حزب توده و کانون نویسندگان ایران ۶: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (- به + به)) |
(تنوین روی الف به جای همزهٔ روی الف.) |
||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
− | در دو مقالهٔ گذشته با تحلیلی از مفاد بیانیههای نخست کانون و مقابلهٔ هدفهای اعلام شده در آنها با موضع گیریهای نظری و اقدامات علمی گروهی از اعضای سرشناس کانون که خود در طرح آن هدفهای نخستین دخالت داشتند اما بعدها بهدلیل تبعیت از یک راه و رسم سیاسی و حزبی معیّن درصدد نفی آنها برآمدند، و سرانجام از کانون جدا شدند، کوشیدیم تا تناقض موجود میان اندیشهها و کردارهای دیروز و امروز ان گروه را نشان دهیم و باز نمائیم که'''سخن گفتن ''' از '''اصول''' همواره یک چیز است و '''پافشاری عملی بر سر اجرای اصول و وفادار ماندن بهآنها در عمل یک چیز دیگر''' . و اینکه گروهی اصول را فقط ابزاری برای رسیدن بهمقاصد سیاسی روز تلقی میکنند و از رنگ عوض کردن و شعبده بازیهای نه چندان شگفت انگیز که برای هر کودک دبستانی هم آشکار است باکی ندارند، هرچند در مواردی بسیار فقط ناشی از سودجوئیها و نام و کام طلبیهای شخصی است، اما در مواردی نیز نتیجهٔ یک بیماری اجتماعی، یعنی نوعی پراتیک اجتماعی – سیاسی منحرف و نادرست – اما ریشه دار – در جامعه است. همین گونه پراتیکهای منحرف و سازمان یافته است که میتواند حتی کولباری از صداقتها و صمیمیتهای فردی شخص یا اشخاصی معین را هم توشهٔ راه خویش سازد و وجدانهای بیدار را بدل بهآهن سرد کند و حتی از نویسنده و هنرمند هم که علیالقاعده باید پاسدار صمیمی آزادی اندیشه و فعالبت فرهنگی جامعه باشند دشمنانی آموزده برای محدود کردن آزادی بتراشد و چونان هنگی از «صلیبیون» حرفهئی بهجبههٔ نبرد با آزادی گسیل دارد، «صلیبیونی» که در بند حرفها و کردارهای دیروز خود نیستند، که حتی بهندای دل خویش که ممکن هست هنوز ضربانی داشته باشد گوش نمی دهند؛ «صلیبیونی» که تناقض را در خود میبینند اما با لبخندی سخت و آهنین، که حاکی از تعصّبی کوردلانه نسبت بهتملک تمامی حقیقت از جانب آنهاست، آسان از آن میگذرند و میکوشند تا بر تو هم بقبولانند که باید چنین باشد. از اینجاست که کردار آزاد، کوشش صمیمانه در راه آزادی خود و جامعه، بدل بهبازی آزادی میشود که بازیگران آن چونان '''زائوس، | + | در دو مقالهٔ گذشته با تحلیلی از مفاد بیانیههای نخست کانون و مقابلهٔ هدفهای اعلام شده در آنها با موضع گیریهای نظری و اقدامات علمی گروهی از اعضای سرشناس کانون که خود در طرح آن هدفهای نخستین دخالت داشتند اما بعدها بهدلیل تبعیت از یک راه و رسم سیاسی و حزبی معیّن درصدد نفی آنها برآمدند، و سرانجام از کانون جدا شدند، کوشیدیم تا تناقض موجود میان اندیشهها و کردارهای دیروز و امروز ان گروه را نشان دهیم و باز نمائیم که'''سخن گفتن ''' از '''اصول''' همواره یک چیز است و '''پافشاری عملی بر سر اجرای اصول و وفادار ماندن بهآنها در عمل یک چیز دیگر''' . و اینکه گروهی اصول را فقط ابزاری برای رسیدن بهمقاصد سیاسی روز تلقی میکنند و از رنگ عوض کردن و شعبده بازیهای نه چندان شگفت انگیز که برای هر کودک دبستانی هم آشکار است باکی ندارند، هرچند در مواردی بسیار فقط ناشی از سودجوئیها و نام و کام طلبیهای شخصی است، اما در مواردی نیز نتیجهٔ یک بیماری اجتماعی، یعنی نوعی پراتیک اجتماعی – سیاسی منحرف و نادرست – اما ریشه دار – در جامعه است. همین گونه پراتیکهای منحرف و سازمان یافته است که میتواند حتی کولباری از صداقتها و صمیمیتهای فردی شخص یا اشخاصی معین را هم توشهٔ راه خویش سازد و وجدانهای بیدار را بدل بهآهن سرد کند و حتی از نویسنده و هنرمند هم که علیالقاعده باید پاسدار صمیمی آزادی اندیشه و فعالبت فرهنگی جامعه باشند دشمنانی آموزده برای محدود کردن آزادی بتراشد و چونان هنگی از «صلیبیون» حرفهئی بهجبههٔ نبرد با آزادی گسیل دارد، «صلیبیونی» که در بند حرفها و کردارهای دیروز خود نیستند، که حتی بهندای دل خویش که ممکن هست هنوز ضربانی داشته باشد گوش نمی دهند؛ «صلیبیونی» که تناقض را در خود میبینند اما با لبخندی سخت و آهنین، که حاکی از تعصّبی کوردلانه نسبت بهتملک تمامی حقیقت از جانب آنهاست، آسان از آن میگذرند و میکوشند تا بر تو هم بقبولانند که باید چنین باشد. از اینجاست که کردار آزاد، کوشش صمیمانه در راه آزادی خود و جامعه، بدل بهبازی آزادی میشود که بازیگران آن چونان '''زائوس، الههٔ''' قدیم روم، '''دو چهره دارند: چهرهئی با خود، و چهرهئی تهی از خود''' که برایشان قالب گیری شده. ما در تحلیلهای گذشته بیشتر بر باز نمودن این دو چهرگی تاکید کردهایم و اکنون بر آنیم تا نکتهٔ اخیر، یعنی با خود بودن و تهی از خود بودن را اندکی بیشتر بشکافیم. |
متن کامل بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» را در شماره گذشته آوردیم. عنوان این بیانیه خود بهحد کافی گویاست: سخن از یک'''ضرورت ''' است، و یا چنانکه در بیانیه آمده، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» بیانیه میگوید: آزادی اندیشه و بیان '''تجمل نیست، ضرورت است'''. و در همین رابطه است که '''الگوی فرهنگی مستقر''' در جامعه را تحلیل میکند و ویژگیهای اختناقی آن را باز مینماید. بیانیه، چنانکه دیدهاید، برای این الگوی فرهنگی مستقر، دو عملکرد اصلی تشخیص میدهد. | متن کامل بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» را در شماره گذشته آوردیم. عنوان این بیانیه خود بهحد کافی گویاست: سخن از یک'''ضرورت ''' است، و یا چنانکه در بیانیه آمده، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» بیانیه میگوید: آزادی اندیشه و بیان '''تجمل نیست، ضرورت است'''. و در همین رابطه است که '''الگوی فرهنگی مستقر''' در جامعه را تحلیل میکند و ویژگیهای اختناقی آن را باز مینماید. بیانیه، چنانکه دیدهاید، برای این الگوی فرهنگی مستقر، دو عملکرد اصلی تشخیص میدهد. | ||
− | «یکی پروردن و بهکار گرفتن اندیشههای رام دست آموز، که زندگی و تکاپوئی اگر دارند همان در شیار مالوف '''سنن و مقررات و عقاید پذیرفته است'''...» و «دیگر ترس و بدگمانی و | + | «یکی پروردن و بهکار گرفتن اندیشههای رام دست آموز، که زندگی و تکاپوئی اگر دارند همان در شیار مالوف '''سنن و مقررات و عقاید پذیرفته است'''...» و «دیگر ترس و بدگمانی و احیاناً کین توزی نسبت بهاندیشههای پویندهٔ راه گشا که '''که نظر بهافقهای آینده دارد و فردا را نوید میدهد'''... در بیان این دو عملکرد '''الگوی فرهنگی مستقر،''' خصوصیت یک نظام اختنافی، هر چند بهاختصار اما بهخوبی نشان داده شده است. الگوی فرهنگی سرکوبگر اختناقی الگوئی است که نقش اصلی آن '''جلوگیری از اندیشههای پویندهٔ راه گشا بهافقهای آینده و بازتولید سازمان موجود اجتماعی است. ''' هدف اول از راه سرکوب خلاقیت فرهنگی حاصل میشود و هدف دوم از طریق میدان دادن بهاندیشههای رام دستآموز. اینست ذات اختناق که همواره و در همه جا چنین عمل کرده و چنین عمل میکند. و این چنانکه در همان بیانیه گفته شد «خسرانی بزرگ است، هم در سطح '''فرد''' و هم در سطح اجتماع». در سطح فرد زیرا در چنین جامعهئی '''فردیت'''، بهمعنای واقعی کلمه یعنی آن عنصر تازگی و خلافیت''' آن عنصر جذبکنندگی و فراروندگی'''، که باید، در متن مناسبات و موقعیتهای اجتماعی، سلول زندهٔ واحدهای فعّال تداوم و تکامل تولید اجتماعی باشند، هرگز معنائی '''تعیین کننده''' پیدا نمیکند؛ در چنین جامعهئی، یعنی در جامعهئی اختناقی و از لحاظ فرهنگی سرکوب شده آدمها، '''افراد''' بهمعنای واقعی نیستند بلکه اجزاء مشابه و همانند '''یک نظاماند'''. و در سطح '''اجتماع''' چرا که چنین جامعهئی، عملاً در حکم آبی راکد است که جریان ندارد، که بر بستر بسته و محدود خود گرفتار نوعی '''درنگ تاریخی'''میشود. |
سرگذشت چنین جامعهئی سرگذشت '''وجود''' است نه سرگذشت '''شدن'''. و وجود اگر تکانی بخورد باری در مقیاس '''هزارهها''' خواهد بود، آنهم اگر طالع تاریخی قوم مدد کند و بههر «الفی، الف قدی برآید.» معنای این سخن آن نیست که چنین جوامعی یکپارچه هماهنگی و آرامش و وفاق هستند بههیچوجه. چنین جوامعی، حتی دریاهائی طوفان از طغیان و سرکشی تودهها توانند بود که هرازگاهی طولانی سیل خون هم میتواند جاری کند، او سیلابهائی که بیشتر هرز میروند چرا که استمار تاریخی اختناق راه را بر تراکم اجتماعی آگاهی و تبلور آن در یک رهبری متشکل و آگاه میبندد و مانع از آن میشود تا انفجار نیروی تودهها دیوارهای بلند نظم مستقر را یکباره درهم ریزد و جامعه را در مسیر تازهئی از خلاقیت و تکامل اجتماعی قرار دهد. اختناق نظم توتالیتر است و نظم توتالیتر هرچند با کمال قادر بهجلوگیری از حرکت چرخ تاریخ نیست اما در کند کردن حرکت آن تاثیری اساسی دارد. اختناق جامعه را پوک میکند و توان تولیدی و آفرینندگیاش را اگر نگیرد باری در مسیرهائی انحرافی بهجریان میاندازد. نظم توتالیتر اختناقی نظمی نیهیلیستی و نیهیلیسم آفرین است و نیهیلیسم را چونان بیماری در مرگ و پی وجود اجتماعی میدواند و ریشهدار میکند. جامعهٔ اختناق زده که از پراتیک اجتماعی خلاق و سازنده محروم است راهی جز پناه بردن بهدامان نیهیلیسم ندارد و '''آزادی''' گم کرده در عرصهٔ اجتماع را '''در لاقیدی، رهاشدگی''' یا بهخیال خود، '''آزادگی باطنی''' جست و جو خواهد کرد. از اینجاست که آزادی اندیشه و بیان بهعنوان پایه و مایهٔ آزادی '''عمل اجتماعی''' (پراتیک)، دشمن نیهیلیسم و اختناق، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» است. | سرگذشت چنین جامعهئی سرگذشت '''وجود''' است نه سرگذشت '''شدن'''. و وجود اگر تکانی بخورد باری در مقیاس '''هزارهها''' خواهد بود، آنهم اگر طالع تاریخی قوم مدد کند و بههر «الفی، الف قدی برآید.» معنای این سخن آن نیست که چنین جوامعی یکپارچه هماهنگی و آرامش و وفاق هستند بههیچوجه. چنین جوامعی، حتی دریاهائی طوفان از طغیان و سرکشی تودهها توانند بود که هرازگاهی طولانی سیل خون هم میتواند جاری کند، او سیلابهائی که بیشتر هرز میروند چرا که استمار تاریخی اختناق راه را بر تراکم اجتماعی آگاهی و تبلور آن در یک رهبری متشکل و آگاه میبندد و مانع از آن میشود تا انفجار نیروی تودهها دیوارهای بلند نظم مستقر را یکباره درهم ریزد و جامعه را در مسیر تازهئی از خلاقیت و تکامل اجتماعی قرار دهد. اختناق نظم توتالیتر است و نظم توتالیتر هرچند با کمال قادر بهجلوگیری از حرکت چرخ تاریخ نیست اما در کند کردن حرکت آن تاثیری اساسی دارد. اختناق جامعه را پوک میکند و توان تولیدی و آفرینندگیاش را اگر نگیرد باری در مسیرهائی انحرافی بهجریان میاندازد. نظم توتالیتر اختناقی نظمی نیهیلیستی و نیهیلیسم آفرین است و نیهیلیسم را چونان بیماری در مرگ و پی وجود اجتماعی میدواند و ریشهدار میکند. جامعهٔ اختناق زده که از پراتیک اجتماعی خلاق و سازنده محروم است راهی جز پناه بردن بهدامان نیهیلیسم ندارد و '''آزادی''' گم کرده در عرصهٔ اجتماع را '''در لاقیدی، رهاشدگی''' یا بهخیال خود، '''آزادگی باطنی''' جست و جو خواهد کرد. از اینجاست که آزادی اندیشه و بیان بهعنوان پایه و مایهٔ آزادی '''عمل اجتماعی''' (پراتیک)، دشمن نیهیلیسم و اختناق، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» است. | ||
− | و آنچه در این زمینه در بیانیهٔ دوم کانون نویسندگان ایران آمده است حکایت از آگاهی درست بههمین ضرورت بنیادی دارد. آزادی اندیشه و بیان چیست جز آزادی عمل و اعتراض بهالگوی فرهنگی مستقر در جامعه؟ و جامعه چگونه میتواند در مسیری از تعالی و کمال بیفتد در حالی که حاکمیت سرکوبگرانهٔ اختناق دریچهٔ هر گونه اعتراضی را بر آن بسته است؟ {{نشان|1}} آگاهی بهاهمیت همین مساله است که تدوین کنندگان بیانیهٔ دوم کانون را بر آن میدارد تا این بیانیه را تحت عنوان «دربارهٔ یک ضرورت» منتشر کنند و بگویند آزادی اندیشه و بیان تجمّل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهها فرد و اجتماع. آقای بهآذین نویسندهٔ آن بیانیه، هنگامی که بهحق از آزادی اندیشه و بیان بهعنوان یک '''ضرورت''' سخن میگوید، مترجم و نویسندهئی '''با خود''' است که ضرورتی اجتماعی را تشخیص داده است. او در تشخیص این ضرورت در آن لحظه با '''خودیاش''' چنان تصمیمی است که حتی در یکی از آخرین جلسههای منظم کانون در مدرسها بهآذین، هنگامی که بحث بر سر تدوین بیانیهئی در مخالفت با سانسور بود و آقای امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) بهمخالفت برخاست نخستین کسی که در حضور جمع بهوی پیشنهاد استعفاء از کانون کرد خود بهآذین بود. و هوشنگ ابتهاج هم البته آن پیشنهاد را فیالمجلس پذیرفت و دنبال کار خویش رفت و دیگر پیدایش نشد تا نخستین بار در شبهای کانون در انستیتو گوته؛ و از آن پس هم مدتها در پذیرفتن عضویت مجدد کانون تردید داشت. اما همین آقای بهآذین که آن روز آن رفتار درست و اصولی را با ابتهاج نشان داد. | + | و آنچه در این زمینه در بیانیهٔ دوم کانون نویسندگان ایران آمده است حکایت از آگاهی درست بههمین ضرورت بنیادی دارد. آزادی اندیشه و بیان چیست جز آزادی عمل و اعتراض بهالگوی فرهنگی مستقر در جامعه؟ و جامعه چگونه میتواند در مسیری از تعالی و کمال بیفتد در حالی که حاکمیت سرکوبگرانهٔ اختناق دریچهٔ هر گونه اعتراضی را بر آن بسته است؟ {{نشان|1}} آگاهی بهاهمیت همین مساله است که تدوین کنندگان بیانیهٔ دوم کانون را بر آن میدارد تا این بیانیه را تحت عنوان «دربارهٔ یک ضرورت» منتشر کنند و بگویند آزادی اندیشه و بیان تجمّل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهها فرد و اجتماع. آقای بهآذین نویسندهٔ آن بیانیه، هنگامی که بهحق از آزادی اندیشه و بیان بهعنوان یک '''ضرورت''' سخن میگوید، مترجم و نویسندهئی '''با خود''' است که ضرورتی اجتماعی را تشخیص داده است. او در تشخیص این ضرورت در آن لحظه با '''خودیاش''' چنان تصمیمی است که حتی در یکی از آخرین جلسههای منظم کانون در مدرسها بهآذین، هنگامی که بحث بر سر تدوین بیانیهئی در مخالفت با سانسور بود و آقای امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) بهمخالفت برخاست نخستین کسی که در حضور جمع بهوی پیشنهاد استعفاء از کانون کرد خود بهآذین بود. و هوشنگ ابتهاج هم البته آن پیشنهاد را فیالمجلس پذیرفت و دنبال کار خویش رفت و دیگر پیدایش نشد تا نخستین بار در شبهای کانون در انستیتو گوته؛ و از آن پس هم مدتها در پذیرفتن عضویت مجدد کانون تردید داشت. اما همین آقای بهآذین که آن روز آن رفتار درست و اصولی را با ابتهاج نشان داد. ضمناً همان کسی است که در برابر پیشنهاد شروع همکاری با نویسندگان مذهبی که از سوی جلال آلاحمد در یکی از نخستین جلسههای کانون مطرح شد روی خوش نشان نداد و سبب شد که آن پیشنهاد مسکوت بماند؛ - پیشنهادی که اگر عملی شده بود شکاف موجود میان روشنفکران مبارزه و روحانیت مترقی سالها پیش از این پر میشد و چه بسا که تحولات جامعهٔ ما در مسیری دیگری میافتاد- و همان کسی است که در ماجرای درگیری اخیرش با کانون بر سر «شبهای شعر» بارها از آقای ابتهاج نیز بهعنوان یکی از بنیانگذاران کانون یاد گرد، چرا که دیگر ورق برگشته بود و این هر دو وجود گرامی اکنون در یک سنگر واحد سیاسی قرار داشتند. و این چیزی نیست جز همان دو چهرهٔ معروف '''ژانوس''' که از آن یاد کردیم همان با حقیقت بودن بههنگامی که با خود هستی و مصلحتی تحمیلی تعیین کنندهٔ کردار تو نیست، و همان قربانی کردن حقیقت در مسلخ مصلحت سیاسی روز، هنگامی که '''از خود تهی هستی''' و آن میکنی که استاد ازل فرموده است. |
اشتباه نشود. منظور ما نفی موجودیت اجتماعی و وابستگیهای تشکیلاتی افراد و اشخاص نیست. این موجودیت برای هر کس روشن نباشد برای من که طلبهٔ علوم اجتماعیام دست کم روشن است. آدمها، افراد، در قالب پایگاه اجتماعی خویش عمل میکنند و داشتن وابستگی تشکیلاتی و حزبی، نه تنها حق آنها که عین ضرورت زندگی اجتماعی آنهاست. و سخن بر سر این هم نیست که موجودیت اجتماعی و وابستگیهای حزبی آدمها و افراد همواره و در هر حال با '''خودی''' آنها تناقض و منافات دارد. نه. میتوان با این '''با خود بودن''' و با '''جمع بودن''' را بهنحوی در ارگانیک تلفیق کرد و راه و رسم درستی را در عمل اجتماعی از آن نتیجه گرفت. اما بهشرط آنکه '''جمعی''' که تو با آن هستی و نمایندهٔ بینشها، مقاصد و پراتیک سیاسی – اجتماعی آنی، جمعی باشد که با تو مانند ابزار کار رفتار نکند و از خود و از مجموعهٔ حرکت اجتماعی نیز تصویر یک شطرنج باز ماهر حرفهئی در عرصهٔ فقط یک '''بازی سیاسی''' را نداشته باشد، تفاوتی میان '''اصول''' و انتخاب وسائل برای رسیدن به'''اصول'''در نظر بگیرد چندانکه اصول عقیدتی که تو برای آن میجنگی بازیچهٔ منافع و مقتضیات روز نشود. | اشتباه نشود. منظور ما نفی موجودیت اجتماعی و وابستگیهای تشکیلاتی افراد و اشخاص نیست. این موجودیت برای هر کس روشن نباشد برای من که طلبهٔ علوم اجتماعیام دست کم روشن است. آدمها، افراد، در قالب پایگاه اجتماعی خویش عمل میکنند و داشتن وابستگی تشکیلاتی و حزبی، نه تنها حق آنها که عین ضرورت زندگی اجتماعی آنهاست. و سخن بر سر این هم نیست که موجودیت اجتماعی و وابستگیهای حزبی آدمها و افراد همواره و در هر حال با '''خودی''' آنها تناقض و منافات دارد. نه. میتوان با این '''با خود بودن''' و با '''جمع بودن''' را بهنحوی در ارگانیک تلفیق کرد و راه و رسم درستی را در عمل اجتماعی از آن نتیجه گرفت. اما بهشرط آنکه '''جمعی''' که تو با آن هستی و نمایندهٔ بینشها، مقاصد و پراتیک سیاسی – اجتماعی آنی، جمعی باشد که با تو مانند ابزار کار رفتار نکند و از خود و از مجموعهٔ حرکت اجتماعی نیز تصویر یک شطرنج باز ماهر حرفهئی در عرصهٔ فقط یک '''بازی سیاسی''' را نداشته باشد، تفاوتی میان '''اصول''' و انتخاب وسائل برای رسیدن به'''اصول'''در نظر بگیرد چندانکه اصول عقیدتی که تو برای آن میجنگی بازیچهٔ منافع و مقتضیات روز نشود. | ||
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
==پاورقی== | ==پاورقی== | ||
− | #{{پاورقی|1}} البته ایت پرسش برای امثال آقای ناصر پورقمی | + | #{{پاورقی|1}} البته ایت پرسش برای امثال آقای ناصر پورقمی کاملاً بیمعناست. ایشان در استعفا نامهئی که بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان در ماجرای «شبهای کانون» نوشت و در روزنامهٔ کیهان منتشر کرد، با اشاره بهمقالهئی که من در شماره ۱۲ کتاب جمعه نوشته بودم و در آن ضمن از ضرورت آزادی اندیشه و بیان، از ذات اعتراض و جنبشهای اعتراضی بهعنوان پدیدهئی کارآمد در حرکت تکاملی جامعه یاد کرده بودم – پدیدهئی که در مقیاس تحولات تاریخی در جوامع طبقاتی تکامل یافته بهصورت نبرد طبقات جلوه گر میشود – فیلسوف مآبانه پرسیده است: «حرکت اعتراضی دیگر چه صیغهئی است؟ |
نسخهٔ ۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۱۴
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
در دو مقالهٔ گذشته با تحلیلی از مفاد بیانیههای نخست کانون و مقابلهٔ هدفهای اعلام شده در آنها با موضع گیریهای نظری و اقدامات علمی گروهی از اعضای سرشناس کانون که خود در طرح آن هدفهای نخستین دخالت داشتند اما بعدها بهدلیل تبعیت از یک راه و رسم سیاسی و حزبی معیّن درصدد نفی آنها برآمدند، و سرانجام از کانون جدا شدند، کوشیدیم تا تناقض موجود میان اندیشهها و کردارهای دیروز و امروز ان گروه را نشان دهیم و باز نمائیم کهسخن گفتن از اصول همواره یک چیز است و پافشاری عملی بر سر اجرای اصول و وفادار ماندن بهآنها در عمل یک چیز دیگر . و اینکه گروهی اصول را فقط ابزاری برای رسیدن بهمقاصد سیاسی روز تلقی میکنند و از رنگ عوض کردن و شعبده بازیهای نه چندان شگفت انگیز که برای هر کودک دبستانی هم آشکار است باکی ندارند، هرچند در مواردی بسیار فقط ناشی از سودجوئیها و نام و کام طلبیهای شخصی است، اما در مواردی نیز نتیجهٔ یک بیماری اجتماعی، یعنی نوعی پراتیک اجتماعی – سیاسی منحرف و نادرست – اما ریشه دار – در جامعه است. همین گونه پراتیکهای منحرف و سازمان یافته است که میتواند حتی کولباری از صداقتها و صمیمیتهای فردی شخص یا اشخاصی معین را هم توشهٔ راه خویش سازد و وجدانهای بیدار را بدل بهآهن سرد کند و حتی از نویسنده و هنرمند هم که علیالقاعده باید پاسدار صمیمی آزادی اندیشه و فعالبت فرهنگی جامعه باشند دشمنانی آموزده برای محدود کردن آزادی بتراشد و چونان هنگی از «صلیبیون» حرفهئی بهجبههٔ نبرد با آزادی گسیل دارد، «صلیبیونی» که در بند حرفها و کردارهای دیروز خود نیستند، که حتی بهندای دل خویش که ممکن هست هنوز ضربانی داشته باشد گوش نمی دهند؛ «صلیبیونی» که تناقض را در خود میبینند اما با لبخندی سخت و آهنین، که حاکی از تعصّبی کوردلانه نسبت بهتملک تمامی حقیقت از جانب آنهاست، آسان از آن میگذرند و میکوشند تا بر تو هم بقبولانند که باید چنین باشد. از اینجاست که کردار آزاد، کوشش صمیمانه در راه آزادی خود و جامعه، بدل بهبازی آزادی میشود که بازیگران آن چونان زائوس، الههٔ قدیم روم، دو چهره دارند: چهرهئی با خود، و چهرهئی تهی از خود که برایشان قالب گیری شده. ما در تحلیلهای گذشته بیشتر بر باز نمودن این دو چهرگی تاکید کردهایم و اکنون بر آنیم تا نکتهٔ اخیر، یعنی با خود بودن و تهی از خود بودن را اندکی بیشتر بشکافیم.
متن کامل بیانیهٔ «دربارهٔ یک ضرورت» را در شماره گذشته آوردیم. عنوان این بیانیه خود بهحد کافی گویاست: سخن از یکضرورت است، و یا چنانکه در بیانیه آمده، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» بیانیه میگوید: آزادی اندیشه و بیان تجمل نیست، ضرورت است. و در همین رابطه است که الگوی فرهنگی مستقر در جامعه را تحلیل میکند و ویژگیهای اختناقی آن را باز مینماید. بیانیه، چنانکه دیدهاید، برای این الگوی فرهنگی مستقر، دو عملکرد اصلی تشخیص میدهد.
«یکی پروردن و بهکار گرفتن اندیشههای رام دست آموز، که زندگی و تکاپوئی اگر دارند همان در شیار مالوف سنن و مقررات و عقاید پذیرفته است...» و «دیگر ترس و بدگمانی و احیاناً کین توزی نسبت بهاندیشههای پویندهٔ راه گشا که که نظر بهافقهای آینده دارد و فردا را نوید میدهد... در بیان این دو عملکرد الگوی فرهنگی مستقر، خصوصیت یک نظام اختنافی، هر چند بهاختصار اما بهخوبی نشان داده شده است. الگوی فرهنگی سرکوبگر اختناقی الگوئی است که نقش اصلی آن جلوگیری از اندیشههای پویندهٔ راه گشا بهافقهای آینده و بازتولید سازمان موجود اجتماعی است. هدف اول از راه سرکوب خلاقیت فرهنگی حاصل میشود و هدف دوم از طریق میدان دادن بهاندیشههای رام دستآموز. اینست ذات اختناق که همواره و در همه جا چنین عمل کرده و چنین عمل میکند. و این چنانکه در همان بیانیه گفته شد «خسرانی بزرگ است، هم در سطح فرد و هم در سطح اجتماع». در سطح فرد زیرا در چنین جامعهئی فردیت، بهمعنای واقعی کلمه یعنی آن عنصر تازگی و خلافیت آن عنصر جذبکنندگی و فراروندگی، که باید، در متن مناسبات و موقعیتهای اجتماعی، سلول زندهٔ واحدهای فعّال تداوم و تکامل تولید اجتماعی باشند، هرگز معنائی تعیین کننده پیدا نمیکند؛ در چنین جامعهئی، یعنی در جامعهئی اختناقی و از لحاظ فرهنگی سرکوب شده آدمها، افراد بهمعنای واقعی نیستند بلکه اجزاء مشابه و همانند یک نظاماند. و در سطح اجتماع چرا که چنین جامعهئی، عملاً در حکم آبی راکد است که جریان ندارد، که بر بستر بسته و محدود خود گرفتار نوعی درنگ تاریخیمیشود.
سرگذشت چنین جامعهئی سرگذشت وجود است نه سرگذشت شدن. و وجود اگر تکانی بخورد باری در مقیاس هزارهها خواهد بود، آنهم اگر طالع تاریخی قوم مدد کند و بههر «الفی، الف قدی برآید.» معنای این سخن آن نیست که چنین جوامعی یکپارچه هماهنگی و آرامش و وفاق هستند بههیچوجه. چنین جوامعی، حتی دریاهائی طوفان از طغیان و سرکشی تودهها توانند بود که هرازگاهی طولانی سیل خون هم میتواند جاری کند، او سیلابهائی که بیشتر هرز میروند چرا که استمار تاریخی اختناق راه را بر تراکم اجتماعی آگاهی و تبلور آن در یک رهبری متشکل و آگاه میبندد و مانع از آن میشود تا انفجار نیروی تودهها دیوارهای بلند نظم مستقر را یکباره درهم ریزد و جامعه را در مسیر تازهئی از خلاقیت و تکامل اجتماعی قرار دهد. اختناق نظم توتالیتر است و نظم توتالیتر هرچند با کمال قادر بهجلوگیری از حرکت چرخ تاریخ نیست اما در کند کردن حرکت آن تاثیری اساسی دارد. اختناق جامعه را پوک میکند و توان تولیدی و آفرینندگیاش را اگر نگیرد باری در مسیرهائی انحرافی بهجریان میاندازد. نظم توتالیتر اختناقی نظمی نیهیلیستی و نیهیلیسم آفرین است و نیهیلیسم را چونان بیماری در مرگ و پی وجود اجتماعی میدواند و ریشهدار میکند. جامعهٔ اختناق زده که از پراتیک اجتماعی خلاق و سازنده محروم است راهی جز پناه بردن بهدامان نیهیلیسم ندارد و آزادی گم کرده در عرصهٔ اجتماع را در لاقیدی، رهاشدگی یا بهخیال خود، آزادگی باطنی جست و جو خواهد کرد. از اینجاست که آزادی اندیشه و بیان بهعنوان پایه و مایهٔ آزادی عمل اجتماعی (پراتیک)، دشمن نیهیلیسم و اختناق، «ضرورت رشد آیندهٔ فرد و اجتماع» است.
و آنچه در این زمینه در بیانیهٔ دوم کانون نویسندگان ایران آمده است حکایت از آگاهی درست بههمین ضرورت بنیادی دارد. آزادی اندیشه و بیان چیست جز آزادی عمل و اعتراض بهالگوی فرهنگی مستقر در جامعه؟ و جامعه چگونه میتواند در مسیری از تعالی و کمال بیفتد در حالی که حاکمیت سرکوبگرانهٔ اختناق دریچهٔ هر گونه اعتراضی را بر آن بسته است؟ [۱] آگاهی بهاهمیت همین مساله است که تدوین کنندگان بیانیهٔ دوم کانون را بر آن میدارد تا این بیانیه را تحت عنوان «دربارهٔ یک ضرورت» منتشر کنند و بگویند آزادی اندیشه و بیان تجمّل نیست، ضرورت است: ضرورت رشد آیندهها فرد و اجتماع. آقای بهآذین نویسندهٔ آن بیانیه، هنگامی که بهحق از آزادی اندیشه و بیان بهعنوان یک ضرورت سخن میگوید، مترجم و نویسندهئی با خود است که ضرورتی اجتماعی را تشخیص داده است. او در تشخیص این ضرورت در آن لحظه با خودیاش چنان تصمیمی است که حتی در یکی از آخرین جلسههای منظم کانون در مدرسها بهآذین، هنگامی که بحث بر سر تدوین بیانیهئی در مخالفت با سانسور بود و آقای امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) بهمخالفت برخاست نخستین کسی که در حضور جمع بهوی پیشنهاد استعفاء از کانون کرد خود بهآذین بود. و هوشنگ ابتهاج هم البته آن پیشنهاد را فیالمجلس پذیرفت و دنبال کار خویش رفت و دیگر پیدایش نشد تا نخستین بار در شبهای کانون در انستیتو گوته؛ و از آن پس هم مدتها در پذیرفتن عضویت مجدد کانون تردید داشت. اما همین آقای بهآذین که آن روز آن رفتار درست و اصولی را با ابتهاج نشان داد. ضمناً همان کسی است که در برابر پیشنهاد شروع همکاری با نویسندگان مذهبی که از سوی جلال آلاحمد در یکی از نخستین جلسههای کانون مطرح شد روی خوش نشان نداد و سبب شد که آن پیشنهاد مسکوت بماند؛ - پیشنهادی که اگر عملی شده بود شکاف موجود میان روشنفکران مبارزه و روحانیت مترقی سالها پیش از این پر میشد و چه بسا که تحولات جامعهٔ ما در مسیری دیگری میافتاد- و همان کسی است که در ماجرای درگیری اخیرش با کانون بر سر «شبهای شعر» بارها از آقای ابتهاج نیز بهعنوان یکی از بنیانگذاران کانون یاد گرد، چرا که دیگر ورق برگشته بود و این هر دو وجود گرامی اکنون در یک سنگر واحد سیاسی قرار داشتند. و این چیزی نیست جز همان دو چهرهٔ معروف ژانوس که از آن یاد کردیم همان با حقیقت بودن بههنگامی که با خود هستی و مصلحتی تحمیلی تعیین کنندهٔ کردار تو نیست، و همان قربانی کردن حقیقت در مسلخ مصلحت سیاسی روز، هنگامی که از خود تهی هستی و آن میکنی که استاد ازل فرموده است.
اشتباه نشود. منظور ما نفی موجودیت اجتماعی و وابستگیهای تشکیلاتی افراد و اشخاص نیست. این موجودیت برای هر کس روشن نباشد برای من که طلبهٔ علوم اجتماعیام دست کم روشن است. آدمها، افراد، در قالب پایگاه اجتماعی خویش عمل میکنند و داشتن وابستگی تشکیلاتی و حزبی، نه تنها حق آنها که عین ضرورت زندگی اجتماعی آنهاست. و سخن بر سر این هم نیست که موجودیت اجتماعی و وابستگیهای حزبی آدمها و افراد همواره و در هر حال با خودی آنها تناقض و منافات دارد. نه. میتوان با این با خود بودن و با جمع بودن را بهنحوی در ارگانیک تلفیق کرد و راه و رسم درستی را در عمل اجتماعی از آن نتیجه گرفت. اما بهشرط آنکه جمعی که تو با آن هستی و نمایندهٔ بینشها، مقاصد و پراتیک سیاسی – اجتماعی آنی، جمعی باشد که با تو مانند ابزار کار رفتار نکند و از خود و از مجموعهٔ حرکت اجتماعی نیز تصویر یک شطرنج باز ماهر حرفهئی در عرصهٔ فقط یک بازی سیاسی را نداشته باشد، تفاوتی میان اصول و انتخاب وسائل برای رسیدن بهاصولدر نظر بگیرد چندانکه اصول عقیدتی که تو برای آن میجنگی بازیچهٔ منافع و مقتضیات روز نشود.
در چنین حالتی است که میتوان آمیزهئی درست از فردیت و پایگاهی اجتماعی بهوجود آورد که هیچیک از آنها نه تنها محلّ عملکرد و پیشرفت دیگری نیست بلکه جزء مکمل آنست. معنای روشنفکر ارگانیک یک گروه یا یک طبقه بودن هم چیزی جز این نیست، و اگر گروه یا طبقه یا حزب نمایندهٔ طبقه، بخواهد با روشنفکران خود جز بدین شیوه عمل کند در درجهٔ اول تیشه بهریشهٔ خود زده و شرائطی را فراهم کرده است که مداومت در آن نه بهرهائی جامعه از بند از خودبیگانگی اجتماعی که بهتشدید آن کمک خواهد کرد. رابطهٔ طبقه یا حزب نمایندهٔ طبقه با افراد و اعضای خود رابطهٔ ارباب و نوکر نیست، رابطهئی زنده و ارگانیک است که باید در آزادی شکل بگیرد ورنه افراد و اعضا دیگر سلولهای زنده و فعال یک ارگانیسم اجتماعی نخواهد بود و تبدیل بهعوامل و اجزاء اجزائی صرف خواهد شد.
بحث ما درباره بخش اول تاریخچهٔ حیات کانون نویسندگان ایران در اینجا بهپایان میرسد. بررسی دنبالهٔ ماجرا و چگونگی تجدید حیات کانون در سال ۱۳۵۶ و گسترش مبارزات آن با رژیم سفاک ستمشاهی و مطالعهٔ نقش آقای بهآذین در طول این ماجرا مؤید نکات و نتیجهگیریهائی خواهد بود که در طول شش مقالهٔ حاضر بهآنها رسیدهایم. این بررسی نشان خواهد داد که آقای بهآذین هم از آغاز با اندیشه ونیّتی حزبی وارد یک ماجرای دموکراتیک شد و روزی که منفعت سیاسی حزب اقتضا کرد از آن کناره گرفت.
پیش از ورود در بخش دوم مقاله، این نکته را هم همین جا یادآوری کنیم که اگر ما در طی سلسله مقالات حاضر از فرد یا افراد، و یا حتی از حزب معیّنی، یاد میکنیم ئ بهخاطر دعوای شخصی با آن فرد یا افراد یا حزب معیّن نیست. افراد میآیند و میروند. و حتی احزاب گاه هستند و گاه کنار میروند. و برای صاحب این قلم که بیهیچ داعیهئی بهنام خود سخن میگوید نه استطاعتی و نه دلیلی برای دعوای شخصی وجود دارد. مساله عبارت است از باز نمودت یک مشکل اجتماعی و کوشش برای آگاهی یافتن نسبت بهبرداشت یا نوع معیّنی از برخورد با مسائل اجتماعی و انسانی که در گذشته چوبش را فراوان خوردهایم. حتی میتوانم بگویم که هدف بیشتر عبارت از ایجاد نوعی ارتباط و گفت و گوست. بهویژه با مردان و زنان و جوانانی که با پاکباختگی و صمیمیت وارد میدان مبارزهٔ سیاسی میشوند درحالی که وجودشان سرشار از اعتمادی غرورانگیز نسبت بهشخصیتها و احزابی است که در نظر آنان موجودیتی اسطورهئی دارند.
سخن اینست که لحظهئی بهتامل و تفکّر بنشینیم و اسطوراها را در پرتو حقایق و واقعیات عینی تاریخ بشکافیم و ببینیم چه بودهایم و جه هستیم و بهکجا میخواهیم برویم.
پاورقی
- ^ البته ایت پرسش برای امثال آقای ناصر پورقمی کاملاً بیمعناست. ایشان در استعفا نامهئی که بهعنوان دفاع از آقای بهآذین و دوستانشان در ماجرای «شبهای کانون» نوشت و در روزنامهٔ کیهان منتشر کرد، با اشاره بهمقالهئی که من در شماره ۱۲ کتاب جمعه نوشته بودم و در آن ضمن از ضرورت آزادی اندیشه و بیان، از ذات اعتراض و جنبشهای اعتراضی بهعنوان پدیدهئی کارآمد در حرکت تکاملی جامعه یاد کرده بودم – پدیدهئی که در مقیاس تحولات تاریخی در جوامع طبقاتی تکامل یافته بهصورت نبرد طبقات جلوه گر میشود – فیلسوف مآبانه پرسیده است: «حرکت اعتراضی دیگر چه صیغهئی است؟