تا شیلی: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +ﻩٔ , -ۀ +ﻩٔ , -هٴ +هٔ )) |
|||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم، دستان بیکارهام را. | دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم، دستان بیکارهام را. | ||
− | و ناخن سیاه کنم. هنوز نمیدانند چگونه | + | و ناخن سیاه کنم. هنوز نمیدانند چگونه حلقهٔ ریسمان را در گردن افکنند. |
بلند کنید شهید مرد زیبا را، بلندتر از آن در که بهبیرون باز می شود. | بلند کنید شهید مرد زیبا را، بلندتر از آن در که بهبیرون باز می شود. | ||
سطر ۳۰: | سطر ۳۰: | ||
و پرچمهائی که هزار بار تاشان کردهاند تا هیچ کس آنها را نشناسد، | و پرچمهائی که هزار بار تاشان کردهاند تا هیچ کس آنها را نشناسد، | ||
− | در انبوهی | + | در انبوهی عرشهٔ کشتیها، در هم فشرده و پوشیده، |
همچون گروه گوژ و گنگ گدایان، و در دلشان سنگ. هماره در گوشهئی | همچون گروه گوژ و گنگ گدایان، و در دلشان سنگ. هماره در گوشهئی | ||
مینشینند، | مینشینند، | ||
− | سه سگ کور و گیتار سرخ فراخ | + | سه سگ کور و گیتار سرخ فراخ سینهٔ نرودا. |
دیگی، دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم | دیگی، دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم | ||
− | دستانی که هنوز نیاموختهاند | + | دستانی که هنوز نیاموختهاند حلقهٔ ریسمان را چگونه بهگردن باید آویخت. |
<u> | <u> | ||
سطر ۷۶: | سطر ۷۶: | ||
باران را، و صفای قلّهها را | باران را، و صفای قلّهها را | ||
− | تندباد زوزهکشِ | + | تندباد زوزهکشِ تنگهٔ ماژلان را |
همچون سگی بزرگ که زوزهاش یخ بسته باشد. | همچون سگی بزرگ که زوزهاش یخ بسته باشد. | ||
− | درخت «کوپی هو»در | + | درخت «کوپی هو»در گسترهٔ شعله بنفش خویش |
فلقی آشنا بهمن نمود که خود را | فلقی آشنا بهمن نمود که خود را | ||
سطر ۹۰: | سطر ۹۰: | ||
و با شراب جاری شدم | و با شراب جاری شدم | ||
− | از | + | از آستانهٔ دری فراخ |
بهسوی باکرگان خوابآلود خاک | بهسوی باکرگان خوابآلود خاک | ||
سطر ۱۱۴: | سطر ۱۱۴: | ||
تبلوری سخت در من افتاده است و | تبلوری سخت در من افتاده است و | ||
− | نگاه | + | نگاه تبزدهٔ کارگر. |
سطر ۱۲۳: | سطر ۱۲۳: | ||
هم اکنون میروم. دیگه ترا رها نخواهم کرد | هم اکنون میروم. دیگه ترا رها نخواهم کرد | ||
− | من بهدنبال '''مانوئل'''، آن قشون یک | + | من بهدنبال '''مانوئل'''، آن قشون یک تنهٔ معدوم، خواهم رفت. |
<u> | <u> | ||
سطر ۱۵۶: | سطر ۱۵۶: | ||
شش تن از ما گم شدند | شش تن از ما گم شدند | ||
− | در | + | در پهنهٔ فضای پر ستاره. |
یکی مُرد، دیگری که چنان زدند که من هیچ گاه گمان نمیکردم | یکی مُرد، دیگری که چنان زدند که من هیچ گاه گمان نمیکردم |
نسخهٔ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۰۹
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
یانیس ریتسوس:
شیلی
به آلنده و نرودا
شهید مرد زیبا را تا بهروی درِ چوب گردو بلند کنید.
بهای پولاد سهونیم سنت بالا رفته است. و آهن.
بله، آهن هم. دلار. چکمه. دیگ- آی، فریاد کن
دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم، دستان بیکارهام را. و ناخن سیاه کنم. هنوز نمیدانند چگونه حلقهٔ ریسمان را در گردن افکنند. بلند کنید شهید مرد زیبا را، بلندتر از آن در که بهبیرون باز می شود.
آی، تلخترین سرنوشت! چه بسیار قهرمانانی که پنهان از زیر طاقیِ تاریخ گذر میدهیم. در قطار دربستهئی پر از ته سیگار و سبدهای خالی ماهیگیران و پرچمهائی که هزار بار تاشان کردهاند تا هیچ کس آنها را نشناسد،
در انبوهی عرشهٔ کشتیها، در هم فشرده و پوشیده،
همچون گروه گوژ و گنگ گدایان، و در دلشان سنگ. هماره در گوشهئی مینشینند،
سه سگ کور و گیتار سرخ فراخ سینهٔ نرودا.
دیگی، دیگی قیرجوشان- فریاد کن- تا دستانم را در آن فرو برم
دستانی که هنوز نیاموختهاند حلقهٔ ریسمان را چگونه بهگردن باید آویخت.
نیکولاس گویلِن:
تا شیلی
خواهم رفت، میروم، رفتهام
بادم من و چرخ
با درخشش مس، گوهری که جهان بدان نیاز دارد
شیلی، حیات تو در تلألؤ من جاودانه خواهد بود.
با دلی باز، نامهئی بیپاکت
آشکارا ترا خاک خود میدانم
بیچیزم من، شکسته و بیچیز.
جغرافیای برّان ترا در دست میگیرم
جغرافیای کبوتر و آتشفشان، پرنیان و پولاد.
برف خیرهکننده و شعلههای سرکش یخ را.
لرزش زمین را با خود خواهم برد
باران را، و صفای قلّهها را
تندباد زوزهکشِ تنگهٔ ماژلان را
همچون سگی بزرگ که زوزهاش یخ بسته باشد.
درخت «کوپی هو»در گسترهٔ شعله بنفش خویش
فلقی آشنا بهمن نمود که خود را
در دل روز سپیدی که از گل جامه برتن داشت رها کرده بود.
و با شراب جاری شدم
از آستانهٔ دری فراخ
بهسوی باکرگان خوابآلود خاک
و در کنار شیلی، شور شیدائیِ من بیدار شد.
در تنت کوفتگیها و زخمها را برشمردم
افتادن و باز برخاستنت را نگریستم
پیش چشم گَلهئی کفتار حیران
در شبی که در آتش تو میلرزید
دریای صداهائی را شنیدم که بهیکدیگر پاسخ میگفتند
گوئی که هیولائی بودم من، تبآلوده و کور.
در اطراف ادارات متروکِ شهرهای نمک
تبلوری سخت در من افتاده است و
نگاه تبزدهٔ کارگر.
آی، شیلی! با وجود هر آن چه رفت، من یکی رفیقم
و دشمن تو دشمن من است. من میروم.
هم اکنون میروم. دیگه ترا رها نخواهم کرد
من بهدنبال مانوئل، آن قشون یک تنهٔ معدوم، خواهم رفت.
ویکتور خارا:
استادیوم شیلی
پنج هزارتن از ما در اینجائیم
در این بخش کوچک شهر
پنج هزار تنیم ما.
نمیدانم در تمامی شهرها
و در سراسر کشور شمارمان چند است.
تنها در اینجا، امّا
ده هزار دست است که بذر میافشاند
و کارخانهها را بهکار میاندازد.ـ
چه منظومهئی از بشر
دستخوش گرسنگی، سرما، دهشت و رنج
فشارهای روانی، هراس و جنون!
شش تن از ما گم شدند
در پهنهٔ فضای پر ستاره.
یکی مُرد، دیگری که چنان زدند که من هیچ گاه گمان نمیکردم که انسانی را بدان گونه توان زد.