پنجمین سفر «گالیوِر»*: تفاوت بین نسخهها
(OCR) |
|||
سطر ۹۲: | سطر ۹۲: | ||
==فصل اوّل== | ==فصل اوّل== | ||
+ | |||
+ | فمل ان ل | ||
+ | |||
+ | |||
+ | لگ~، محنا مد،> « . | ||
+ | ~ ´ ا -. ۰ گ اا ۰۱ ~ ۵ | ||
+ | ر~م ~ ~ هامجر <ی~> وبدرده سز` ن سرمی ودر. ۰ ری~ <، لحسقی | ||
+ | ~~ هی گریزا، به سررهیئ لم (. لحئد ورمگوهی ر~اا هی. لحتلا و إ | ||
+ | • م~رلأرهر. می۰ محوسررهنلای صر. مجلا هی سو ۳ • | ||
+ | س مار ر «۰ لا به م، ر « ۸ ء سرسر فمسسر | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ... ادزهعان ررز. و ~ جرا. ن، زن دبو_ر همیشه وهمد جا _حه پتیتد در ادتدتو ۰ ) اءم، میه:. بر منزار ~ئ پم، هیه. ءر هلسکد تتنکپ _ مراقنبد» ن بون: ند. آنت <۰ ته به قرارأ معروف: (. ند!. ن~عن ت ق مسر~ بودنأ» ~ لحظه تن چتسر ` <ژ نمن بر نمی۹ مزنسز: ادز ظزف ناسر: ی. ثمر تن ~فظت من کماثنته شده بوداد. | ||
+ | |||
+ | ا> «یجیزی اگذتنبت~ ثه بترجه تدم) ربژ مسا~ دیکرعن ~. پرا رزیرنظ أادر، و ۰ بی دزگ دریافتم) په ادفر ادد (نحرر محتند.!. کنون درهمه حاان أردبیته ~ف _» و کروی عتندحممم ثه یت. ا~ <ن ممکن <بود برا. عن یکدیگر دسبتد به!: سلحه ببن- ~ عژ> هسرادهی میثرذ. همه ا. دثی -ی میکزد • که بینن آدنها کا_ به اسلحه امکننبد، زیژ. «: طمت ن دا: تسم ثه»، ر ا~ <<ن مرن_ میز، ~ <ه؟. «. که پل. آدن» -. آب آمنت. | ||
+ | |||
+ | در این گیرودار، بقدمات سفر دریائی من از هر لحاظ فراهم شداه پود و بدین ترتیب میتو انستم از قلمرو دست میای دراز. افور خارج بثوم إیبتب بن،ای فزار از چنگ مراقبان. او مم نقشه پیچیده ئی طراحی بئید». بود، اقا افسؤس که حکم سرنوثیت چیز أیکری بود... | ||
+ | دژ اینجا باید به خاطر نقل باره ئی جزئیات (که برای رونئن کردن ~ئل ´و ژویداأهای بعدی نمیتوانم ۰ از آنها بکذرم) از خوانندکإن پوزش بخواهم. قضه از. این قرار است که بر ا~نر خوردن غذاهای ناآشنا و غیر عادی دچار چنان یبومبتی شدم که اجبارأ مقدار زیادی از اوقات مرا مرف موفرعی کرد که معمولا رسم نیت دربار» ائنی به مدای بلبد حرف زد «. شود. در خانه زیبائی که در یکی از مدون تزین محلات شهر. تونواش اجاره کرده بودم، به حکم سلیقه ایا هوس معناو بائی، محل قضای حائجت در فاملأ نسبتأ زیاذی از اتاق خواب، در انتهای یک ´راهرو کوپجک قرار ذائنت! و هنگامی که دژ آن محل کوثنه نشینی اختیار میکردم یکی از محا فظانم روی کانا په کوچکی که توی راهرو قرار داشت متقر میئند و با یحالتی آکنده از شکیبائی عارفا نه | ||
+ | |||
+ | * صفحه 18 | ||
+ | |||
+ | بازگنئت مرا یتم به راه میماند. | ||
+ | دو ئنب پیتی از تاریخی که قرار بود نقته فرار عملی توت، دیر وقت تمب به گوشت دنج مورد بخت (که به سفارمق من فتیمن نرمی هم بر ایتی تهیه شده بود) پناه بردم. هنوز تمدید بانزده دقیقه ئی فکذتته أ بود که فمفمه و هیاهوی متکوکی به کوتم رسید و در همان لحظه، یفت ببتت زر آبریزگاه ۰ از جا درآمد، آرنئی ایار تاق باز تد و دست ختنی دهانم را فترد. در دم متاهاه کردم´که اولآ عده مهاجمان از دو تن تجام ز نمیکند و فانیأ جوان محافظ من که کویا روی کانا په به خواب رفته بود بر کف راهرو افتاده و در میان برکه تی از خون غوظه ور است. یک فرته فاکهانی خنجر به زندکیتی خاتمه داده بود. یکی از آن دو نابکار پوزخندی زد و پا استفاده از همان خنجر بندهای تلو ار مرا یاره کرد، به طوری که فاپعار ئندم با دست ئنلوارم را. بچسبم تا از پاپم نیفتد. مهاجم دوم پنجره کوچکی را که مئنرف به کوجه تنکی بود کتوأ و مپوت أصبت شبی کنئیید. اریفاح پنجره از کف کویه، کم و بیتی دوازده فوت بود اما آنها بیشاپینئی نردبانی زیر پنجره آماده کرده بودنب. کهنه ئی به دهان من فرو بردنأ، سر دیپت بلندم کردنأ و به رذل سومی که زیر پنجره بالای نردبان منتظر بود تحویلم دادند. من که دستهایم به ئنلوارم بند بود، داشتم محتاطانه إز نردبان پایین میرفتم که، ابتدا مدای یک تک تیر و بلافاصله مدای تک تیری أیکر و آنکاه فریادهای أپنام و ناسزا و هیاهو به کوئنم رسید. اما در فمین لحظه مرا. به درون کالسکه ئی که با پردههای فرو افتاده در آنجإ متوقف بود هل دادند. دو تن از اوباش در طرفین من مستتر ئندند، سورپجی تازیانه ائنی را به گرده اسبها نواخت. کالسکه بإ تمام سرعت به حرکت درآمد و دمی بعد یکی از دو محافظ کهنه را ازدهانم بیرون آورد. کوئبنیدم با آدم وبایإن وارد سامله شنوم. حق و حساب کلانی به آنها بیتنهاد کردم اما یخم فکرفت: ناکسها عین مجسمه سنگ مینشسته بودنأ و حتی میان خودئنان هم حرفی رد و بدل نمیکردنأ. بیجهت نیست که میگویند افراد أفور را نمیشنود تطمیع کرد، زیرا از یک سو دستمزدهای کلان دریافت میکنند و از سوی أیکر سزای خیانت فمان مرگی است فجین و کریزنا پذیر. | ||
+ | نمی دانستم کچا میرویم، اما ساعتی بعد روئنن شد: میوفتیم به بندرگاه تونواش. پس فردای آن شب در نقشنی ناخدای یک کنشتی این بندرگا» را | ||
+ | به قصد دریاها ترک کنم، اما اکنون فاچارم کرده بودنأ با وفع اسفناکی که بر عرشه یک کشتی ناشناس قدم بگذارم. خلاصه آنکه در کابین آبرومندی جاپم. وم | ||
+ | |||
+ | * صفحه 19 |
نسخهٔ ۲۳ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۱۵
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
آندْرِیْ آنیکین Andrey Anikin (نویسندۀ معاصر شوروی)
از سوی ناشر
بیخود نیست که میگویند: کسی را از سرنوشت خود خبر نباشد.
لموئل گالیور Lemuel Gulliver بعد از پایان دادن بهکارِ یادداشتهای مربوط به چهار سفر پرمخاطرۀ دریائیش بهکشورهای ماورای بحار چنین پنداشته بود که باقی ایام عمرش را میان افراد خانوادهاش در صلح و صفا سپری خواهد کرد. ولیکن بهحکم شرایطی که پیش آمده بود ناچار شد بهزودی راه سفری دیگر را در پیش بگیرد و گزارش آن را٬ وقتی در آیندۀ دور٬ بهرشتۀ تحریر درآورد. مرحوم دکتر جاناتان سویفت که از قرار معلوم ناشر اصلی یادداشتهای گالیوِر بود فرصت آن را نیافت که این گزارش را نیز انتشار دهد٬و اکنون این وظیفه بر عهدۀ تعهد ماست.
گالیوِر در جریان پنجمین سفر خود از دو سرزمین بازدید کرد. سرزمینهائی که فاقد لیلیپوت و غول و جزایر پرنده یا اسبهای سخنگو بود [۱]. با اینهمه داستان بیپیرایهاش عاری از لطف و آموزندگی نیست. سیاح ما مینویسد: « شیوۀ زندگی مردم این دو سرزمین چنان متفاوت و حتی متضاد است که مشکل بتواند در تخیل کسی بگنجد. امّا من روی تجربۀ شخصی خود متقاعد شدم که ابنای بشر ازلحاظ نارسائیهای سرشت خود شباهتهای عجیبی با یکدیگر دارند. اکنون که فاصلۀ من و خط پایان عمرم دم بهدم کم و کمتر میشود٬بار دیگر دست بهقلم بردهام تا انسانها را از مخاطراتی که در پس استحالۀ اهالی پکونیارنیا pekuniaria (یعنی این مردم سودجو و نفعپرست) و یا اهالی اکْویگومیا (یعنی این مردمی٬ که روحاً و جسماً فقیرند) نهان است برحذر دارم».
وی ریشۀ نام نخستین سرزمین را٬ بهحق٬از کلمۀ لاتینی پکونیا (بهمعنی پول) مشتق میداند. و البته در همین جا با حجب و فروتنی مخصوص بهخود قید میکند که موضوع کشف نحوۀ راه یافتن زبان لاتین را به جزیرۀ پرتی که در مناطق جنوبی اقیانوس هند واقع شده است بهعهدۀ اشخاص عالمتری وا میگذارد. اکویگْومیا نیز کلمهای است با ریشۀ لاتین و میتواند بهمعنی «سرزمین انسانهای برابر» باشد.
امیدواریم در آینده بتوانیم آن قسمت از گزارش گالیوِر از رویدادهای سرزمین پکونیاریا و آداب و رسوم اهل آن حکایت میکند منتشر کنیم. لیکن در حال حاضر ناچاریم بهمعلومات مختصری بسنده کنیم؛ معلوماتی که باید روشنگر رویدادهای بعدی باشد.
پول٬مالکیت و رقابت ـ این سه خدای والای پرستشگاه پکونیاریائی ـ بیرحمانه بر همه چیز مردم حکومت میکند. سرزمینی است که در آن هیچ کاری بهرایگان صورت نمیگیرد. هیچ گامی برداشته نمیشود مگر اینکه نفعی از آن متصور باشد.
گالیوِر موفق شد با روش ادارۀ کشور نیز آشنا شود. نام پارلمان آن کاخ مالکان است و از کسانی تشکیل میشود که بتوانند و بخواهند ثابت کنند که ثروتشان از حدَ معینی بر گذشته است.
تا مدتی دراز موفق نمیشد به اصالتِ بازیهای احمقانه٬ و اعمال عجیب و بیمعنی٬ اسراف و گشادبازی مردم در امر پوشاک و تزئین خانههایشان خو بگیرد. لیکن سرانجام پی برد که سرّ رفاه و رونق اقتصادی مملکت در همین امر نهفته است و مالکان با تمام امکاناتی که در اختیار خود دارند این سودای عجیب را تشویق میکنند.
در سرزمین پکونیاریا هنر بردۀ تجارت شده است. نقاشانش دیرزمانی است که دست از نقاشی شسته به طراحی لباسهای جدید زنانه و آرایش موی سر روی آوردهاند. نویسندگانش نیز دیگر قلم بر کاغذ نمیگذارند مگر بهمدح و تمجید فریبکارانۀ کالاهائی که روزبهروز بیخاصیّتتر و بیهوده تر میشوند. همچنین سالهاست که از علم خالص و اصیل نیز خبری نیست. چرا که این کالا نیز از دیرباز بیخریدار مانده است.
گالیوِر از نوعی حسابداری عجیب و غریب هم که در خانوادههای پکونیاریائی میان والدین و فرزندانشان برقرار است حکایتها دارد: والدین از نخستین روز تولد هر فرزند خود هر دینار پولی را که صرف هزینههای او میشود در دفتری ثبت میکنند. نیز از سنّت حیرتانگیزی سخن میگوید که «مزایدۀ معصومیت» خوانده میشود و برطبق آن٬دخترانی از خانوادههای آبرومند امّا نه متمول٬ بکارت خود را علناً برای فروش عرضه میکنند و طبعاُ نصیب کسی میشوند که بهای بیشتری بپردازد. گالیوِر مینویسد که یک بار در جریانِ یکی از همین حراجها دختری بر سکوی مزایده نمایان شد که با نانسی Nancy دختر خودِ او بهدوپارۀ یک سیب میمانست٬ و از مشاهدۀ این شباهت حیرتانگیز چیزی نمانده بود که از هوش برود.
سرنوشت تلخ٬ گالیوِر را برای مدتی نسبتاً طولانی بهپشت میلههای زندان میفرستد و بجا است گفته شود این زندان به یک شرکت خصوصی تجارتی تعلق دارد. و در همین زندان است که با مزدی درست و حسابی و بیغرض آشنائی بههم میرساند و با استفاده از تجربیات او آزادی خود را باز مییابد. ماجرا از این قرار است که یک شرکت بازرگانی که نیازمندِ معلومات دریانوردی و جغرافیایی گالیوِر شده بود با صرف مقداری پول موفق میشود او را از پشت میلههای زندان بیرون آورد. گالیوِر در شهر تونواش Tonwash پایتخت کشور پکونیاریا ـ سکونت اختیار میکند٬ نفوذی بهدست میآورد و مورد توجه دو مرد متنفّذ ـ یعنی ناگیر Nagir رئیس دولت٬ و افّور Offur ارباب سندیکای آدمکشان حرفهئی واقع میشود. بهرغم میل باطنی خود٬ در مرکز یک بازی بزرگ سیاسی و مالی بهدام میافتد و وضعش روزبهروز خطرناکتر میشود. هر دو گروه ـ یعنی هم یک شرکت بازرگانی که از حمایت مستقیم رئیس دولت برخوردار است و هم رقبای این شرکت که در شمار دوستان افّور هستند به تجریبات گالیوِر احتیاج پیدا میکنند و بر سر تصاحب او دست به ماجراجوئی میزنند...
بگذارید دنبالۀ ماجرا را از زبان خود او بشنویم:
فصل اوّل
فمل ان ل
لگ~، محنا مد،> « .
~ ´ ا -. ۰ گ اا ۰۱ ~ ۵
ر~م ~ ~ هامجر <ی~> وبدرده سز` ن سرمی ودر. ۰ ری~ <، لحسقی
~~ هی گریزا، به سررهیئ لم (. لحئد ورمگوهی ر~اا هی. لحتلا و إ
• م~رلأرهر. می۰ محوسررهنلای صر. مجلا هی سو ۳ •
س مار ر «۰ لا به م، ر « ۸ ء سرسر فمسسر
... ادزهعان ررز. و ~ جرا. ن، زن دبو_ر همیشه وهمد جا _حه پتیتد در ادتدتو ۰ ) اءم، میه:. بر منزار ~ئ پم، هیه. ءر هلسکد تتنکپ _ مراقنبد» ن بون: ند. آنت <۰ ته به قرارأ معروف: (. ند!. ن~عن ت ق مسر~ بودنأ» ~ لحظه تن چتسر ` <ژ نمن بر نمی۹ مزنسز: ادز ظزف ناسر: ی. ثمر تن ~فظت من کماثنته شده بوداد.
ا> «یجیزی اگذتنبت~ ثه بترجه تدم) ربژ مسا~ دیکرعن ~. پرا رزیرنظ أادر، و ۰ بی دزگ دریافتم) په ادفر ادد (نحرر محتند.!. کنون درهمه حاان أردبیته ~ف _» و کروی عتندحممم ثه یت. ا~ <ن ممکن <بود برا. عن یکدیگر دسبتد به!: سلحه ببن- ~ عژ> هسرادهی میثرذ. همه ا. دثی -ی میکزد • که بینن آدنها کا_ به اسلحه امکننبد، زیژ. «: طمت ن دا: تسم ثه»، ر ا~ <<ن مرن_ میز، ~ <ه؟. «. که پل. آدن» -. آب آمنت.
در این گیرودار، بقدمات سفر دریائی من از هر لحاظ فراهم شداه پود و بدین ترتیب میتو انستم از قلمرو دست میای دراز. افور خارج بثوم إیبتب بن،ای فزار از چنگ مراقبان. او مم نقشه پیچیده ئی طراحی بئید». بود، اقا افسؤس که حکم سرنوثیت چیز أیکری بود... دژ اینجا باید به خاطر نقل باره ئی جزئیات (که برای رونئن کردن ~ئل ´و ژویداأهای بعدی نمیتوانم ۰ از آنها بکذرم) از خوانندکإن پوزش بخواهم. قضه از. این قرار است که بر ا~نر خوردن غذاهای ناآشنا و غیر عادی دچار چنان یبومبتی شدم که اجبارأ مقدار زیادی از اوقات مرا مرف موفرعی کرد که معمولا رسم نیت دربار» ائنی به مدای بلبد حرف زد «. شود. در خانه زیبائی که در یکی از مدون تزین محلات شهر. تونواش اجاره کرده بودم، به حکم سلیقه ایا هوس معناو بائی، محل قضای حائجت در فاملأ نسبتأ زیاذی از اتاق خواب، در انتهای یک ´راهرو کوپجک قرار ذائنت! و هنگامی که دژ آن محل کوثنه نشینی اختیار میکردم یکی از محا فظانم روی کانا په کوچکی که توی راهرو قرار داشت متقر میئند و با یحالتی آکنده از شکیبائی عارفا نه
- صفحه 18
بازگنئت مرا یتم به راه میماند. دو ئنب پیتی از تاریخی که قرار بود نقته فرار عملی توت، دیر وقت تمب به گوشت دنج مورد بخت (که به سفارمق من فتیمن نرمی هم بر ایتی تهیه شده بود) پناه بردم. هنوز تمدید بانزده دقیقه ئی فکذتته أ بود که فمفمه و هیاهوی متکوکی به کوتم رسید و در همان لحظه، یفت ببتت زر آبریزگاه ۰ از جا درآمد، آرنئی ایار تاق باز تد و دست ختنی دهانم را فترد. در دم متاهاه کردم´که اولآ عده مهاجمان از دو تن تجام ز نمیکند و فانیأ جوان محافظ من که کویا روی کانا په به خواب رفته بود بر کف راهرو افتاده و در میان برکه تی از خون غوظه ور است. یک فرته فاکهانی خنجر به زندکیتی خاتمه داده بود. یکی از آن دو نابکار پوزخندی زد و پا استفاده از همان خنجر بندهای تلو ار مرا یاره کرد، به طوری که فاپعار ئندم با دست ئنلوارم را. بچسبم تا از پاپم نیفتد. مهاجم دوم پنجره کوچکی را که مئنرف به کوجه تنکی بود کتوأ و مپوت أصبت شبی کنئیید. اریفاح پنجره از کف کویه، کم و بیتی دوازده فوت بود اما آنها بیشاپینئی نردبانی زیر پنجره آماده کرده بودنب. کهنه ئی به دهان من فرو بردنأ، سر دیپت بلندم کردنأ و به رذل سومی که زیر پنجره بالای نردبان منتظر بود تحویلم دادند. من که دستهایم به ئنلوارم بند بود، داشتم محتاطانه إز نردبان پایین میرفتم که، ابتدا مدای یک تک تیر و بلافاصله مدای تک تیری أیکر و آنکاه فریادهای أپنام و ناسزا و هیاهو به کوئنم رسید. اما در فمین لحظه مرا. به درون کالسکه ئی که با پردههای فرو افتاده در آنجإ متوقف بود هل دادند. دو تن از اوباش در طرفین من مستتر ئندند، سورپجی تازیانه ائنی را به گرده اسبها نواخت. کالسکه بإ تمام سرعت به حرکت درآمد و دمی بعد یکی از دو محافظ کهنه را ازدهانم بیرون آورد. کوئبنیدم با آدم وبایإن وارد سامله شنوم. حق و حساب کلانی به آنها بیتنهاد کردم اما یخم فکرفت: ناکسها عین مجسمه سنگ مینشسته بودنأ و حتی میان خودئنان هم حرفی رد و بدل نمیکردنأ. بیجهت نیست که میگویند افراد أفور را نمیشنود تطمیع کرد، زیرا از یک سو دستمزدهای کلان دریافت میکنند و از سوی أیکر سزای خیانت فمان مرگی است فجین و کریزنا پذیر. نمی دانستم کچا میرویم، اما ساعتی بعد روئنن شد: میوفتیم به بندرگاه تونواش. پس فردای آن شب در نقشنی ناخدای یک کنشتی این بندرگا» را به قصد دریاها ترک کنم، اما اکنون فاچارم کرده بودنأ با وفع اسفناکی که بر عرشه یک کشتی ناشناس قدم بگذارم. خلاصه آنکه در کابین آبرومندی جاپم. وم
- صفحه 19