«جامعه» و ارتش: تفاوت بین نسخهها
(اصلاحِ الگو.) |
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-ي +ی, -ك +ک)) |
||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
− | + | این گفتار فصلی است از کتاب سیمای پنهان برزیل که در جریان سانسور کاملا حذف شده بود | |
− | پس از آن برخورد | + | پس از آن برخورد خونین در میری مناسبات نهضت دهقانی و ارتش سخت حساس شده بود. مسئولیت این برخورد مثل همیشه و در هر جا که نظام «تهی فوندیو» حاکم باشد، برعهدهی مرتجعان بود. |
− | در آغاز به | + | در آغاز به گونهی دیگری بود. پیش از این تشریح کردم که چگونه «جامعه دهقانی» در پرنامبوکو در ژانویه 1955 پا گرفت. این، مقارن بود با وقتی که نیروهای ارتجاعی به رهبری سوسیال دموکراتها و اتحادیهی ناسیونال دموکرات توانسته بودند یک بار دیگر، کاندیدای خود ـ ژنرال «کوردیرو د فاریاس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون پرستش Prestes Colcmn، فرماندار انتصابی دولت فدرال در ایالت ریو گروند دوسول به زمان دیکتاتوری گتولیو و درگاس، و سرانجام فرماندهی کل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداری ایالت تحمیل کنند. این جنتلمن چربزبان نظامی و موسس و مبتکر اصلی «ESOLA SUPERIOR DE GUERRA» (مدرسه عالی جنگ) بعدها به صورت توطئهگری محیل و دشمن قسم خوردهی جنبشهای تودهای و دموکراتیک درآمد و خیلی زود «جامعه» در لیست سیاه او جای گرفت و سروان «یسوس یاردیم دِسا» JESUS JARDIM DE SA رئیس پلیس «ویتوریو دِ سانتا آنتائو» ـ زادگاه «جامعهی» گالیلیا ـ را برگزید. تا آن را در هم بکوبد. او نیز که در نیروی پلیس ایالتی از همه خشنتر و مستبدتر بود بیدرنگ دست به کار شد. |
− | + | یک روز شنبه در سال 1956، خطوط تلفن بین ویتوریا و رسیف را قطع کرد، رفت و آمد اتومبیلهای کرایه و تاکسی را بند آورد، به قاضی دادگاه بخش دستور داد شهر را ترک کند، و بعد، همراه با یک سرجوخه و یازده سرباز به ضرب ته تفنگ بیرون انداختند. و من، که به جنگی ناخواسته کشیده شده بودم، ناگزیر شروع به تیراندازی کردم. نبردی کوتاه در گرفت و من از پای درآمدم بعد آنها مرا به درون خودرویی انداختند به «رسیف» بردند؛ به این علت که نمایندهی انتخابی در مجمع ایالتی بودم و پارهای مصونیتهای قانونی داشتم، دستگیریام جنجالی به پا کرد. رئیس پلیس دستور داد بیدرنگ آزادم کنند اما مجمع ایالتی که این عمل را توهینی به خود میدانست برکناری پلیس و انجام محاکمهای در این زمینه را تقاضا کرد. فرماندار به تله افتاد؛ محاکمه ـ به درخواست مجمع ـ زیر نظر یکی از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتکاب به جرم را تایید کرد. اما این قاضی لوئیس رگوئیرا کارنیرا دکونها (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) که درستیاش خدشهنیاپذیر بود، مورد نفرت اربابان سیاسی قرار گرفت و چندی بعد، به شکل وحشیانهای به دست آنیبال واریائو (ANIBAL VARJAO) شهردار یاباتائو (JABATAO)، که وکیل دعاوی یکی از مالکان و از حامیان سرسپردهی فرماندار بود به قتل رسید. | |
− | بعد از آن نلس | + | بعد از آن نلس پریرادِ آرودا (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضی دیگر دادگاه بخش ویتوریا د سانتو آنتائو (و همان که چند ساعتی پیش از دستگیریام از شهر خارج شده بود) به اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد که پرندهی امر را بایگانی کند. به خاطر همین کارش ترفیع مقام یافته، رئیس شد. و پس از آن هم به پایتخت منتقل شد و اکنون هم در سمت قاضی استیناف انجام وظیفه میکند... |
− | + | شنبهی بعد از دستگیریام با دو تن از نمایندگان مجمع ایالتی که وعده داده بودند همراهیام کنند برای شرکت در تظاهرات اعتراضآمیزی به ویتوریا برگشتم، در این سفر همراهانم عبارت بودند از سرتیپ ویریاتودِ مدیریوس (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم نادرتولدو کابران (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزیل) نزدیکترین بستگان و دوستانم و چند نفری از اعضای جامعه. | |
− | شهر حالت | + | شهر حالت شهری اشغال شده را داشت. بیش از دویستوپنجاه سرباز به فرماندهی یک افسر ارتش (سروان پرازرس PRAZERES) و پنجاه کاپانگا به رهبری آلاریکو بزرا ALARICO BEZERRA (قدرتمندترین مالک منطقه)، مرکز جامعه را محاصره کرده بودند، تا دهقانان و مردمی را که میخواستند در تظاهرات (که در فضایی دلهرهآمیز برگزار شد) شرکت کنند به وحشت بیندازند. حادثهای که میبایست به وسیله آلاریکو راه انداخته شود، علامتی بود برای قتلعام من و همسفرانم، اما این قتلعام به برکت حضور ذهن یکی از نماینگان (میگوئل آرویش د آلنکار) و همت نماینده دیگری به نام ونزیائو ویتال (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا که آنها سروان را در لحظهای که میبایست حضور داشته باشد و به نفراتش فرمان آتش بدهد به ساختمان جامعه کشاندند و در آنجا نگاهش داشتند. |
− | در | + | در مدتی که این حوادث روی میداد، سرتیپ هنریک تکزیرالات وزیر جنگ بود و این سرتیپ همان کسی است که یک سال بعد با سربازانش به خیابانهای ریودو ژانیرو فرستاده شد تا کودتای جناح ارتجاعی نیروهای مسلح را درهم شکسته و رهبران حزب مخالف رئیسجمهوری تازه انتخاب شده و معاون او یعنی کوبیچک و کولارت، را مغلوب کند. سرتیپ لات در نتیجهی این اقدام وجههی ملی عظیمی به دست آورد و در بین ارتشیان مخالف کودتای سال 1964، که از طرف وزارت امور خارجه امریکا و سازمان مقتدر سیا رهبری و حمایت میشد، بهعنوان مدافع راستین حقانیت قانون اساسی شناخته شد. |
− | + | سعی من بر این بود که او را به ابراز نظرات قانونیاش در قبال جامعه وادارم و به همین منظور به ریودو ژانیرو رفتم. هنوز گفتوگوهایمان را و نیز میز تحریری را که ماکت کوچک یک چاه نفت (به نشانهی ناسیونالیسم اقتصادی برزیل) بر آن بود، به خاطر دارم. میدانستم که سرتیپ «لات» و فرماندار کوردیرو د فاریاس در باب مسئلهی خطمشی اقتصاد ملی با هم اختلاف نظر کلی دارند و فرماندار از اصل تبعیت از «صندوق بینالمللی پول» پشتیبانی میکند. این اختلاف نظر هر روز هم شدیدتر میشد. بهرغم این واقعیت که لات کاتولیکی متعصب و دشمن کمونیسم بود، با مانورهای مطبوعاتی حسابشدهای به رهبری کارلوس لاسردا (CARLOS LACERDA)، نماینده مجلس فدرال و مدیر نشریه تریبونا دا ایمپرنسا (TRIBUNA DA IMPRENSA) میکوشیدند تا او را به مارکسیستها بچسبانند. بنابراین، وقتی در آغاز گفتوگوهایمان به این نکته اشاره کرد که در شمال خاوری او را کمونیست میدانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتی عالی هستم، جناب وزیر». | |
− | + | تبسمی چهرهی قرمزش را روشن کرد. بعد خواست بداند که «جامعهی دهقان» چیست و من خیال داشتم با آن بهعنوان یک نهضت چه کنم. در سکوت به حرفهایم گوش داد و گفت: «من خوب میدانم که نداشتن زمین و خلع ید شدن یعنی چه... در بچگی مادرم را در این وضع دیدهام و بنابراین هدفهایتان را خوب درک میکنم.» | |
− | پس از | + | پس از مکث کوتاهی برای آشامیدن قهوه، غفلتاً پرسید: «جامعهتان به ثبت رسیده؟» گفتم: بله. کاملاً قانونی است و منطبق با اصول قانون مدنی و قانون ثبت عمومی، قاضی بخشی که تشریفات آن را انجام داده رودلفو آورلیانو (RODOLFO AURELIANO) است که کاتولیکی با ایمان و محافظهکار است...» نشریهای رسمی حاوی شمهای از هدفهای جامعه و همچنین اجازه قاضی را به دستش دادم. نگاهی به آن انداخت و به من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران. در این صورت از وزارت جنگ چه میخواهی؟» گفتم: «حالا که جناب وزیر به باشگاه افسران اشاره کردند، آنچه که من میخواهم این است که ارتش همانطور با دهقانان رفتار کند که در گذشته با رو کردن نقش بردهگیر برای مالکان بزرگ و بردهداران با بردگان سیاه رفتار کرد. فقط همین. و اینکه فرماندار ایالت پرنامبوکو هم آن را بداند». |
− | لات گفت: «اگر | + | لات گفت: «اگر این تنها چیزی است که میخواهی خیالت راحت باشد. ارتش به جامعه احترام میگذارد، اما فرماندار ایالت هم پلیس خودش و آزادی عمل مخصوص به خودش را دارد». |
− | در | + | در اینجا با هم خداحافظی کردیم و وزیر جنگ صمیمانه به وعدهاش وفا کرد. |
− | پس از در آن | + | پس از در آن رهبری دهقانان را در راهپیماییهایشان به رسیف به عهده گرفتم و از این کار دو منظور داشتم؛ نخست توسعهی آگاهی دهقانان در جهانی که در آن میزیستند و دوم جلب حمایت و همبستگی کارگران پایتخت، دانشجویان، روشنفکران و همهی گروههای مترقی اجتماع. |
− | + | نخستین راهپیمایی، با شرکت 600 دهقان، و به یادبود روز کارگر برگزار شد. این در سال 1957 بود. در این راهپیمایی دهقانان با کارگران شهری درآمیختند. با هم غذا خوردند و بام هم به مسابقهی فوتبال و تئاتر رفتند. | |
− | + | پیش از آن هیچگاه دهقانان در جشنهای روز اول ماه مه شرکت نکرده بودند؛ به همین سبب خبر آن در سراسر روستاهای اطراف پخش شد و در مطبوعات نیز انعکاس یافت. بسیاری از دهقانان شرکتکننده را مالکان مورد انواع آزار انتقامجویانه قرار دادند اما بهرغم همهی اینها، سال بعد، نخستین کنفرانس ایالتی دهقانان پرنامبوکو در رسیف برگزار شد. همراه با راهپیمایی بیش از 3000 فوریرو در خیابانها و تشکیل جلسهای عمومی در ساختمان مجمع ایالتی که به نام خوآکیم نابوکو قهرمان بزرگ الغای بردگی، نامگذاری شده بود. این کنفرانس در سیزدهم ماه مه، سالروز الغای بردگی در برزیل، تشکیل شد. | |
− | پس از آن | + | پس از آن اینگونه راهپیماییها، نه فقط در رسیف بلکه در اغلب شهرهای مرکزی که تا آن زمان شعبههای نیرومند جامعه در آنها تاسیس شده بود عمومیت یافت. این راهپیماییها همیشه به یادبود واقعهای تاریخی و به پشتیبانی در رویدادهای منطقهای ملی، یا بینالمللی انجام میگرفت. |
− | در 1960، جامعه به | + | در 1960، جامعه به کاری دست زد که تا آن زمان در برزیل سابقه نداشت. دهقانان که بر اثر آژیتاسیون سیاسی به اندازهی کافی تهییج شده بودند، پس از شور در گروههای مختلف خود تصمیم گرفتند هنریکو تکزیرا لات را به نامزدی ریاستجمهوری برگزینند. لات، گویندهی همان جملهی معروف و ماندنی است که «جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران». |
− | از آن جهت | + | از آن جهت که پرنامبوکو زادگاه جامعه و پایتخت آن رسیف مرکز سیاسی و صنعتی شمال به شمار میرفت، بدیهی بود که بهعنوان محل کنواسیون دهقانی (که همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به همین سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از پارانیبا و پرنامبوکو به رسیف آوردیم، درحالیکه بیش از ده هزار نفر دیگر هم در ایستگاهها و جادهها ازدحام کرده بودند تا جایی برای خود دست و پا کنند جامعه فقیر بود و توانایی مالی آن را نداشت که بتواند چنین جمعیتی را از مسافتهای 50 تا 300 کیلومتری جابهجا کند. |
− | آن روز | + | آن روز رسیف شاهد صحنههای خیرهکنندهای بود: راهپیمایی خیابانی را نمایندهی سرتیپ لات لئونل بریزولا (LEONEL BRIZOLA) رهبری میکرد که فرماندار ریوگراند دوسول بود یعنی همان کسی که یک سال بعد، وقتی پانیو کوادروس (JANIO QUADROS) به نفع خوآئو گولارت استعفا داد، شهرتی بهسزا یافت. این تظاهرات دهقانان، کارگران و روشنفکران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوری را نشان داده و به یورژوازی ارتجاعی هشدار داد که پایان عمر لتی فوندیو فرا رسیده است. |
− | اما در | + | اما در حقیقت عمر لتی فوندیو به هیچوجه پایان نیافته بود. تظاهرات دهقانی ما، با شعارهای عظیم آن در تایید اصلاحات ارضی، و تصاویر شخصیتهای سیاسی برجستهی برزیل و امریکای لاتین، به سید سامپایو فرماندار ایالت و از سرسپردگان یانیو کوادروس، امکان داد تا کارخانهداران، سوداگران و بانکداران مرتجع را گردهم آورد و بودجهی مورد نیاز برای شکست سرتیپ لات را تامین کند که بهزعم آنان کاندیدای «جامعه دهقانی و کمونیستها» بود. نتیجه آن که لات به طرز فاحشی شکست خورد. بعضیها این شکست او را مربوط میدانستند به رفتار ملاحظهکارانهاش با جامعه نظرات ضد لتی فوندیوایاش، مخالفت آشتیناپذیرش با اربابان قهوه در سائوپائولو و پارانیبا توافق آشکارش با مهاجران، دهقانان و کارگران اجیر در تصرف زمینهایشان و تاسیس تشکیلاتشان، و نیز این شکست را ناشی از فعالیت انتخاباتیاش میان بیسوادان با علم به اینکه 80 تا 90 درصد جمعیت روستائیان برزیل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، میدانستند. |
− | پس از | + | پس از پیروزی کوادروس، اقدامات انتقامجویانهی سریعی علیه جامعه اتخاذ شد، وزیر جدید کشور، سرتیپ کورویرو دِ فاریاس را (بیهیچ تردیدی) برای اجرای این اقدامات برگزیدند. ارتش یورشهایی را به کلبههای دهقانان پاردیثبا و پرنامبوکو شروع کرد و بهانهی ظاهریاش هم تجسس برای مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع دیگر بود. این یورشها، هرچند که منجر به یافتن چیزی جز چند تفنگ ساچمهای، داس، قداره و کجبیل نشد اما جنبهی معمول به خود گرفت. ارتش به دستگیری فعالترین رهبران دهقانان نیز اقدام کرد و اعمال پلیس و کایانگاها را که بار دیگر به فعالیت خود در سراسر کشور پرداخته بودند، نادیده گرفت. همچنین در مورد رفت و آمدهای مسلحانه و آزادانهای که بین مجامع و محافل مالکان در مرکز و جنوب و شمال خاوری انجام میگرفت هیچ اقدامی به عمل نیاورد. اعتراضات دهقانان زندانی در سربازخانهها و بازداشتگاههای فرمانداری نیز ناشنیده میماند. |
− | با | + | با استعفای کواردوس، گولارت به قدرت رسید، و جامعه فضایی برای تنفس یافت. در نخستین روزهای ریاستجمهوری گولارت اولین کنفرانس ملی کارگران کشاورزی برزیل، دوبلو هاریزانته (BELO HORIZONTE)، پایتخت میناس گرایش برگزار شد و 1600 نماینده از بیست ایالت، فدرال در آن شرکت جستند. این کنفرانس، به خصومتهایی که تا آن زمان پنهان بود نور تاپاند و برزیلیهای ساکن شهرهای بزرگ را واداشت تا موقعیت خود را مشخص کنند. بیکاری برای متحد کردن دهقانان برزیل آغاز شد که شخصیتهای دلیری مانند پدر مقدس فرانسیسکو لار (FRENCISCO LARE)، مدافع زاغهنشینان بلو هاریزانته، پدر مقدس آرکی مهنس برونو (AROUIMEDES BRUNO) از سییرا و روی راموس (RUI ROMOS) نماینده و سخنگوی معروف مجلس فدرال از دیوگراند و موسس و رهبر ماستر* (MASTER)، رهبری آن را به عهده داشتند. در این پیکار فرماندار لئونل بریزولا نیز شرکت داشت که بعدها همانگونه که از اقتصاد برزیل در برابر تهاجم شدید امپریالیسم امریکا دفاع کرده بود، بر مبارزات خود به خاطر دهقانان بیزمین نیز افزود. |
− | به سبب | + | به سبب آشکار شدن خصومتها، کشمکش میان دهقانان و لتی فوندیو حادتر شد و حوادثی (اغلب خونین) به وجود آورد. در همین گیر و دار، پدر مقدس ویدیگال (VIDIGAL) نماینده مجلس فدرال و سخنگوی مرتجعترین عناصر روحانی در برزیل، با تغییر یکی از مسالمتآمیزترین گفتههای مسیح به: «همدیگر رو مسلح کنید».* و تبدیل آن به شیپور جنگ فئودالیسم برزیل، برای خود در کنگره ملی شهرتی به دست آورد. |
− | اما آنها خود مسلح بودند و باز هم مسلح | + | اما آنها خود مسلح بودند و باز هم مسلح میشدند؛ و به همین سبب اعمال خشونتآمیز نسبت به دهقانان شدت گرفت. |
− | در | + | در آوریل 1962، خوآئو پدرو تگزیرا رئیس بزرگترین جامعه کشور در سایه از شهرهای ایالت پارشیبا در اجرای سوءقصدی به ضرب گلوله کشته شد و این جنایت هم به گونهی جنایت دیگر، توطئهای بود بر ضد اصول عدالت. پیکاری به خاطر دستگیری و مجازات قاتلان در سراسر برزیل آغاز شد. الیزابت، بیوهی شهید قهرمان (که هنگام مرگ بستهای کتاب برای ده فرزندش با خود داشت) از ساپه به ریودو ژانیرو رفت تا به نام همهی دهقانان ستمدیده علیه اینگونه جنایات بیرحمانه که در روز روشن و زیر نگاه بیاعتنا یا موافقتآمیز الیگارشی محلی انجام میگرفت دادخواهی کند. یکی از پسران تکزیرا که کمتر از 9 سال داشت، گفت در بزرگی انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و در نتیجه بر اثر ضربهای که با تفنگ شکاری به صورتش وارد آوردند چند هفتهای بین مرگ و زندگی در بیمارستان بستری شد. خواهر بزرگترش هم مدتی صبورانه در انتظار اجرای عدالت نشست اما چون خبری نشد، دست به خودکشی زد. |
− | + | مالکان لتی فوندیو که به این همه جنایت و این واقعیت که تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پلیس علیه جامعه شدند، و من نامهی سرگشادهای به وزیر جنگ نوشتم که متن آن را در اینجا میآورم، تا نشان دهم که ما چه انتظاراتی از ارتش داشتیم که همیشه به اصالت ملی خود و جانفشانی سرخپوستان و بردگان سیاه و مستیکوها (MESTICOS) در جنگها با هلند افتخار میکرد، چه انتظاراتی داشتیم و حق داشتیم که انتظار داشته باشیم. | |
− | جناب | + | جناب وزیر جنگ، |
− | + | طی دیدار اخیر آن جناب از پاردیثبا، مطبوعات، این واقعه را با اهمیت خاصی منعکس کردند که گروهی از مالکان ثروتمند ایالت، به حضور آمدهاند و اقدام ارتش را علیه جامعهی دهقانی خواستار شدند، و این پاسخ مورد انتظار را دریافت داشتهاند که طرح مسأله به این عنوان امکانپذیر نیست. مطبوعات هم چنین افزودند که آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشتهاید که آنچه به آن نیاز داریم اصلاحات ارضی است که همهی ملت خواهان آن است. | |
− | پاسخ شما، مارشال لات را به خاطر | + | پاسخ شما، مارشال لات را به خاطر میآورد که در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقیم در برابر گریلروها حمایت میکرد و جامعهی دهقانی را بر این اساس که اگر قانوناً تأسیس یافته همان موقعیتی را دارد که اتحادیههای صنعتی، انجمنهای کارمندان دولت، کنفدراسیونهای صنعتی یا باشگاههای افسران، مورد تایید قرار میداد. |
− | گرچه | + | گرچه قوانین اساسی ما، به پیروی از قانون اساسی جمهوری اول (که به دست فلوریافو قهرمان ارتش بنیانگذار شد) صراحت داشتهاند که همهی آحاد ملت از نظر قانونی برابراند، حقایق نشان میدهد که این هدف عالی هیچگاه تحقق نیافته است، چرا که برای دهقانان کشور ما هیچ نوع قانون، عدالت یا حمایتی وجود ندارد. با آنان همیشه رفتاری به گونهی مطرودان، بردگان و حیوانات داشتهاند، آنها را بیرحمانه استثمار کردهاند، فروختهاند، آنها را از زمینهایشان که محور زندگیشان است بیرون راندهاند و بیهیچ کیفری به قتل رساندهاند. قانون مدنی، مالکیت خصوصی را واجبالاحترام و یادگار مقدس برای استفادهکنندگان میداند. قانون جزا، در عمل، فقط برای فقرا وجود دارد. توطئهی ننگین علیه دهقانان در جریان است. دهقان بیزمین یا خردهپا نمایندهی اکثریت ملت ماست، که سرزمین برزیل، به گونهی قلاده یا زنجیری به پایش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصی مییابد. برزیل میهن اوست، برای دفاع از آن سربای تامین میکند؛ با این همه خود در کلبههای پوشالی به سر میبرد. به گونهی سرخپوستان از لنگوتهای به جای تنپوش استفاده میکند. دخترانش برای سرگرمی شهرها روسپیخانهها را پر میکنند. با همقطارانش به کلیسا میرود، و کلیسا با نوید جهان پس از مرگ تسلیاش میدهد. محصول میکارد تا سربازان و ژنرالها، کشیشان و اسقفها، کارمندان دولت و وزیران را سیر کند، اما از گرسنگی میمیرد. گرسنگی با او زاده میشود. اما با او نمیمیرد، زیرا گرسنگی تنها چیزی است که برای فرزندانش به جای میگذارد. وقتی عصیان میکند به صورت یک زومبی بالانیو، کاپانو، آنتونیو کنسرلرو، فلیپ دوس سانتوس، آنتونیو سیلونیو یا لامپیانو در میآید که بعد بهعنوان راهزنی یا متعصبی افراطی که وجودش لتی فوندیو و خانوادهی مسیحی، قانون و نظام اجتماعی یا هر چیز منحط دیگر را تهدید میکند، قلمداد میشود؛ اما از نظر حقیر او روزنهی امیدی است و منتقمی برای جنایاتی که از بدو تولد با آن درگیر بوده است. |
− | + | لتی فوندیو که اسارت چهل میلیون از برادران ما راضیاش نمیکند، با گماردن آدمکشانی برای کشتن آنان به زندگی رنجبارشان خاتمه میدهد. وضع همیشه به همین منوال بوده است. اما اکنون، جناب وزیر، کاپانگاها را به بهانههای مختلفی برای حفظ و نگهداری لتی فوندیو سازمان میدهند. آنها مدعیاند که تمدن مسیحی در خطر است، که قانون و نظام اجتماعی نابود میشود، که دموکراسی مورد تهدید قرار گرفته است و انگار که مسیحیت فقط همین چیزی است که ما در اینجا داریم: یعنی 5000 درصد سود برای یک عده، و زندگی بیآینده، سالخوردگی بیگذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، برای دیگران. انگار که دموکراسی یعنی این پیکار ناهنجار علیه فقرا، این دیکتاتوری پنهان زیر نقاب قانون، این کارناوال رقتانگیز ریزهخواری فقرا از بساط خانوادههای مسیحی. | |
− | + | سازمانهایی مانند فارسول* (FARSUL) و فارنگ** (FARENG) و دیگر جبهههای مسائل ارضی بنیان گذارده شدهاند که تا از مالکیت خصوصی زمین (یعنی لتی فوندیو) حراست کنند و در نتیجه دو درصد از جمعیت برزیل تمامی اراضی قابل کشت کشور را در تملک داشته باشد. با این همه تنها از ده درصد از این اراضی بهرهبرداری میکنند و این در حالی است که مالکان آنها بر کرسیهای سنا، کنگره و مجامع ایالتی تکیه زدهاند، در صفحات اول روزنامهها با برنامههای تلویزیونی دیده میشوند؛ یا مجالس شکرگزاری و مراسم خیریه راه میاندازند تا پیروان مسیح را علیه مارکس بسیج کنند. اما در حقیقت هیچیک از آنها، نه مسیح در قلبشان راهی دارد و نه مارکس در وجدانشان، زیرا که همه خود را همان همسایهای میدانند که مسیح از آن سخن گفته است، و مارکس متمردی است که کسانی مانند بورر*** (BORER) یا اردووینو (ARDOVINO) بهتر از هر کسی میتوانند به حسابش برسند. | |
− | آنها | + | آنها نهضتهای چریکی ابداع میکنند و بعد به بهانهی دفاع از نظام قانونی (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن مسیحی) دنبال ارتش فلوریانو میگردند که بیاید و دشمنانشان را از میان بردارد، و خود بر شدت خشونتشان نسبت به تودههای دهقانی میافزایند. آنها از مسیح که شمایلش را در خانههایشان میآویزند تا ایمان مردم بردبار و فروتن را بفریبند یاری نمیطلبند بلکه از کایانگا یاری میجویند. سندیکاهای گوناگون با عناوین ظاهر فریب تشکیل میدهند، به جمعآوری وجوهی برای خود اقدام میکنند و به تدارک اسلحه، که تنها باید در اختیار ارتش باشد، میپردازند. حقیقتی که دیگر سرویس مخفی جز با اعلام ورشکستگی خود نمیتواند از آن چشم بپوشد و به کشتار آن عده از رهبران دهقانان که به خاطر شجاعت، میهنپرستی و استعداد سازماندهی در مبارزات معروفیتی دارند دست میزنند. |
− | + | این است آنچه که کم و بیش در پارائیبا رخ میدهد. در مدتی کوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن کشته شداهاند: یکی در مامانگوآپ و دیگری در ساپه. خوزه مارتینز (JOSE MARTINS) و خوآئوپدرو دِ تکزیرا شهیدان راه اصلاحات ارضیاند. عاملان اینگونه آدمکشیها بهخوبی شناخته شدهاند: آنها مسلسل، قرابینه، و طپانچههای 45 میلیمتری با خود دارند و آزادانه رفت و آمد میکنند، اما ارتش سلاحهای شکاری دهقانانی را که نوعی تفنگهای سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره میکند. دیری نخواهد پایید که داس و شیلنگ آب آنها را نیز ضبط خواهند کرد و احتمالاً ناخنهایشان را هم خواهند کشید تا دیگر به هیچ وسیلهای نتوانند زمین را شخم بزنند. | |
− | اگر ارتش از خلع سلاح | + | اگر ارتش از خلع سلاح لتی فوندیو و غیرقانونی کردن گاپانکا (که علت وجودیاش حراست از نظام مالکیت خصوصی فئودالی است) سر باز زند، ناگزیر از اختیارات خود برای جلوگیری از مسلح شدن دهقانان به خاطر دفاع از زندگی و آزادیشان، که حقوقی مقدستر از خود زمین است، چشمپوشی کرده است. این یعنی دفاع از خود و حقی است که حتی به حیوانات هم تفویض شده است. سکوت ارتش در برابر این حقایق به مفهوم شرکت در جرم است. و این در مورد کلیسا نیز صادق است. اگر چنین شود باید اصل مساوات جهانی در برابر قانون را اصل منسوخی داشت، و باید به قانون باستانی قصاص مبنی بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت کنیم یا به اصل ودرگاس که میگوید: «عدالت را به دست خود بگیرید.» |
− | جناب | + | جناب وزیر، با توجه به این حقایق، از شما تقاضا دارم، پیش از آنکه تودهها مایوس شوند و به پا خیزند تا به اندرز جفرسون عمل کنند که میگوید «آزادی را باید گهگاه با خون ستمگران آبیاری کرد» با ملت خویش به صراحت سخن بگویید. |
− | اگر در مقام | + | اگر در مقام یک میهنپرست به وجدان خویش رجوع کنید خواهید دید که سپر تاریخ نه در جهت لتی فوندیو که در جهت دهقانان است. کشور ما تا آن زمان که دهقانی از عدالت و آزادی محروم است، هرگز به آزادی، تعالی و سعادت دست نخواهد یافت. |
− | + | استدعای من این است که نامهام را یک اعتراض، و نه یک تهدید، به حساب آورید. | |
هموطن فروتن شما | هموطن فروتن شما | ||
− | + | فرانسیسکو خولیائو | |
− | درست دو سال بعد، در نهم | + | درست دو سال بعد، در نهم آوریل، وزیر جنگ دیگری، سرتیپ کوستا اسیلوا (COSTA ESILVA) با استناد به اصل یکم قانون اساسی که منافع لتی فوندیو را تصریح میکند، به نامهام پاسخ داد. به این ترتیب دهقانان، بار دیگر، و شاید برای آخرین بار، نبردی را باختند اما درس دیگری آموختند...* |
نسخهٔ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۰۰
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
این گفتار فصلی است از کتاب سیمای پنهان برزیل که در جریان سانسور کاملا حذف شده بود
پس از آن برخورد خونین در میری مناسبات نهضت دهقانی و ارتش سخت حساس شده بود. مسئولیت این برخورد مثل همیشه و در هر جا که نظام «تهی فوندیو» حاکم باشد، برعهدهی مرتجعان بود.
در آغاز به گونهی دیگری بود. پیش از این تشریح کردم که چگونه «جامعه دهقانی» در پرنامبوکو در ژانویه 1955 پا گرفت. این، مقارن بود با وقتی که نیروهای ارتجاعی به رهبری سوسیال دموکراتها و اتحادیهی ناسیونال دموکرات توانسته بودند یک بار دیگر، کاندیدای خود ـ ژنرال «کوردیرو د فاریاس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون پرستش Prestes Colcmn، فرماندار انتصابی دولت فدرال در ایالت ریو گروند دوسول به زمان دیکتاتوری گتولیو و درگاس، و سرانجام فرماندهی کل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداری ایالت تحمیل کنند. این جنتلمن چربزبان نظامی و موسس و مبتکر اصلی «ESOLA SUPERIOR DE GUERRA» (مدرسه عالی جنگ) بعدها به صورت توطئهگری محیل و دشمن قسم خوردهی جنبشهای تودهای و دموکراتیک درآمد و خیلی زود «جامعه» در لیست سیاه او جای گرفت و سروان «یسوس یاردیم دِسا» JESUS JARDIM DE SA رئیس پلیس «ویتوریو دِ سانتا آنتائو» ـ زادگاه «جامعهی» گالیلیا ـ را برگزید. تا آن را در هم بکوبد. او نیز که در نیروی پلیس ایالتی از همه خشنتر و مستبدتر بود بیدرنگ دست به کار شد.
یک روز شنبه در سال 1956، خطوط تلفن بین ویتوریا و رسیف را قطع کرد، رفت و آمد اتومبیلهای کرایه و تاکسی را بند آورد، به قاضی دادگاه بخش دستور داد شهر را ترک کند، و بعد، همراه با یک سرجوخه و یازده سرباز به ضرب ته تفنگ بیرون انداختند. و من، که به جنگی ناخواسته کشیده شده بودم، ناگزیر شروع به تیراندازی کردم. نبردی کوتاه در گرفت و من از پای درآمدم بعد آنها مرا به درون خودرویی انداختند به «رسیف» بردند؛ به این علت که نمایندهی انتخابی در مجمع ایالتی بودم و پارهای مصونیتهای قانونی داشتم، دستگیریام جنجالی به پا کرد. رئیس پلیس دستور داد بیدرنگ آزادم کنند اما مجمع ایالتی که این عمل را توهینی به خود میدانست برکناری پلیس و انجام محاکمهای در این زمینه را تقاضا کرد. فرماندار به تله افتاد؛ محاکمه ـ به درخواست مجمع ـ زیر نظر یکی از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتکاب به جرم را تایید کرد. اما این قاضی لوئیس رگوئیرا کارنیرا دکونها (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) که درستیاش خدشهنیاپذیر بود، مورد نفرت اربابان سیاسی قرار گرفت و چندی بعد، به شکل وحشیانهای به دست آنیبال واریائو (ANIBAL VARJAO) شهردار یاباتائو (JABATAO)، که وکیل دعاوی یکی از مالکان و از حامیان سرسپردهی فرماندار بود به قتل رسید.
بعد از آن نلس پریرادِ آرودا (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضی دیگر دادگاه بخش ویتوریا د سانتو آنتائو (و همان که چند ساعتی پیش از دستگیریام از شهر خارج شده بود) به اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد که پرندهی امر را بایگانی کند. به خاطر همین کارش ترفیع مقام یافته، رئیس شد. و پس از آن هم به پایتخت منتقل شد و اکنون هم در سمت قاضی استیناف انجام وظیفه میکند...
شنبهی بعد از دستگیریام با دو تن از نمایندگان مجمع ایالتی که وعده داده بودند همراهیام کنند برای شرکت در تظاهرات اعتراضآمیزی به ویتوریا برگشتم، در این سفر همراهانم عبارت بودند از سرتیپ ویریاتودِ مدیریوس (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم نادرتولدو کابران (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزیل) نزدیکترین بستگان و دوستانم و چند نفری از اعضای جامعه.
شهر حالت شهری اشغال شده را داشت. بیش از دویستوپنجاه سرباز به فرماندهی یک افسر ارتش (سروان پرازرس PRAZERES) و پنجاه کاپانگا به رهبری آلاریکو بزرا ALARICO BEZERRA (قدرتمندترین مالک منطقه)، مرکز جامعه را محاصره کرده بودند، تا دهقانان و مردمی را که میخواستند در تظاهرات (که در فضایی دلهرهآمیز برگزار شد) شرکت کنند به وحشت بیندازند. حادثهای که میبایست به وسیله آلاریکو راه انداخته شود، علامتی بود برای قتلعام من و همسفرانم، اما این قتلعام به برکت حضور ذهن یکی از نماینگان (میگوئل آرویش د آلنکار) و همت نماینده دیگری به نام ونزیائو ویتال (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا که آنها سروان را در لحظهای که میبایست حضور داشته باشد و به نفراتش فرمان آتش بدهد به ساختمان جامعه کشاندند و در آنجا نگاهش داشتند.
در مدتی که این حوادث روی میداد، سرتیپ هنریک تکزیرالات وزیر جنگ بود و این سرتیپ همان کسی است که یک سال بعد با سربازانش به خیابانهای ریودو ژانیرو فرستاده شد تا کودتای جناح ارتجاعی نیروهای مسلح را درهم شکسته و رهبران حزب مخالف رئیسجمهوری تازه انتخاب شده و معاون او یعنی کوبیچک و کولارت، را مغلوب کند. سرتیپ لات در نتیجهی این اقدام وجههی ملی عظیمی به دست آورد و در بین ارتشیان مخالف کودتای سال 1964، که از طرف وزارت امور خارجه امریکا و سازمان مقتدر سیا رهبری و حمایت میشد، بهعنوان مدافع راستین حقانیت قانون اساسی شناخته شد.
سعی من بر این بود که او را به ابراز نظرات قانونیاش در قبال جامعه وادارم و به همین منظور به ریودو ژانیرو رفتم. هنوز گفتوگوهایمان را و نیز میز تحریری را که ماکت کوچک یک چاه نفت (به نشانهی ناسیونالیسم اقتصادی برزیل) بر آن بود، به خاطر دارم. میدانستم که سرتیپ «لات» و فرماندار کوردیرو د فاریاس در باب مسئلهی خطمشی اقتصاد ملی با هم اختلاف نظر کلی دارند و فرماندار از اصل تبعیت از «صندوق بینالمللی پول» پشتیبانی میکند. این اختلاف نظر هر روز هم شدیدتر میشد. بهرغم این واقعیت که لات کاتولیکی متعصب و دشمن کمونیسم بود، با مانورهای مطبوعاتی حسابشدهای به رهبری کارلوس لاسردا (CARLOS LACERDA)، نماینده مجلس فدرال و مدیر نشریه تریبونا دا ایمپرنسا (TRIBUNA DA IMPRENSA) میکوشیدند تا او را به مارکسیستها بچسبانند. بنابراین، وقتی در آغاز گفتوگوهایمان به این نکته اشاره کرد که در شمال خاوری او را کمونیست میدانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتی عالی هستم، جناب وزیر».
تبسمی چهرهی قرمزش را روشن کرد. بعد خواست بداند که «جامعهی دهقان» چیست و من خیال داشتم با آن بهعنوان یک نهضت چه کنم. در سکوت به حرفهایم گوش داد و گفت: «من خوب میدانم که نداشتن زمین و خلع ید شدن یعنی چه... در بچگی مادرم را در این وضع دیدهام و بنابراین هدفهایتان را خوب درک میکنم.»
پس از مکث کوتاهی برای آشامیدن قهوه، غفلتاً پرسید: «جامعهتان به ثبت رسیده؟» گفتم: بله. کاملاً قانونی است و منطبق با اصول قانون مدنی و قانون ثبت عمومی، قاضی بخشی که تشریفات آن را انجام داده رودلفو آورلیانو (RODOLFO AURELIANO) است که کاتولیکی با ایمان و محافظهکار است...» نشریهای رسمی حاوی شمهای از هدفهای جامعه و همچنین اجازه قاضی را به دستش دادم. نگاهی به آن انداخت و به من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران. در این صورت از وزارت جنگ چه میخواهی؟» گفتم: «حالا که جناب وزیر به باشگاه افسران اشاره کردند، آنچه که من میخواهم این است که ارتش همانطور با دهقانان رفتار کند که در گذشته با رو کردن نقش بردهگیر برای مالکان بزرگ و بردهداران با بردگان سیاه رفتار کرد. فقط همین. و اینکه فرماندار ایالت پرنامبوکو هم آن را بداند».
لات گفت: «اگر این تنها چیزی است که میخواهی خیالت راحت باشد. ارتش به جامعه احترام میگذارد، اما فرماندار ایالت هم پلیس خودش و آزادی عمل مخصوص به خودش را دارد».
در اینجا با هم خداحافظی کردیم و وزیر جنگ صمیمانه به وعدهاش وفا کرد.
پس از در آن رهبری دهقانان را در راهپیماییهایشان به رسیف به عهده گرفتم و از این کار دو منظور داشتم؛ نخست توسعهی آگاهی دهقانان در جهانی که در آن میزیستند و دوم جلب حمایت و همبستگی کارگران پایتخت، دانشجویان، روشنفکران و همهی گروههای مترقی اجتماع.
نخستین راهپیمایی، با شرکت 600 دهقان، و به یادبود روز کارگر برگزار شد. این در سال 1957 بود. در این راهپیمایی دهقانان با کارگران شهری درآمیختند. با هم غذا خوردند و بام هم به مسابقهی فوتبال و تئاتر رفتند.
پیش از آن هیچگاه دهقانان در جشنهای روز اول ماه مه شرکت نکرده بودند؛ به همین سبب خبر آن در سراسر روستاهای اطراف پخش شد و در مطبوعات نیز انعکاس یافت. بسیاری از دهقانان شرکتکننده را مالکان مورد انواع آزار انتقامجویانه قرار دادند اما بهرغم همهی اینها، سال بعد، نخستین کنفرانس ایالتی دهقانان پرنامبوکو در رسیف برگزار شد. همراه با راهپیمایی بیش از 3000 فوریرو در خیابانها و تشکیل جلسهای عمومی در ساختمان مجمع ایالتی که به نام خوآکیم نابوکو قهرمان بزرگ الغای بردگی، نامگذاری شده بود. این کنفرانس در سیزدهم ماه مه، سالروز الغای بردگی در برزیل، تشکیل شد.
پس از آن اینگونه راهپیماییها، نه فقط در رسیف بلکه در اغلب شهرهای مرکزی که تا آن زمان شعبههای نیرومند جامعه در آنها تاسیس شده بود عمومیت یافت. این راهپیماییها همیشه به یادبود واقعهای تاریخی و به پشتیبانی در رویدادهای منطقهای ملی، یا بینالمللی انجام میگرفت.
در 1960، جامعه به کاری دست زد که تا آن زمان در برزیل سابقه نداشت. دهقانان که بر اثر آژیتاسیون سیاسی به اندازهی کافی تهییج شده بودند، پس از شور در گروههای مختلف خود تصمیم گرفتند هنریکو تکزیرا لات را به نامزدی ریاستجمهوری برگزینند. لات، گویندهی همان جملهی معروف و ماندنی است که «جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران».
از آن جهت که پرنامبوکو زادگاه جامعه و پایتخت آن رسیف مرکز سیاسی و صنعتی شمال به شمار میرفت، بدیهی بود که بهعنوان محل کنواسیون دهقانی (که همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به همین سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از پارانیبا و پرنامبوکو به رسیف آوردیم، درحالیکه بیش از ده هزار نفر دیگر هم در ایستگاهها و جادهها ازدحام کرده بودند تا جایی برای خود دست و پا کنند جامعه فقیر بود و توانایی مالی آن را نداشت که بتواند چنین جمعیتی را از مسافتهای 50 تا 300 کیلومتری جابهجا کند.
آن روز رسیف شاهد صحنههای خیرهکنندهای بود: راهپیمایی خیابانی را نمایندهی سرتیپ لات لئونل بریزولا (LEONEL BRIZOLA) رهبری میکرد که فرماندار ریوگراند دوسول بود یعنی همان کسی که یک سال بعد، وقتی پانیو کوادروس (JANIO QUADROS) به نفع خوآئو گولارت استعفا داد، شهرتی بهسزا یافت. این تظاهرات دهقانان، کارگران و روشنفکران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوری را نشان داده و به یورژوازی ارتجاعی هشدار داد که پایان عمر لتی فوندیو فرا رسیده است.
اما در حقیقت عمر لتی فوندیو به هیچوجه پایان نیافته بود. تظاهرات دهقانی ما، با شعارهای عظیم آن در تایید اصلاحات ارضی، و تصاویر شخصیتهای سیاسی برجستهی برزیل و امریکای لاتین، به سید سامپایو فرماندار ایالت و از سرسپردگان یانیو کوادروس، امکان داد تا کارخانهداران، سوداگران و بانکداران مرتجع را گردهم آورد و بودجهی مورد نیاز برای شکست سرتیپ لات را تامین کند که بهزعم آنان کاندیدای «جامعه دهقانی و کمونیستها» بود. نتیجه آن که لات به طرز فاحشی شکست خورد. بعضیها این شکست او را مربوط میدانستند به رفتار ملاحظهکارانهاش با جامعه نظرات ضد لتی فوندیوایاش، مخالفت آشتیناپذیرش با اربابان قهوه در سائوپائولو و پارانیبا توافق آشکارش با مهاجران، دهقانان و کارگران اجیر در تصرف زمینهایشان و تاسیس تشکیلاتشان، و نیز این شکست را ناشی از فعالیت انتخاباتیاش میان بیسوادان با علم به اینکه 80 تا 90 درصد جمعیت روستائیان برزیل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، میدانستند.
پس از پیروزی کوادروس، اقدامات انتقامجویانهی سریعی علیه جامعه اتخاذ شد، وزیر جدید کشور، سرتیپ کورویرو دِ فاریاس را (بیهیچ تردیدی) برای اجرای این اقدامات برگزیدند. ارتش یورشهایی را به کلبههای دهقانان پاردیثبا و پرنامبوکو شروع کرد و بهانهی ظاهریاش هم تجسس برای مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع دیگر بود. این یورشها، هرچند که منجر به یافتن چیزی جز چند تفنگ ساچمهای، داس، قداره و کجبیل نشد اما جنبهی معمول به خود گرفت. ارتش به دستگیری فعالترین رهبران دهقانان نیز اقدام کرد و اعمال پلیس و کایانگاها را که بار دیگر به فعالیت خود در سراسر کشور پرداخته بودند، نادیده گرفت. همچنین در مورد رفت و آمدهای مسلحانه و آزادانهای که بین مجامع و محافل مالکان در مرکز و جنوب و شمال خاوری انجام میگرفت هیچ اقدامی به عمل نیاورد. اعتراضات دهقانان زندانی در سربازخانهها و بازداشتگاههای فرمانداری نیز ناشنیده میماند.
با استعفای کواردوس، گولارت به قدرت رسید، و جامعه فضایی برای تنفس یافت. در نخستین روزهای ریاستجمهوری گولارت اولین کنفرانس ملی کارگران کشاورزی برزیل، دوبلو هاریزانته (BELO HORIZONTE)، پایتخت میناس گرایش برگزار شد و 1600 نماینده از بیست ایالت، فدرال در آن شرکت جستند. این کنفرانس، به خصومتهایی که تا آن زمان پنهان بود نور تاپاند و برزیلیهای ساکن شهرهای بزرگ را واداشت تا موقعیت خود را مشخص کنند. بیکاری برای متحد کردن دهقانان برزیل آغاز شد که شخصیتهای دلیری مانند پدر مقدس فرانسیسکو لار (FRENCISCO LARE)، مدافع زاغهنشینان بلو هاریزانته، پدر مقدس آرکی مهنس برونو (AROUIMEDES BRUNO) از سییرا و روی راموس (RUI ROMOS) نماینده و سخنگوی معروف مجلس فدرال از دیوگراند و موسس و رهبر ماستر* (MASTER)، رهبری آن را به عهده داشتند. در این پیکار فرماندار لئونل بریزولا نیز شرکت داشت که بعدها همانگونه که از اقتصاد برزیل در برابر تهاجم شدید امپریالیسم امریکا دفاع کرده بود، بر مبارزات خود به خاطر دهقانان بیزمین نیز افزود.
به سبب آشکار شدن خصومتها، کشمکش میان دهقانان و لتی فوندیو حادتر شد و حوادثی (اغلب خونین) به وجود آورد. در همین گیر و دار، پدر مقدس ویدیگال (VIDIGAL) نماینده مجلس فدرال و سخنگوی مرتجعترین عناصر روحانی در برزیل، با تغییر یکی از مسالمتآمیزترین گفتههای مسیح به: «همدیگر رو مسلح کنید».* و تبدیل آن به شیپور جنگ فئودالیسم برزیل، برای خود در کنگره ملی شهرتی به دست آورد.
اما آنها خود مسلح بودند و باز هم مسلح میشدند؛ و به همین سبب اعمال خشونتآمیز نسبت به دهقانان شدت گرفت.
در آوریل 1962، خوآئو پدرو تگزیرا رئیس بزرگترین جامعه کشور در سایه از شهرهای ایالت پارشیبا در اجرای سوءقصدی به ضرب گلوله کشته شد و این جنایت هم به گونهی جنایت دیگر، توطئهای بود بر ضد اصول عدالت. پیکاری به خاطر دستگیری و مجازات قاتلان در سراسر برزیل آغاز شد. الیزابت، بیوهی شهید قهرمان (که هنگام مرگ بستهای کتاب برای ده فرزندش با خود داشت) از ساپه به ریودو ژانیرو رفت تا به نام همهی دهقانان ستمدیده علیه اینگونه جنایات بیرحمانه که در روز روشن و زیر نگاه بیاعتنا یا موافقتآمیز الیگارشی محلی انجام میگرفت دادخواهی کند. یکی از پسران تکزیرا که کمتر از 9 سال داشت، گفت در بزرگی انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و در نتیجه بر اثر ضربهای که با تفنگ شکاری به صورتش وارد آوردند چند هفتهای بین مرگ و زندگی در بیمارستان بستری شد. خواهر بزرگترش هم مدتی صبورانه در انتظار اجرای عدالت نشست اما چون خبری نشد، دست به خودکشی زد.
مالکان لتی فوندیو که به این همه جنایت و این واقعیت که تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پلیس علیه جامعه شدند، و من نامهی سرگشادهای به وزیر جنگ نوشتم که متن آن را در اینجا میآورم، تا نشان دهم که ما چه انتظاراتی از ارتش داشتیم که همیشه به اصالت ملی خود و جانفشانی سرخپوستان و بردگان سیاه و مستیکوها (MESTICOS) در جنگها با هلند افتخار میکرد، چه انتظاراتی داشتیم و حق داشتیم که انتظار داشته باشیم.
جناب وزیر جنگ، طی دیدار اخیر آن جناب از پاردیثبا، مطبوعات، این واقعه را با اهمیت خاصی منعکس کردند که گروهی از مالکان ثروتمند ایالت، به حضور آمدهاند و اقدام ارتش را علیه جامعهی دهقانی خواستار شدند، و این پاسخ مورد انتظار را دریافت داشتهاند که طرح مسأله به این عنوان امکانپذیر نیست. مطبوعات هم چنین افزودند که آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشتهاید که آنچه به آن نیاز داریم اصلاحات ارضی است که همهی ملت خواهان آن است. پاسخ شما، مارشال لات را به خاطر میآورد که در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقیم در برابر گریلروها حمایت میکرد و جامعهی دهقانی را بر این اساس که اگر قانوناً تأسیس یافته همان موقعیتی را دارد که اتحادیههای صنعتی، انجمنهای کارمندان دولت، کنفدراسیونهای صنعتی یا باشگاههای افسران، مورد تایید قرار میداد. گرچه قوانین اساسی ما، به پیروی از قانون اساسی جمهوری اول (که به دست فلوریافو قهرمان ارتش بنیانگذار شد) صراحت داشتهاند که همهی آحاد ملت از نظر قانونی برابراند، حقایق نشان میدهد که این هدف عالی هیچگاه تحقق نیافته است، چرا که برای دهقانان کشور ما هیچ نوع قانون، عدالت یا حمایتی وجود ندارد. با آنان همیشه رفتاری به گونهی مطرودان، بردگان و حیوانات داشتهاند، آنها را بیرحمانه استثمار کردهاند، فروختهاند، آنها را از زمینهایشان که محور زندگیشان است بیرون راندهاند و بیهیچ کیفری به قتل رساندهاند. قانون مدنی، مالکیت خصوصی را واجبالاحترام و یادگار مقدس برای استفادهکنندگان میداند. قانون جزا، در عمل، فقط برای فقرا وجود دارد. توطئهی ننگین علیه دهقانان در جریان است. دهقان بیزمین یا خردهپا نمایندهی اکثریت ملت ماست، که سرزمین برزیل، به گونهی قلاده یا زنجیری به پایش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصی مییابد. برزیل میهن اوست، برای دفاع از آن سربای تامین میکند؛ با این همه خود در کلبههای پوشالی به سر میبرد. به گونهی سرخپوستان از لنگوتهای به جای تنپوش استفاده میکند. دخترانش برای سرگرمی شهرها روسپیخانهها را پر میکنند. با همقطارانش به کلیسا میرود، و کلیسا با نوید جهان پس از مرگ تسلیاش میدهد. محصول میکارد تا سربازان و ژنرالها، کشیشان و اسقفها، کارمندان دولت و وزیران را سیر کند، اما از گرسنگی میمیرد. گرسنگی با او زاده میشود. اما با او نمیمیرد، زیرا گرسنگی تنها چیزی است که برای فرزندانش به جای میگذارد. وقتی عصیان میکند به صورت یک زومبی بالانیو، کاپانو، آنتونیو کنسرلرو، فلیپ دوس سانتوس، آنتونیو سیلونیو یا لامپیانو در میآید که بعد بهعنوان راهزنی یا متعصبی افراطی که وجودش لتی فوندیو و خانوادهی مسیحی، قانون و نظام اجتماعی یا هر چیز منحط دیگر را تهدید میکند، قلمداد میشود؛ اما از نظر حقیر او روزنهی امیدی است و منتقمی برای جنایاتی که از بدو تولد با آن درگیر بوده است. لتی فوندیو که اسارت چهل میلیون از برادران ما راضیاش نمیکند، با گماردن آدمکشانی برای کشتن آنان به زندگی رنجبارشان خاتمه میدهد. وضع همیشه به همین منوال بوده است. اما اکنون، جناب وزیر، کاپانگاها را به بهانههای مختلفی برای حفظ و نگهداری لتی فوندیو سازمان میدهند. آنها مدعیاند که تمدن مسیحی در خطر است، که قانون و نظام اجتماعی نابود میشود، که دموکراسی مورد تهدید قرار گرفته است و انگار که مسیحیت فقط همین چیزی است که ما در اینجا داریم: یعنی 5000 درصد سود برای یک عده، و زندگی بیآینده، سالخوردگی بیگذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، برای دیگران. انگار که دموکراسی یعنی این پیکار ناهنجار علیه فقرا، این دیکتاتوری پنهان زیر نقاب قانون، این کارناوال رقتانگیز ریزهخواری فقرا از بساط خانوادههای مسیحی. سازمانهایی مانند فارسول* (FARSUL) و فارنگ** (FARENG) و دیگر جبهههای مسائل ارضی بنیان گذارده شدهاند که تا از مالکیت خصوصی زمین (یعنی لتی فوندیو) حراست کنند و در نتیجه دو درصد از جمعیت برزیل تمامی اراضی قابل کشت کشور را در تملک داشته باشد. با این همه تنها از ده درصد از این اراضی بهرهبرداری میکنند و این در حالی است که مالکان آنها بر کرسیهای سنا، کنگره و مجامع ایالتی تکیه زدهاند، در صفحات اول روزنامهها با برنامههای تلویزیونی دیده میشوند؛ یا مجالس شکرگزاری و مراسم خیریه راه میاندازند تا پیروان مسیح را علیه مارکس بسیج کنند. اما در حقیقت هیچیک از آنها، نه مسیح در قلبشان راهی دارد و نه مارکس در وجدانشان، زیرا که همه خود را همان همسایهای میدانند که مسیح از آن سخن گفته است، و مارکس متمردی است که کسانی مانند بورر*** (BORER) یا اردووینو (ARDOVINO) بهتر از هر کسی میتوانند به حسابش برسند. آنها نهضتهای چریکی ابداع میکنند و بعد به بهانهی دفاع از نظام قانونی (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن مسیحی) دنبال ارتش فلوریانو میگردند که بیاید و دشمنانشان را از میان بردارد، و خود بر شدت خشونتشان نسبت به تودههای دهقانی میافزایند. آنها از مسیح که شمایلش را در خانههایشان میآویزند تا ایمان مردم بردبار و فروتن را بفریبند یاری نمیطلبند بلکه از کایانگا یاری میجویند. سندیکاهای گوناگون با عناوین ظاهر فریب تشکیل میدهند، به جمعآوری وجوهی برای خود اقدام میکنند و به تدارک اسلحه، که تنها باید در اختیار ارتش باشد، میپردازند. حقیقتی که دیگر سرویس مخفی جز با اعلام ورشکستگی خود نمیتواند از آن چشم بپوشد و به کشتار آن عده از رهبران دهقانان که به خاطر شجاعت، میهنپرستی و استعداد سازماندهی در مبارزات معروفیتی دارند دست میزنند. این است آنچه که کم و بیش در پارائیبا رخ میدهد. در مدتی کوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن کشته شداهاند: یکی در مامانگوآپ و دیگری در ساپه. خوزه مارتینز (JOSE MARTINS) و خوآئوپدرو دِ تکزیرا شهیدان راه اصلاحات ارضیاند. عاملان اینگونه آدمکشیها بهخوبی شناخته شدهاند: آنها مسلسل، قرابینه، و طپانچههای 45 میلیمتری با خود دارند و آزادانه رفت و آمد میکنند، اما ارتش سلاحهای شکاری دهقانانی را که نوعی تفنگهای سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره میکند. دیری نخواهد پایید که داس و شیلنگ آب آنها را نیز ضبط خواهند کرد و احتمالاً ناخنهایشان را هم خواهند کشید تا دیگر به هیچ وسیلهای نتوانند زمین را شخم بزنند. اگر ارتش از خلع سلاح لتی فوندیو و غیرقانونی کردن گاپانکا (که علت وجودیاش حراست از نظام مالکیت خصوصی فئودالی است) سر باز زند، ناگزیر از اختیارات خود برای جلوگیری از مسلح شدن دهقانان به خاطر دفاع از زندگی و آزادیشان، که حقوقی مقدستر از خود زمین است، چشمپوشی کرده است. این یعنی دفاع از خود و حقی است که حتی به حیوانات هم تفویض شده است. سکوت ارتش در برابر این حقایق به مفهوم شرکت در جرم است. و این در مورد کلیسا نیز صادق است. اگر چنین شود باید اصل مساوات جهانی در برابر قانون را اصل منسوخی داشت، و باید به قانون باستانی قصاص مبنی بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت کنیم یا به اصل ودرگاس که میگوید: «عدالت را به دست خود بگیرید.» جناب وزیر، با توجه به این حقایق، از شما تقاضا دارم، پیش از آنکه تودهها مایوس شوند و به پا خیزند تا به اندرز جفرسون عمل کنند که میگوید «آزادی را باید گهگاه با خون ستمگران آبیاری کرد» با ملت خویش به صراحت سخن بگویید. اگر در مقام یک میهنپرست به وجدان خویش رجوع کنید خواهید دید که سپر تاریخ نه در جهت لتی فوندیو که در جهت دهقانان است. کشور ما تا آن زمان که دهقانی از عدالت و آزادی محروم است، هرگز به آزادی، تعالی و سعادت دست نخواهد یافت. استدعای من این است که نامهام را یک اعتراض، و نه یک تهدید، به حساب آورید.
هموطن فروتن شما فرانسیسکو خولیائو درست دو سال بعد، در نهم آوریل، وزیر جنگ دیگری، سرتیپ کوستا اسیلوا (COSTA ESILVA) با استناد به اصل یکم قانون اساسی که منافع لتی فوندیو را تصریح میکند، به نامهام پاسخ داد. به این ترتیب دهقانان، بار دیگر، و شاید برای آخرین بار، نبردی را باختند اما درس دیگری آموختند...*