من و تنها روزنامهام
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
چند ماهی بود که عادتی عجیب و بیسابقه و در عینحال پرخرج، در من پیدا شده بود. شاید، شما هم گرفتار این عادت شده بودید، نمیدانم، شاید هم نشده بودید. بهرحال، اینک این عادت از سر من افتاده است، یا بهتر بگویم این عادت را از سر من انداختهاند.
تا همین چند ماه پیش من فقط یک روزنامه میخواندم اگر هم نمیخواندم حتماً آن را میخریدم. من و تنها روزنامهام یار غار همدیگر بودیم. سالهای متمادی، یعنی از وقتیکه خواندن و نوشتن را آموخته بودم، بهآن انس گرفته بودم. شکل و قیافه و حروف آن در ذهن من حک شده بودند. اصلاً من روزنامه را بهاین شکل و بدین محتوا شناخته بودم. راست یا دروغ خبرها و مقالات و اتفاقات را تنظیم مینمود، چاپ میکرد و در اختیار من قرار میداد. مطالب «خوب» را از «بد» سوا میکرد، موضوعاتی را که میدانست برایم «زیان»آورست کنار میگذاشت، و همه «خوب»ها و «مفید»ها را چاپ میکرد. اصلاً مطالب تنها روزنامه من طوری بود که اگر هم آنها را نمیخواندم، مطمئن بودم که چیزی را از دست ندادهام...