رومن رولان ۱

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۳۹ توسط Negin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹

سخن از رومن رولان نویسندۀ بزرگ و انسان‌دوست و هنرشناس فرانسوی است که خالق حماسۀ هنری ژان کریستف و حماسۀ عشقی و اخلاقی جانِ شیفته و ده‌ها اثر شاهکار دیگر است. ژان برتران بارر (J. B. Barrere) نویسنده و منتقد معاصر فرانسوی دربارۀ او می‌گوید: «در این نیم قرن اخیر و شاید - به استثنای ویکتور هوگو - در سیر تاریخ ادبیات فرانسه، نام هیچ نویسنده‌ئی به‌اندازۀ نام رومن رولان این‌قدر احساسات مختلف و متضاد، این‌قدر شور و هیجان و این‌قدر علاقه و گرایش یا برعکس عدم علاقه و بیزاری برنیانگیخته است. یکی از نقادان هنر در حدود سال‌های 1930 می‌پرسید: مگر هنوز کتاب‌های رولان را می‌خوانند؟ بلی، هنوز می‌خواندند و رقم فروش و تیراژ کتاب‌‌هایش نشان می‌داد که هنوز طرفدارانش زیادند؛ چه علاوه بر این که در 1915 جایزۀ ادبی نوبل به او تعلق گرفته اعتبار و شهرت این نویسنده، بخصوص در خارج از وطنش، نه تنها کم نشده بلکه بر میزان آن افزوده نیز شده است. آمار نشان می‌دهد که 635 جلد از آثار او به بیش از بیست و پنج زبان ترجمه شده و انجمنی که به نام او بلافاصله پس از مرگش به ابتکار کلودل و آراگون - دو تن از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر - در فرانسه تأسیس یافته امروز بر تعداد اعضای وابسته به آن از ایالات متحد آمریکا گرفته تا ژاپن و از آلمان گرفته تا اسرائیل، افزوده شده است. نام رومن رولان که در 1905 برای نسلی از جوانان بیست‌سالۀ آن زمان علامتی و ندائی جهت برانگیختن شور و شوق بود در حال حاضر نیز نه تنها در بین کشورهای مختلف بلکه در بین فرقه‌ها و طریقه‌های مذهبی گوناگون و عقاید سیاسی مختلف خط رابطی به شمار می‌رود. در زمان حیاتش بارها پیش آمد که گروهی از جوانان آمریکائی را بر آن داشت تا از نام او برای نامگذاری کودکانشان استفاده کنند و به نام او افتخار کنند، هم‌اکنون نیز در آمریکا جوانان دربارۀ زندگی و آثار او رساله‌ها می‌نویسند؛ در ژاپن و چین نمایشنامه‌های او را به‌روی صحنه می‌آورند و در هندوستان و اتحاد جماهیر شوروی رمان‌هایش جلسات بحث و انتقاد برمی‌انگیزند شاید تنها خود فرانسه است که با او به‌حالتی شبیه به قهر رفتار می‌کند، چرا؟ چون در آنجا می‌گویند رولان سبک ندارد! ولی این نقادان سردرگم باید بدانند که یک اثر ادبی خوب باید دارای سه بعد طول و عرض و عمق بوده و محتوای آن نیز قابل توجه باشد. و این‌ها همه در آثار او جمع است و کافی است در آن‌ها دقت شود تا صدق این مدعا ثابت گردد.»

رومن رولان به تاریخ 29 ژانویۀ سال 1866 در شهرک کلامسی (Clamecy) از توابع ایالت نیه‌ور (Nievre) واقع در مرکز نزدیک به‌ مشرق فرانسه به دنیا آمد. پدرش امیل رولان محضردار، مادرش آنتوانت ماری کورو (A.M. Courot) نیز دختر یک محضردار و خانواده‌اش از کهنه بورژواهای بورگینیون بودند. دربارۀ اصل و نسب او آورده‌اند که «رومن رولان از طرف پدری تا پنج پشت پدرانش محضردار بودند و جد اعلای ایشان مردی بود به نام لئونار رولان که در اواخر قرن هفدهم (حدود سال 1680) دفتردار و ضباط محکمه بوده است. از همۀ افراد این خانواده اصیل‌تر پدر مادربزرگش بونیار جد اعلای کولا بود. بر این خانواده روح بشاشت و خوش‌بینی حکومت می‌کرد... و اما از طرف مادری، خانوادۀ کورو، کشاورز و آهنگر و سپس محضردار بوده‌اند. قدیمی‌ترین فرد این خاندان تا آن‌جا که شناخته شده پی‌یر کورو بوده که در 1547 بر رودخانۀ «ایون» قایقرانی می‌کرده و در قبال عبور دادن مردم از رودخانه مزد می‌گرفته استو پدربزرگ مادرش اِدم کورو مردی خشک ولی نیک‌نفس و مبادی آداب و رئوف بوده و در بدبختی‌ها و تنگدستی‌ها هیچ‌گاه امیدش را از دست نمی‌داده است، و به همین‌ جهت او را نماینده و مظهر این نسل «تسلیم و سربه‌راه» شمرده‌اند...»

باری، رولان در کودکی بر اثر یک بی‌احتیاطی غیربهداشتی جانش به‌خطر افتاد ولی جان بدر برد و فقط عارضۀ برونشیت که تا دم مرگ با او بود وی را دچار یک ضعف جسمانی کرد. به طوری که همیشه نفسش تنگ می‌شد. در سال بعد از تولد خودش، در 1868، خواهری پیدا کرد به نام مادلن که از بچگی ضعیف و بیمار بود و در سه سالگی (1871) درگذشت. رولان در کتاب «سفر درونی» که در سال‌های 1924-1926 نوشته است صحنه‌ئی از دوران پنج سالگی خود را که با همان خواهر کوچکش بوده است چنین توصیف می‌کند: «طفلی پنج ساله‌ام. خواهری دارم به نام مادلن که دو سال از من کوچک‌تراست. اکنون سال 1871 و آخر ماه ژوئن است. هر دو با مادرم در پلاژ آژکاشُن (نزدیک بردو، در کنار اقیانوس اطلس) زندگی می‌کنیم. چند روزی است که دخترک بسیار خسته به نظر می‌رسد و دم‌به‌دم تحلیل می‌رود. او را پیش طبیب بیسوادی برده‌اند که نتوانسته است بیماریش را تشخیص بدهد. همه به حال او غصه می‌خوریم و تازه نمی‌دانیم که او تا چند روز دیگر بیش‌تر در بین ما نخواهد بود. اینک او را به کنار دریا می‌آوریم. باد می‌وزد و هوا آفتابی است. من با دوستان خودم بازی می‌کنم ولی او بازی نمی‌کند و حال و حوصله‌اش را هم ندارد. در صندلی راحتی کوچکی از چوب بید که روی شن‌های ساحل گذاشته‌ایم لمیده است. حرف نمی‌زند و به بچه‌هایی که بازی می‌کنند، به سر و کول هم می‌پرند و جیغ و داد راه انداخته‌اند نگاه می‌کند. من در بین بچه‌های همبازیم از همه قوی‌تر نیستم، کتک می‌خورم، کنارم می‌زنند، ناچار قهر می‌کنم و گریه‌کنان به پای صندلی خواهرم برمی‌گردم. پاهای خواهرم از صندلی آویخته است و به زمین نمی‌رسد. بینی خود را به دامن او می‌چسبانم و هق‌هق گریه می‌کنم و لگد به شن‌ها می‌زنم. او با آن دست‌های کوچکش موهای مرا نوازش می‌کند و می‌گوید: - اوه! داداش کوچولوی بیچاره‌ام!.. اشکم بند می‌آید. نمی‌دانم چه حالی به من دست داده است. سرم را به‌طرف او بلند می‌کنم و به صورت ظریف و مهربان و محزون او می‌نگرم. همین و بس! یک دقیقۀ دیگر هیچ فکرش را هم نمی‌کنم - ولی در تمام مدت عمرم آنی از یاد او غافل نمانده‌ام... چون تقریبا هیچ شبی نبود که پیش از خوابیدن لحظه‌ئی با او به سر نبرم و یکی از فکرهای خودم را ولو هنوز شکل نگرفته بوده است با او در میان نگذارم. و من در وجود او رمز «ترحم بشری» را باز شناختم - رمزی که خود او پیک نحیف و نزار ابلاغ آن بود - و به‌معنای ملکوتی هماغوشی معصومانه‌ئی که مرا در آن لحظه از حیات گذرایش با او یکی کرد پی بردم.» شش ساله بود که خواهر دیگری پیدا کرد و پدر و مادرش اسم آن دختر را نیز به یاد دختر اول مرحوم‌شان مادلن گذاشتند. این خواهر تا پایان عمر رولان زنده بود و چون انگلیسی خوب می‌دانست در دیدارهای رولان با مهاتما گاندی و رابیندرانات تاگور مترجم برادرش می‌شد. در 1873 به‌‌هنگامی که هفت ساله بود به کالج کلامسی که امروز کالج رومن‌رولان نام دارد وارد شد و به‌ تحصیل پرداخت و تا پایان کلاس دوم متوسطه (1880) در آن مدرسه بود. در آن سال خانوادۀ رولان به پاریس نقل‌مکان کردند تا رولان جوان بتواند به تحصیل ادامه بدهد، و به‌همین منظور پدرش در ادارۀ اعتبارات ارضی شغلی جزئی و محقر برای خود دست و پا کرد. رولان از 1880 تا 1882 در دبیرستان سن‌لوئی پاریس به تحصیل معانی و بیان و فلسفه پرداخت. در ماه سپتامبر 1882 مدتی در آسایشگاه بیماران در آلوار (Allevard) سویس استراحت کرد، این نخستین تماس این نویسندۀ بزرگ با کشور سویس بود. در 1883 وارد دبیرستان لوئی کبیر شد تا خود را برای گذراندن کنکور ورود به دانشسرای عالی آماده کند. تابستان آن سال را با مادر و خواهرش در خانۀ یکی ز دوستان مادرش واقع در پای کوه «دان دومیدی» گذرانید و در 19 اوت 1883 به‌هنگام عبور از ویل نوو (Villeneuve) با ویکتور هوگو یا به قول خودش با «اورفۀ پیر» ملاقات کرد و این دیدار در او اثری عمیق بخشید. در فاصلۀ سال‌های 1883 و 1886 که دوران آماده شدن او برای گذراندن کنکور جهت ورود به دانشسرای عالی است دوبار، یکی در 1884 و دیگری در 1885 با شکست و ناکامی مواجه شد. او در این مدت بسیار کتاب خواند و مطالعه کرد. خودش می‌گوید: «وقتی را که در خواندن آثار شکسپیر و هوگو از دست داده بودم برای زندگی بازیافتم». در همین ایام است که با دوست و همشاگردی خود کلودل کنسرت‌هائی را دنبال می‌کند و در خانۀ کولن پس از آشنائی با واگنر آهنگساز و موسیقی‌دان معروف آلمانی سخت به او علاقه‌مند می‌شود. در 1885 خانواده‌اش تغییر منزل می‌دهند و در خانۀ جدیدی در کوچۀ میشله مستقر می‌شوند، و خود او هم در 1886 در کنکور دانشسرای عالی قبول و نفر دهم می‌شود. اکنون رولان جوان بیست‌ساله‌ئی شده است و معاصران آن وقتش او را چنین توصیف کرده‌اند: «بلندبالا و لاغر، اگر استخوان‌بندی قرص و محکم روستائی را نداشت می‌شد گفت نی‌باریک و شکننده‌ئی است که خم و راست می‌شود بی آن که بشکند. صورتش را که سختی‌ها و غم و غصه‌های زندگی خط انداخته است دو چشم آبی رنگ روشن می‌کنند که برقی به جلای آب زلال دارند، آبی صاف و عمیق که لاینقطع غم‌ها را در ساحل خود ته‌نشین می‌سازد. در بعضی تصویرها، در سایۀ ابروانی پرپشت و سیخ‌سیخ و در طرفین پره‌های بینی ظریف و بلند و قدری خمیده، چشمانش حالت یک پرندۀ شبگرد وحشتزده به او بخشیده‌اند. از روی آن چشم‌ها می‌توان همان حرفی را دربارۀ او زد که خود او دربارۀ بتهوون گفته است: «حالت عادیش هم حزن‌انگیز بود و حکایت از غمی تسکین‌ناپذیر می‌کرد...» خود نیز در خاطرات خویش دربارۀ دوران بیست‌سالگیش اشاره‌ئی دارد به این شرح: «حقیقت کجا است؟ در نگاه منی که بیست ساله‌ام، در نگاه مردی چهل ساله یا در نگاه یک مرد پنجاه شصت ساله. فرق نمی‌کند، حقیقت هم اینجا است و هم آنجاها، و این‌ها همه پله‌های یک نردبانند و خود حقیقت همان نردبان است!...» از سال‌های 1886 تا 1889 در دانشسرای عالی به تحصیل اشتغال داشت. در سال اول موفق به اخذ لیسانس در ادبیات شد. در دسامبر 1886 با استفاده از تعطیلات مدرسه به دیدن ارنست‌رنان نوسندۀ معروف رفت. در سال دوم رشتۀ فلسفه را انتخاب کرد ولی به‌زودی از این رشته زده شد و به تاریخ که به استادان آن علاقه و ارادت زیادی داشت روی آورد خود او در این باره می‌گوید: «آموزش‌های درست استادانی چون «گیرو» و «گابریل مونو» و «ویدال لابلاش» وظایف موکد و قطعی ما را که تلاش در جستجوی حقیقت باشد به ما آموخته است.» در این دوره با سوارس (Suares) نویسندۀ فرانسوی دوست می‌شود و این دوستی نیم قرن ادامه می‌یابد. با او و با کلودل همچنان به رفتن به کنسرت‌ها ادامه می‌دهد و هم‌‌چنان کتاب زیاد می‌خواند، و در جریان همین کتاب خواندن‌ها است که با نویسندگان روس آشنا می‌شود. در عید خمسین (پانتکوت) 1887 نامه‌ئی به تولستوی نویسندۀ بزرگ روس می‌نویسد و اظهار اشتیاق به دیدن او می‌کند، و چون جوابی دریافت نمی‌دارد نامۀ دومی می‌نویسد. در 21 اکتبر همان سال جوابی از تولستوی به تاریخ چهارم اکتبر به‌دستش می‌رسد و سر از پا نمی‌شناسد. در ماه اوت 1889 در امتحانات رشتۀ تاریخ با رتبۀ هشتم قبول می‌شود و لیسانس می‌گیرد. خودش می‌گوید: «آه! چقدر این امتحانات را تحقیر می‌کنم!» و سپس بلافاصله به عضویت مدرسۀ فرانسویان در رم منصوب می‌گردد. رولان دو سال از عمرش را (از 1889 تا 1891) در رم می‌گذراند و در کاخ فارنز (Farnese) به‌صورت پانسیون به‌سر می‌برد. در آنجا در بایگانی‌های واتیکان به تحقیق و مطالعه برای نوشتن رساله‌ئی دربارۀ سولویاتی (Salviati) نقاش معروف قرن شانزدهم ایتالیا و سفیر و نمایندۀ پاپ می‌پردازد و این رساله را منتشر می‌کند. پس از آن رسالۀ دیگری دربارۀ «آخرین محاکمۀ لوئی دو برکن» (Loius de Berquin) می‌نویسد و آن را نیز به چاپ می‌دهد. در مدت اقامت در ایتالیا به سیر و سیاحت در آن کشور پرداخت و از موزه‌های معروف آن در فلورانس و سی‌ین و سیسیل و غیره بازدید کرد. در رم به وسیلۀ استاد خود «مونود» با بانوی ادیبۀ آلمانی، خانم مالویدا فن میسنبوگ (Malvida Von Meysenbug) آشنا شد و به منزل او زیاد رفت و آمد می‌کرد. مالویدا فن میسنبوگ بانوئی پیر و نویسنده‌ئی ایده‌آلیست بود و از دوستان نزدیک واگنر و نیچه به‌شمار می‌رفت. رولان در ایتالیا به نوشتن نخستین نمایشنامه‌های درام خود از جمله اورسینو (Orsino) پرداخت (1890). این اثر مانند اغلب درام‌های رولان به رنسانس ایتالیا اختصاص یافته است. و نیز در همین اقامت دو ساله در ایتالیا بود که نخستین فکر طرح ژان کریستف در ذهنش شکل گرفت، هرچند بعضی معتقدند که فکر نگارش یک رمان موزیکال به دوران تحصیل در دانشسرای عالی در حدود سال 1888 برمی‌گردد. رولان پس از یک سفر زیارتی به بیروت در پایان ماه ژوئیه 1891 به پاریس بازگشت و در آن هنگام درست بیست و پنج سالش بود. رولان در خاطرات خود یک جا دربارۀ دوران بیست و پنج سالگیش می‌نویسد: «بنابراین من متوازیا و یا در مجموع رومن رولانی بودم که می‌خواست همۀ موجودات را در یک موجود واحد ببیند، رومن رولانی که می‌خواست در وهلۀ اول تمام و کمال خودش باشد نه تکه‌تکه و تقسیم شده در بین معبرهای ملکش که محتمل است وسعت پیدا کند و خود را به‌روی مزرعه‌های مجاور بکشد. لیکن به‌هیچ قیمتی خیال ندارد از صفحۀ جامعۀ اشتراکی محو بشود. و من در بیست و پنج‌ سالگی حاضر نبودم حق خود، منیت خود و ملک خود را برای قلمرو وسیع و بزرگ خیالی تسلیم کنم. برای من کافی بود که خویشتن را شهروند «شهر خدا» حس کنم ولی هر طور باشد بتوانم در آن خانه‌ئی خاص خود بنا کنم...» تأثیری که رولان از اقامت دو سالۀ خود در ایتالیا پذیرفته است رویائی بودن شدید است. خود او در یادداشت‌های چاپ نشده‌ئی که برای کتاب «سفر داخلی » خود برداشته به این وسوسۀ شدید خویش به رویا اشاره نموده و اقرار کرده است که این گرایش شدید به رویائی بودن در نهاد او با اراده و احساس ضرورت حیات و یا به عبارت بهتر با عمل و تحرک در جنگ بوده است. اینک قطعه‌ئی از خاطراتش که بیست سال پس از آن تاریخ نوشته و در آن به‌مسالۀ رویائی بودن خود اعتراف کرده است: «من باید اقرار کنم که در سرشتم عیبی نهفته دارم و آن میل به رویا است. من این سم را در طول حیات خود در رگ‌هایم داشته‌ام. این سم گاه تند و موذی، گاه مخفی و زیر جلی، اغلب به‌صورت وطن، و گاه نیز به‌صورت افسون و جذبه گریبانگیر و مزاحمم بوده است. «در کودکی چون بر اثر بیماری ضعیف و نازک نارنجی بودم و در نوجوانی چنان که باید برای زندگی (و یا به قول آن زمان‌ها بر ضد زندگی) تجهیز نشده بودم برای خود پناهگاهی در رویا جسته بودم. رویا برای من به‌منزلۀ یک حیات ثانوی بود که من آن را با موزیک و با فعالیت‌های عرفانی و عاشقانه بنا می‌کردم. این سعادتی بود برای من که تحت انضباط شدیدی جهت کار کردن بودم و ایت انضباط را فداکاری‌ها و انتظارات پدر و مادرم به‌ من تحمیل کرده بودند. و این خود خطری عظیم دربرداشت که در صورت فقدان آن انضباط و در صورت نبودن پدر و مادرم در شن‌زار نفرت و بیزاری از رویاروئی با دنیادی فرو روم که از همان ابتدای زندگی ضربه‌های کوبندۀ آن را تحمل کرده و رسوائی‌های آن را دیده بودم... من باور نمی‌کنم که در سال‌های مدرسه و درس و امتحان وقت خود را تلف کرده باشم. من مطالعه بسیار کرده و در سیر زندگی خود چیزهای زیادی از ورای کتاب‌ها و پنجرۀ اتاقم دیده‌ام؛ اما رویای فشرده و انبوه به نحوی تب‌آلود در نهاد من توده می‌شد. این دو سال اقامتم در رم به رویاهایم امکان داد که به هیچ اکراه و طعن و لومی بشکفند و باز شوند؛ و همین خود در طول روزهای عمرم وقفه‌های لذت‌بخشی بود. در ضمن، نزدیک هم بود که خودم در رویاها غرق بشوم... من به قدر کافی از خوبی‌های رم گفتم (گرچه هیچ‌ وقت کافی نخواهد بود) تا حق داشته باشم از خاطرات آن هم دم بزنم: این شهر جادوئی شور و شوق بازگشت به تکالیف و تلاش‌های زندگیم را