خطابهٔ ششم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
پنجرههای بیلبخند
- بامدادن شهر را
- انتظار میکشند
- بامدادن شهر را
هر اسب که مردی را به ملاقات خورشید بُرد
با خورجینی پر خون و
- نعشی غریب باز پس آمد.
اینک بر هر چهار سوق
- شمشیر شکستهٔ دلاوری را به تماشا نهادهاند!
هنگامهئی است
هر کس حیات خویش را
- در مرگ آن دیگری میجوید
و هیچکس
- بیرق عشق را
- بر دوش نمیکشد.
- بیرق عشق را
اینهمه را کدام کسان رسم نهادند؟
من امّا آموختهام
- که قلاعِ آهنین را
- چهگونه با کلمات فرو ریزم
- که قلاعِ آهنین را
و کلاف خورشید را
- بر پنجرههای انتظار
- با قلم خویش بگشایم.
- بر پنجرههای انتظار
میرزاآقا عسکری