قزاق و کُرد: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (وضعیت محافظت «قزاق و کُرد» را تغییر داد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بی‌پایان) [move=sysop] (بی‌پایان)))
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
  
 
به‌او گفتم: متأسفانه من در آن زد‌و‌خوردها شرکت نداشتم والّا تیرم درست به‌‌هدف می‌خورد....
 
به‌او گفتم: متأسفانه من در آن زد‌و‌خوردها شرکت نداشتم والّا تیرم درست به‌‌هدف می‌خورد....
 
+
{{لایک}}
 
 
 
 
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۳]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۳]]
سطر ۵۱: سطر ۴۹:
 
[[رده:رضاعلی دیوان‌بیگی]]
 
[[رده:رضاعلی دیوان‌بیگی]]
 
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 
+
[[رده:کتاب جمعه]]
{{لایک}}
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۱

کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۱۵۶


سفر مهاجرت در نخستین جنگ جهانی

رضاعلی دیوان بیگی

«سفر مهاجرت در نخستین جنگ جهانی» نوشته رضا‌علی دیوان‌بیگی گزارش مختصر امّا مهیجی است از روابط آزادیخواهان ایران با کشورهای همجوار. مؤلف که همراه با «کابینه در تبعید» نظام‌السطنه به‌‌خاک عثمانی پناهنده شده بود، در بحبوحهٔ انقلاب بلشویکی روس و تشکیل جمهوری‌های مستقل در شمال ایران و دخالت ترک‌ها و آلمانی‌ها و انگلیس‌ها، در منطقه سرگردان بوده است. دو فصل کوتاه از این کتاب را نگاه می‌کنیم:




در مرز ترکیه به‌‌مانعی برنخوردیم. اردو پس از اتراق کوتاهی در قصبهٔ پنجوین به‌راحتی تا شهر سلیمانیه پیش رفت و آنجا متوقف گردید.

دو‌سه روز بعد متصرف یعنی حاکم سلیمانیه از ما دیدن کرد و در ضمن تعارفات معموله تقاضا نمود سرگرد اوت افراد سواره و پیاده،‌ سیستم تفنگ‌ها، تعداد توپ و مسلسل و مهماتی که همراه آورده صورت بدهد. هدف خود و مقصد سربازان ایرانی را هم معلوم کند.

به او جواب داده شد: این گروه تابع ستاد مارشال فن در گلتس پاشا فرمانده سپاه ششم در عراق عرب است و مأموریت دارد و در مقابل تجاوز روس‌ها به‌‌دفاع پردازد. لهذا راجع به‌‌مسائل مذکور باید به‌‌فرماندهی کل رجوع نماید. رفت موضوع را به‌‌ما‌فوق خود گزارش بدهد دیگر خبری از او نشد.

عید نوروز و سیزده سال ۱۲۹۵ را در چادر‌هائی بیرون شهر، وسط یک دشت سبز و با‌صفا و هوای خوش، برگزار کردیم. آن ایام فقط ابراهیم بیک مجاهد و اتباعش که حقوقشان عقب افتاده بود مزاحم می‌شدند.

در سلیمانیه شنیدیم:‌ ژاندارم‌های ایرانی در خطه کرمانشاهان با کمک معدودی از عساکر عثمانی، بین کرند و پاطاق،‌ در برابر حملات سواره‌نظام روس مقاومت به‌خرج داده‌اند. نظام‌السلطنه و همراهان نیز در قصر شیرین بسر می‌بردند. من نتوانستم با آن‌ها تماس بگیرم. سرگرد اوت هم به‌واسطهٔ بی‌ترتیبی دستگاه پست و تلگراف مجبور شد چندین بار با اعزام پیک مخصوص به‌‌بغداد عاقبت کار خود را به‌‌مقامات ما‌فوق گزارش بدهد و کسب تکلیف کند. جوابی نمی‌رسید. با وجود تنگدستی توقف اردو در سلیمانیه خیلی به‌طول انجامید...

چیزی نگذشت در اورامان و مریوان جنبشی پدید آمد. سران عشایر آگاه شدند که قشون روس پس از باز شدن جاده‌ها قصد تجاوز به‌‌خاک آن‌ها را دارد و می‌خواهد از آن‌جا به‌‌سلیمانیه راه یابد. عموماً خود را در خطر دیدند و درصدد ائتلاف و دعوت چریک‌های مسلح برآمدند.

سپس پیاپی خبر رسید: سر‌کرده‌های اورامی و مریوانی، با ارشاد مشایخ نامبرده، پس از جمع‌آوری چند هزار تفنگچی سوار و پیاده به‌دفاع برخاسته،‌ لشکر مهاجم روس را در گردنه‌های آریزوگاران منهزم ساخته آن‌ها را در کوه و کمر تا دامنهٔ آبیدر (یعنی پشت شهر سنندج) به‌‌عقب رانده‌اند و سرتیپ (زاخارچنکوف) فرمانده روسی بر اثر تلفات بسیار دیگر جرئت نکرده از سنندج خارج بشود.

سرگرد اوت مرتب اخبار واصله را به‌بغداد گزارش می‌داد.

در سال اول مهاجرت این شکستی قابل ملاحظه بود که از طرف عشایر غرب به‌قشون روس وارد آمد....

در حاشیهٔ این مطلب باز راجع به‌روش دیویزیون قزاق حکایت می‌کنم: سی‌و‌هشت سال بعد از آن وقایع وقتی در دورهٔ دوم مجلس سنا لایحهٔ (پیمان بغداد) مطرح گردید، من به‌‌عنوان سناتور مخالف ضمن نطقی مشروح در جلسه علنی گفتم: «عشایر ایرانی‌نژاد که تعصب ملی دارند زیر‌بار سیاست بازی‌های خارجی به‌زیان میهن عزیر نمی‌روند و اگر لزوم پیدا کند خود با دشمنان ایران رأساً به‌مبارزه بر‌می‌خیزند». و جنگ کردها را با عساکر روس در صفحات کردستان دلیل آوردم.

در پایان آن جلسه سناتور سپهبد امیر‌احمدی (فرمانده سفاک سپاه غرب قبل از سلطنت رضا‌شاه کبیر) که با ژست‌های پهلوانی به‌‌لایحهٔ فوق فقط یک رای موافق داده بود، پیش من آمد و این طور رجز خواند:

- رفیق، از قرار معلوم من و تو یکبار دیگر هم دست و پنجه نرم کرده‌ایم.

- با اظهار تعجب پرسیدم: کی و کجا؟

پاسخ داد: در نبرد اورامان! آنجا من هم در رأس یک دسته سوار قزاق پیشاپیش افواج ژنرال «زاخارچکنوف» با کردها می‌جنگیدیم. پس از آن که چند چریک شما را از پای در آوردم مجروح شدم و نشان گرفتم.

به‌او گفتم: متأسفانه من در آن زد‌و‌خوردها شرکت نداشتم والّا تیرم درست به‌‌هدف می‌خورد....