم از رودخانه مزد میگرفته است. پدربزرگ مادرش اِدْمْ کورو مردی خشک ولی نیکنفس و مبادی آداب و رئوف بوده و در بدبختیها و تنگدستیها هیچگاه امیدش را از دست نمیداده است، و بههمین جهت او را نماینده و مظهر این نسل «تسلیم و سربهراه» شمردهاند...»
باری، رولان در کودکی بر اثر یک بیاحتیاطی غیربهداشتی جانش بهخطر افتاد ولی جان بدر برد و فقط عارضهٔ برونشیت که تا دم مرگ با او بود وی را دچار یک ضعف جسمانی کرد، بهطوری که همیشه نفسش تنگ میشد. دو سال بعد از تولد خودش، در ۱۸۶۸، خواهری پیدا کرد بهنام مادلن که از بچگی ضعیف و بیمار بود و در سه سالگی (۱۸۷۱) درگذشت. رولان در کتاب «سفر درونی» که در سالهای ۱۹۲۶ - ۱۹۲۴ نوشته است صحنهئی از دوران پنج سالگی خود را که با همان خواهر کوچکش بوده است چنین توصیف میکند:
«طفلی پنج سالهام. خواهری دارم بهنام مادلن که دو سال از من کوچکتراست. اکنون سال ۱۸۷۱ و آخر ماه ژوئن است. هر دو با مادرم در پلاژ آژکاشُنْ (نزدیک بردو، در کنار اقیانوس اطلس) زندگی میکنیم. چند روزی است که دخترک بسیار خسته بهنظر میرسد و دمبهدم تحلیل میرود. او را پیش طبیب بیسوادی بردهاند که نتوانسته است بیماریش را تشخیص بدهد. همه بهحال او غصه میخوریم و تازه نمیدانیم که او تا چند روز دیگر بیشتر در بین ما نخواهد بود. اینک او را بهکنار دریا آوردهایم. باد میوزد و هوا آفتابی است. من با دوستان خودم بازی میکنم ولی او بازی نمیکند و حال و حوصلهاش را هم ندارد. در صندلی راحتی کوچکی از چوب بید که روی شنهای ساحل گذاشتهایم لمیده است. حرف نمیزند و بهبچههائی که بازی میکنند، بهسروکول هم میپرند و جیغ و داد راه انداختهاند نگاه میکند. من در بین بچههای همبازیم از همه قویتر نیستم، کتک میخورم، کنارم میزنند، ناچار قهر میکنم و گریهکنان بهپای صندلی خواهرم برمیگردم. پاهای خواهرم از صندلی آویخته است و بهزمین نمیرسد. بینی خود را بهدامن او میچسبانم و هقهق گریه میکنم و لگد بهشنها میزنم. او با آن دستهای کوچکش موهای مرا نوازش میکند و میگوید:
- اوه! داداش کوچولوی بیچارهام!..
اشکم بند میآید. نمیدانم چه حالی بهمن دست داده است. سرم را بهطرف او بلند میکنم و بهصورت ظریف و مهربان و محزون او مینگرم. همین و بس! یک دقیقهٔ دیگر هیچ فکرش را هم نمیکنم - ولی در تمام مدت عمرم آنی از یاد او غافل نماندهام... چون تقریباً هیچ شبی نبود که پیش از خوابیدن لحظهئی با او بهسر نبرم و یکی از فکرهای خودم را ولو هنوز شکل نگرفته بوده است با او در میان نگذارم. و من در وجود او رمز «ترحم بشری» را باز شناختم - رمزی که خود او پیک نحیف و نزار ابلاغ آن بود - و بهمعنای ملکوتی هماغوشی معصومانهئی که مرا در آن لحظه از حیات گذرایش با او یکی کرد پی بردم.»
شش ساله بود که خواهر دیگری پیدا کرد و پدر و مادرش اسم آن دختر را نیز بهیاد دختر اول مرحومشان مادلن گذاشتند. این خواهر تا پایان عمر رولان زنده بود و چون انگلیسی خوب میدانست در دیدارهای رولان با مهاتما گاندی و رابیندرانات تاگور مترجم برادرش میشد.
در ۱۸۷۳ بههنگامی که هفت ساله بود بهکالج کلامسی که امروز کالج رومنرولان نام دارد وارد شد و به تحصیل پرداخت و تا پایان کلاس دوم متوسطه (۱۸۸۰) در آن مدرسه بود. در آن سال خانوادهٔ رولان بهپاریس نقلمکان کردند تا رولان جوان بتواند بهتحصیل ادامه بدهد، و بههمین منظور پدرش در ادارهٔ اعتبارات ارضی شغلی جزئی و محقر برای خود دست و پا کرد.
رولان از ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۲ در دبیرستان سنلوئی پاریس بهتحصیل معانی و بیان و فلسفه پرداخت، در ماه سپتامبر ۱۸۸۲ مدتی در آسایشگاه بیماران در آلِوارْ (Allevard) سویس استراحت کرد، و این نخستین تماس این نویسندهٔ بزرگ با کشور سویس بود.
در ۱۸۸۳ وارد دبیرستان لوئی کبیر شد تا خود را برای گذراندن کنکور ورود بهدانشسرای عالی آماده کند. تابستان آن سال را با مادر و خواهرش در خانهٔ یکی از دوستان مادرش واقع در پای کوه «دان دومیدی» گذرانید و در ۱۹ اوت ۱۸۸۳ بههنگام عبور از ویل نووْ (Villeneuve) با ویکتور هوگو یا بهقول خودش با «اورفهٔ پیر» ملاقات کرد و این دیدار در او اثری بسیار عمیق بخشید.
در فاصلهٔ سالهای ۱۸۸۳ و ۱۸۸۶ که دوران آماده شدن او برای گذراندن کنکور جهت ورود بهدانشسرای عالی است دوبار، یکی در ۱۸۸۴ و دیگری در ۱۸۸۵ با شکست و ناکامی مواجه شد. او در این مدت بسیار کتاب خواند و مطالعه کرد. خودش میگوید: «وقتی را که در خواندن آثار شکسپیر و هوگو از دست داده بودم برای زندگی بازیافتم». در همین ایام است که با دوست و همشاگردی خود کلودِلْ کنسرتهائی را دنبال میکند و در خانهٔ کولَنْ پس از آشنائی با واگنر آهنگساز و موسیقیدان معروف آلمانی سخت بهاو علاقهمند میشود. در ۱۸۸۵ خانوادهاش تغییر منزل میدهند و در خانهٔ جدیدی در کوچهٔ میشله مستقر میشوند، و خود او هم در ۱۸۸۶ در کنکور دانشسرای عالی قبول و نفر دهم میشود.
اکنون رولان جوان بیستسالهئی شده است و معاصران آن وقتش او را چنین توصیف کردهاند: «بلندبالا و لاغر. اگر استخوانبندی قرص و محکم روستائی را نداشت میشد گفت نیباریک و شکنندهئی است که خم و راست میشود بی آن که بشکند. صورتش را که سختیها و غم و غصههای زندگی خط انداخته است دو چشم آبی رنگ روشن میکنند که برقی بهجلای آب زلال دارند، آبی صاف و عمیق که لاینقطع غمها را در ساحل خود تهنشین میسازد. در بعضی تصویرها، در سایهٔ ابروانی پرپشت و سیخسیخ و در طرفین پرههای بینی ظریف و بلند و قدری خمیده، چشمانش حالت یک پرندهٔ شبگرد وحشتزده بهاو بخشیدهاند. از روی آن چشمها میتوان همان حرفی را دربارهٔ او زد که خود او دربارهٔ بتهوون گفته است: «حالت عادیش هم حزنانگیز بود و حکایت از غمی تسکینناپذیر میکرد...»
خود نیز در خاطرات خویش دربارهٔ دوران بیستسالگیش اشارهئی دارد بهاین شرح: «حقیقت کجا است؟ در نگاه منی که بیست سالهام، در نگاه مردی چهل ساله یا در نگاه یک مرد پنجاه شصت ساله. فرق نمیکند، حقیقت هم اینجا است و هم آنجاها، و اینها همه پلههای یک نردبانند و خود حقیقت همان نردبان است!...»
از سالهای ۱۸۸۶ تا ۱۸۸۹ در دانشسرای عالی بهتحصیل اشتغال داشت. در سال اول موفق بهاخذ لیسانس در ادبیات شد. در دسامبر ۱۸۸۶ با استفاده از تعطیلات مدرسه بهدیدن اِرْنِسْتْرُنانْ نویسندهٔ معروف رفت. در سال دوم رشتهٔ فلسفه را انتخاب کرد ولی بهزودی از این رشته زده شد و بهتاریخ که بهاستادان آن علاقه و ارادت زیادی داشت روی آورد خود او در این باره میگوید: «آموزشهای درست استادانی چون «گیرو» و «گابریل مونو» و «ویدال لابلاش» وظایف مؤکد و قطعی ما را که تلاش در جستجوی حقیقت باشد بهما آموخته است.»
در این دوره با سوارِسْ (Suares) نویسندهٔ فرانسوی دوست میشود و این دوستی نیم قرن ادامه مییابد. با او و با کلودِلْ همچنان بهرفتن بهکنسرتها ادامه میدهد و همچنان کتاب زیاد میخواند، و در جریان همین کتاب خواندنها است که با نویسندگان روس آشنا میشود. در عید خمسین (پانتکوت) ۱۸۸۷ نامهئی بهتولستوی نویسندهٔ بزرگ روس مینویسد و اظهار اشتیاق بهدیدن او میکند، و چون جوابی دریافت نمیدارد نامهٔ دومی مینویسد. در ۲۱ اکتبر همان سال جوابی از تولستوی بهتاریخ چهارم اکتبر بهدستش میرسد و سر از پا نمیشناسد.
در ماه اوت ۱۸۸۹ در امتحانات رشتهٔ تاریخ با رتبهٔ هشتم قبول میشود و لیسانس میگیرد. خودش میگوید: «آه! چقدر این امتحانات را تحقیر میکنم!» و سپس بلافاصله بهعضویت مدرسهٔ فرانسویان در رم منصوب میگردد.
رولان دو سال از عمرش را (از ۱۸۸۹ تا ۱۸۹۱) در رم میگذراند و در کاخ فارنز (Farnese) بهصورت پانسیون بهسر میبرد. در آنجا در بایگانیهای واتیکان بهتحقیق و مطالعه برای نوشتن رسالهئی دربارهٔ سولویاتی (Salviati) نقاش معروف قرن شانزدهم ایتالیا و سفیر و نمایندهٔ پاپ میپردازد و این رساله را منتشر میکند. پس از آن رسالهٔ دیگری دربارهٔ «آخرین محاکمهٔ لوئی دُو بِرْکَن» (Loius de Berquin) مینویسد و آن را نیز بهچاپ میدهد.
در مدت اقامت در ایتالیا بهسیر و سیاحت در آن کشور پرداخت و از موزههای معروف آن در فلورانس و سیین و سیسیل و غیره بازدید کرد. در رُم بهوسیلهٔ استاد خود «مونود» با بانوی ادیبهٔ آلمانی، خانم مالْویدا فُنْ میسنبوگ (Malvida Von Meysenbug) آشنا شد و بهمنزل او زیاد رفت و آمد میکرد. مالویدا فُنْ میسنبوگ بانوئی پیر و نویسندهئی ایدهآلیست بود و از دوستان نزدیک واگنر و نیچه بهشمار میرفت.
رولان در ایتالیا بهنوشتن نخستین نمایشنامههای درام خود از جمله اورسینو (Orsino) پرداخت (۱۸۹۰). این اثر مانند اغلب درامهای رولان بهرنسانس ایتالیا اختصاص یافته است. و نیز در همین اقامت دو ساله در ایتالیا بود که نخستین فکر طرح ژان کریستف در ذهنش شکل گرفت، هرچند بعضی معتقدند که فکر نگارش یک رمان موزیکال بهدوران تحصیل در دانشسرای عالی در حدود سال ۱۸۸۸ برمیگردد. رولان پس از یک سفر زیارتی بهبیروت در پایان ماه ژوئیه ۱۸۹۱ بهپاریس بازگشت و در آن هنگام درست بیست و پنج سالش بود.
رولان در خاطرات خود یک جا دربارهٔ دوران بیست و پنج سالگیش مینویسد: «بنابراین من متوازیاً و یا در مجموع رومن رولانی بودم که میخواست همهٔ موجودات را در یک موجود واحد ببیند، رومن رولانی که میخواست در وهلهٔ اول تمام و کمال خودش باشد نه تکهتکه و تقسیم شده در بین معبرهای ملکش که محتمل است وسعت پیدا کند و خود را بهروی مزرعههای مجاور بکشد، لیکن بههیچ قیمتی خیال ندارد از صفحهٔ جامعهٔ اشتراکی محو بشود. و من در بیست و پنج سالگی حاضر نبودم حق خود، منیّت خود و ملک خود را برای قلمرو وسیع و بزرگ خیالی تسلیم کنم. برای من کافی بود که خویشتن را شهروند «شهر خدا» حس کنم ولی هر طور باشد بتوانم در آن خانهئی خاص خود بنا کنم...»
تأثیری که رولان از اقامت دو سالهٔ خود در ایتالیا پذیرفته است رؤیائی بودن شدید است. خود او در یادداشتهای چاپ نشدهئی که برای کتاب «سفر داخلی» خود برداشته بهاین وسوسهٔ شدید خویش بهرؤیا اشاره نموده و اقرار کرده است که این گرایش شدید بهرؤیائی بودن در نهاد او با اراده و احساس ضرورت حیات و یا بهعبارت بهتر با عمل و تحرک در جنگ بوده است. اینک قطعهئی از خاطراتش که بیست سال پس از آن تاریخ نوشته و در آن بهمسالهٔ رؤیائی بودن خود اعتراف کرده است:
«من باید اقرار کنم که در سرشتم عیبی نهفته دارم و آن میل بهرؤیا است. من این سمّ را در طول حیات خود در رگهایم داشتهام. این سمّ گاه تند و موذی، گاه مخفی و زیر جلی، اغلب بهصورت یاد وطن، و گاه نیز بهصورت افسون و جذبه گریبانگیر و مزاحمم بوده است.
«در کودکی چون بر اثر بیماری ضعیف و نازک نارنجی بودم و در نوجوانی چنان که باید برای زندگی (و یا بهقول آن زمانها برضد زندگی) تجهیز نشده بودم برای خود پناهگاهی در رؤیا جسته بودم. رؤیا برای من بهمنزلهٔ یک حیات ثانوی بود که من آن را با موزیک و با فعالیتهای عرفانی و عاشقانه بنا میکردم. این سعادتی بود برای من که تحت انضباط شدیدی جهت کار کردن بودم و این انضباط را فداکاریها و انتظارات پدر و مادرم به من تحمیل کرده بودند. و این خود خطری عظیم دربرداشت که در صورت فقدان آن انضباط و در صورت نبودن پدر و مادرم در شنزار نفرت و بیزاری از رویاروئی با دنیائی فرو روم که از همان ابتدای زندگی ضربههای کوبندهٔ آن را تحمل کرده و رسوائیهای آن را دیده بودم... من باور نمیکنم که در سالهای مدرسه و درس و امتحان وقت خود را تلف کرده باشم. من مطالعه بسیار کرده و در سیر زندگی خود چیزهای زیادی از ورای کتابها و پنجرهٔ اتاقم دیدهام؛ اما رؤیای فشرده و انبوه بهنحوی تبآلود در نهاد من توده میشد. این دو سال اقامتم در رم بهرؤیاهایم امکان داد که بیهیچ اکراه و طعن و لومی بشکفند و باز شوند؛ و همین خود در طول روزهای عمرم وقفههای لذتبخشی بود. در ضمن، نزدیک هم بود که خودم در رؤیاها غرق بشوم... من بهقدر کافی از خوبیهای رُم گفتم (گرچه هیچ وقت کافی نخواهد بود) تا حق داشته باشم از خطرات آن هم دم بزنم: این شهر جادوئی شور و شوق بازگشت بهتکالیف و تلاشهای زندگیم را از من گرفته بود. رؤیا بر من چیره شده بود، میکوشید بیافریند و خلّاق باشد و مدعی بود که تنها خود او باید بر سرنوشت من حاکم شود.»
در سالهای ۱۸۹۱-۱۸۹۲ پس از آن که بهفکر میافتد که پستی در جزیرهٔ کُرْسْ بگیرد برای تقویت بنیهٔ خود بهیک سال مرخصی میرود. در اکتبر ۱۸۹۲ با کلوتیلد برهآل (Clotild Breal) دختر میشل برهآل استاد زبانشناسی کلاسیک در کالج فرانسه ازدواج میکند و زن و شوهر جوان از آغاز ماه نوامبر بهرم سفر میکنند تا در آنجا رولان بهجمعآوری مطالبی برای نوشتن رسالهٔ ختم تحصیلی خود بپردازد. در رم در نزدیکی میدان «اسپانیا» منزلی میگیرند و هر دو تا عید پاک سال ۱۸۹۳ در رم میمانند. رولان در مدتی کمتر از چهار ماه با جستوجو در اسناد و مدارک منتشر نشدهٔ کتابخانهٔ سانکتا چچیلیا (Sancta Cecilia) مربوط بهموسیقی و از جمله در نوشتههای مونتهوردی (Monte Verdi) آهنگساز معروف ایتالیا کلیهٔ مدارک و سوابق لازم برای تدوین رسالهٔ خود دربارهٔ مبادی اوپرا را جمعآوری کرد و در بازگشت بهفرانسه یادداشتهای خود را تنظیم و رسالهاش را تدوین نمود.
در ژوئن ۱۸۹۵، در حالی که ۲۹ سال داشت، با درجهٔ بسیار عالی موفق بهاخذ دکترای ادبیات شد و رسالهٔ اصلی دکترای خود را دربارهٔ «مبانی تئآتر غنائی مدرن و تاریخ اوپرا پیش از لولی و اسکارلاتی» از ژوری گذراند.
آن گاه مأمور تدریس دورههای تکمیلی تاریخ هنر در دانشسرای عالی شد و از ماه نوامبر آغاز بهکار کرد. از اکتبر بهبعد بیآن که شخصاً علاقهٔ چندانی داشته باشد بهعنوان استادیار و کمک پروفسور دانیل هالهوی بهتدریس دورهٔ علمالاخلاق پرداخت.
رولان در زمینهٔ اخلاق نظریات جالبی دارد که بیمناسبت نیست پارهئی از آنها را از یادداشتها و نامههای او استخراج کنیم و در اینجا بیاوریم. اینک بهچند فقره از آنها اشاره میکنیم.
در نامهئی بههانری باربوس نویسندهٔ معروف مینویسد: «خود را در کناره احساس کردن بهمعنای بیکاره بودن نیست.»
در نامهٔ دیگری بهلوئی ژیّه در ۱۹۰۱ مینویسد: «من بههر حال شاید فردا بمیرم، لیکن طوری عمل میکنم که انگار باید پنجاه سال دیگر زنده باشم.»
و نیز: «هر کس باید کار خودش را بکند: سپاهیان عهدهدار حفظ و حراست از خاک میهن و از مرزهای کشورند و متفکران باید اندیشه و فکر کشور را محفوظ بدارند.»
و نیز: «من مطلق محض نمیشناسم؛ همه چیز حرکت است در جهت وجدانی درست و راست.»
در کتابی دربارهٔ زندگی کلرامبو آهنگساز و ارگنواز فرانسوی میگوید: «صمیمانه فکر کردن ولو برضد همه باشد باز بهنفع همه است.»
و در همان کتاب آمده است: «این درست نیست که هدف طرق و وسایل نیل بهآن را توجیه میکند؛ برای پیشرفت راستین طرق و وسایل از خود هدف نیز مهمترند.»
در خاطراتش که بهسال ۱۸۸۴ نوشته است میگوید: «بزرگترین رنج زندگی آن است که انسان در میان جمع انبوهی که دور و برش هستند خود را تنها حس کند.»
و بالاخره در ۱۹۱۰ گفته است: «رسالت شخصی من تماماً اخلاقی است!»
سالهای از ۱۸۹۵ تا ۱۹۳۷ را باید سالهای مبارزه در زندگی او بهحساب آورد. در دو سالهٔ از ۱۸۹۵ تا ۱۸۹۷ رولان بهطرحهای دراماتیک خود ادامه میدهد و یک سری درام بهرشتهٔ تحریر در میآورد که باید گفت هنوز در حالت طرح و تمرین باقی ماندهاند و مجموعهٔ آنها به«تراژدی الهی» موسوم است. او در ۱۸۹۵ درام «سنلوئی» را بهاتمام رسانید که در مجلهٔ پاریس در ماههای مارس و آوریل ۱۸۹۶ بهچاپ رسید و سپس در ۱۸۹۷ «ژان دوپیین» را نوشت که هنوز بهچاپ نرسیده است.
از ۱۸۹۷ بهبعد بهتئاتر روی آورد و بهنوشتن نمایشنامههای تاریخی و فلسفی زیادی پرداخت که از آن جملهاند: آئِرت (Aert) که توسط «مجلهٔ هنر دراماتیک» از مارس تا مه ۱۸۹۸ انتشار یافت و بازیگر معروف لونیهپو (Lugne-po) آن را در ماه مه ۱۸۹۸ بازی کرد.
و باز در ۱۸۹۸ «گرگها» را نوشت و آن درامی است که در مدت ۱۵ روز در گرماگرم ماجرای دریفوس نوشته شده و در ۱۸ ماه مه تحت عنوان «موریتوری» بهنمایش درآمده است. این درام جذاب بهشارل پگی (Ch.Pegxy) نویسندهٔ فرانسوی که از مدافعان دریفوس بود هدیه شده و توسط خود او در انتشارات گ. بله با نام مستعار ل.سن ژوست انتشار یافته است.
رولان از ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۴ با «مجله پاریس» و بخصوص با «مجلهٔ هنر دراماتیک» همکاری کرد و برای مجلهٔ اخیر شروع بهنگارش گزارشها و انتقادهای موسیقی و تآتری و مقالاتی نمود که همهٔ آنها در ۱۹۰۳ در مجلهئی با عنوان «تئآتر ملت» بهچاپ رسیده است. در همان مجله درام دیگری از رولان با عنوان «پیروزی عقل» انتشار یافته (۱۸۹۹) که بهسقوط ژیروندنها اختصاص داشته است. این نمایشنامه در ۱۹۱۳ نیز با درامهای «سَنْلوئی» و «آئِرت» در مجموعهئی تحت عنوان «تراژدیهای ایمان» انتشار یافت و در تالار تئآتر «اوُوْرْ» (Oeuvre) در ۲۱ ژوئن بهنمایش گذاشته شد. در ۱۹۰۰ «دانتون» را نوشت که در آخر همان سال بهنمایش درآمد و در فوریهٔ ۱۹۰۱ چاپ دوم آن در مجلهٔ «دفاتر دوهفتهئی» بهمدیریت پِگی انتشار یافت. پس از آن پِگی در ۱۹۰۲ درام «۱۴ ژوئیه» او را منتشر نمود که در ۲۱ مارس توسط «ژیِّه» در تئآتر رنسانس بهروی صحنه آمد. سپس در ۱۹۰۳ درام «زمان آن فرا خواهد رسید» را نوشت که بهالهام از جنگ بوئرها تدوین یافته بود.
در فوریّه ۱۹۰۱ رولان زن خود را طلاق داد و خود در این باره در نامهئی که بهل. ژیّه نوشته است چنین میگوید: «سخن بر سر جدا شدن از کسی است که دوستش داشتهام و هنوز هم دوستش دارم، چون هیچکدام از ما دو تن حاضر نیستیم خود را فدای دیگری کنیم و زندگی ما دو تن بهدو سمت کاملاً مخالف هم میرود.» سپس اضافه میکند: «میخواهم زندگی هشت سال پیش خود را از سر بگیرم.»
رولان پس از جدا شدن از همسرش دوباره بهخانهٔ پدر و مادرش در خیابان «اُوبسِرْواتْوارْ» رفت، لیکن در ماه آوریل آپارتمان کوچکی در خیابان مونپارناس اجاره کرد و بهآنجا نقل مکان نمود.
از ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۴ همکاری با «مجلهٔ تاریخ و انتقاد موسیقی» را که بعدها فقط «مجلهٔ موسیقی» خوانده میشد آغاز کرد. از ماه مه ۱۹۰۲ در مدرسهٔ «تحصیلات عالی اجتماعی» بهتدریس تاریخ موسیقی پرداخت و تا سال ۱۹۱۱ بهاین کار ادامه داد.
رولان سخت عاشق موسیقی بود و خود او پیانو مینواخت. نوشتن شرح حال موسیقیدانان بزرگی چون بتهوون و هندل و رمان بزرگ ژان کریستف بر مبنای همین عشق و علاقه تحقق یافته است در ۱۹۰۳ در مجلهٔ «دفاتر دوهفتهئی» بهمدیریت پِگی بهانتشار زندگی بتهون پرداخت. و باز در همان مجله بهنگارش و چاپ یک سری شرح حالهای ناتمام از «زندگی مردان مشهور» تحت عناوین: «موسیقیدانان پیشین»، «موسیقیدانان امروز»، «سفری موسیقائی بهسرزمین گذشته» آغاز کرد که بهقول خودش از آنها درس شجاعت میگرفت: «بیائید تا از نفس قهرمانانمان استنشاق کنیم!»
ارادت رولان بهبتهون بهدرجهئی است که دربارهٔ او چنین میگوید: «او قهرمانیترین نیروی هنر مدرن است، او بزرگترین و بهترین دوست کسانی است که رنج میبرند و مبارزه میکنند.»
و علاقهاش بهموسیقی نیز از این جمله پیدا است: «برای این که در مورد نحوهٔ کار کردن خودم حقیقت را گفته باشم میگویم که وضع روحی من همیشه وضع روحی یک موسیقیدان است نه از آن یک نقاش.» (۱۹۰۹)
و این جمله را هم از نامهئی از نامههای رولان بهکلارا کوله (C.Collet) نقل میکنیم که در آن اشارهئی بهعلاقهٔ او بهموسیقی درج است: «زبان واقعی من موسیقی است... موسیقی است که از من یک شهروند جهانی ساخته است. این فکر و مغز من نیست که در وجود من جهان وطنی است بلکه دل من است...» (۱۹۰۶)
در نوامبر ۱۹۰۴ مأمور میشود که یک دورهٔ تکمیلی تاریخ هنر را در دانشگاه سوربُن تدریس کند (چون دورهٔ درس مدرسهٔ تحصیلات عالی اجتماعی بهدانشگاه سوربُن انتقال یافته بود). رولان در آن دانشگاه کمکم جائی هم برای موسیقی میگشاید و بهتدریس تاریخ موسیقی میپردازد.
علاقهٔ او بهتاریخ و بهموسیقی توأم است و توأم کردن شرح زندگی مردان بزرگ و بخصوص موسیقیدانان بنام از همین علاقه ریشه میگیرد. او از شرح حال مردان بزرگ میخواهد هم درس فعالیت و تحرّک و پشتکار بگیرد و هم درس شجاعت و شهامت، و سپس این درسهای اخلاقی را در نمایشنامههای خود که بهچهرههای بزرگ انقلاب اختصاص داده است منعکس کند: در «گرگها» دانتون را و در «۱۴ ژوئیه» روبسپیر را.
و دربارهٔ صداقت خود در تاریخنویسی چنین میگوید: «قریحهٔ تاریخنویسی در من ممکن نیست هیچ گاه دستخوش هوسهای شخصی و ترس و بیم بشود. این ذوق مشاهده میکند، مطالعه میکند، میسنجد، و تا وقتی که همهٔ اسناد و مدارک مربوطه را بهدست نیاورده است بهداوری نمینشیند.»
و در خاطراتش آورده است که: «سال ۱۸۸۴ سالی است برای من که بهطور کامل بهتصرف بتهوون و واگنر در آمدهام... پیش از آن بلاتکلیف بودم...»
و در نامهئی بهیکی از دوستانش آمده است: «از طرف مادری موسیقی و اخلاق جدی و این گرایشهای مذهبی ژانسنیستی و پورتینی که شما از آن سخن بهمیان آوردهاید. از طرف پدری نیروی زندگی و خوشبینی غریزی و خللناپذیر با همهٔ غمها و فرسودگیها و خستگیهای زودگذر...».
و چون میخواهد از اختلاط شدید عشق بههنر با وجود خود دم بزند میگوید: «هنر با روح من عجین است، زیرا در آن زبانی میبینم گویای اسرار درون که کلمات از بیان آن عاجزند.»
و در ژان کریستف دربارهٔ قهرمان کتاب خود میگوید: «او بهاستادان عزیزش یعنی بهنوابغی میاندیشد که روحشان در موسیقیهای او زندگی از سر گرفته است.»
و بالاخره هالِه وی دربارهٔ او میگوید: «رومن رولان کاملاً بهحال مربوط است و از آنِ خود ما است و چه کسی بیش از او چنین است؟ با این حال چیزی کهنه و قدیمی در نبوغ او وجود دارد...».
و همین عشق شدید بهموسیقی و بهتاریخ آن است که رولان ده سال از بهترین دوران عمر خود از ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۲ را بهخلوت مینشیند و بهتألیف رمان عظیم خویش که حماسهئی از هنر موسیقی است میپردازد. این کتاب بزرگ که بهوسیلهٔ آقای اعتمادزادهٔ بهآذین بهفارسی ترجمه شده است حماسهئی است هنری از زندگی یک موسیقیدان خیالی، متضمن تاریخ یک نسل گذشته. ژان کریستف بتدریج در مجلهٔ «دفاتر دوهفتهئی» منتشر میشد و بر قدر و اعتبار آن مجله میافزود.
اینک ذیلاً بهترتیب تاریخ تألیف و انتشار بهذکر قسمتهای مختلف کتاب که اغلب آنها بههنگام تعطیلات تابستانی نویسنده در سویس نگارش یافتهاند میپردازیم.
۱. سپیده ژوئیه - اکتبر ۱۹۰۳ - ۲ و ۱۶ فوریهٔ ۱۹۰۴
۲. صبح
۳. جوانی: ژوئیه - اکتبر ۱۹۰۴ - ۱۰ ژانویهٔ ۱۹۰۵
۴. طغیان: ژوئیهٔ ۱۹۰۵ - بهار ۱۹۰۶ - ۱۳ نوامبر - ۱۱ دسامبر ۱۹۰۶ و ۲ ژانویهٔ ۱۹۰۷.
۵. بازار سرمیدان: ژوئن - آخر اوت ۱۹۰۷- ۱۷ -۲۴ مارس ۱۹۰۸
۶. آنتوانت: اوت - پایان اکتبر ۱۹۰۷ - ۳۱ مارس ۱۹۰۸
۷. در خانه: پایان اوت ۱۹۰۷ - سپتامبر ۱۹۰۸ - ۱۶ و ۲۳ فوریه ۱۹۰۹
۸. دوستان: ژوئن - آغاز سپتامبر ۱۹۰۹ - ۲۵ ژانویه و ۸ فوریه ۱۹۱۰
۹. خارستان مشتعل: پایان ژوئیهٔ ۱۹۱۰ - ژوئیهٔ ۱۹۱۱ - ۳۱ اکتبر و ۷ نوامبر ۱۹۱۱
۱۰. روز نو: پایان ژوئیهٔ ۱۹۱۱ - ژوئن ۱۹۱۲ - ۱ - ۱۵ اکتبر ۱۹۱۲
خود رولان پس از تکمیل کتاب میگوید: «با جدا شدن از کریستف احساسی بهجز رهائی ندارم.»
این کتاب در ده جلد از طرف مؤسسهٔ انتشاراتی اولندروف بهچاپ رسید و از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۲ بتدریج هر ده جلد آن انتشار یافت.
در خلال آن مدت رولان بهانتشار آثار دیگری نیز پرداخته است، بدین شرح:
دربارهٔ میکلآنژ (۱۹۰۵) و زندگینامهٔ میکلآنژ که از آغاز ژوئیه تا ۲۱ اکتبر ۱۹۰۶ در مجلهٔ «دفاتر دوهفتهئی» انتشار مییافت؛ مجموعهٔ مقالات انتقاد موسیقی در دو جلد (۱۹۰۸)، دربارهٔ هندل (۱۹۱۰)، زندگینامهٔ تولستوی (۱۹۱۱) و بالاخره مجموعهٔ درامهایش در دو جلد تحت عنوان «تئآتر انقلاب» (۱۹۰۹) و «تراژدیهای ایمان».
و آندره ژید، یکی از بزرگان ادب زمان او که دربارهٔ ژان کریستف اظهارنظر کرد گفت:
«چیزی که مرا سخت متعجب کرده این است که چگونه نویسنده بهاین راحتی از قهرمان خود (ژان کریستف) یک آلمانی تمام عیار ساخته است.»
حال که در سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۱۲ زندگی رومن رولان هستیم و قبلاً تأثرات روحی او را بههنگامی که بیست ساله بود و نیز بههنگامی که بیست و پنج ساله بود باز گفتیم بیمناسبت نمیدانیم که تأثرات روحی او را بهترتیب در سی و پنج سالگی (۱۹۰۱)، در چهل سالگی (۱۹۰۶) و نیز در پنجاه سالگی (۱۹۱۶) در اینجا بیاوریم.
در سی و پنج سالگی
رولان در ۲۵ اکتبر ۱۹۰۱ در نامهئی بهلوئی ژیّه (Louis Gillet) چنین مینویسد:
«روزها بر من میگذرد بیآنکه کسی را ببینم یا نامهئی دریافت کنم. این سکوت عظیم که اگر نگویم جانشین حرکت جهان است لااقل بهجای سر و صدای جهان است که در سالهای پیشین بهگوشم میرسید گاه گاه قدری گیجم میکند، ولی من بهآن عادت خواهم کرد. اکنون آرامم و حتی میتوانم تحمل این را هم بکنم که وقت فرو رفتن بهرؤیا و نوشتن رؤیاها و تمام وقت پرداختن بهکارهای کوچک را ندارم. من دیگر عجول و شتابزده نیستم. شاید فردا بمیرم و با این حال چنان رفتار میکنم که انگار باید پنجاه سال دیگر عمر بکنم. این است که بدواً میکوشم بر عرض شخصیت خود از پایه تا رأس بیفزایم، پیهای آن را که قدری نشست کردهاند از نو بریزم و در همهٔ اتاقها و طبقههای خانهام هوای بیشتر و نور بیشتری وارد کنم...»
در چهل سالگی
در ۹ ژوئیه ۱۹۰۶ در چهل سالگی خود در نامهئی بهالزا ولف (Elsa Wolff) چنین مینویسد:
«آری من در سوربُن هستم. امسال چهل سالم شده است. من پدر خوشبختی برای خانوادهٔ خود نیستم. بسا چیزها دیده و بسیار غمهای بزرگ داشتهام. یکی دو بار در زندگی نزدیک بود قایقم در آب غرق شود. و اگر نشده برای این است که بدنهٔ آن قرص و محکم بوده است. و بهعلاوه شما که میدانید، من بهناخدای آن ایمان دارم. و این ناخدا خدا نیست بلکه «من» درونی است، در اندرون من خسته دل است که من خود تکان میخورم و حرکت میکنم ولی او بهراهم میبرد. اشخاص زیادی را میشناسم لیکن در خانهٔ کوچکی در نزدیکی لوکزامبورگ تنها زندگی میکنم.»