حدود و امکانات عمل اتحادیهٔ صنفی
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
نقش اتحادیههای صنفی در یک جنبش سوسیالیستی چیست؟ توان آنها برای عمل انقلابی چیست؟ چه روابطی باید میان طبقه، اتحادیه و حزب سیاسی برقرار باشد؟ این پرسشها همواره در کانون تئوری سوسیالیستی بوده است. امروزه اینگونه پرسشها در بریتانیا مسکوت مانده است؛ حملهٔ سیستماتیک حکومت حزب کارگر ظاهراً آنها را بهپهنهٔ گمانپردازی رانده است. بدیهی است که وظیفه تکتک سوسیالیستها در حال حاضر عبارتست از دفاع قاطع و صریح از این آزادی ابتدائی که اتحادیههای صنفی همچون نهادهای مستقل حق وجود داشته باشند. این بدان معنی نیست که سوسیالیستها بحث اساسی پیرامون رابطهٔ درازمدت میان اتحادیهگرائی (تریدیونینیسم) و سوسیالیسم را بهزمان نامعلومی موکول میکنند. درست برعکس، نیروهای چپ تنها بهکمک بینش روشن و آگاهانه از جایگاه ویژهٔ اتحادیهها در جنبش سوسیالیستی است که امکان بیشتری خواهند داشت در برابر کوششهای کنونی برای از میان بردن اتحادیههای صنفی بریتانیا مقاومت کنند.
محدودیتها و انتقادها
از زمان لنین به بعد، آغازگاه همهٔ تئوریهای شکفتهٔ سوسیالیستی تاکید بر محدودیتهای گریزناپذیر عمل اتحادیهٔ صنفی در جامعهٔ سرمایهداری بوده است. این تاکید نتیجهٔ مبارزه با اشکال گوناگون سندیکالیسم و جنبشهای خود انگیختهئی است که ویژه نهضت کارگری اورپا در سالهای نخست این قرن بود. اعتقاد بهاتحادیههای صنفی بعنوان ابزار برگزیدهٔ تحقق سوسیالیسم، مهمترین اصل سندیکالیسم بود - که تعبیری انقلابی از اتکا صرف به اتحادیههای صنفی بهشمار میرفت. از دیدگاه این سنت، که نمایندگان برجستهٔ آن دون لئون (De Leon)، سورل (Sorel) و مان (Mann) بودند، سلاح از میان برداشتن جامعهٔ سرمایهداری اعتصاب عمومی بود. نوع رفرمیستس [اتکا محض به اتحادیهٔ صنفی] صرفاً این بود که بدون لزوم کوچکترین تغییری در ساخت اجتماعی قدرت، خواستهای دستمزدی اتحادیهها میتواند عاقبت بهدگرگونی شرایط طبقهٔ کارگر بینجامد. هر دو گرایش از سوی گرایش اصلی سوسیالیسم اورپای آن زمان رد شد. مارکس، لنین، گرامش هر سه همواره تاکید میکردند که اتحادیههای صنفی نمیتوانند بهتنهائی بردارهای پیشرفت بهسوی سوسیالیسم باشند. [بهنظر آنها] اتحادیهگرائی، بههر شکلش، یک نوع ناقص و تغییر شکل یافتهٔ آگاهی طبقاتی است، که باید بههر قیمت که شده بهآگاهی سیاسی، که در یک حزب آفریده و حفظ میشود ارتقا یابد. پس پیش از بحث دربارهٔ نقش کنونی و توان واقعی عمل صنفی، بجاست که انتقادهای بنیادی نسبت بهمحدودیتهای اتحادیهها را خلاصه کنیم. این محدودیتها را میتوان در چند سطح مختلف بیان کرد. همهٔ آنها ناظر بهچیزیست که میتوان آن را پایگاه بنیادی جامعهشناختی اتحادیهها در جامعهٔ سرمایهداری نامید. محدودیتهای اتحادیهها، محدودیتهای ساختی است، محدودیتهائی است که در طبیعت اتحادیه نهفته است.
۱- اتحادیههای صنفی جزء ذاتی جامعهٔ سرمایهداری است، زیرا تجلی فرق میان سرمایه و کار است، فرقی که جامعهٔ [سرمایهداری] را مشخص میکند. بهنوشته گرامشی، اتحادیهها «نوعی سازمان پرولتریاند که مختص زمانی است که سرمایه فرمانروای تاریخ است... بخشی جدانشدنی از جامعهٔ سرمایهداری که کارکردش در ذات نظام مالکیت خصوصی نهفته است[۱].»
بدین معنی، اتحادیهٔ صنفی بهگونهٔ دیالکتیکی هم متضاد سرمایهداری است هم جزء مکمل آن. زیرا از یکسو، با خواستهای دستمزدی خود در برابر توزیع نابرابر موجود درآمدها در جامعه مقاومت میکند، از سوی دیگر، به صرف وجود خویش بر اصل توزیع نابرابر صحّه میگذارد که این بنوبهٔ خود مستلزم تایید اصل مدیریت بهعنوان ضد مکمل است. قوت و دوام مفهوم «دو وجهی بودن صنعت» همچون چارچوب تغییرناپذیر عمل صنفی درست در همینجاست. موردی که بهکمک آن ایدئولوژیِ وضع موجود (status-qui) حالت عادی بودن خود را تثبیت کرده است ناشی از این واقعیت است که اتحادیهها هیچگونه دورنمای سوسیالیستی در خود ندارند. مارکس سوسیالیسم را چنین میدید: از میان برداشتن جامعهٔ طبقاتی بدست پرولتاریا، و از این راه از میان برداشتن وی بهدست خویش. این بُعد نابودی خود بهدست خویش در اتحادیهٔ صنفی وجود ندارد. اتحادیهٔ صنفی بهعنوان نهاد با وجود جامعهٔ استوار بر تقسیم طبقاتی سر ستیز ندارد بلکه بیشتر بیانگر آنست. از اینرو اتحادیههای صنفی هرگز بهخودی خود نمیتوانند بهعنوان بردارهای پیشرفت بهسوی سوسیالیسم، مطلوب باشند؛ آنها بنابر ماهیتشان با سرمایهداری جوش خوردهاند. میتوانند درون جامعه داد و ستد کنند، ولی نمیتوانند جامعه را دگرگون سازند.
۲. اتحادیهٔ صنفی اساساً عبارتست از نمایندگی عملی طبقهٔ کارگر در محل کارش. از لحاظ صوری اتحادیههای صنفی انجمنهای داوطلبانهاند، ولی در عمل بیشتر بهانعکاسهائی نهادی از محیطشان شبیهاند. عضو شدن اجباری در اتحادیه که امروز کارفرمایان نیز غالباً مدافع آنند، بهچیزی رسمیت بخشیده که بههر صورت گرایش خودجوش اتحادیهگرائی بود. اگر سازمان اتحادیهٔ صنفی از مرزبندیهای طبیعی صنعت نوین پیروی نمیکند نه از آنروست که بهدلیلی استراتژیک تصمیم آگاهانهئی برای فراتر رفتن از آن مرزبندیها گرفته باشد، بلکه این وضع بازماندهٔ الگوی «طبیعی» پیشبینی است که همچون یک لایهٔ زمینشناسی بهدورهٔ صنعتی نوین انتقال یافته است. نیزوی بازدارنده در سازمان اتحادیهٔ صنفی تا بهاین حد است. صنایع انگلستان با آن اتحادیههای کوچک پیشهوریِ بیشمارش و اتحادیههای پیوندی سرتاسریاش، پر از چنین نابهنگامیهایی است. این نابهنگامیها نه نشانهٔ آماجگیری بهسوی آینده، که ویژگی هر جنبش انقلابی است، بل همانا نشانهٔ فرمانروائی ایستای گذشته بر اکنون است. بدین ترتیب اتحادیهٔ صنفی رنگ طبیعی محیط زیر نفوذ سرمایه و محدودهٔ کارخانه را بهخود میگیرد. اتحادیهها بازتاب منفعل سازمان نیروی کارند. در عوض، حزب سیاسی