آفرینش جهان در اساطیر چین ۱: تفاوت بین نسخهها
(نهایی شد.) |
|||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
[[Image:4-121.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۱]] | [[Image:4-121.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۱]] | ||
[[Image:4-122.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۲]] | [[Image:4-122.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۲۲]] | ||
− | |||
− | |||
سطر ۶۵: | سطر ۶۳: | ||
{{پایان چپچین}} | {{پایان چپچین}} | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۴]] | [[رده:کتاب جمعه ۴]] | ||
[[رده:باجلان فرخی]] | [[رده:باجلان فرخی]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ ۲۶ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۰:۵۰
چگونگی آفرینش آسمان و زمین و باشندگان آن در اساطیر کشورهای کهن و از آن جمله در چین باستان جای ویژهئی دارد. اطلاعات ما از اساطیر چین بهناچار برگرفته از حاصل کار فرهیختگانی است که باورهای مربوط بهچگونگی آفرینش را با اتکا بهجهت فکری خویش و آن نظام اندیشگی که بدان وابستهاند نوشته و تفسیر کردهاند.
خاستگاه آفرینش در اکثر اسطورههای چینی از هیولائی است بهنام بیانگو(Pian Ku). اسطورهٔ بیانگو احتمالاً از اساطیر چین جنوبی و متأثر از افسانههای سدهٔ سوّم تا ششم پیش از میلاد است؛ و اساطیر چین شمالی بهسبب قدمت تاریخ شمال از اسطورههای چین جنوبی کهنتر ومنظمتر است.
زایش نظم از بینظمی
در نظامهای فلسفی چین، چون نظامهای بسیاری از ملل باستانی دیگر، آغاز آفرینش از زایش نظم از بینظمی ودرهمی است. در اینجا بنیاد فرمانروائی درست در همنوائی آسمان و زمین است و بهترین الگوی این اندیشه در فلسفهٔ چین در آثار جوانگ دزو (سدهٔ سوم ق.م) نمودار میشود:
هُو فرمانورای دریای شمال بود و شُو فرمانروای دریای جنوب، میعادگاهشان سرزمین میانه و قلمرو فرمانروا هُون - دُون بود. ناهمانندی فرمانروای سرزمین میانه با میهمانان در آن بود که او هفت روزنِ دیدن، شنیدن، خوردن و دَم و بازدَم نداشت و هم بدین دلیل میهمانان هفت روز هفت روزن در تن میزبان، یعنی فرمانروا هون - دون ایجاد کردند. در روز هفتم، فرمانروای سرزمین میانه درگذشت و با مرگ او جهان هستی یافت.
بدینسان فرمانروا هون - دون، یعنی بینظمی، میمیرد و از او جهان، هستی مییابد. ترکیب نام دو فرمانروای دریای شمال و جنوب، یعنی شو - هو، بهمعنی آذرخش است و در واقع، در این اسطوره، این آذرخش است که از بینظمی و بیشکلی نظم و شکل را میآفریند.
سویمیه (Soymie) در این زمینه بهمراسم نیایشی اشارت میکند که در آن تیرهائی بهجانب مشک پوست بز رها میکنند. بهنظر سویمیه تیرها همانا آذرخش و مشک نیز بینظمی و بیشکلی است.
اسطورهٔ پرتاب تیر بهمشک را بهدو صورت نقل کردهاند و بهاحتمال قوی افسانهئی است که کم یا بیش با زوال دودمان شانگ رابطه دارد. در یکی از این افسانهها آمده است که خاقان وُو-ئی تندیسی بههیأت انسان میسازد و آن را دیئن - شِن یا خدای آسمان مینامد و پس از آن بهنوعی بازی میپردازد که «چی» نام دارد، که نوعی بازی با مهرههاست، و آن تندیس را تکهتکه کرده با آنها بازی میکند. خاقان وو-ئی پس از بازی با تندیس بهمشک پرخون آویزانی تیراندازی میکند. خاقان آن مشک را آسمان میخواند و پس از تیراندازی بهمشک یا «آسمان» بهشکار میرود و در شکارگاه آذرخش او را نابود میکند.
افسانهٔ فرمانروا وو-ئی که از کتاب شُوجینگ نقل شد یادآور اسطورهٔ «شو-هو» و مرگ «هون - دون» فرمانروای سرزمین میانه یا پایان بینظمی بیشکلی، یعنی خلق جهان از بینظمی است. بنا بهدلایلی چیه - نی یا مشکی که بهآن تیر انداخته میشود همانا «هون - دون» است و «هون - دون» در اسطورههای دیگر گاه پرندهئی است که میتوان آن را با جغد مقایسه کرد….
در افسانهٔ دیگری که در کتاب شانهایجینگ آمده میخوانیم که «هون - دون» پرندهئی اسطورهئی است و بهشکل مشکی زردرنگ یا سرخٍ آتشین است، و آفریدهٔ خاقان زرد است و شش پا و چهار بال دارد. این پرنده سر ندارد و فاقد هفت منفذ، دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی ودهان است، با این همه آواز میخواند و میرقصد و در کوه آسمان که از یشم ناب و گوهرهای بیهمتاست منزل دارد. از آنجا که خاقان زرد فرمانروای آسمان و خاستگاه آفرینش است او را نیز میتوان «هون - دون» یا بینظمی نامید؛ و منشاء آفرینش در همین درهمی و بینظمی است. و در جای دیگر «هون - دون» چیزی بهشکل معده است و یادآور همان افسانهٔ مشک است.
در افسانهٔ دیگری از فرزانهئی سخن میرود که دلش هفت روزن دارد این داستان بهزندگانی جوشین آخرین فرمانروای دودمان شانگ مربوط میشود. «جوشین» که بهفساد و شقاوت معروف است سرانجام عموی فرزانهٔ خود بیگان را میکشد؛ و علت قتل این عمو آن است که میپندارد فرزانگان هفت روزن در دل دارند: «تو را فرزانه میدانیم ومیگویند که فرزانگان هفت منفذ در دل دارند که کاری چون هفت روزنِ سر انجام میدهند». «جوشین» عمویش را از آنرو میکشد که دل او را بیرون کشد تا هفت روزن دلش را ببیند.
در داستان دیگری، بهنقل از سوماچیئن مورخ میخوانیم که یکی از بازماندگان «وو-ئی» بهنام یِن با توسّل بهثروت خود را فرمانروای سونگ میخواند. در نبردی که میان این فرمانروا و امارت چی و متحدان «چی» یعنی وِی و چُو اتفاق میافتد شکست مییابد و علت این شکست این است که پیش از این نبرد بهمشکی پرخون که آن را آسمان نامیده بود تیراندازی کرده است. با سقوط «ین» در سال ۲۸۲ ق.م، آخرین بازماندهٔ قدرت دودمان شانگ سقوط میکند که «سوما چاین» علت این شکست و نیز این مرگ «وو-ئی» و زوال «جیه»، آخرین فرمانروای دودمان شیا را جنگ با آسمان میخواند. و آسمان است که سبب شکست و نابودی «ین» و سلف بزرگ او «وو-ئی» است. آسمان، در اسطورههای چینی، نماد مردم نیز هست؛ که در این صورت زوال «ین» و «وو-ئی» بهسبب ظلم و بدرفتاری با مردم بوده است و شاید این دو فرمانروا بهسبب اتکای بیش از حد بهطبقهٔ اشراف مورد بیمهری مردم و دیگران قرار گرفته و سقوط کردهاند.
بنابر آثاری که از سدهٔ سوم ق.م مانده، بینظمی، در پیش از پیدائی آسمان و زمین، بهگونهٔ تخمی است که «بیانگو» از آن زائیده میشود و پوستهٔ روئی تخم که سبکتر است آسمان، و پوستهٔ زیرین آن که سنگینتر است زمین را بهوجود میآورد؛ و بدین ترتیب یانگ، یعنی آسمان، و یین یعنی زمین پدیدار میشوند. در این اسطوره آمده است که فاصلهٔ آسمان از زمین هجده هزار سال است و هر روز آسمان سهمتر از زمین دورتر میشود و این سهمتر حاصل رشد روزانهٔ «بیانگو» است که تن او فضای میان آسمان و زمین را پر کرده است (بنابر افسانهٔ دیگری، «بیانگو» چندان کوتاه بود که زیر بوتهها پنهان میشد). پس از مرگ «بیانگو» از تن او عناصر طبیعت پدیدار میشوند و افسانهٔ چگونگی پیدائی این عناصر در دورههای متفاوت باستانی روایات گوناگون دارد:
در یک افسانهٔ روزگار هان آمده است که پس از مرگ «بیانگو» از سر او کوههای خاور، از اندرونهاش کوههای مرکزی، از دست چپش کوههای جنوبی،از دست راستش کوههای شمالی و از پاهایش کوههای غربی پدید آمد. در افسانهٔ دیگری آمده که همهٔ کوهها از سر «بیانگو»، خورشید وماه از چشمان او، رودها و دریاها از گوشت تنش، و گیاهان از مویش پدید آمد. و باز در افسانهٔ دیگر آمده که از اشک او دریاها و رودها، از نفسش باد، از چشمانش آذرخش و از صدایش رعد بهوجود آمد. در داستان دیگری تغییرات فصول را ناشی از دگرگونی حالات روانی «بیانگو» دانستهاند. در این داستان بادها و ابرها از نَفَس «بیانگو» رعد از صدای او و خورشید از چشم چپ و ماه از چشم راست او، پنج کوه بزرگ از تن، رودها و دریاها از خون او، اقلیمهای زمین از رگ و پی او، مزارع از دیگرگون شدن گوشت تن او، فلزات از موی سر، ثوابت آسمان از موی ابروان و سیارات از دندانهای او، مروارید از قطرات منی او، یشم از مغز استخوان، باران از عرق تن او، و انسان از کک تن او بهوجود آمد.
اسطورههای جنوب چین در این زمینه دقیقتر و در ضمن از اندیشههای جوانگدزوی فیلسوف عمیقاً متأثر است. از آن جمله است این اسطوره که میگوید آفرینش جهان از بینظمی و ستونی پدید آمده است که آسمان و زمین را از هم جدا میکند (یا بههم میپیوندد)، و این خاص جهاننگاری منطقه شمال است. بنابر این اسطوره، در آغاز آسمان و زمین یگانه است و شانگدی از جونگلیِ قهرمان میخواهد که آسمان و زمین را از هم دور کند.
زایش جهان از بینظمی و پیدائی یانگ و یین (که در اسطورهها به«بیانگو» و همسر او نسبت داده شده) از عناصر اصلی اندیشهٔ چینی است و خاستگاه این اسطوره بهاحتمال زیاد اطراف رود یانگتسه است. در اسطورهٔ دیگری آمده که «یانگ» و «یین» درآغاز یگانهاند و ترکیب آن دو شِن خوانده میشود. در این اسطوره «شن» مسؤول تشکل آسمان و زمین است.
زایش جهان از تخم تنها خاص چین نیست و آغازینترین اندیشه دربارهٔ پیدائی جهان است. و در جهانشناسی هند باستان نیز جهان از ترکیدن تخم طلائی بر اقیانوس بیکران جهان هستی مییابد. و از قسمت بالائی آن آسمان و از بخش زیرین آن زمین بهوجود میآید. و حتی در اسطورهئی آمده است که برهمای آفریننده نیز از درون همین تخم پدیدار میشود. در اسطورهٔ هندی «برهما» با افسونی از یک بخش آن تخممرغ هشت فیل آسمانی میآفریند. و در اسطورههای دیگر این فیلها در چهارگوشهٔ زمین و چهار نقطه از مرکز زمین ایستادهاند و آسمان و زمین را از هم جدا میکنند.
در یکی از سرودهای ریگوِدا آفرینش همهٔ جهان بهغولی بهنام پُورشَه که خود قربانی خدایان است نسبت داده شده است. در این اسطوره آمده که از دهان «پوروشه» طبقهٔ (کاست) برهمن، از دستانش طبقهٔ کشاتریَه یا جنگجویان، از رانهایش طبقهٔ وایشیَه یا بازرگانان، از پاهایش طبقهٔ شودَر، ازتن او برخی از خدایان، از نامش هوا، از سرش آسمان و از گوشهایش چهار جهت زمین پدیدار میشود. در اسطورهئی که در «اوپانیشاد» آمده از انسان نری سخن میرود که خود را بهنر و ماده تقسیم میکند از آمیزش با ماده انسانهای دیگر پدید میآیند. این اسطوره یادآور خلق انسانها از دئین-لونگ و دی - یا، در اساطیر چینی، است که در جای خود از آن سخن میگوئیم. این که هند از چین متأثر شده یا در دو کشور این افسانهها از اسطورههای مردمی سرچشمه گرفته مشخص نیست، فقط میدانیم که احتمالاً بسیاری از افسانههای چینی با راه یافتن آئین بودا بهچین از افسانههای بودائی هندی متأثر شده است.
در اسطورهئی آمده که هرگاه که «بیانگو» شاد است هوا خوب است، و هرگاه خشمگین یا اندوهگین است هوا توفانی است. در این زمینه اسطورهٔ دیگری نیز در کتاب شانهای جینگ آمده است: هیولائی بهنام گونگگونگ در تلاشی که برای رسیدن بهقدرت میکند از یکی از پنج خاقان بزرگ شکست میخورد و بهحالتی خشماگین کوه بوجو را با شاخ از جا میکند تا جهان را براندازد. بنابراین اسطوره، او نمیتواند جهان را نابود کند اما با از جاکندن کوهستان غربی، که یکی از ستونهای آسمان است، آسمان را سوراخ میکند و خورشید نمیتواند در این بخش از آسمان بتابد و کارش بهاژدهائی واگذار میشود که از کامش آتش میبارد. چهرهٔ این اژدها بهانسان میماند و تنش بهتن اژدها. طول این «اژدها - آدم» بههزار لی (هر لی ۴۳۳ متر است)میرسد. رنگ این اژدها سرخ و چشمانش ثابت است وقتی که چشم این هیولا باز باشد روز است و وقتی چشم ببندد شب میشود. از تنفسش زمستان و از نفس درکشیدنش تابستان پیدا میشود و آنگاه که از تنفس باز ایستد نه بادی هست و نه بارانی. و چون بهتنفس آغاز کند باد وزیدن میگیرد. او را بهخوردن و آشامیدن نیازی نیست.
آفرینش انسان
بهطور کلی در چین باستان کمتر بهاساطیر توجه داشتهاند و آثار ادبی و فلسفی که از روزگار باستان بهجا مانده بیش از آثار زمینههای دیگر است. با این همه آفرینش انسان و چگونگی زایش او بیش از اسطورههای دیگر مورد توجه بوده است. پیش از این گفتهایم که بنابر اسطورهئی انسان از کک تن «بیانگو» بهوجود آمد. دراسطورهٔ دیگری بَغْبانو نوگوا، که در برخی از افسانهها او را همسر فوشی دانستهاند، آفرینندهٔ انسان است و هم اوست که آسمان را پس از عصیان «گونگ گونگ» مرمت میکند. در نوشتهئی که از روزگار «هان» در دست است، آمده که وقتی آسمان از زمین جدا شد روی زمین انسانی نبود و بَغبانو نوگوا نخستیم انسان را از تندیسی که از گل زرد ساخته بودند پدید آورد. امّا این انسان خشنودش نکرد، و چنین شد که او طنابی را در گِل فرو برد و از تکههای گِلی که از طناب فرو میافتاد انسانها بهوجود آمدند. از تندیسی که بغبانو «نوگوا» از گل زرد ساخته بود طبقهٔ نجبا و اشراف و از تکههای گلی که از طناب فرو میریخت طبقه فرودستان و بینوایان بهوجود آمدند.
در یک افسانهٔ مردمی از افسانههای جو - بئی اسطورهٔ آفرینش انسان توسط «بیانگو» بهاین صورت آمده است: «بیانگو» پس از این که زائیده شد از خاموشی و بیهودگی جهان ملول شد و تندیس مرد و زنی را از گل برآورد که زمین را اداره کنند. وقتی این تندیسهای گلی خشک شد (روح) یانگ و یین را در آنان دمید و چنین شد که نخستین زن و مرد جهان پدیدار شدند. «بیانگو» پس از آن تندیسهای گلی دیگری ساخت و زمانی که مشغول خشک کردن آنها در کورهٔ خورشید بود ابر سیاهی قسمت شمال غربی آسمان را پوشاند (بخشی از آسمان که مورد یورش «گونگ گونگ» قرار گرفت و خورشید در آن راهی نداشت) و «بیانگو» که بهوحشت افتاده بود با شتاب تندیسهای گلی را با چنگال آهنی گرد آورد تا آنها را پنهان کند و بهسبب شدت توفان و شتاب «بیانگو» بسیاری از تندیسها آسیب دید و آدمهای شل و ناقصالعضو و چلاق از نسل این آدمهای ناقصالعضو «بیانگو» بهوجود آمدند.
در برخی از اسطورهها آمده که آفرینش انسان و آدمیان نتیجهٔ آمیزش جنسی زن و مرد است ودر برخی از اسطورههای دیگر بغبانو «نوگوا»، که آفرینندهٔ آدمیان است، زن - مرد را آفریده است. جفت دیگر تیئن - لونگ و دی-یا یا دی - مو (زمین و مادر) است و از آمیزش این دو است که انسانها و موجودات دیگر پدید میآیند.
باجلان فرخی