تا عشق: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
(مقداری ویرایش، اما هنوز کامل نیست.)
سطر ۷: سطر ۷:
 
'''تا عشق'''
 
'''تا عشق'''
  
چشمانِ عشق، آبي‌ست مي‌دانم:
+
چشمانِ عشق، آبی‌ست می‌دانم:
  
رنگِ حريرِ نرمِ نوازش
+
رنگِ حریرِ نرمِ نوازش
  
رنگ نيازمندي و ايثار
+
رنگ نیازمندی و ایثار
  
 
رنگِ پناهِ امن
 
رنگِ پناهِ امن
  
رنگِ شمايِ بالِ پرستو به‌روي آب
+
رنگِ شمايِ بالِ پرستو به‌روی آب
  
رنگ‌ي سرودِ آبيِِ باران
+
رنگ‌ی سرودِ آبيِِ باران
  
 
رنگِ روانِ رود.
 
رنگِ روانِ رود.
سطر ۲۳: سطر ۲۳:
  
  
چشمانِ عشق آبي‌ست، باري
+
چشمانِ عشق آبی‌ست، باری
  
اما حكايتي‌ست ازينگونه زيستن
+
اما حكایتی‌ست ازینگونه زیستن
  
زين سان كه نسلِ ما
+
زین سان كه نسلِ ما
  
اين نسلِ خشم و خاطره و خون
+
این نسلِ خشم و خاطره و خون
  
اين نسلِ تير خورده
+
این نسلِ تیر خورده
  
نيمش درونِ آتش و نيمش درونِ آب.
+
نیمش درونِ آتش و نیمش درونِ آب.
  
  
ما عشق را شناخته بوديم
+
ما عشق را شناخته بودیم
  
 
ما عشق را به‌موهبتِ عشقمان به‌خلق از آن‌سان
 
ما عشق را به‌موهبتِ عشقمان به‌خلق از آن‌سان
  
شناختيم كزان پيش ناشناخته مي‌بود
+
شناختیم كزان پیش ناشناخته می‌بود
  
ما عشق را غريب و به تبعيد يافتيم
+
ما عشق را غریب و به تبعید یافتیم
  
زيبايِ سوگوارِ سيه پوش را به‌حسرتِ انسان شناخيتم.
+
زیبايِ سوگوارِ سیه پوش را به‌حسرتِ انسان شناخیتم.
  
  
كز قرن جداييِ نادلبخواه، عقيم و ملول بود.
+
كز قرن جدایيِ نادلبخواه، عقیم و ملول بود.
  
 
ما
 
ما
  
اين‌گونه خواستيم كه انسان مجال و راه به‌سوي حريمِ عشق بيابد
+
این‌گونه خواستیم كه انسان مجال و راه به‌سوی حریمِ عشق بیابد
  
انسان طلسمِ ديوِ ستم بشكند
+
انسان طلسمِ دیوِ ستم بشكند
  
 
انسان   
 
انسان   
  
تصويرِ وهن و حلقه و زنجير و قفل را
+
تصویرِ وهن و حلقه و زنجیر و قفل را
  
از لوحِ سرنوشتِ خود بزدايد
+
از لوحِ سرنوشتِ خود بزداید
  
تا اين خدايِ مانده به‌زنجير
+
تا این خدايِ مانده به‌زنجیر
  
آزاديِ سرشتيِ خود را دوباره باز بيابد،
+
آزاديِ سرشتيِ خود را دوباره باز بیابد،
  
 
تا راه را،
 
تا راه را،
  
تا آستانِ عشق بپويد.
+
تا آستانِ عشق بپوید.
  
  
باري عزيز!
+
باری عزیز!
  
 
انسان و عشق را
 
انسان و عشق را
  
اين‌گونه يافتيم
+
این‌گونه یافتیم
  
هم نيز در تلاشِ شب و روزمان به‌خاطرِ انسان و عشق
+
هم نیز در تلاشِ شب و روزمان به‌خاطرِ انسان و عشق
  
شيرازه‌ي كتابِ جوانيمان
+
شیرازه‌ی كتابِ جوانیمان
  
بيش از هزاربرگ، برگِ شقايق
+
بیش از هزاربرگ، برگِ شقایق
  
با رشته‌هاي سيمي شلاق‌ها و سوزنِ داغ و درفش، دوخته شد.
+
با رشته‌های سیمی شلاق‌ها و سوزنِ داغ و درفش، دوخته شد.
  
چشمانِ عشق، آبي‌ست، مي‌دانم
+
چشمانِ عشق، آبی‌ست، می‌دانم
  
اما عزيز!
+
اما عزیز!
  
بر من چنين مبين
+
بر من چنین مبین
  
من نسلِ زخمي‌ام
+
من نسلِ زخمی‌ام
  
نسلِ شهيد، نسلِ شكنجه
+
نسلِ شهید، نسلِ شكنجه
  
در هركرانِ سينه‌ي من، لاله زارهاست
+
در هركرانِ سینه‌ی من، لاله زارهاست
  
و باغِ ارغوانِ شقايق كه باد مي‌بَرَدَش
+
و باغِ ارغوانِ شقایق كه باد می‌بَرَدَش
  
دركوچه‌هاي درهمِ قلبم
+
دركوچه‌های درهمِ قلبم
  
هرشام حجله‌هاي پر از چلچراغ‌هاي سيه پوش، مي‌برند
+
هرشام حجله‌های پر از چلچراغ‌های سیه پوش، می‌برند
  
در كوچه‌هاي آبي رگ‌هايم
+
در كوچه‌های آبی رگ‌هایم
  
 
طبل، عزا شكفته به‌هرنبض
 
طبل، عزا شكفته به‌هرنبض
  
در سينه كينه مانده و بانويِ سوگوار كه مي‌مويد
+
در سینه كینه مانده و بانويِ سوگوار كه می‌موید
  
مي‌مويد و به‌زمزمه مي‌گويد:
+
می‌موید و به‌زمزمه می‌گوید:
  
قلبم به‌مهر مي‌تپد و نبضِ من به‌خشم.
+
قلبم به‌مهر می‌تپد و نبضِ من به‌خشم.
  
  
چشمانِ عشق، آبي‌ست، باري
+
چشمانِ عشق، آبی‌ست، باری
  
درخواب‌هاي خستگي و خون،‌هرشب
+
درخواب‌های خستگی و خون،‌ هرشب
  
سر مي‌نهم به‌دامنِ ابري آبي:
+
سر می‌نهم به‌دامنِ ابری آبی:
  
گهوارِ نرمتابِ رها زير طاقِ طاقيِ رنگين كماننه‌هاي فضاهايِ كودكي
+
گهوارِ نرمتابِ رها زیر طاقِ طاقيِ رنگین كماننه‌های فضاهايِ كودكی
  
 
و آن‌گاه
 
و آن‌گاه
  
باراني از ستاره‌ي آبي
+
بارانی از ستاره‌ی آبی
  
گلزخم‌هاي گرمِ تنم را به‌مهر مي‌نوازد و مي‌رويد
+
گلزخم‌های گرمِ تنم را به‌مهر می‌نوازد و می‌روید
  
روحِ روانِ رود مرا مي‌برد.
+
روحِ روانِ رود، مرا می‌برد.
  
  
'''ناگور، 26 شهريور1357'''
+
'''تاکور، ۲۶ شهریور ۱۳۵۷'''
  
'''نعمت ميرزازاده'''
+
'''نعمت میرزازاده'''
  
 
'''(م.آزرم)'''
 
'''(م.آزرم)'''
 
 
 
'''پايان'''
 

نسخهٔ ‏۳۰ مارس ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۲۰

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۲

تا عشق

چشمانِ عشق، آبی‌ست می‌دانم:

رنگِ حریرِ نرمِ نوازش

رنگ نیازمندی و ایثار

رنگِ پناهِ امن

رنگِ شمايِ بالِ پرستو به‌روی آب

رنگ‌ی سرودِ آبيِِ باران

رنگِ روانِ رود.


چشمانِ عشق آبی‌ست، باری

اما حكایتی‌ست ازینگونه زیستن

زین سان كه نسلِ ما

این نسلِ خشم و خاطره و خون

این نسلِ تیر خورده

نیمش درونِ آتش و نیمش درونِ آب.


ما عشق را شناخته بودیم

ما عشق را به‌موهبتِ عشقمان به‌خلق از آن‌سان

شناختیم كزان پیش ناشناخته می‌بود

ما عشق را غریب و به تبعید یافتیم

زیبايِ سوگوارِ سیه پوش را به‌حسرتِ انسان شناخیتم.


كز قرن جدایيِ نادلبخواه، عقیم و ملول بود.

ما

این‌گونه خواستیم كه انسان مجال و راه به‌سوی حریمِ عشق بیابد

انسان طلسمِ دیوِ ستم بشكند

انسان

تصویرِ وهن و حلقه و زنجیر و قفل را

از لوحِ سرنوشتِ خود بزداید

تا این خدايِ مانده به‌زنجیر

آزاديِ سرشتيِ خود را دوباره باز بیابد،

تا راه را،

تا آستانِ عشق بپوید.


باری عزیز!

انسان و عشق را

این‌گونه یافتیم

هم نیز در تلاشِ شب و روزمان به‌خاطرِ انسان و عشق

شیرازه‌ی كتابِ جوانیمان

بیش از هزاربرگ، برگِ شقایق

با رشته‌های سیمی شلاق‌ها و سوزنِ داغ و درفش، دوخته شد.

چشمانِ عشق، آبی‌ست، می‌دانم

اما عزیز!

بر من چنین مبین

من نسلِ زخمی‌ام

نسلِ شهید، نسلِ شكنجه

در هركرانِ سینه‌ی من، لاله زارهاست

و باغِ ارغوانِ شقایق كه باد می‌بَرَدَش

دركوچه‌های درهمِ قلبم

هرشام حجله‌های پر از چلچراغ‌های سیه پوش، می‌برند

در كوچه‌های آبی رگ‌هایم

طبل، عزا شكفته به‌هرنبض

در سینه كینه مانده و بانويِ سوگوار كه می‌موید

می‌موید و به‌زمزمه می‌گوید:

قلبم به‌مهر می‌تپد و نبضِ من به‌خشم.


چشمانِ عشق، آبی‌ست، باری

درخواب‌های خستگی و خون،‌ هرشب

سر می‌نهم به‌دامنِ ابری آبی:

گهوارِ نرمتابِ رها زیر طاقِ طاقيِ رنگین كماننه‌های فضاهايِ كودكی

و آن‌گاه

بارانی از ستاره‌ی آبی

گلزخم‌های گرمِ تنم را به‌مهر می‌نوازد و می‌روید

روحِ روانِ رود، مرا می‌برد.


تاکور، ۲۶ شهریور ۱۳۵۷

نعمت میرزازاده

(م.آزرم)