دولت شیلی پس از کودتا
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
باریهِندرسُن
غرض از این گفتار، بررسی و شناخت دگوگونیهائی است که پس از کودتای سال ۱۹۷۳ در شیلی رویداده است.
زمینهٔ بررسی، تغییرات ساختمان طبقاتی و رابطهٔ موجود بین دولت و طبقات مختلف در شیلی امروز است.
نویسنده در این مقاله بهسبعیت و خشونت آشکار رژیم فاشیستی کمتر توجّه داشته و بیشتر بهنوع حکومتی پرداخته که خونتا (Junta پینوشه و دارودستهٔ حاکم بر شیلی) درحال ساختن آن است.
نوع برنامهٔ اقتصادی که رژیم حاکم معرفی کرده، شگفتی بسیار ایجاد کرده است، چه در این برنامه بر سرعت و نظم تأکید بسیار شده، در حالی که بهعوامل اساسی دیگر چون طرحریزی برنامه و زمانبندی در سنجش با سرعت و نظم، کم بها داده شده است.
ایدئولوژی رژیم حاکم تا آنجا که بازتاب ایدئولوژی جناح راست افراطی و نیروهای مخالف و دولت خلقی آلنده است، شگفتی آور نیست، آنچه قابل پیشبینی نبود و حیرت انگیخت تسلط وحشیانه و سریع تکنوکراتهای وابسته بهمنابع پولی شیکاگو بر منابع اقتصادی و اجتماعی شیلی است که سیاست سرکوبی و از میان بردن تمامی عناصر لیبرال دموکراتیک را تکمیل کرده است. و رابطهٔ میان نیروهای مخالف دولت آلنده را که بخشهائی از سیستم اقتصادی و مؤسسههای عمدهٔ مالی کشور را زیر تسلط خود دارند، استحکام بخشیده است.
پیش از پرداختن بهموضوع لازم است که برنامههای اقتصادی و اجتماعی رژیم حاکم را مرور کنیم:
الف: برنامه اقتصادی:
سیاست اقتصادی که در طول سه سال گذشته در شیلی اعمال شده، درست در جهت عکس حرکتهائی است که از بحران سالهای ۱۹۳۰ بهبعد در این کشور وجود داشته است. مهمترین هدفهای این سیاست تشویق رشد و استحکام صنایع بخش «ملی»، ایجاد امکانات کار، برآوردن نیاز کالاهای مصرفی و سرانجام پیریزی اقتصاد رشد یافتهٔ بهاصطلاح خودکفاست که استقلال کشور را در برابر محصولات خارجی بهحداقل میرساند. لازم بهیادآوری است که این سیاست خاص اقتصاد کشور شیلی نیست، بلکه بر برگیرندهٔ وضع اقتصادی بیشتر کشورهای آمریکای لاتین است که در آنها رشد صنایع ویژه و وابسته و متکی بهسرمایهگذاری خارجی از پشتیبانی فعّال دولتهای حاکم برخوردار است،
سرمایهگذاری خارجی که از بحران سال ۱۹۳۰ تا پایان جنگ جهانی دوم در آمریکای لاتین ناچیز بود، با پروار شدن بازار داخلی که جریان صنعتی شدن را حمایت میکند، بهطور قابل توجهی افزونی یافته است. در واقع زیر پوشش حمایت دولتها از رشد صنایع ملّی متکّی بهسرمایهگذاری خارجی، جریان دیگری پدید آمد. که گاردوسو و فالتو آن را «بینالمللی شدن بازار داخلی» نامیدهاند و برخی دیگر از کارشناسان اقتصادی در بررسیهای خود درباره عملکرد جدید امپریالیسم و تقسیمات جدید بینالمللی کار بدان اشاره و تأکید کردهاند. [۱]
برای نمونه میتوان بهتضّادی که برنامه اقتصادی خونتا با منافع لافتا (LAFTA) (شرکت تجارت آزاد آمریکای لاتین) و تشکیلات کوچکتر درون این شرکت، یعنی آندین پکت، (ANDEAN PACT) پیدا کرد اشاره نمود، که سرانجام برنامهٔ اقتصادی پینوشه و دارودستهاش در جهت حفظ منافع «اندین پکت» هماهنگ شد.
تکنوکراتهای رژیم حاکم و برنامهریزان اقتصادی، یکی از مهمترین عناصر سیاست اقتصادی پس از آلنده را، کنترلِ نفوذ سرمایههای خارجی بهشمار آوردهاند، که طبیعی است بهکار بستن و اجرای آن میتوانست موانعی در راه منافع آندین پکت و دیگر شرکتهای چند ملیّتی غارتگر ایجاد کند، امّا تصمیم تبلیغاتی و عوامفریبانهٔ رژیم با واکنش شدید آندین پکت روبهرو شد و سرانجام با اخطار شدیدی که آندین پکت در ۳۰ اکتبر ۱۹۷۰ بهشیلی کرد. آن تصمیمات بهنفع شدکت یاد شده تغییر یافت[۲] و مقررات عوارض و کنترل وارداتی لغو شد و عملکرد سیاست جدید اقتصادی دارودستهٔ پینوشه، ۱۸۰ درجه تغییر پیدا کرد نمونهٔ دیگر، انکار مشارکت مستقیم رژیم در اقتصاد شیلی است، تا جائی که طرّاحان برنامهٔ اقتصادی و درواقع حامیان کمپانیها و محافل شیکاگو ریاکارانه معتقدند که دولت اکنون در جامعهٔ شیلی نقش «فرعی» را بازی میکند و بهویژه در امور اقتصاد «کمترین» نقش را دارد! حال این کمترین چه اندازه است مشکل میشود آن را معیّن کرد. آنچه این ادّعا را بیاساس میکند این است که من تا بهحال آمار درستی که بتواند میزان سرمایهگذاری دولتی و سرمایهگذاری ملی را، با توجه بهدرصد کل سرمایهگذاری در اواخر دوره حکومت فری (FREI) مقایسه کند، نیافتهام. در آن دوره، یعنی دورهٔ پیش از استقرار حاکمیت خلقی آلنده، ۷۰ درصد سرمایهگذاریها در شیلی توسط دولت بوده است[۳] در حالیکه اکنون شواهد فراوانی در مورد خصوصی کردن اقتصاد در دست است.
مثلاً سازمان توسعهٔ دولتی (CORFO) مجتمع صنعتی، مالی و اقتصادی زیر کنترل را حراج و بهبرندگان مزایده فروخته است! همچنین دولت از یکسو بهموازات تمرکز کنترل خود بر ادارهٔ امو عمومیئی چون برق، تلفن، معادن آهن و نیترات و مانند آن، ۲۹۵ واحد زیر کنترل خود را در فاصله سالهای ۱۹۷۳-۴ بهسرمایهداران بخش خصوصی واگذار کرده است. چنان که حوزهٔ عملکرد سازمان توسعهٔ دولتی نسبت بهسال ۱۹۶۲ بهحداقل امکان و توانائی آن محدود شده است.[۴]
هرچند آمار مربوط بههزینه ملی در دسترس نیست، امّا از رقم ۳۲/۵ درصد (رقم هزینههای جاری) و روند خصوصی کردن صنایع و کاهش سرمایهگذاری دولتی، میتوان حدس زد[۵] ارقام مربوط بههزینه کل بیش از ارقام رسمی اعلام شده است، چه بهگفتهٔ کاواس وزیر امور اقتصاد و دارائی:- هزینه کل مالی با توجه بهدرآمد ناخالص در سال ۱۹۷۳ از رقم ۴۳ به ۲۷ درصد کاهش یافته است. و اگر ارقام مورد تأیید آقای کاواس درست باشد، باید پذیرفت که درآمد خالص کشور درس سالهای ۷۵-۱۹۷۳ به ۱۱/۰۳ درصد تنزل یافته است. این آمار رشدی برابر ۴/۳ درصد بین سالهای ۷۴-۱۹۷۳ و کاهش برابر ۱۴/۷ درصد در سالهای ۷۵-۱۹۷۳ را نشان میدهد بنابراین اگر درآمد ناخالص سالهای ۷-۱۹۷۵ برابر باشد، هزینه ملی از ۴۴/۱۳ درصد کمتر نخواهد بود[۶].
ارزش دستمزدها و بیکاری دو عامل مؤثر دیگر در شناخت ویژگی برنامههای اقتصادی طرح شده توسط وابستگان مکتب «شیکاگو» است. آمار بیکاری در سانتیاگو که در مقایسه با سایر نقاط شیلی کمترین درصد بیکاری را داراست، ارقامی بین ۴/۸ تا ۲۰ درصد را نشان میدهد، بهعلاوه بر آن که این ارقام در برگیرنده آن دسته از کارگرانی است که مشمول برنامهٔ «حداقل کار» دولت نیستند (چه در این صورت میبایست رقمی برابر ۵ درصد افزایش را در محاسبه آنها منظور داشت)[۷] این رقم دربارهٔ کارگران صنایع دستی (دولت کار) به ۲۳ درصد و بالاتر از آن افزایش مییابد[۸].
بهموازات رشد بیکاری در ارزش دستمزدها کاهش بهوجود میآید. که رقم آن در سالهای ۷۵-۱۹۷۲ برابر ۴۴ درصد است [۹].
این آمار (کاهش ۴۴ درصدی دستمزدها): خود بهتنهائی فاجعهانگیز است، امّا هنگامی که با برآورد نشریهٔ ژوزئیتی مِنساخی سنجیده شود اهمیتش را از دست میدهد. این نشریه محاسبه کرده است که ارزش دستمزدها در دسامبر سال ۱۹۷۵ در مقایسه با آمار سالهای ۷۳-۱۹۷۰، ۶۰ درصد تنزل داشته است.
تازهترین بررسی انجام یافته توسط همین نشریه درباره دستمزدها در سطوح معمولی نشان میدهد که ارزش دستمزدها در فاصله سپتامبر ۷۵ تا سپتامبر ۷۶ تقریباً ثابت بوده و تنها ترقی نامحسوس در سطح دستمزدهای پائین دیده شده است.
بهنظر نویسنده گزارش این بدان معنی است که «اگر فردی در سپتامبر ۱۹۷۵ با حداقل دستمزد میتوانست مدت ۱۵ روز حوائج زندگی معمولی خود را فراهم کند، همین فرد در سپتامبر سال بعد میتوانست با همان دستمزدها مخارج ۱۶ روز زندگی خود را داشته باشد.»[۱۰]، منحنی توزیع برنامه (با توجه به نمودار بازگشت) نشان میدهد که آمار داده شده با واقعیت هماهنگ است.
توزیع درآمد ملی بین دستمزدها و پرداختها اجتماعی، از یکسو و درآمدهای مهم و مالالاجارهها، از سوی دیگر در فاصله سال ۲-۱۹۷۱ از ۶۱/۷ درصد به ۴۱/۶ درصد و در سال ۱۹۷۳ به ۵۸/۴ درصد تغییر یافته است.[۱۱] با توجه بهارقام موجود مشخص میشود که این مقدار در سال ۱۹۷۵ رشد بیشتری یافته است چنان که «سهم ۵ درصد مالیاتدهندگان درآمد ملی از ۲۵ درصد بهحدود ۵۹ درصد افزایش یافته، درحالی که سهم درآمد ملی حاصله از دستمزدها و حقوق که در سال ۱۹۶۹ «ریاست جمهوری فری» (Frie). ۵۱ درصد بود، در فاصله سالهای ۲-۱۹۷۱ «ریاستجمهوری آلنده» به ۶۴ درصد رشد مییابد. این مقدار در سالهای ۵-۱۹۷۴، یعنی زیر سلطه رژیم نظامی پینوشه و حاکمیّت حامیان شیکاگو بازار آزاد.- خونتا به ۳۸ درصد خلاصه شده است!»[۱۲].
تأکید رژیم نظامی حاکم بر شیلی بر «سرعت» و «نظم» در اجرای برنامههای اقتصادی، این گمان را برمیانگیزد که این برنامه پیش از کودتای سال ۱۹۷۳ علیه «آلنده» طرحریزی شده باشد. و میل این گمان نیز برنامهٔ اقتصادیئی است که منتخبین کمیتهٔ سنای آمریکا در گزارش فعالیت سیا در شیلی بدان اشاره میکنند.[۱۳] اینجا این پرسش مطرح میشود که انگیزه انتخاب این شیوهٔ بخصوص چیست، و چرا برنامهٔ دیگر انتخاب نشده است؟
پاسخ بهاین پرسش دو جنبه دارد. جنبهٔ نخست چیزی است که باید آن را مخالف گذشته یا «ضد انقلاب» نامید. یعنی گزینش راه حل مالیئی که در برابر همه آن اموری که قبلاً (در زمان حکومت خلقی آلنده) جریان داشت، بایستد. توجه بهاین جنبه از یکسو، چگونگی انتخاب، «شیوه بخصوص» را توجیه میکند، و از سوی دیگر نشان میدهد (آن چنان که خونتا بیان میکند: «بدون توجه بههزینهٔ اجتماعی آن») یعنی بدون توجه بهزیانها وا واکنشهای منفی آن در مورد اقتصادی و اجتماعی، آن امکانات و یا شور و حرارتی را ایجاد کند که برای اجرای، «شیوه بخصوص» لازم است!
جنبهٔ دوم که اهمیتی فوقالعاده نیز دارد، بهمسأله وابستگی تام و تمام اقتصادی و یا گریز از سلطهٔ بیچون و چرای «سرمایه» یک «کشور» بر اقتصاد کشور وابسته، مربوط میشود. آن هم کشوری که امکانات اقتصادیش در دورهٔ حکومت فری زیر فشار خردکنندهٔ «روش جانشینی واردات» آنچنان تحلیل رفته است که برای جبران آن بهبازسازی جدّی نیازمند بوده است. لازم بهتوضیح است که در دههٔ ۶۰ توجه سرمایهگذاری خارجی در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین از حوزهٔ فعالیتهای سنتّی و بومی بهتولید صنعتی و کارخانهئی متمرکز میشود. شیلی نیز از این قاعده مستثنی نبود. با این تفاوت که نه در حد کشورهائی چون آرژانتین، برزیل و مکزیک. در واقع در سال ۱۹۶۶، ۷/۲ درصد کل سرمایهگذاری خارجی ایالات متحده آمریکا در بخش صنعت شیلی بهکار میافتد. که در مقایسه با سال ۱۹۶۰ (۳ درصد کل سرمایهگذاری آمریکا) هنوز مقدار چندان قابل توجهی نیست. امّا مسأله مهمتر از رشد سرمایهگذاری آمریکا در شیلی (البته مهمتر در بحث فعلی)، مسأله کنترل بخش صنعتی کشور توسط سرمایه خارجی است.[۱۴]
نکتهٔ مهم این است. با وجود آن که درصد سرمایهگذاری خارجی در شیلی در مقایسه با سرمایهگذاری خارجی در بخش صنعتی سایر کشورهای آمریکای لاتین، درصد نازلی است (بخش مسلط درون اتحادیه قدرتها متعلق بهسرمایه بینالمللی و بهبیان روشنتر، سرمایهداران بینالمللی شده است که متحد طبیعی بورژوازی داخلی هر کشور است) امّا شیلی نیز نمیتوانند از جریان «بینالمللی شدن بازار داخلی» برکنار بماند. درواقع همین بخش از سرمایهگذاری خارجی (عمدهترین سرمایهگذاری خارجی در شیلی ایالات متحده آمریکاست) که اکنون مسلّط شده و یا تلاش میکند که بموازات تسلط اقتصادی، تسلّط سیاسی خود را پیریزی کند.[۱۵]
بهطور خلاصه میتوان گفت که کودتای ۱۹۷۳ علیه آلنده، در نخستین تحلیل، عکسالعملی است از طرف اتحادیه قدرتها علیه تهدید ایجاد شده از سوی «وحدت ملی» و تعرّض و تهدید، بخش سلطهطلب جدیدی که درون اتحادیه قدرتها بهوجود آمده است. بههمین سبب است که میبینیم، تمام سیاستها در خدمت امحای نتایج تلاشهای چهل سال اخیر بهکار گرفته میشود. زیرا، این همان بحثی است که آگاهانه زیر چتر حمایت دولت رشد کرده و اکنون نیز همان بخش باید بهخاطر تشکیل تازهٔ تراکم و تجمع قربانی شود. شیلی نیز باید در این شبکهٔ درهم بافته سهمی داشته باشد که این سهم بهعقیدهٔ وانزئولا با کمک عوامل و عناصر زیر بهدست میآید:
الف. افزایش روزافزون میزان ارزش اضافه (سود) (که در شیلی بهصورت ارزش اضافهٔ مطلق، کاهش دستمزدهای واقعی، و افزایش زمان کار بوده است).
ب. افزایش روزافزون و هماهنگ درجه انحصارها.
ج. ایجاد بحرانهای تصنّعی و فریبدهنده که بهوسیه آن میتوان بههدفهای اولیهٔ مورد علاقهٔ نظام دست یافت.[۱۶]
اکنون بهطور دقیق مشخص میشود که سیاستهای انتخاب و اعمال شدهٔ خونتا نتیجه برداشتی ایدئولوژیکی و سیاسی «آن چنان که در آغاز گروهی ادّعا میکردند» نیست. رکورد، با فشاری شدید، بخشهائی از صنعت خودی و بومی را نابود میکند. بخصوص بخشهای غیرانحصاری ضعیفتر را که در نتیجه خروج شیلی از تشکیلات آندین پکت و «پاگشائی» اقتصاد سرمایهگذاری خارجی و ورود کالاها صدمه دیده بود.
برنامه سیاسی
تنها، خصوصی کردن صنعت و محدود کردن مصارف عمومی و ایجاد انحصارها و وابسته کردن تولیدات داخلی بهسرمایههای خارجی، خصوصیاتی نیست که هویّت و ساخت رژیم نظامی شیلی را مشخص میکند. خصوصیاتی که با وجود تصویر مشمئزکنندهئی که از دولت نظامی شیلی بدست میدهد امّا فریبدهنده است چه دولت درحالیکه تظاهر میکند در امور اقتصادی دخالت ندارد. به معنای کامل کلمه در سرمایهگذاریهای عمومی دخالت میکند و از راههای غیرمستقیم و با وسائل نامرئی نقش تعیینکنندهئی در جریان تراکم و تجمع تولید دارد.
این بهنظر من، واقعیت کنونی دولت شیلی است واقعیتی که کاملاً متناسب با رژیم است و بههمین سبب لازم است روی بازسازی تشکیلاتی و سیاسی آن پس از کودتای ۱۹۷۳ علیه دولت خلقی آلنده تکیّه و تعمق بیشتر داشته باشیم:
شمیتر (Schmitter) در مقالهٔ دگرگونی برزیل پس از کودتای سال ۱۹۶۴، که آن را روند «پرتغالی شدن» برزیل نامید، فهرستی از عوامل و عناصر و خصوصیات تشکیلدهنده: «ساختمان اختصاصی قانون اقتدار» بهدست میدهد که عبارت است از:
گرایش بهشکل اتحادّیهای، گرایش بهتمرکز، تمایل بهسیاست زدائی و سیستم تک حزبی و مانند آن[۱۷]، اکنون بی آن که بخواهم بهاین گونه رژیمها، انگ فاشیست یا فاشیسم وابسته ( که بیتردید شایسته چنین انگی هستند) بزنم، خصوصیات مورد اشاره شمیتر را درباره دولت شیلی مورد بررسی و شناخت قرار میدهم.
نخست از موضوع گرایش بهاتحادیه شدن (CORPORATISM) آغاز میکنم که از اهمیت فوقالعادهئی برخوردار است و د واقع خصلت اساسی دولت شیلی است. شمیتر در مقالهٔ خود تعریف جامعی از «اتحادیه شدن» بصورت شکل ارائه کننده منافع و خصوصیات و روابط آن با دولت بدست میدهد، بی آن که این تعریف را بهدولت شخصی وابسته بداند. «هنوز قرن اتحادیهها» عنوان مقاله شمیتر است که در آن دربارهٔ: اتحادیه بهعنوان ارائهکننذه منافع، بهنوع بخصوصی از حاکمیت سرمایهداری وابسته میشود تا بتواند در سایه این وابستگی موقعیت مناسب موجودیت و تداوم بقای خود را «برای بدست آوردن منافع بیشتر فراهم سازد» بحث میکند[۱۸] شمیتر مفهوم این اصطلاح را این چنین بیان میکند: «گرایش بهاتحادیه شدن میتواند بصورت سیستم ارائهکنندهٔ منافع تعریف شود که در این سیستم، عناصر تشکیلدهنده در قالب واحدهای:- منفرد، محدود، اجباری، رها از رقابت، درجهبندی شده، و از نقطه نظر عملکرد و جدا از هم - ریخته شود. این واحدها که از قدرت انحصاری کامل و امتیاز لازم برخوردارند، توسط دولت بهرسمیت شناخته میشوند. درون این واحدها شرایط کنترل کامل و انتخاب رهبران و تعیین استخوانبندی و چارچوبی تقاضا و حمایتها حاکم است.»[۱۹]
عناصر اصلی این تعریف بر مشخص کردن انواع دوگانه اتحادیهها، یعنی: اتحادیههای دولتی و اتحادیههای اجتماعی است. امّا آنچه که مورد نظر است، اتحادیههای نوع اول، «اتحادیههای دولتی» است، که مفهوم آن دربرگیرنده ساخت و عملکرد دولت نظامی شیلی پس از کودتای ۱۹۷۳ است. و این همان چیزی است که شمیتر آن را نتیجهٔ «سرمایهداری وابسته دیررس» تلقّی میکند.[۲۰]
اگر بر مبنای آنچه در شیلی پس از کودتا رویداد، عقاید و فرایافتهای شمیتر را مورد ارزیابی قرار دهیم، روشن میشود که فشار اصلی سیاستهای اجرا شده، بخاطر درهم شکستن تشکیلات کارگری و نابودکردن همه ظواهر استقلال این تشکیلات میباشد. بدون اینکه بهتشکیلات مربوط بهکارمندان صدمهای وارد شود، این موضوع با توجه بهحقایق دیگر نشان میدهد که تشکیلات متحد کننده روی سیاست ملی یا اصلاً تأثیر نداشته و یا تأثیر اندکی داشته است. همین مسأله، انتقاداتی را بر تلقّی شمیتر سبب شده است از شمار این انتقادات نظریه اُبرین (O' Brien) است:
«اگر، آنچنان که شمیتر عنوان میکند، هدف غائی دولت از تحمیل اتحادیه این باشد که بتواند از حرکت تشکیلات مستقل کارگری جلوگیری کرده، بجای آنها بیشتر گروههای گلهگزار (ناراضی) بوجود آورد؛ اگر هدف نهائی درهم شکستن موانع طبقاتی و و رسیدن بهآشتی بین طبقات نبوده، بلکه تقویت قدرت کارکنان در مقابل مؤسسههای فردی و قدرت کارکنان تکنوکرات دولتی بر کل جامعه باشد؛ اگر هدف اتحادیهها بالاتر از همه - رشددهنده و تسهیلکننده باشد... تا آنجا که روند نیروی اجرائی دولت بطور روزافزون از مسوولیت متشکل کردن گروههای اجتماعی مبرّا شود، آنچنانکه مارکس سالها پیش، از آن بهعنوان پدیدهای تعیین کننده در قانون اقتدار - نام میبرد، فرد متعجب میشود که اساساً چرا این پدیده باید اتحادیه نامیده شود؟ نظریه «گرایش بهاتحادیه شدن» بالاتر از همه ایجاد نوعی سیستم سیاسی است که در آن کارگران و سرمایهداران و سایر اقشار اجتماعی دارای حقوق مساوی باشند! در چنین سیستمی ماشین دولتی میتواند با توافق و وحدت بر تقسیمات طبقاتی جامعه غلبه کند. عبارت کلیدی «تحمیل اتحادیهها از طرف دولت» آنچنان که شمیتر تحلیل میکند نمیتواند بین منافع طبقات مختلف در سطوح سیاسی هماهنگی بوجود آورد. امّا با کار تمام قدرت دولتی میتواند: «برای نابود کردن وحدت و قدرت عمل پرولتاریا و حتی بورژوازی تلاش کند.» گرایش بهاتحادیه شدن شاید تشخصّ و یا وجهه برجسته ایدئولوژی رسمی چنین رژیمهائی باشد. امّا بهسختی میتوان آنرا همانطور که خود شمیتر میپذیرد، راهنمای عمل دقیق این رژیمها، بحساب آورد»[۲۱]
از دو انتقاد عنوان شده تنها یکی از آنها مشکل واقعی است و آن درجه نفوذ تشکیلات اتحادیهها روی سیاست ملی است. انتقاد دوم تنها بازتاب خصوصیّت تفکیک پذیری بین ایدئولوژی و عمل پنهان در آن است که برای نمونه میتوانست در نازیسم آلمان، فاشیسم ایتالیا، و یا در سالهای اخیر در رژیم فرانکو در صورت همسطح بودن نیروها - وضع متعادلی را بوجود آورد. اگر تمایل بهاتحادیهها میتوانست توجیهی باشد که به کمک ایدئولوژی آن را اثبات کرد، در همهٔ این رژیمها، این گرایشها میتوانست در سطح ایدئولوژی بهمقدار زیاد امّا در عمل بسیار کم بوده باشد، بدین معنی که از اتحادیهها بهعنوان انعکاس وحدت ملّی، یکپارچگی توده و پایان مبارزه طبقاتی - که بهطور مصنوعی بهوسیله «سرطان مارکسیستی»(!) خلق شده است، بهره گرفته میشد.
انتقاد دوم خود بحثی است در رابطه با درجه نفوذی که این تشکیلات میتواند در سیاست ملی داشته باشد.
باعتقاد من بههنگام طرح گرایش بهاتحادیه شدن، بهعنوان تشکیلات مشخّص توجیه منافع، لزومی ندارد که موضوع تفکیک منافع بهصورت مسألهئی مؤثر قبولانده شود. برعکس، تمایل بهاتحادیه شدن نوعی قالب ایدئولوژیکی توجیه منافع است که در قالب مداخلهٔ سیاسی ریخته میشود تا نوع واقعی منافع از هم گسیخته، و بهبیان دیگر و بهتر منافع بههم پیوسته را حفظ کند. این بدان معنی نیست که اعضاء اتحادیه فاقد نفوذ و تأثیر در تصمیمگیریهای سیاسی در سطح دولتاند. بلکه منظور این است که نفوذ، اهمیت کنترل و... آنها انعکاس و نتیجه وجود تشکیلاتشان در قالب اتحادیهها نیست. بلکه حاصل منافع ویژهای است که در وجود اعضاء اتحادیه «اعضاء مسلط» نفوذ مورد نظر را ایجاب میکند. منظور از این گفته بیشتر آن دسته اتحادیهها است که ادعّا میکنند. تجسّم «هماهنگی طبقه»اند همچنانکه میتوانند تجسّم بخشی از یک مؤسسه و یا نماینده یک بخش معین جامعه مانند تشکیلات کارمندان و یا اتحادیههای رسمی کارگری نیز باشند.
در مورد شیلی، در برابر تشکیلات طبقاتی، در مرکز جداگانه هست برای نقشهای کاملاً متفاوت، که هر کدام نیز داعیهٔ وحدت وطن (unidad Patria) را دارند. یکی هیأت یا شورای دولت است که شامل رئیسجمهوران اسبق، «شخصیتهای برجستهٔ» معین - نامی که پینوشه بهآنها داده است، یک نمایندهٔ برجستهٔ کارگری، یک نماینده از «سازمانهای دانشگاهی» حرفهها و نمایندهٔ کارفرمایان[۲۲]. بیگمان کمتر کسی میتواند اقتدار و نفوذ این «مرکز» را حدس بزند. امّا بهنظر میرسد که این هیأت یا مرکز، بیشتر یک تشکیلات باسمهئی است که قدرتش بهمراتب کمتر از قدرت مجلس قلّابی اسپانیای زمان فرانکو است. تمامی فعالیتهای این مرکز پنهانی است مگر آن که ریاست خونتا بهعلنی بودن آنها تصمیم بگیرد، چنان که پیرامون اصلاح قانون کار، توسط این مرکز، بهدستور خونتا تبلیغات عظیمی بهراه انداختند. هم چنین پینوشه در یکی از سخنرانیهای اخیر خود اظهار داشته که مرکز یاد شده بهمجمع قانونگزاری تبدیل شده و حتی تعداد معیّنی نماینده انتخابی نیز در آن شرکت خواهند کرد! هر چند طرح همین موضوع توسط پینوشه، درباره نمایندگان این مجمع، بحثهای بسیاری برانگیخت که در بخش «عقاید نظامی و سیاستزدائی رژیم» بدان اشاره خواهم کرد. بههر حال، هیأت طرح مربوط بهاصلاح قانون کار را بررسی و با اندکی تغییرات ظاهری آن را تصویب کرد و در روز اول «ماه مه» ۱۹۷۵ این طرح را بهعنوان «گامی بزرگ در دموکراسی صنعتی» و بهنام «منشور اجتماعی مؤسسات صنعتی» اعلام کردند، و رسمیّت یافت.
امّا در متن فرمان این منشور، ماده واحدهئی گنجانده شده بودکه اجرای منشور را تا تصویب قوانین جدید بهتعویق انداخت. زیرا دولت نمیتوانست بهآرا و عقاید و عکسالعمل مثبت مخالفان و تودههای عظیم کاگران متشکّل امیدوار باشد. بههمین سبب بهبازسازی تشکیلات جدید کارگری بهشیوه دلخواه، دست زد که این تشکیلات در واقع دومین اتحادیه از شمار اتحادیههای اصلی دولت شیلی است.
تغییرات و اصلاحاتی که بهوسیلهٔ نیروی نظامی در اتحادیهٔ جدید کارگری بهعمل آمد، چنان که بهنظر میرسد، عبارت است از:
۱. آزادی کامل برای ایجاد اتحادیهها، آزادی عضویت در اتحادیههای موجود، داشتن حق ترک کردن اتحادیهها، آزادی فعالیت در خارج از اتحادیهها.
۲. اتحادیهها میتوانند بهعنوان شاخهئی از فعالیت اقتصادی بهوجود آیند، اتحادیهها در شرایط استثنائی میتوانند، درون یک مجتمع صنعتی با بیش از ۳۰۰ نفر کارگر تشکیل شوند.
۳. حق عضویت رسمی اتحادیه را کارگرانی که حتی عضو اتحادیه نیستند، نیز باید بپردازند. حق عضویتها بهمؤسسهٔ آموزش حرفهئی واگذار میشود.
۴. اتحادیهها، ضمن تبعیّت از قوانین اقتصادی جاری، میتوانند فدراسیون و کنفدراسیون تشکیل دهند.
۵. اتحادیهها باید از هر نوع فعالیّت ملّی و سیاسی پرهیز کنند.
۶. کارمندان بخش خدمات دولتی میتوانند اتحادیه تشکیل دهند، امّا حق ندارند بهطور دستهجمعی درباره موقعیت و امور مربوط بهکار خود اقدامی بهعمل آوردند[۲۳]. هدفهای غیرقابل انکاری که رژیم نظامی باوضع و تحمیل این قواعد و مقررات بر اتحادیههای کارگری دنبال میکنند، عبارت است از:
ایجاد تفرقه در جنبشهای اتحادیهئی؛
ایجاد موانع گوناگون در برابر فعالیتهای اتحادیهئی؛
ایجاد امکانات و تسهیلات لازم برای شکلگیری تشکیلات مشابه اتحادیهها.
جایگزین کردن تشکیلات «حرفهئی» و «محفلی» بهجای تشکیلات طبقاتیئی که درون واحدهای تولیدی فعالاند.
و بهطور خلاصه ایجاد سندیکاهای هرمی بهسبک اسپانیا که خونتا در پنهان نگاه داشتن آن هرگز نمیکوشید[۲۴].
علاوه بر این مقررات، دولت نظامی با وضع قوانین ضداعتصاب موانعی نیز در برابر اعتصابات ایجاد کرد:
« در مؤسسهئی که از نظر ثبات اقتصادی کشور و استقلال ملی دارای اهمیت استراتژیکی تشخیص داده میشود، اعتصاب ممنوع است - در چنین مواردی، حق تصمیمگیری بهعهده دیوانعالی...، وزیر کار و وزیر خدمات اجتماعی خواهد بود-... اگر بهواسطهٔ اعتصاب، فعالیتهای مربوط بهبهداشت عمومی و یا موقعیت اجتماعی و اقتصادی کل جامعه و یا بخشی از آن و یا امنیت اجتماعی، بهخطر بیفتد، دولت میتواند از اعتصاب جلوگیری کند»[۲۵].
در آخرین بررسی که روی این قانون بهعمل آمد، پینوشه جملات زیر را، در بخش مربوط به «حقوق کارگران» بهآن افزود:
«با توجه بهموضوع کار، لازم است بهعنوان نمونهٔ پیشرفت و تکامل تاریخی بیان کنیم که برابر مفاد قانون اساسی و قوانین مصالحه و حکمیّت، هدف ما حل صلحآمیز تضادهای کارگری است. برای رسیدن بهاین هدف، در هیچ موردی، بهمؤسسههای صنعتی و یا خدمات، که کارشان برای ملت اهمیت حیاتی دارد، اجازهٔ اعتصاب داده نخواهد شد. تردیدی نیست وقتی که اعتصاب بهعنوان عکسالعمل علادلانهٔ کارگران برای جبران ضعفهای اساسی خودشان باشد، دنیای امروز در چنین موقعیتی لازم میداند که مشکلات موجود را با کاربرد روشهای قانونی و استفاده از «متخصصّین امر» دادگاههای اختصاصی که عادلانهترین مکان برای حل این گونه تضادهاست، رفع کند.»![۲۶]
با چنین شرایطی، بهروشنی پیداست که خونتا میکوشد مبارزهٔ طبقاتی را تعدیل کرده یا بهصورت یک موضوع اداری درآورد.
در منشور اجتماعی مربوط بهاتحادیههای صنعتی، ایجاد مؤسسههائی بهنام «کمیته اتحادیهها» پیشبینی شده است. این کمیتهها بهسادگی جای اتحادیههای کارگری مراکز تولیدی را بگیرد.
اتحادیههای صنعتی - همان طور که در اسپانیا عمل میشود - توسط سرپرست ویژه ئی اداره میشود که در عین حال سرپرست کمیته اتحادیهها نیز هست.
وظایف این سرپرست که برابر منشور دارای قدرت اجرائی فوقالعاده است، عبارت است از:
«نماینده اتحادیه صنعتی و مسوول تمامی تصمیمات و اجرای آنها از طرف رئیس، اداره کننده، مسوول مستقیم: تنظیم کننده و یا هر نام دیگری که خوانده شود».[۲۷] در قوانین مربوط به وظایف کمیتهها (ماده۱۳ تا ۲۳)، هدف از تشکیل کمیته، به طور صریح عبارت است از:
کنترل نمایندگان کارگری،جلوگیری از تشکیل اتحادیهّای کارگری، گردآوری هر نوع اطلاعات و مبادله عقاید، و تحمیل مسائل سیاسی، تولید، اقتصادی، شخصی و غیره. از سوی دیگر تردیدی نیست که نمایندگان کارگران نیز جز طرح پیشنهادهای ساده و معمولی توانائی و امکان دیگری ندارند.
موقعیت این کمیتهها با توجّه به مدارک توضیحیئی که توسط وزیر کار پیش از تصویب رسمی قانون، تنظیم و تدوین شده بیشتر شناخته میشود:
«همانطور که میبینید، درون کمیته جائی برای بحثهای جمعی وجود ندارد. مسائل مربوط به خواستههای جمعی باید جدا از حرکت اتحادیههای صنعتی مطرح شود. بگذارید کمیته درباره مسائل مربوط بههماهنگ کردن اعمال کارگران و کارمندان، برای رسیدن به یکپارچگی و وحدت واقعی اقدام کند. چون تلاش برای تأمین رفاه عمومی کارگران و کارمندان، بخشی از فعالیت عمومی اتحادیه صنعتی را به خود اختصاص میدهد.»[۲۸]
هم چنین برای ادارهٔ کمیته اتحادیه صنعتی توسط نمایندگان کارگران، شرایطی وجود دارد که شاید همان چیزی باشد که وزیر کار را به اظهار نظر درباره قانون کار واداشته است: «... گروهی ممکن است این عقاید را انقلابی تلقی کنند...»[۲۹] و سپس این طور ادامه میدهد که: «همه این برنامه وسیلهٔ اصلی تغییر ساختمان اجتماعی و همزمان وسیلهٔ دگرگونی روحیات و رفتار مردم شیلی است، که بهما توانائی میدهد تا با هدفهای سازندگی از طرفی و روابط اجتماعی از طرف دیگر روبرو شویم».[۳۰] و سرانجام عقیدهٔ خود را با عبارت قدیمی مربوط به اتحادیه ها بهپایان میرساند:
«وطن، یک واحد کل است که در آن تمام افراد و طبقات یکسانند. وطن نباید تنها متعلق به یک طبقه پر قدرت و یا یک حزب متشکل باشد...».[۳۱]
این جمله قدیمی در واقع بخشی از سخنرانی پریمو دو ریودا است، که در سالروز گشایش فالانژهای اسپانیا ایراد کرده است.[۳۲] اهمیتی که دولت نظامی به کمیته اتحادیههای صنعتی میدهد در واقع خود معیاری است برای درک لزوم آنها در برنامه های سیاسی، تا اگر این کمیتهها، نتوانند مانع تشکیل کمیتههائی بشوند که کارگران در مسیری جز خونتا تشکیل میدهند، دست کم پیدایش و تشکیل آنها را بهتعویق بیندازند. بهنظر من این ضرورت در تمام تصمیمات مربوط بهایجاد قدرت کامل در قسمتهای منشور اجتماعی اتحادیههای صنعتی و کمیتههای اجرائی آن بهوضوح دیده میشود.[۳۳]
خصوصیّت دوّمی که اشمیتر آن را تأکید میکند گرایش به تمرکز (Centralisation) است که درکِ اهمیت آن در دولت نظامی شیلی کار دشواری نیست.
شیلی بهطور سنتی همواره از دولت نظامی نیرومند برخوردار بوده که توانائی کنترل دولتهای محلی را داشته است. از طرفی گرایش بهتمرکز با تأکید بر رهبری واحد ـ که هم نمایندهٔ قدرت اجرائی و هم قدرت حقوقی است ـ میتواند جای «رقابت» دموکراسی ـ لیبرال را بگیرد. و نیروی نظامی درون نظام دولتی بهعنوان وسیلهٔ مسلط سرکوب کننده، حتی بوروکراسی اداره کننده را نیز کنترل میکند. سپس، بالاتر از همه این عوامل کنترل کننده، یعنی خونتا قرار دارد، که بهعنوان نیروی نظامی مسلط بی رقیب، نیروهای دریائی، هوائی و پلیس را بهطور مطلق در اختیار دارد. همهٔ این عوامل است که با هم توانسته است پینوشه را بهمقام ریاست جمهوری و ریاست عالی کشور برساند.
سایر اعضای خونتا مانند اعضای قوه مقنّنه، هر یک مسؤول قسمتهای ویژهئی از سیاست کلّی و پیش بینی شده ـ در قالب کمیسیونهای گوناگون ـ هستند. مانند:
کمیسیون اول: مسؤول امور مالی، اقتصادی، رشد و بازسازی، معادن و امور خارجه بهریاست آدمیرال مرینو (Merino) از نیروی دریائی است.
کمیسیون دوم: مسؤول امور داخلی، کار و امنیت اجتماعی، تعلیم و تربیت، بهداری و دادگستری بهریاست ژنرال لی (Leigh) از نیروی هوائی است.
کمیسیون سوم: مسؤول کشاورزی، امور مستعمرات، امور داخلی، خانه سازی و شهرنشینی و حمل و نقل، بهریاست ژنرال مندوزا (Mendoza) است.
کمیسیون چهارم: یا کمیته قانونگذاری مخصوص دفاع ملی است که توسط نیروی دریائی اداره میشود.
همچنان که بیان شد نیروی نظام (که تحت کنترل مستقیم پینوشه اداره میشود) بر تمام کمیسیونهای یاد شده تسلط دارد [۳۴].
اکنون، جالب است که بهچگونگی اداره امور هم اشارهئی بشود:
تمام حوزههای اقتصادی زیر کنترل کامل ارتجاعیترین نیروی نظامی است. مثلاً لی که نمونه کامل یک فاشیست تمام عیار است، سخنگوی دولت «امور» «رشد اجتماعی» و دستاندر کار مسائل کارگری، امنیت اجتماعی، تعلیم و تربیت و امور داخلی است. و در پایان این بخش، لازم به یادآوری است که مسألهٔ تمرکز، آنچنان که بیان شد، مسألهٔ تقسیم (Fragmentation) را مطرح میکند.
مسألهٔ تقسیم در بین دستگاه دولتی، نسبت به «دیکتاتوری نظامی» ـ آنچنان که پولانتزاس (Poulantzas) معتقد است پدیدهٔ تعیین کنندهئی است که در پایان این مقاله بدان خواهیم پرداخت [۳۵].
سیاست زدائی (Depoliticisation)
یکی از خصوصیتهای مشخص توجیه مداخلهٔ نظامی و کودتا تأکید بر ناتوانی «سیاست مداران» در کنترل حوادث و بهرهگیری از آن است. در این گونه موارد نوعی ترس و هراس از «عوام فریبیهای» سیاسی و سیاست گران اشاعه داده میشود که نشانهٔ آشکار رژیمهای فاشیستی و پدیدهٔ عام ایدئولوژی طبقهٔ متوسط یا خرده بورژوا است [۳۶]. بی گمان این ترس بهنظامی ـ دموکراسی لیبرال ـ هم که بهچنین عناصری مجال رشد و عمل میدهد، گسترش پیدا میکند. این حکومت در موقعیت یک نظام سیاسی، طبیعتاً هدفش از هم پاشیدن بخشهائی از جامعه است، که بهصورت دشمن نظام شناخته شده و در عین حال سرچشمه منافع آن نیز هستند.
مشخص تر از این موضوع این نکتهها است که، آنها آن نظام را در هیأت حزب سیاسی سنّتی ـ دموکراسیِ لیبرال ـ میبینند که با خصلت زوال پذیری خود، تمام تلاشش بهعناوین گوناگون، صرف بهدست آوردن منافع بیشتر میشود [۳۷]. این مفهوم در گفتهٔ رئیس جمهور این چنین منعکس شده است:
«یکی از بحرانهای اصلی دموکراسیهای زمان حاضر در این حقیقت نهفته است که با حمایت سیستمهای مشروطه بی کفایت، احزاب سیاسی معمولاً بهماشینهای کسب قدرت مبدل شده که در آن گروه کوچکی از دستاندرکاران بدون هیچ مسوولیت قانونی حرکت تودهها را به فساد میکشانند.
آنها با هدف قرار دادن قدرت... بین اعضای انجمنهای ملی، کمیتهها و تقسیم بندیهای مصنوعی را تحریک کرده بدین گونه شور و پیوند لازم این انجمنها را که ضامن بقای آنها در حملهٔ نابود کننده استبداد است تضعیف میکنند[۳۸]. در جای دیگر، یکی از نظریه پردازان برجستهٔ خونتا بهنام جیم گازمن دموکراسی لیبرال را به صورت سیستم «آزادی کش»ی تعریف کرده است که برای بقای خود از دموکراسی واقعی مایه میگذارد[۳۹]. بازتاب این عقیده را میتوان در مسألهٔ عَلَم شده «امنیت ملی» بدین گونه مشاهده کرد: «مؤسسات جدید تنها بر مبنای دموکراسی جدید قابل بررسی است. دموکراسیئی که میتواند فعالانه و هوشیارانه در برابر همهٔ آن عواملی که میکوشند تا او را از پای درآورند، از خوددفاع کند.»[۴۰]
اما این نظرات در شیلی به این شکل پیاده شد: بهطور کلّی پس از کودتا همه فعالیت های سیاسی متوقف شد. در کشور حالت فوقالعاده جنگی و حکومت نظامی اعلام شد. تمام گروههای سیاسی و احزاب را «دشمن» و غیرقانونی اعلام کردند. همه مؤسساتی را که عناصر نامطلوب تشخیص دادند، بهویژه تشکیلات کارگری، ادارات و دانشگاهها، مشمول قانون «پاکسازی» کردند. علاوه بر اینها، وسائل ارتباط جمعی زیر کنترل و سانسور شدید قرار گرفته، همهٔ نشریات جناحهای چپ توقیف شدند.
در همهٔ این شرایط تا امروز تغییری حاصل نشده است جز یک مورد استثناء و آن عبارت است از افزایش تدریجی «اختناق» در جامعه و در قسمتهای مختلف طبقات حاکم بهویژه دموکراتهای مسیحی بهعلت انتقادهای شدیدشان از سیاست اقتصادی جدید دولت و تأثیر شوم آن در صنعت ملّی. اگر به روابط دموکراتهای مسیحی و رژیم توجه شود بهسادگی میتوان فساد تدریجی ناشی از فشار را بر این بخش دید، که نخست آنها را شامل برنامه «پاکسازی» میکند و بعد تمام وسائل سیاسی قانونی را از دستشان میگیرد.
دموکرات مسیحیها اول روزنامههای خود را از دست دادند، بعد ایستگاه رادیوئیشان را به جرم شکستن تعطیل موّقتی، بستند، نخست برای مدتی محدود و سرانجام ـ با وجود تعویض مسؤول ایستگاه رادیوئی و حتی آبکی کردن انتقادها - تا مدتی که «موقعیت اضطراری» ادامه دارد. ارگان حزی بهنام Politico y espiritu توقیف و حتی سردبیر آن را که از نظریه پردازان حزب بود به بهانهٔ فعالیت برای سرنگونی رژیم و داشتن روابط مشکوک (!) از کشور تبعید کردند. بهعلاوه، مجله Ercilla را گروه معروف به«پیراناز» که نبض اقتصادی کشور را در دست دارند، تسخیر کردند. و پس از مدت کوتاهی تعداد زیادی از نویسندگان آنرا وادار به استعفا کردند. این مجلّه، اگرچه ظاهراً مستقل بود امّا در واقع منعکس کننده عقاید بخشی از دموکرات مسیحیها بود که مقالههای انتقادیشان در مخالفت با دولت در این مجله چاپ میشد.
امّا ضربت مرگبار را با غیر قانونی کردن همه احزاب سیاسی وارد آوردند. هر چند این تصمیم در پوشش «کنترل عمومی» پنهان بود، امّا هدف اصلیش انحلال حزب دموکرات مسیحی بود که بهتوطئه علیه دولت متهّم شد و همین اتّهام خود بهانه تازهئی شد برای تمدید حکومت نظامی تا شش ماه دیگر.
اگرچه بهسختی میتوان باور داشت که حزب دموکرات مسیحی از توطئه انحلال آگاه نبود، اما خونتا توانست سرانجام این عقیدهاش را که دیگر در «دموکراسی نوین» جائی برای احزاب از نوع قدیمی نیست، به حزب دموکرات مسیحی تحمیل کند.
در این دوره پیشرفتهای درخشان در ایجاد مؤسسههای جدید، دگرگونیهای اساسی، در نظام قانونی آینده را ایجاب میکند. اکنون باید روشن شود که احزاب سیاسی سنّتی، که موقتاً تعطیلاند، نه میتوانستند و نه میتوانند محلی از اِعراب داشته باشند، زیرا که ترکیب، رهبران، عادات و روحیات آنها از رژیمی گرفته شده بود که امروز پاک مرده است [۴۱]. بهاین ترتیب «اختناق» با برنامهٔ نظامی سیاست زدائی، همهٔ طبقات بالای جامعه، حتی قشرهای پائین آن را در خود فرو پیچد.
اکنون برای خونتا، موجودیت احزاب تنها در درون «دموکراسی نوین» قابل تحمل و توجیه است. و احزاب کنونی هیچ شباهتی به احزاب منحلهٔ پیشین ندارند. آنها بیشتر به گروههائی با «عقاید پیش پا افتاده» تبدیل شدهاند تا «گروههائی که برای منافع خود دنبال قدرت» میرفتند. با پیشنهاد مربوط بهانتخاب نمایندگان مجلس مقنّنه، بین گروههائی که هنوز میتوانستند ابراز عقیده کنند، بحث دربارهٔ شرایطی که تحت نظارت تشکیلات جدید مطرح شده بود، آغاز شد. محور بحث، کلیسای کاتولیک بود و مسأله نمایندگی که باید بر مبنای نظام چند حزبی باشد. رهبر حزب فاشیستی «مام وطن و آزادی» معتقد است که اعطای نقش مهم بهصاحبان «عقاید پیش پا افتاده» در سیستم اقتصادی جدید کار خطرناکی است. او معتقد است که هیچ حزبی نباید در داخل تشکیلات جدید، اجازهٔ فعالیت داشته باشد. و جالب است که در چنین موقعیتی ایشان معتقدند که: اعضای مجلس مقنّنه باید از بین «تشکیلات کارگران» انتخاب شوند!
برطبق رهنمودهای نظریهپردازان دولتی، مثل «گازمن» و «براین» و شماری دیگر از این دست، که دولت نظامی مجری آنهاست، عقیده جایگزین کردن احزاب سیاسی «که عقاید پیش پا افتاده دارند» با تشکیلات کارگری رد میشود، زیرا که مطابق ادّعای آنها این تشکیلات برای دفاع از منافع ویژه خویش نمیتوانندبه محدودیتهای موجود غلبه کرده مشکلات را تنها با معیار «خیر و صلاح عمومی» حل کنند.
بنابراین انتخاب نمایندگان با این شیوه، غلتیدن بهدرون همان رذالتهای نظام سیاسی قبلی است و با برداشتهائی مشابه حتی عقاید و نظرهای کلیسا را ـ که رابطهاش با دولت سرد است ـ رد میکنند. مثلاً گازمن میگوید:
«... این مسأله اصولاً بهنظام انتخاباتی که بهخدمت گرفته میشود و پویائی ابزار قانونگزاری، و با درجهئی کمتر بهموقعیت حقوقی احزاب، مربوط است.»[۴۲] و دلیل دولت نظامی برای پذیرش این «عقاید پیش پا افتاده» نیز، این است که:
«... تجربههای تاریخی نشان داده است که تنها آن رژیمهای نظامی، که میدانند چگونه مردم را متحد کرده آنها را بهشرکت در کارهای مربوط بهخود برانگیزانند، قادرند به مرحلهئی بالاتر از عملکرد سادهٔ یک دولت ارتقاء یافته، برای تکامل تمدن یک ملت نظامی با ثبات و پایدار ایجاد کنند.» [۴۳]
با توجه بههمهٔ این عوامل بهنظر میرسد که عقیدهٔ خونتا دربارهٔ آیندهٔ شیلی، بر مبنای استمرار قدرت نظامی و بهرهگیری از آن استوار است. آنها با قیافههای حق بهجانب و با در دست داشتن اجازهنامههای رسمی شناخته شده از «افراد متوسط» جامعهئی صحبت میکنند، که از نیروی نظامی آنها پشتیبانی کرده، وظایف دولت را یکسره تأیید میکنند. بهجز آن چه تصویر شد، نمیتوان حدس زد این روش چه شکلی از حکومت را بهخود میگیرد.
بهعقیدهٔ اُبرین، در این زمینه برزیل «مدل درخشانی» است برای رژیم شیلی. امّا نمیتوان گفت که آنها قصد دارند و همان سیستم ـ دولت/اپوزیسیون را مطابق مسیر Arena و MDB مونتاژ کنند (که با توجه بهرشد اخیر برزیل این امکان بعید بهنظر میرسد) تاکنون دولت نظامی تنها از رشد و حرکت یک جریان اجتماعی سیاسی ویژه را چشمپوشی کرده، یعنی از جنبش وحدت ملی (Movemento do Unidad Nacional= Mun) که دارای کمیتههائی مانند؛ کمیته کارگری، کمیتهٔ زنان، کمیتهٔ جوانان و غیره است. رفتار دولت نسبت بهاین جنبش جنبههای مختلفی از «سپاسگزاری» تاتأئید خصلتهای سیاسی آن داشته[۴۴] و به این صورت منعکس شده است:
دولت بهرشد جنبش وحدت ملّی و کمیتههای مختلف و مستقل آن با رضایت، امید و نظر مساعد مینگرد. این جریان کمک میکند که مردم درک کنند که بهجای جمع شدن در چارچوب یک حزب، لازم است که درون سازمانهای وطنپرستانه، بهخاطر دفاع و پاسداری از دستاوردهای ۱۱ سپتامبر گرد آیند.»[۴۵] این که تشکیلات و کمیتههای آن چه اندازه اهمیت دارند پرسشی است که پاسخ به آن دشوار است. امّا گفته شده است که تشکیلات و جنبشهائی از این شمار تا هنگامی که پایگاه تودهئی نداشته باشند، از اهمیت زیادی برخوردار نیستند و وجودشان تنها بهخاطر پشتیبانی از خونتا اهمیت پیدا میکند[۴۶]. که تا حدودی گفتهٔ درستی به نظر میرسد. MUN به احزاب فاشیست اروپائی هیچ شباهت ندارد. چه در این جریان، طبقه متوسط نیرومندی که علیه حکومت خلقی آلنده بسیج شد، پس از آن، بدون اینکه کوششی جدی برای متشکل کردن آن بهصورت یک حزب سیاسی بهعمل آید بهسوی تجزیه و تلاش رفت. این جریان نه حزبی است که بتواند به کسب قدرت چشم دوخته باشد و نه برنامهئی ارائه میدهد که بتواند اقتصاد وابستهٔ شیلی را نجات داد. و خرده بورژوازی را بهحمایت از برنامهٔ وسیع «ناسیونالیستی» خود بسیج کند. بههر حال بین MUN و احزاب فاشیست تفاوت زیاد است امّا این بهآن معنی نیست که اصول اساسی این حزب برای آن بهوجود آمده که از رژیم پشتیبانی کند. و این نکته مهمّی است که احتمالاً منظور نظر آفرینندگان و رونق دهندگان این جریان نیز بوده است. نقش اساسی چنین تشکیلاتی پر کردن خلاء سیاسی است. همان رابطهئی که شمیتر بین یک حزب یا احزاب با «رژیمهای مقتدر» برقرار میکند.
- «در واقع میتوان گفت که عملکرد اصلی یک حزب در یک حکومت مقتدر ثابت این است که کمتر نقش عملی داشته باشد و حتیالمقدور فضای سیاسی معینی را پر کند بهاین منظور که سازمانهائی را که سودشان کمتر و رقابتشان بیشتر است را از تشکل باز دارد[۴۷].»
بهنظر من، این عقیده دربارهٔ اتحادیههای صنعتی (همچنین تشکیلات کارگری) نیز صادق است. شاید بهترین شاخص نظریهٔ اشغال فضای سیاسی، توسط جریانهائی چون MUN، موقعیت مردّد بیش تر تشکیلات جناحهای چپ است. آنها باید تصمیم بگیرند که تا چه حدی میتوان با این مؤسسات و دولتها کارکرد و این تصمیمگیریها کار آسانی نیست.
با توجه به نمونه بریتانیا، آیا میتوان مسأله «دخالت» (Entrisn) را بهصورت یک تاکتیک سیاسی (درست یا غلط) نتیجه عمل اشغال یک فضای سیاسی توسط حزب کارگر بهحساب آورد؟ این عقیده بیدرنگ این پرسش و یا انتقاد را مطرح میکند که حزب کارگر فضای سیاسی را در اثر موفقیت خود بهدست میآورد، و این واقعیتی است که دربارهٔ بیشتر کشورهای اروپای غربی صادق است. بنابراین میتوان گفت: MUN بهجای جلوگیری از تشکیل سازمانهای سیاسی دیگر یا میبایست با موفقیتهای خود بتواند پشتیبانی گسترده و عمومی و یا دست کم پشتیبانیئی بیشتر از آن چه اکنون دارد، احراز کند. این استنباط میتواند درست باشد. ضمناً این مسأله راهم نباید فراموش کرد که فضای سیاسی در رژیم خشن و پرخاشگری که مورد نظر است با فضای سیاسیئی که در اروپا وجود دارد، یکی نیست.
با توجه بهآن چه گفته شد، اکنون باید بهفهرست خصلتهائی که شمیتر دربارهٔ این نوع رژیمها برشمرده، خصلت اختناق شدید را هم برشمرد. با این همه، با تضادهای موجود بین قشرهای طبقات مسلط، بدون توجه بهدرجهٔ حاد بودن تضادها، دلیل اساسی موجودیت این رژیمها و ایجاد چنین تشکیلاتی، نیازی هست که طبقات حاکم بهجلوگیری از جنبش طبقهٔ کارگر دارند. این واقعیت در شیلی برجستهتر از هر جای دیگر بهچشم میخورد.
یکی از کمیسیونهای گوناگون که برای اصلاح ساختمان حقوقی شیلی پیشنهاد شده، کمیسیون قانون امنیت اجتماعی است. این کمیسیون بدون استثناء تمام مؤسساتی را که با هدف، «امنیت اجتماعی» بهوجود آمدهاند، در برمیگیرد. که از این میان و مخوفترینشان دینا(Dina) است. دینا پلیس سیاسی وحشی شیلی است که با استفاده از قوانین رسمی «اصول استبداد» مردم شیلی را دیوانهوار قتل عام میکند. علاوه بر این، پلیس دولتی شیلی نیز در این زمره جای دارد. مردم شیلی با این نظام و گروههای ضربتی آن که در خدمت حفظ یکپارچگی حکومت و تداوم قدرت مهیب آن است، آشنائی کامل دارند، که موضوع این مقاله نیست.
نتیجه
آن چه گفته شد، برنامه سیاسی منظور نظر رژیم نظامی شیلی است. من بهبرخی از تغییرات دولت شیلی که از این برنامه بهدست میآمد اشاره کردهام. امّا هنوز مواردی وجود دارد که ضمن اجرا و پیاده کردن، قدرت این رژیم «و بعضی از بخشهای مسلط آن» را در تحمیل این برنامه هم در سطح سیاسی و هم اقتصادی نشان خواهد داد. امّا مهمترین آنها مشکلاتی است که رژیم در تحمل برنامههای خود با آن روبهرو خواهد شد، که اشاره کوتاهی بهآنها ضروری است:
یکی از شرایطی که برای کارکرد شیوهٔ جدید انباشت لازم است، گردش اساسی سرمایهگذاری خارجی است. در کشوری که دولت چنان نقش عظیمی در سرمایهگذاری داخلی داشته است، ونیز در کشوری که با توجه بهبحرانهای موجود، سرمایهگذاری در بخشهای تولیدی بسیار کم و در بخشها و منابع سودرسان زیاد است جز این انتظاری هم نمیتوان داشت. پرسشی که بیدرنگ با توجه بهنیروی حیاتی این برنامه، مطرح میشود بیشتر بهاحتمالِ سرمایهگذاری خارجی مربوط است. گفتهاند بعید است که سرمایهگذاری خارجی بهمقدار قابل توجهی دست کم بهبخش صنعتی شیلی سرازیر شود. بههمین علت هدف برنامهٔ نظامی که در شیلی پیاده میشود صنعتی کردن کشور نیست، بلکه طرحی است که میخواهد شیلی را بهبازار جهانی صادر کنندگان کالا مبدل کند[۴۸].
از آن چه قبلاً گفته شد روشن میشود که تفاوتهای بخشهای صنعتی، تفاوت سرمایه «انحصاری» و «غیر انحصاری»، تفاوت سرمایههای «ملی» و «بینالمللی» و مانند آن، مخدوش شود[۴۹]. امّا در صورت صنعتی شدن با نشدن، برنامهٔ موردنظر رژیم نظامی روی مسأله بازار داخلی تکیهئی نداشته لااقل در برنامهٔ کوتاه مدت آن را با معیار حرکت صادراتی میسنجد.
با توجه به ظرفیت شیلی در جذب سرمایهگذاری خارجی، بهعقیدهٔ من برنامهٔ محتاطانهتر والنزوئلا(Valenzuela) منطقیتر بهنظر میرسد. این برنامه بین سرمایهٔ خارجی و آن چیزی که «تعطیل صادرات» نامیده میشود و نیز سرمایهٔ خارجی که در بازار داخلی حل و هضم میشود، تفاوت میگذارد. والنزوئلا که اجرای «برنامه» سرمایهگذاری خارجی در بازار داخلی را، که امکان انجامش در شیلی کم است، کاملاً کنار میگذارد. با توجه بهاین آمار که ۱۵ درصد خریداران بالقوه در برزیل ـ که بالغ بر ۱۵ میلیون نفر است ـ در شیلی با توجه بهجمعیت ۱/۵ میلیون نفر میشود.
پاسخ بهاین پرسش که آیا سرمایه داخلی ممکن است شیلی را بهعنوان پایگاه عمل صادراتی خود بهکار گیرد نیازمند تحقیق مفصّلی است که در آن باید روشن شود در عوض، شیلی باید چه چیزی را از دست بدهد. در این مورد همچنین باید زمینه گستردهئی را در نظر گرفت که در آن عناصر مختلف اقتصادی پیش از این که برنامههائی از این دست نیروی حیاتیشان را بهتحلیل ببرد، وارد عمل بشوند. باید پذیرفت که همین منبع امید برنامهریزان این طرح است و باز همین مورد است که بیشتر ناظران را وامیدارد که تصور کنند، رژیم کنونی قصد دارد شیلی را بههمان راهی بکشاند که کره جنوبی، تایوان، هنگ کنگ... رفتهاند. اگر این برنامه تا حدودی بهکامیابی نمیرسید، آن گاه تنها راه شیلی بازگشت بهسیاست داخلی بود.
مشکل اصلی رژیم این است که با وجود «دیکتاتوری نظامی» راه رسمی دیگری به رویش باز نیست که دولت بتواند با رهبران «اتحادیه قدرت» بهتوافق رسیده یا دوباره مذاکره و معامله کند، برایش وجود ندارد.
رابطهٔ دولت - طبقه در این رژیم با آن چه قبلاً وجود داشت تفاوت کامل دارد. «عملکرد سلطه جوئی (هژمونی) یا رهبری سیاسی اعمال شدهٔ احزاب»[۵۰]، چنان که گرامشی میگوید، در چنین موقعیتی قابل اجرا نبوده باید در جائی دیگر پیاده شود. همین مسأله را پولانتزاس (Poulantzas) در «بحران دیکتاتوریها» این طور مطرح میکند:
«در واقع، یکی از سیاسیتهای دولتهای دموکراتیک پارلمانی (حق رأی عمومی، تشکیلات و احزاب متعدد سیاسی، رابطهٔ ویژه بین پارلمان و قدرت اجرائی، مقررات قضائی حاکم بر دستگاه دولتی و شاخههای گوناگون آن)، این است که اجازه بدهد تعادل نیروهای، در داخل قدرت اتحادیّهها، بهسادگی بدون تغییر بنیادی دستگاههای دولتی، جا عوض کنند.»[۵۱] اگرچه تحت رهبری چنین دولتی میتوان به قسمتی از هدف رسید امّا خود او میافزاید که «این دستیابی بهطور کامل در دولتهای استثنائی ناممکن است.»[۵۲] دلیل این سخن آن است که این رژیمها بهقدرت میرسند تا بتوانند بهبحران سلطهجوئی چیره شوند. بهبیان دیگر، فعالانه تلاش میکنند که بخشهای مختلف سلطهٔ خود را یک کاسه کنند. این دولتها بهخشونت میگرایند. و این خشونت نتیجه تغییرات بهدست آمده از قدرتنمائیهائی است که بهسوی نوع جدیدی از سلطه کشیده میشود.
به گفتهٔ پولانتزاس نطفهٔ خشونت «در حساسترین نقطهٔ دولت، یعنی در تعادل نیروهائی که دولت طبیعتاً با آنها مطابقت دارد، بسته میشود.»[۵۳].
این سخن با آن که این موضوع را سخت میشکافد در عین حال بهمسأله قاطعی انگشت میگذارد. این خشونت نتیجهٔ تغییرات حاصل از کار احزاب، بهعنوان دستگاه سیاسی دولت و بهویژه نیروی نظامی است که منظور نظر من است.
شمیتر میگوید: «نیروی نظامی تنها حزب منحصر بهفرد برزیل است» در آن جا حق تشکیل حزب، تجمع منافع، انتخاب نامزدها همه توسط توسعههای اجرائی امنیتی غصب شده است.[۵۴] کاپلان(Kaplan) در بحث خود درحالی که میکوشد واژهٔ فاشیسم را هرچه بیشتر بشکافد، دربارهٔ رژیمهای آمریکای لاتین از جمله برزیل، آرژانتین، اروگوئه و شیلی معتقد است که: «احزاب نظامی شده اروپای فاشیستی، با قدرت نظامی سیاسی شدهٔ آمریکای لاتین فاشیستی، مطابقت دارد»[۵۵]
و سرانجام پولانتزاس آخرین ضربه را میکوبد:
«در غیبت احزاب سیاسی، این نیروی نظامی است که دستگاه صاحب امتیاز سازمانهی سیاسی اتحادیههای قدرت میشود.»[۵۶]
و این همان مفهمومیاست که من قبلاً بهآن اشاره کردم که «مرکزیت» بهعنوان جنبهئی از رژیم شیلی پا بهپای «تقسیم» پیش میرود و اگر رژیمهای نظامی به«حزب منحصر بهفرد»، «دستگاه صاحب امتیاز» و غیره بدل شوند، آن وقت سایر تشکیلات سیاسی در دولت دموکراتیک پارلمانی و سایر دستگاههای دولتی با میزان کمتری همه رنگ نظامی بهخود خواهند گرفت. و این همان چیزی است که گرامشی؛ آن را مشکلات نابود کردن پارلمانتاریسم و نظام حزبی «پنهانی» نامیده است «که چون «بازارهای سیاه» و قمارهای غیر قانونی عمل میکند و این زمانی است که بازار رسمی و قمار دولتی بهعللی بسته میشود.»[۵۷] اگر این نمونهٔ تمرکز قدرت ماندنی باشد (که در این تردید بسیار هست) و اگر بازار داخلی دوباره نقش پیشین خود را (و یا دست کم نقش ذاتی فزاینده خود را) در توجیه منطقی این نمونه بهدست آورد، باور خواهم کرد که فریاد دموکراتیسم که با فریاد رهائی از زیر سلطهٔ سرمایه خارجی آمیخته است شنیده خواهد شد.
در نتیجه، خشونت اشاره شده، اکنون در اختیار خونتا، در خدمت تعهد برنامهٔ جدید اقتصادی و همهٔ پیآمدهای آن است (کما اینکه شایعهٔ اختلاف بین پینوشه و لی میتواند، نوعی هشدار بهحساب آید) اگرچه غیر قابل تصور است امّا پینوشه در صورت شکست، آن چه را ویران کرده است باید از نو بسازد. من معتقدم که پولانتزاس وقتی ادعّا میکند که روند دموکراتیسم (که مترادف با بازگشت بهدموکراسی پارلمانی نیست) نمیتواند گام بهگام بر مبنای حکومت پیاده شود، بلکه لازمهاش «قطع» آن است، درست میگوید. اگر کسی بهرژیم کنونی شیلی معتقد باشد بهآسانی پی میبرد که اگر بین عناصر پیرو و قدرت اتحادیه لزوم موافقت نهائی حاصل شود، دستگاه دولتی باید به پای تصفیه بروند.
- آوریل ۱۹۷۷
- پرویز صامی
حواشی
- ^ «ف. چ. کاردوسو» و «ای. فالِتو» نشریه:
DEPENDENCIA YDESAROLLO EN AMERICA LATINA
شماره۲۱- مکزیک سال ۱۹۷۱
- ^ ELMERCURIO - نشر بینالملل - ۳۱ اکتبر. ۶ نوامبر ۱۹۷۶. شکل مستقیم شماره ۲۴ که اعتراض و اخطار آندین پکت را سبب شد، آن چنان که اقتصاددانهای خونتا آنرا میدیدند، روی بنگاههای اقتصادی خارجی که طی ۱۵ تا ۲۰ سال بهبنگاههای بزرگ ملی مبدّل شده و از سرمایههای آنها ۱۴ درصد عوارض دریافت میشد تأکید میکرد. قانون جدید سرمایهگذاری خارجی تمامی اینگونه موانع را که میتوانست گسترش غارتگرانه سرمایههای خارجی را محدود کند، از میان برداشت.
- ^ «س. آرانداز» و «آ. مارتینز» نشریه:
ESTRUCTURA ECONOMICA
صفحه ۱۶۲ از شماره ۲۱ - مکزیک -۱۹۷۰
- ^ فهرست بنگاههای صنعتی واگذار شده و واحدهائی که باید واگذار شود در نشریه بینالمللی ۱۰ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۷۶، ۳۰ ژانویه تا ۵ فوریه ۱۹۷۷ درج شده است. لازم بهیادآوری است که بهکار بردن واژهٔ انتقال بهبخش خصوصی گمراه کننده است. زیرا در این مفهوم میبایست این مجتمعها در اختیار صاحبان اصلی آنها قرار گیرد، در حالیکه خصوصی کردن در این مورد، یعنی تقویت مفهوم بینالمللی شدن بازار داخلی و تولید داخلی با سرمایه شرکتهای چند ملّیتی.
- ^ «کارلوس. جی - والنزئولا نشریه:
EINUEVO PATRON DE ACUMULACION ELCASO CHILENO شماره ۲۶ نهم سپتامبر ۱۹۷۵ صفحه ۱۰۲۰