تاریخ، چون ارتباط پویای با گذشته: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه) |
جز (تاریخ، چون ارتباط گویائی با گذشته به تاریخ، چون ارتباط پویای با گذشته منتقل شد) |
نسخهٔ ۴ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۰۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
این گفتار، ترجمهٔ فارسی فصل اول کتاب………........................Du.passe faisons Table rasel
(از گذشته لوح پاکی بسازیم؟) ژان شنو Jean cheseneaux - مورخ نامدار معاصر فرانسوی است. ترجمهٔ انگلیسی آن بهدو نام گذشته ها و آینده ها یا تاریخ برای چیست؟ توسط schofield Coryell انجام شده و ترجمهٔ فارسی از روی متن انگلیسی باتوجه بهمتن فرانسه صورت گرفته است. امیدواریم که بهترتیب ترجمهٔ فصول دیگر این کتاب را نیز در شماره های آینده "کتاب جمعه" چاپ کنیم. نگفته نماند که متن فرانسوی این کتاب در 1976 و ترجمهٔ انگلیسی آن در 1978 بهچاپ رسیده است. دربارهٔ "ژان شنو" مختصری در گفتار :تاریخ: "میسی سی پی عظیم دروغ" (کتاب جمعه شمارهٔ 2) سخن گفته ایم.
بسیاری از مورخان در یک حالت رضایت حرفه ئی زندگی می کنند. تاریخ «دکان» آنهاست[۱] «قلمرو» آن هاست[۲]. آن ها صاحبنظرند و بدین لحاظ هم محترمند. مطبوعات، تلویزیون – که این بیش از آن – تودهٔ مردم را با موقعیت این مورخان بهعنوان صاحبنظران ممتاز (تاریخ) «گذشته» آشنا کرده اند. این رضایت حرفه ئی از ابهام همین کلمهٔ «تاریخ» آب می خورد، که هم حرکت بنیادی حوادث را در زمان نشان می دهد و هم پژوهش در آن را. موضوع زیست شناسی «حیات» است و موضوع علم نجوم ستارگان. امّا موضوع «تاریخ» همان «تاریخ» است. این یکی بودن معنا و موضوع تاریخ هم نشان پر مدعائی بیش از حدّ است و هم یک دام مرگبار.
امّا حس می کنیم که تاریخ سخت چیز دیگری است که بههمهٔ ما مربوط می شود [نه فقط بهمورخان]. زبان روزمرّه پر است از اشارات بهتاریخ. یک «چرخ تاریخ» هست که با سرسختی می گردد، امّا گاهی هم می ایستد، شتاب می گیرد، راهش را کج می کند. تاریخ «ریشخندها»، «ترفندها»، «دامچاله ها» و «طرح ها» و حتی «اندرون» خاص خودش را دارد که این بهکار «دیدزن»های سوراخ کلید می آید.
تاریخ، گویا، ماشین عظیمی است که خود را با [محیطش] سازگار می کند، و می تواند مردم و تاریخ سال و ماه و وقایع را «نگاه دارد» یا «فراموش کند». حتی «زباله دان ها»ی خودش را دارد، زیرا که خوب سازمان یافته است. می تواند «درس» بدهد، و بهآن هائی که در «صحنه»اش خوب بازی کنند صله و پاداش می دهد، یا حتی از بالای «دادگاهش» «داوریها»ئی می کند ـ و گاهی هم «اسرار»ش را در دل نگاه می دارد و از گفتن تن می زدند.
پشت این کلیشه های رنگ و رو رفته پیامی هست هم روشن است و هم خطرناک، که خطرش کم تر از ادعای مورخ بهانحصار تاریخ نیست. یعنی، این فکر که تاریخ یک فشار بیرونی است، که توسط مرجعیتی بر انسان سلطه دارد که از یک گذشته بی چون و چرا مشتق شده است و هیچ راهی بهجز تسلیم باز نمی گذارد. پس، این «گذشته» است که بر حال حکومت می کند.
و با اینهمه، چنان که مارکس گفته است، «تاریخ دست بهکاری نمی زند، ثروت هنگفتی ندارد، در هیچ جنگی نمی جنگد. فقط انسان، (یعنی) انسان واقعی زنده است که عمل می کند، دارنده است و می جنگد...»[۳] گذشته فقط از راه چیزی که برای ما معنائی دارد ارزش پیدا می کند. گذشته، محصول حافظهٔ مشترک ماست و بافت ذاتیش را می سازد. این، هم دربارهٔ چیزهائی که "مردم" بهطور منفعل از آن ها رنج برده اند صادق است – مثلاَ (واقعۀ) وِردَن[۴]، رکود بزرگ اقتصادی دهه 1930 (در آمریکا)، اشغال ناری، (بمباران اتمی) هیروشیما – و هم برای چیزهائی که بهطور فعال زندگی کرده اند: مثلاَ، در فرانسه، در جبههٔ توده ئی، مقاومت، (جنبش) ماه مه 1968، امّا این گذشته – چه دور باشد و چه نزدیک – برای ما معنادارد. دست ما را می گیرد تا جامعه ئی را که در آن زندگی می کنیم بفهمیم؛ بهما توانائی می بخشد تا بدانیم که چه چیزش سزاوار دفاع کردن و نگهداشتن است، و چه چیزش را باید دور ریخت یا از میان برد. تاریخ ارتباط فعالِ با گذشته است. گذشته در هر حوزهٔ از تجربهٔ اجتماعی حاضر است. کار متخصصانهٔ مورخان حرفه ئی یک جنبهٔ آن است، که بههیچ وجه نه مهمترین جنبهٔ آن است، و نه از زمینهٔ اجتماعی و ایدئولوژی رایج جداست.
ارتباط مشترک جامعه با گذشته اش، شناخت فعال گذشته، هم چون الزام و هم چون نیاز تجربه می شود. گذشته باری است بر دوش ما، و ما می کوشیم که شانه از زیر این بار خالی کنیم. «از گذشته لوح پاکی بسازید!» - این کلمات از انترناسیونال[۵] همچنان دلنشین است.
در همان حال، بنابر نظر کلود مانسرون – (claude manceron) مورخ «آماتور» معاصر فرانسوی - «در میان مردم اشتهای زیادی بهتاریخ وجود دارد.» لوموند (26 ژوئیه 1974) در تفسیری بر نشر همزمان دو کتاب، یکی دربارهٔ گل ها (Gaul) و دیگری دربارهٔ کابوی های آمریکائی، می نویسد «وقتی که تحمل [زمان] حال سخت است، همیشه بهنیاکان نیاز می افتد.» درست است که این «اشتهای بهتاریخ می تواند یک احتیاج فوری و اصلی باشد، یعنی جست و جوی مأمنی باشد برای رهائی از درد حال، امّا می تواند ارادهٔ بهپیکار، و نیز کانونی برای عمل باشد. تیر اعدام مونسگور (Montsegur) – جائی که آخرین پارتیزان های فرقهٔ بدعت گذار کاتار (Cathar) را در 1224 در جنوب فرانسه در آتش سوختند و نابود کردند – سخت در دانستگی نهضت بیداری بخش اوکسیتان[۶] زنده است، همان طور هم خاطرهٔ برده فروشی در نهضت قدرت سیاه در ایلات متحده... لحظه ئی نامعلموی ها و ابهامات این دو نهضت اجتماعی را کنار بگذارید. تاریخ، که گذشتهٔ مشترک ماست – کار همه است. چند مورخ حرفه ئی این را حس کرده و کوشیده اند که از تاریخ و علم تاریخ تعریف کلّی تری بهدست دهند که کم تر فنی و کم تر تخصصی باشد.
برای نمونه، ج. بورکهارت (J.Burckhardt) می گوید: (تاریخ، یعنی) «گزارش چیزی که عصری در (عصر) دیگری آن را در خور ذکر می یابد»، یا نظر "لوسین فبور" (Lucien febvre) (که می گوید): «هر گروه انسانی در مرحلهٔ از تکاملش این نیاز را حس می کند که باید بهجست و جو و تأیید آن واقعیات و حوادث و جهاتی از گذشته برآید که ما را برای حال آماده می کند، و ما را در فهم و زیستن آن توانائی می بخشد.»
از یک نظر، این مورخانِ یک نسل پیش خیلی متواضع تر از تکنوکرات های کمپیوتری امروز بودند: دل شان می خواست گوش بهزمین بچسبانند و بهآن چه مردم آن عصر می گویند گوش فرا دهند. امّا از عباراتی چون «آن چه از گذشته در خور ذکر است» و «فهمیدن» حال، و مانند این ها، معلوم می شود که روشنفکری شان دست نخورده مانده است. برای آن ها درک عقلانی (یا، روشنفکرانۀ) گذشته – حتی وقتی که این گذشته در نظرشان تجربهٔ مشترکی بود – بهخودی خود یک هدف بود، خواه بهشکلی از پراتیک (عمل) اجتماعی، [یعنی] بهیک تعهد فعال و واقعی بیانجامد و خواه نیانجامد.
با اینهمه، شناخت ما از گذشته یک عامل پویای تکامل جامعه است، دلبستگی پرمعنائی بهمبارزات سیاسی و ایدئولوژیکی امروز است، پیکار گاه روشنی است. آن چه از گذشته می دانیم می تواند یا در خدت نهاد مستقر[۷] باشد یا در خدمت جنبش خلق. تاریخ بهمبارزهٔ طبقاتی زنجیر شده است. تاریخ هرگز نه خنثی است و نه فراتر از نبرد. کلود مارتی (Claude Marti) – خوانندهٔ مبارز اوکسیتان – از موکاران شورشی سال 1907 و از آن سربازان لانگ دوگی[۸] تجلیل می کند که در 1811 از رفتن بهآلمان یا روسیه بهمنظور جنگیدن و مردن در راه ناپلئون سر باز زدند. از طرف دیگر، نیروهای ناسیونالیسم جناح راست و مکتب محافظه کار کلیسای کاتولیک مرتب از خاطرهٔ ژان دارک و سالگرد سرگذشت او بهره کشی می کنند. امروز شناخت تاریخی بهسود کدام طرف است؟ ارتباط پویای گذشته و حال در خدمت منافع چه کسانی است؟ هیج مورخی، هرقدر هم که دلش بخواهد، نمی تواند از جنگ این سؤال خلاص شود. اگر ارتباط جامعه را با گذشته بنیادِ شناخت تاریخی بگیریم، ارتباط سنتی گذشته و حال وارونه می شود. بهاین معنا که دیگر گذشته نیست که حکمروائی و قضاوت می کند. حال است که عرضه ها را محدود و تقاضا ایجاد می کند.
امّا حال، فقط آنجا که بهآینده توجه دارد بهگذشته نیازمند است. مشکل، فقط «حال را بهتر زیستن» نیست، چنان کهلوسین فبور گفته است، بل که تغییر دادن (یا دفاع از) آن است. در آخرین تحلیل، حافظهٔ مشترک، که تاریخ مجذوب آن است، فقط بهشکل آن چه باید رخ دهد معنا دارد. ارتباط دیالکتیکی گذشته با آینده – که ترکیبی از وحدت و مبارزه، استمرار و تغیر است – همان بافت تاریخ است. چنان که مائوتسه دون می گوید:
تاریخ بشریت، تاریخ تکامل از قلمرو و ضرورت بهقلمرو آزادی است. هرگز این فرایند پایان نمی پذیرد. هرگز در جامعه ئی که در آن طبقات وجود دارند مبارزهٔ طبقاتی پایان نمی یابد. در جامعهٔ بی طبقه مبارزهٔ میان کهنه و نو، و میان حقیقت و دروغ هرگز پایان نخواهد یافت... پس، انسان مدام باید تجربه اش را جمع بندی کند و بهکشف، اختراع، ابداع و پیشرفت ادامه دهد[۹].
در تأکید ویژگی فعال و مشترکِ شناخت تاریخی، ویژگی ارتباط با گذشته، ما موضوعات قراردادی شیوهٔ بیان مورخ و مفروضات[۱۰] غلطی را که تا این اندازه پذیرفته شده – که حتی خیلی ها بهخودشان زحمت نمی دهند که با آن مبارزه کنند – قابل تأکید نمی دانیم. [یعنی این موضوعات: روشنفکری گرائی، عینیت گرائی غیرسیاسی، و فرقه گرائی].
- روشنفکری گرائی: [بنابراین فرض] فهم روشنفکرانهٔ گذشته، بهخودی خود و جدا از تجربهٔ اجتماعی واقعی، هدف شایسته ئی بهشمار می آید. این مورخان، بازیرکی، فرق میان «تاریخ سازی» و «تاریخ نویسی» را از خودشان در آورده اند. «تاریخ سازی» قلمرو «سیاستمداران» است با مداخلهٔ اتفاقی مردم – چه خوب باشد و چه بد – که بستگس دارد بهاین که آن نظرگاه چپ باشد یا راست. «تاریخ نویسی» قلمرو دربست مورخان است.
- امّا این گونه روشنفکری گرائی ریشهٔ عمیقی دارد. مورخان حرفه ئی آن را مسلم گرفته و توده آن را پذیرفته است. مثلاً مارک بلوخ (Mark bloch) وقتی Apologie pour I’histoire را نوشت که او را از "سوربون" (Sorbonne) رانده بودند راه مقاومت زیرزمینی، شکنجه و مرگ را در پیش داشت. با اینهمه او بهزبان اریستوکراسی دانشگاهی متوسل می شود:
- «تاریخ باید تا جاودان بهhomo faber [انسان افزار ساز] و homo politicus [انسان مدنی] بی اعتنا باشد و دیگر در دفاع از آن جز این نباید گفت که این (تاریخ) برای تکامل homo sapiens [انسان اندیشنده، انسانی کنونی] لازمِ حیاتی است. تاریخ شادی های زیبای خاص خود را دارد.»
- عینیت گرائی غیر سیاسی: «یک مورخ خوب بههیچ زمانی و کشوری تعلق ندارد.» وقت که یکی این عبارت فنلون (Francois fenlon) را – که بهطور نومیدانه ئی کهنه است – نقل می کند موجب لبخند تحقیرآمیزی می شود. با اینهمه تا همین اواخر در 1968، هنوز پل وین (paul veyne)، که متخصص بسیار محترم تاریخ باستان است، در انسیکلوپدیا اونیورسالیس (Encyclopedia Universalis: دانشنامه جهانی که مجموعهٔ مختصر دانش انسانی معاصر فرانسه است) می تواند زیر عنوان «تاریخ» بنویسد که:
- «مورخ جدّی – یا بهزبان دیگر، بدون دلبستگی، بهاین دلیل که شاید خودش فرانسوی باشد در تاریخ فرانسه تحقیق نمی کند بل که این کار را از روی عشق بهتاریخ می کند.»
- کم اند مورخان حرفه ئی که بخواهند بهطور جدّی و با حرارت دربارهٔ نقش کارشان در زندگی اجتماعی و سیاسی یک کشور تفکر کنند. یا این بهسود نهاد مستقر (etabli order یا نظام مستقر) است یا بهسود مبارزهٔ انقلابی؟ کم اند کسانی که بخواهند بهارتباط میان موضوعاتی که برای تحقیق بر می گزینند – و حتی بهروش انجام دادن مطالعات شان – و ثلات نظام موجود بیندیشند. آن ها با مفهوم جدائی بی چون و چرای «پیشۀ»شان و جامهٔ بزرگ تر راحت زندگی می کنند.
- حرفه گرائی: تاریخ، (به معنای) شناخت گذشته، را چون عملکرد (function) شایستگی های فنی و کارکشتگی مورخ حرفه ئی دانسته اند. فرض کرده اند که شناخت تاریخی در انزوای با شکوه آزمایشگاه مورخ ساخته می شود. بعد این محصول تحقیق تخصصی او در سطوح نازلی بررسی می شود و سرانجام بهشکل کتاب های درسی، تاریخ «آماتور» [غیرفنی و غیرحرفه ئی]، آثاری برای عموم، و مانند این ها، در میان تودهٔ مصرف کننده توزیع می شود.
- ردّ این شیوهٔ بیان نخبگانی (elitist) بهمعنی تلویحی فرار از مشکلات خاص واقعی نیست: آیا تخصصی کردن می تواند بدون تلاش بهفهمیدن گذشته انجام گیرد؟
- آیا می شود که هم از حرفه گرائی تاریخی انتقاد کرد و هم از سوی دیگر در «امانت» علمی پافشاری ورزید؟ معمولاً مورخان از چنین مسائلی فقط در داخل حلقهٔ بستهٔ حرفهٔ شان بحث می کنند و وضع ممتاز آن را طبیعی می دانند. با اینهمه می توان بهطور مؤثری بهمشکلات خاص پیشهٔ مورخ نزدیک شد و این فقط در صورتی است که او در ردّ نقش قراردادی گذشته و مقام معمولی آن در جامعه ئی چون جامعهٔ ما که علیه خود تقسیم شده است و تضادهای اجتماعی تند و تیز آن را از هم گسییخته موفق شده باشد.
- اخیراً بازده حرفهٔ مورخ یعنی، تولید تاریخی دارد گسترش می یابد و بسیاری از حرفه ئی ها این واقعیت را تصدیق می کنند. صدها تز، تولید و تکثیر مجلات تخصصی، آثار بیشماری برای عموم، کنفرانس های علمانه در زمینهٔ موضوعات گوناگون، تجدید چاپ مکرر اسناد باستانی و ریسک های انتشاراتی سودآور داریم. امّا این گسترش چشمگیر نیاز بهبحص ساسی پیرامون این مسأله را می پوشاند: که معنای تمام این فعالیت ها چیست و در خدمت منافع چه کسانی است؟
از نیروی تاریخ از مدافتادهٔ (شرح) وقایع چیزی کم نشده هیچ، بل که دو جریان تازه هم دارد در میان مورخان فرانسوی در رسانه های توده ئی، خصوصاً در تلویزیون، پیدا می شود. جریان اول موسوم به« تاریخ نو» است که بهترین نمونه اش کار مشترک پیرنورا (pierre Nora) و ژاک لوگوف(jague le Goff) است (در کتاب Faire del’Histoire’ parid’ 1937’ 3vols) سعی این مکتب بر این است که از راه رسانه های توده ئی در تودهٔ مردم نفوذ کند؛ می کوشد جالب باشد، و بهمسائل انسانی، راه های گوناگون تفکر، و بهمسائل زندگی و مرگ توجه داشته باشد. جریان دوم ، تاریخ دانشگاهی مارکسیستی است که بر اساس اعتبار و مصالح مادی تاریخ آکادمیک شوروی و نیز بر اساس موقعیت هائی که حزب کمونیست فرانسه از 1968 بهبعد در نهاد مستقردانشگاه بهدست آورده قرار دارد، (مانند) ایجاد بخش های تازه، مجلات عالمانه، کنفرانس های، و غیره این هر دو جریان، که درگیر یک بازی پیچیدهٔ رقابت و همکاری بودند، مفروضات غلط شیوهٔ بیان مورخ و قواعد و مقرراتی را که بر کار تاریخ در جهان دانشگاهی حاکم است می پذیرند. هر دو مکتب – که ما برخوردشان را بارها در فصول بعدی این کتاب تأکید خواهیم کرد – آن مفهومی از مکانیسم های تاریخ را نموّ می دهند که بر بنیاد اصل گام بهگام[۱۱] و بر شالودهٔ فرایندهائی نهاده شده است که نسبت بهجنبش فعال توده های خلق بیرونی است. بافت بنیادی گروه اول، «نظر آینده نگر»[۱۲] است که پروفسور فرنان برودل (Fernand Braudel) آن را در فرانسه رواج داده است؛ برای گروه دوم، این بافت مفهوم نیروهای تولیدکننده است که آهسته، امّا با سرسختی، با مناسبات تولید راه تضاد در پیش می گیرد، چنان که لوئی آلتوسر (Louis althusser) در جدالش با فیلسوف مارکسیست انگلیسی، جان لوئیس (John Lewis) این نکته را بهطور عالمانه ئی روشنگری کرده است. نتیجهٔ هر دو جریان این است که تاریخ را از تملک خلق دور کند، و آنان را از قلمرو تاریخی بیرون براند، و این کار با محدود کردن تحقیق تاریخی بهصاحبنظران ممتاز و ایجاد شک در قابلیت خلق بهمداخلهٔ فعالانهٔ آنان در «ساختن» تاریخ صورت می گیرد. آن چه میان دست اندرکاران «تاریخ نو» و استادان مارکسیست دانشگاهی و نیز با «تاریخ وقایع» کهنه مشترک است همان ناتوانی در تشخیص ارتباط بنیادی میان شناخت تاریخی و پراتیک (عمل) اجتماعی است.
پاورقی ها
- ^ قلمرو تخصصی یا حافظهٔ مشترک (Collective memory) ـ اشتهای بهتاریخ ـ شناخت تاریخی بهسود کدام جانب است؟ ـ دامهای روشنفکری گرائی و حرفه ئی گرائی ـ گسترش کاذب.
- ^ 10 M. Bloch apologie pour l,historire ou le métier d,historien 20 E.LE Roy Laduier Le lerrritoire de l,histoirien
- ^ کارل مارکس، «خانواده مقدس».
- ^ Vedun نام شهری در شمال شرقی فرانسه، که در جنگ جهانی اول (1916) در حدود 000/21 نفر جمعیت داشت و صحنهٔ نبرد طولانی خونینی بوده است که در حدود یک میلیون نفر در آن نابود شدند. م.
- ^ Internationale : سرود سوسیالیستی انقلابی، که اوژن پوتیه (Eugene Pottier) در 1871 نوشته، و موسیقی آن را ادلف دگی تر (Adolfph Degeyter) ساخته است. م.
- ^ در پانزده سال اخیر در جنوب فرانسه - از گاسکونی تا پرووانس - یک نهضت بیداری بخش پیدا شده است که کنتر بهاصطلاح «استعماری» سانترالیسم پاریس را از نظر زبانی، فرهنگی و توسعهٔ افتصادی بهمبارزه می طلبد، و خواهان آن است که با دولت مرکزی بهنوع دیگری ارتباط داشته باشد. این نهضت از نظر جغرافیائی شامل یک سوم جنوب فرانسه می شود؛ رهبران اصلی نهضت این منطقه را occitania نامیده اند، اگرچه این منطقه در گذشته هرگز یک واحد سیاسی یکپارچه نبوده است. (زیرنویس ص 7 متن انگلیسی) م.
- ^ در متن فرانسوی آمده است. Conservtisme Social (محافظه کاری اجتماعی) و در متن انگلیسی Establishment (= نهاد مستقر) . این واژه نیاز بهتوضیح دارد. نهاد مستقر یا نظام مستقر یعنی: 1. گروه ها یا نهادهای (institution) حاکم بر یک کشور؛ «ساخت قدرت» یک ملت، بهعبارت دیگر، مراجع قدرت، بزرگ ها، ساستمدارها، دستگاههای نُه توی نظامی ـ صنعتی، دولت، مطبوعات، امنای دانشگاه، مالکان و بهطور کلی «سیستم» را نهاد مستقر خوانند. 2. محفل یا محافل حاکم درونی هر نهاد (که معمولاً در این معنا با صفتی یا مضاف الیه همراه است)، مثلاً، نهاد مستقر نظامی (Military establishment). 3. جامعهٔ قراردادی. رویهمرفته Establishment در معنی 1 و 2 یعنی گروه یا گروه هائی که پوشش خوبی از پشت پرده ها سرنخ های جامعه را در دست دارند. و بهکسی هم که وابسته بهنهاد مستقر باشد Establishmentarian گفته می شود. م.
- ^ Languedoc منطقه ئی در جنوب فرانسه، که از قرن شانزدهم تا هجدهم صحنهٔ اعدام پروتستان ها بود تا آن که این کار در جنگ Camisardها (سال های5-1702) پایان یافت. م.
- ^ سخنانی ار صدر مائوتسه دون («کتاب سرخ کوچک») ص 203
- ^ در متن انگلیسی assumptions و در متن فرانسوی evidences آمده است.
- ^ در متن انگلیسی academic Establishment و در متن فرانسه institution Universitaire.
- ^ در متن انگلیسی gardualism، و در متن فرانسوی Continuite lente (استمرار آرام) آمده است.
- ^ در متن انگلیسی «long – range view » یعنی نظری که آینده را در برمی گیرد، و در متن فرانسوی «Longue duree» آمده است بهمعنای استمرار زمانی طولانی.