رومن رولان ۱

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۲۸ توسط Negin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۹۹

سخن از رومن رولان نویسندۀ بزرگ و انسان‌دوست و هنرشناس فرانسوی است که خالق حماسۀ هنری ژان کریستف و حماسۀ عشقی و اخلاقی جانِ شیفته و ده‌ها اثر شاهکار دیگر است. ژان برتران بارر (J. B. Barrere) نویسنده و منتقد معاصر فرانسوی دربارۀ او می‌گوید: «در این نیم قرن اخیر و شاید - به استثنای ویکتور هوگو - در سیر تاریخ ادبیات فرانسه، نام هیچ نویسنده‌ئی به‌اندازۀ نام رومن رولان این‌قدر احساسات مختلف و متضاد، این‌قدر شور و هیجان و این‌قدر علاقه و گرایش یا برعکس عدم علاقه و بیزاری برنیانگیخته است. یکی از نقادان هنر در حدود سال‌های 1930 می‌پرسید: مگر هنوز کتاب‌های رولان را می‌خوانند؟ بلی، هنوز می‌خواندند و رقم فروش و تیراژ کتاب‌‌هایش نشان می‌داد که هنوز طرفدارانش زیادند؛ چه علاوه بر این که در 1915 جایزۀ ادبی نوبل به او تعلق گرفته اعتبار و شهرت این نویسنده، بخصوص در خارج از وطنش، نه تنها کم نشده بلکه بر میزان آن افزوده نیز شده است. آمار نشان می‌دهد که 635 جلد از آثار او به بیش از بیست و پنج زبان ترجمه شده و انجمنی که به نام او بلافاصله پس از مرگش به ابتکار کلودل و آراگون - دو تن از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر - در فرانسه تأسیس یافته امروز بر تعداد اعضای وابسته به آن از ایالات متحد آمریکا گرفته تا ژاپن و از آلمان گرفته تا اسرائیل، افزوده شده است. نام رومن رولان که در 1905 برای نسلی از جوانان بیست‌سالۀ آن زمان علامتی و ندائی جهت برانگیختن شور و شوق بود در حال حاضر نیز نه تنها در بین کشورهای مختلف بلکه در بین فرقه‌ها و طریقه‌های مذهبی گوناگون و عقاید سیاسی مختلف خط رابطی به شمار می‌رود. در زمان حیاتش بارها پیش آمد که گروهی از جوانان آمریکائی را بر آن داشت تا از نام او برای نامگذاری کودکانشان استفاده کنند و به نام او افتخار کنند، هم‌اکنون نیز در آمریکا جوانان دربارۀ زندگی و آثار او رساله‌ها می‌نویسند؛ در ژاپن و چین نمایشنامه‌های او را به‌روی صحنه می‌آورند و در هندوستان و اتحاد جماهیر شوروی رمان‌هایش جلسات بحث و انتقاد برمی‌انگیزند شاید تنها خود فرانسه است که با او به‌حالتی شبیه به قهر رفتار می‌کند، چرا؟ چون در آنجا می‌گویند رولان سبک ندارد! ولی این نقادان سردرگم باید بدانند که یک اثر ادبی خوب باید دارای سه بعد طول و عرض و عمق بوده و محتوای آن نیز قابل توجه باشد. و این‌ها همه در آثار او جمع است و کافی است در آن‌ها دقت شود تا صدق این مدعا ثابت گردد.»

رومن رولان به تاریخ 29 ژانویۀ سال 1866 در شهرک کلامسی (Clamecy) از توابع ایالت نیه‌ور (Nievre) واقع در مرکز نزدیک به‌ مشرق فرانسه به دنیا آمد. پدرش امیل رولان محضردار، مادرش آنتوانت ماری کورو (A.M. Courot) نیز دختر یک محضردار و خانواده‌اش از کهنه بورژواهای بورگینیون بودند. دربارۀ اصل و نسب او آورده‌اند که «رومن رولان از طرف پدری تا پنج پشت پدرانش محضردار بودند و جد اعلای ایشان مردی بود به نام لئونار رولان که در اواخر قرن هفدهم (حدود سال 1680) دفتردار و ضباط محکمه بوده است. از همۀ افراد این خانواده اصیل‌تر پدر مادربزرگش بونیار جد اعلای کولا بود. بر این خانواده روح بشاشت و خوش‌بینی حکومت می‌کرد... و اما از طرف مادری، خانوادۀ کورو، کشاورز و آهنگر و سپس محضردار بوده‌اند. قدیمی‌ترین فرد این خاندان تا آن‌جا که شناخته شده پی‌یر کورو بوده که در 1547 بر رودخانۀ «ایون» قایقرانی می‌کرده و در قبال عبور دادن مردم از رودخانه مزد می‌گرفته استو پدربزرگ مادرش اِدم کورو مردی خشک ولی نیک‌نفس و مبادی آداب و رئوف بوده و در بدبختی‌ها و تنگدستی‌ها هیچ‌گاه امیدش را از دست نمی‌داده است، و به همین‌ جهت او را نماینده و مظهر این نسل «تسلیم و سربه‌راه» شمرده‌اند...»

باری، رولان در کودکی بر اثر یک بی‌احتیاطی غیربهداشتی جانش به‌خطر افتاد ولی جان بدر برد و فقط عارضۀ برونشیت که تا دم مرگ با او بود وی را دچار یک ضعف جسمانی کرد. به طوری که همیشه نفسش تنگ می‌شد. در سال بعد از تولد خودش، در 1868، خواهری پیدا کرد به نام مادلن که از بچگی ضعیف و بیمار بود و در سه سالگی (1871) درگذشت. رولان در کتاب «سفر درونی» که در سال‌های 1924-1926 نوشته است صحنه‌ئی از دوران پنج سالگی خود را که با همان خواهر کوچکش بوده است چنین توصیف می‌کند: «طفلی پنج ساله‌ام. خواهری دارم به نام مادلن که دو سال از من کوچک‌تراست. اکنون سال 1871 و آخر ماه ژوئن است. هر دو با مادرم در پلاژ آژکاشُن (نزدیک بردو، در کنار اقیانوس اطلس) زندگی می‌کنیم. چند روزی است که دخترک بسیار خسته به نظر می‌رسد و دم‌به‌دم تحلیل می‌رود. او را پیش طبیب بیسوادی برده‌اند که نتوانسته است بیماریش را تشخیص بدهد. همه به حال او غصه می‌خوریم و تازه نمی‌دانیم که او تا چند روز دیگر بیش‌تر در بین ما نخواهد بود. اینک او را به کنار دریا می‌آوریم. باد می‌وزد و هوا آفتابی است. من با دوستان خودم بازی می‌کنم ولی او بازی نمی‌کند و حال و حوصله‌اش را هم ندارد. در صندلی راحتی کوچکی از چوب بید که روی شن‌های ساحل گذاشته‌ایم لمیده است. حرف نمی‌زند و به بچه‌هایی که بازی می‌کنند، به سر و کول هم می‌پرند و جیغ و داد راه انداخته‌اند نگاه می‌کند. من در بین بچه‌های همبازیم از همه قوی‌تر نیستم، کتک می‌خورم، کنارم می‌زنند، ناچار قهر می‌کنم و گریه‌کنان به پای صندلی خواهرم برمی‌گردم. پاهای خواهرم از صندلی آویخته است و به زمین نمی‌رسد. بینی خود را به دامن او می‌چسبانم و هق‌هق گریه می‌کنم و لگد به شن‌ها می‌زنم. او با آن دست‌های کوچکش موهای مرا نوازش می‌کند و می‌گوید: - اوه! داداش کوچولوی بیچاره‌ام!.. اشکم بند می‌آید. نمی‌دانم چه حالی به من دست داده است. سرم را به‌طرف او بلند می‌کنم و به صورت ظریف و مهربان و محزون او می‌نگرم. همین و بس! یک دقیقۀ دیگر هیچ فکرش را هم نمی‌کنم - ولی در تمام مدت عمرم آنی از یاد او غافل نمانده‌ام... چون تقریبا هیچ شبی نبود که پیش از خوابیدن لحظه‌ئی با او به سر نبرم و یکی از فکرهای خودم را ولو هنوز شکل نگرفته بوده است با او در میان نگذارم. و من در وجود او رمز «ترحم بشری» را باز شناختم - رمزی که خود او پیک نحیف و نزار ابلاغ آن بود - و به‌معنای ملکوتی هماغوشی معصومانه‌ئی که مرا در آن لحظه از حیات گذرایش با او یکی کرد پی بردم.» شش ساله بود