نگاهی بهجنبش روشنفکران ایران: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری شد) |
(نهایی شد.) |
||
سطر ۴۷: | سطر ۴۷: | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۱۲]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۲]] | ||
+ | [[رده:مقاله]] | ||
+ | [[رده:باقر پرهام]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ ۱۴ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۵
بهمناسبت دومین سالگرد شبهای کانون نویسندگان ایران
دو سال از آزمایش «شبهای کانون نویسندگان ایران» در انجمن ایران و آلمان گذشت. میگوئیم آزمایش، زیرا این حرکت بهراستی خطر کردن در نوعی آزمایش تازه بود، آزمایشی در رویاروئی دموکراتیک با نظام جبّار شاهنشاهی، در گشودن راهی از میان ظلمت سانسور، در حرکت بر لبهٔ تیغ.
نطفهٔ این آزمایش اجتماعی، پیش از «شبهای شعر»، در فعالیت جمعی ولی محدود روشنفکران در «کانون نویسندگان ایران» بسته شده بود. اقدام بهتأسیس «کانون نویسندگان ایران» خود آزمایش تازهای در زمینهٔ جنبشهای اعتراضی بود. هدف در واقع عبارت بود از پرداختن بهمسائل عام و بنیادی جامعه از دریچهٔ تنگ پایگاه صنفی: پرشی اعتراضی از سکوی اهل قلم بهبلندترین و عامترین آماجهای حرکت تاریخی جامعه، و طرح مسالهٔ فرهنگ و خلاقیت فرهنگی. بهاین اعتبار، اقدام کانون نویسندگان ایران، اگرچه در ظرفی صنفی انجام گرفت بعدی اجتماعی و عمیقاً سیاسی داشت چرا که در واقع الگوی فرهنگی حاکم را - با همهٔ لوازم و شیوههای اجرائی و سیاسی آن - بهمبارزه میطلبید و برداشتی دیگر از زندگی الگوئی دیگر از فرهنگ، را پیشنهاد میکرد. آزادی و خلاقیت، و ضرورت رشد آزادانهٔ فرد و اجتماع، عناصر اصلی این فرهنگ جدید بود که نمیبایست بههیچ بهانهئی بهخطر افتد.
در نخستین بیانیهئی که بهامضای چهلونه نفر از روشنفکران ایران در اردیبهشت ماه ۱۳۴۷ خورشیدی منتشر شده و پایه و محور فعالیت برای تأسیس کانون نویسندگان ایران قرار گرفته بود گفته میشد که:
- «... مردم و سازمانهای عامله کشور، خاصه همه کسانی که با اندیشه و ابداع سروکار دارند، باید بیاموزند که بیان و اندیشهٔ دیگران را، خواه موافق یا مخالف، تحمل کنند و آزادی را بهخود محدود ندارند، دایه و قیّم و یا از آن بدتر گزمه نباشند. چه، آزادی اندیشه و بیان در فطرت آدمی است و هیچ جبر و تحکمی قادر بر محور آن نیست. آزادی اندیشه و بیان تجمّل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع ما»
در نامهئی که در خرداد ماه ۱۳۵۶ بهمناسبت تجدید فعالیت عملی اخیر کانون و شروع اعتراض جمعی بهسانسور و خفقان رژیم پهلوی با امضای چهل تن از نویسندگان بهنخستوزیر وقت فرستاده شد در محکوم کردن الگوی فرهنگی مسلّط بر جامعه چنین آمده بود:
- «... فرهنگ و خلاقیت فکری و هنری در جامعهٔ ما دچار توقف و رکود شده است و حتی بهجرأت میتوان گفت که نشانههای بسیار نگرانکنندهئی از انحطاط فرهنگی نیز پیداست که ابعاد آن هر روز گستردهتر میشود. بهعقیدهٔ ما این وضع ناشی از عوامل پیشپاافتادهٔ فنی و مالی در زمینهٔ نشر کتاب نیست که در مجامع رسمی و دولتی عنوان میشود بلکه در درجهٔ اول بسته بهمحدود بودن شدید شرائط تفکر خلاق و آزادانه برای نویسندگان، شاعران، اندیشمندان و کلیهٔ کسانی است که در عرصهٔ فکر و هنر صلاحیتی بالفعل یا بالقوه دارند. سپس مربوط بهضوابط شدید سانسور است که دستگاههای مختلف دولتی اعمال میکنند. و سومین مسأله در زمینهٔ مشکل کتاب ناشی از محدودیتهای شدیدی است که در جهت مطالعهٔ کتاب برای مردم اهل مطالعه، بخصوص جوانان و دانشجویان، بهوجود آمده است.»
در همان بیانیه، الگوی مسلط رشد اجتماعی و اقتصادی کشور نیز بهنحو زیر محکوم شمرده شده بود:
- «...رشد اجتماعی و اقتصادی هرگز بهتنهائی با افزایش ارقام و آمار مربوط بهافزایش درآمد ملی از راه فروش و صدور منابع طبیعی کشور و افزایش درآمد سرانه همراه با یک نظام نامتعادل توزیع درآمد توجیه نمیشود، و با رشد خلاقیت فکری و توسعهٔ بنیادهای فرهنگی و گسترش فعالیتهای علمی و ادبی و هنری رابطهٔ مستقیم دارد. توسعه، در درجهٔ اول یک پدیده اجتماعی و فرهنگی است که گسترش صنایع و تراکم بیبندوبار شهرها از راه مهاجرت روستائیان و ترویج اقتصاد دلالی جای آن را نمیگیرد...»
بدینسان آشکار بود که اقدام کانون نویسندگان ایران اقدامی بود دربرگیرندهٔ کل حرکت جامعه، که از پایگاهی صنفی در رویاروئی با الگوی فرهنگی مسلط جامعه انجام میگرفت. بهدنبال اقدام کانون، حرکتهای صنفی دیگر با هدفهای عام و برد سیاسی در جامعهٔ ما آغاز شد: حقوقدانان و دانشگاهیان، معلمان و پزشکان، ناشران و مدافعان مطبوعات آزاد، و سرانجام هواداران آزادی و اعتلای قومی و فرهنگی اقوام و خلقهای ایرانی، یکی پس از دیگری بهمیدان آمدند، و با حفظ تنوع افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی در قالبی صنفی، هدفهائی عام و بنیادی را که ناظر بر چگونگی حرکت کلی جامعه بود مطرح کردند. این شکل جدیدی از مبارزه بود که جای خود را در جامعهٔ ما میگشود.
دستگاه حاکم که در آغاز کار تحمل موجودیت حرکت نویسندگان را حتی در قالب صنفی آن نداشت با گسترش دامنهٔ اعتراض بیمیل نبود که محمل صنفی حرکت را بهانه قرار دهد و با دادن امتیازهای موضعی و با محدود کردن حرکت بههدفهای محض صنفی، جنبش آغاز شده را مهار کند. اما حرکت روشنفکران ایران که بههدفهای بنیادی خویش در مقیاس کل جامعه آگاهی کامل داشت در دام نیفتاد و ذات اعتراضی خود را در مقابله با الگوی فرهنگی مسلط جامعه همچنان حفظ کرد.
بودند کسانی که ناآگاه از معنای اجتماعی عمیق این حرکت، از برد سیاسی آن بهوحشت میافتادند و همه تلاش خود را بهکار میبردند تا اگر بتوانند فعالیت کانون نویسندگان ایران را در بهقول خودشان «چارچوب هدفهای صنفی» و «حق التألیفهای خوب» محدود کنند. آنان ظرف را دیدهبودند، ولی از مظروف، از محتوای عمیق حرکت، آگاهی درستی نداشتند. بهمین دلیل در همان نیمههای راه بهانههای جورواجور پیدا کردند و کناره گرفتند. نیز بودند کسانی که با محمل قرار دادن هدفهای بنیادی حرکت، بهشیوهٔ تاجران بازار وارد میدان «مزایدهٔ سیاسی» شدند، با این امید که «ظرف» صنفی را پایگاهی برای هدفهای غیرفرهنگی و ایدهئولوژیکی خود کنند. اما در برابر آگاهی ضمنی ولی عمیقی که در مجموعهٔ حرکت نویسندگان نسبت بهمعنا و مفهوم اجتماعی آن وجود داشت میدان یکّهتازی نیافتند. این هر دو دسته که صفات صنفی و سیاسی را هربار بهدلخواه خویش و برای توجیه هدفهای محدود خود بهکار میبردند - و هنوز هم بهکار میبرند- دچار یک ابهام بنیادی بودند: ابهام در شناخت ماهیت حرکت روشنفکران ایران از دیدگاه مرفولوژی جنبشهای اعتراضی. آنان از صنف، یعنی اتحادیه، یا از سیاست یعنی در واقع حزب، سخن میگفتند و حال آنکه کانون نویسندگان ایران نه اتحادیهٔ صنفی اهل قلم بود، و نه شکل سازمانی یک ایدئولوژی سیاسی معین، یعنی حزب. جنبش نویسندگان جنبشی اعتراضی بود که میبایست در چارچوب جامعه شناسی جنبشهای اعتراضی طرح و بررسی شود.
هیچیک از جوامع تاریخی از جنبشهای اعتراضی برکنار نبودهاند. منتها شکل سازمانی و نحوه بروز و شیوع این جنبشها با مراتب تحول تاریخی جوامع و ماهیت و شیوه عمل نظام اجتماعی حاکم بر آنها رابطهٔ نزدیک دارد.
جنبشهای اعتراضی یا مربوط بهاستیفای حقوق حرفهئیاند، یا ناظر بهتغییرهای سازمانی مطلوب، یا خواستار تغییر نهادها و روابط اجتماعی بنیادی در مقیاس کل سازمان اجتماعی و یا خواهان نظارت بر حرکت کلی جامعه در مقیاس تاریخ.
جنبشهای اعتراضی نوع اول و دوم بیشتر در قالب اتحادیههای صنفی و سندیکاها شکل میگیرند و دارای هدفهای محدود و مشخص در ارتباط با یک شغل یا حرفهٔ معیناند - مثلاً کارگران فلان صنعت خواهان بالا رفتن دستمزدها یا تغییر روابط مدیریت یا روابط مابین کارگر و کارفرما هستند و برای این منظور مبارزه میکنند. نوع سوم جنبشهای اعتراضی بیشتر ناظر بر مبارزهٔ طبقات اجتماعی و یا گروههای ملی و قومی است که در قالب احزاب یا جبهههای سیاسی شکل میگیرد. در حالیکه نوع چهارم جنبشهای اعتراضی را باید جنبش اجتماعی بهمعنای خاص کلمه دانست که شکل سازمانی آن منطبق بر هیچیک از شکلهای سازمانی قبلی نیست. در جنبش اجتماعی، مکانیسمهای بنیادی جنبش، بیشتر از نوع فرهنگیاند و جنبش نمایندهٔ زندگی و حرکت دائمی و خلاق جامعه در مقطع تاریخی است. چنین جنبشی هرچند که ممکن است از گروه یا جماعت معیّنی آغاز شود، نماینده گروه و طبقهٔ اجتماعی معیّنی نیست بلکه بر محور خواستهای اساسی و بنیادی که از یک رو مبتنی بر سطح تکامل فنی و فرهنگی کنونی جامعه و از سوی دیگر ملهم از ظرفیت حرکت و توان بالندگی آیندهٔ آن است حرکت میکند. بهمین دلیل جنبشهای اجتماعی اگرچه نمایندگی مشخص طبقاتی ندارند نسبت بهکشاکش و تعارض طبقات اجتماعی بیتفاوت نیستند. این گونه جنبشها معمولاً در جهت هدفهای طبقات بالندهٔ جامعه حرکت میکنند. یک جنبش اجتماعی ممکن است عملًا در چنبر تأثیرهای ارتجاعی مهار شود اما بهخودی خود نمیتواند هدفهائی ارتجاعی داشته باشد. دینامیسم محرک جنبشهای اجتماعی را باید ناشی از ذات زندگی اجتماعی دانست که شکفتگی و توسعهٔ آزادنه و خلّاق آن ممکن است با ضرورت انباشت و نظارت اجتماعی تعارض پیدا کند. و حل این گونه تعارضها جز با جنبشهای اعتراضی دائمی که هدفهای آن منبعث از کلیت جامعه است و نه از محدوده یا بخشی خاص از آن، میسر نیست. البته، چنانکه گفتیم، کلیت هدفهای جنبشهای اجتماعی مانع از شکلگیری مشخص آن در محدودههای معین نیست. بهعنوان مثال جنبشهای دانشجوئی و روشنفکری، جنبشهای اعتراضی در زمینهٔ دفاع از محیط زیست، جنبشهای اعتراضی زنان و مانند این ها همه از انواع جنبشهای اجتماعیاند که ضمن طرح مسائل مربوط بهحرکت کلی و تاریخی جوامع بشری (الگوی فرهنگی مسلط، الگوی اقتصادی مسلط در بهرهوری از منابع محیط زیست، الگوی حقوقی مسلط...) در برگیرندهٔ محدودههای اجتماعی معیّن نیز هستند.
جنبش نویسندگان و روشنفکران ایرانی جنبشی اعتراضی و اجتماعی است که ضمن طرح مسائل حرفهئی (حقوق نویسندگان، شاعران، مترجمان، پژوهشگران، ...)، سازمانی (رابطهٔ ناشران و اهل قلم) و نهادی (رابطه با دولت و سانسور) مدافع هدفها و آرمانهائی است که اساساً ناظر بر چگونگی الگوی فرهنگی مسلط در کلیّت حیات اجتماعی است. در این سطح، انسان بهعنوان موجودی اجتماعی که زندگی و اندیشه و امانتدار تکامل تاریخی جامعه است مطرح است، نهفقط حافظ این یا آن خواست حرفهئی یا سازمانی مشخص. سخن بر سر حقوق و آزادیهای بنیادی همهٔ گروههای اجتماعی در زمینهٔ تفکر، بیان و عرضهٔ آثار فرهنگی و اندیشگی در رابطه با هر نوع نظام حکومتی است. از آنجا که حرکت جامعه در زمینهٔ خلاقیتهای فکری و فرهنگی حرکتی دائمی است که هیچگاه توقفپذیر نیست، بنابراین دفاع از حقوق و آزادیهای بنیادی در زمینههای فرهنگی و اندیشگی حرکتی موقت و تابع مقتضیات روز نمیتواند بود. جامعه بهدلیل عوامل ذاتی خویش همواره در این خطر هست که آزادی اندیشه و تفکر و بیان و خلاقیت فرهنگیش بهمخاطره افتد. بنابراین ضرورت جنبش اعتراضی برای مدافعه از این آزادیها همیشه و در هر حال وجود خواهد داشت. چنین جنبشی که منشاء الهام آن همهٔ نیروهای مترقی جامعه، یا دقیقتر بگوئیم ذات بالندگی جامعه است و نه این یا آن گروه خاص اجتماعی، بهدلیل ماهیت خویش همدست هیچ مرجع اجتماعی یا سیاسی معیّنی نمیتواند باشد. عناصر فعال این جنبش از افقهای فکری و اجتماعی گوناگونند. مبارزهٔ آنها متوجه کلیه عواملی است که فعالیتشان مختلکنندهٔ حرکت آزادانهٔ نیروهای اجتماعی، این سرچشمهٔ الهام و تغذیهکنندهٔ آفرینشهای فرهنگی جامعه است. چنین است جنبش نویسندگان ایران که گفتیم حرکتی است بر لبهٔ تیغ، تیغ ارتجاعی تیغ تعصب، و جزماندیشیهای چپگرایانه و تیغ برّان قدرت حاکم روز. این حرکت دشوار بر لبهٔ تیغ، تنها با آگاهی و همت و ایمان بهآرمان انسانی، این دستاوردهای تلاش خونین بشریت در طول تاریخ. و نیز با اعتقاد راسخ بهتوان بالندگیِ هرچه بیشتر انسان و جامعهٔ انسانی امکانپذیر است و بس.