منزل آخر: تفاوت بین نسخهها
(در حال بازنگری.) |
جز («منزل آخر» را محافظت کرد: مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
||
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
سر میزنم. | سر میزنم. | ||
− | ::{{ | + | ::{{تک ستاره}} {{تک ستاره}} {{تک ستاره}} |
− | + | «با هر کسی هوای سفر هست، | |
− | با هیچکس نه رای | + | با هیچکس نه رای نشستن، |
سقف شکسته را نتوانند | سقف شکسته را نتوانند | ||
− | + | طفلانه، با گل، آذین بستن، | |
+ | ::{{تک ستاره}} {{تک ستاره}} {{تک ستاره}} | ||
− | گلها به سقف خنده | + | گلها به سقف خنده کنانند، |
− | بیاعتنا به | + | بیاعتنا به ما، گذرانند، |
− | گلها ز مرگ و فتنه چه | + | گلها ز مرگ و فتنه چه دانند؟» |
− | این حرفها به | + | این حرفها به لب، به دلم کوه کوه غم، |
− | + | بیخواهشی صریح به هر سوی میروم... | |
+ | ::{{تک ستاره}} {{تک ستاره}} {{تک ستاره}} | ||
− | + | «غیزغیز» میز کهنه، در زیر دست من، | |
− | چون دایهام بهناگاه | + | چون دایهام بهناگاه انگیخت، |
از رخوتی به لذت یک خواب - | از رخوتی به لذت یک خواب - | ||
− | غوغای | + | غوغای قهوهخانه، چو یک طشت |
− | |||
− | چو یک طشت | ||
ناگاه بر سرم ریخت. | ناگاه بر سرم ریخت. | ||
− | میپرسم از رفیق | + | میپرسم از رفیق کناری، |
-باران که بند آمد؟ | -باران که بند آمد؟ | ||
سطر ۸۲: | سطر ۸۲: | ||
− | + | ::::::::::'''منوچهر نیستانی''' | |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ فوریهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۰:۲۳
امروز از نگاه تو سرگشتهتر منم
هر گوشه را، به خواهش نامعلوم
سر میزنم،
در دستم این عصای شکسته،
با دست من ز رنج سفر شکوه میکند.
در عمق غلظت مه «لندن»…
یا در تراموای «وین»…
در شهر دیگری - به دگر نام -
در سالن اپرا،…
بر روی پل که مینگرد ساکت،
در اضطراب بیثمر «پو»…
در پای نخل منحنی سالدیدهیی
در الجزیره…
در نقبهای سرشار از راز و دود و نم،
- وز تاق و تاق مهره بیلیارد…
هر گوشه را به خواهش نامعلوم
سر میزنم.
- * * *
«با هر کسی هوای سفر هست،
با هیچکس نه رای نشستن،
سقف شکسته را نتوانند
طفلانه، با گل، آذین بستن،
- * * *
گلها به سقف خنده کنانند،
بیاعتنا به ما، گذرانند،
گلها ز مرگ و فتنه چه دانند؟»
این حرفها به لب، به دلم کوه کوه غم،
بیخواهشی صریح به هر سوی میروم...
- * * *
«غیزغیز» میز کهنه، در زیر دست من،
چون دایهام بهناگاه انگیخت،
از رخوتی به لذت یک خواب -
غوغای قهوهخانه، چو یک طشت
ناگاه بر سرم ریخت.
میپرسم از رفیق کناری،
-باران که بند آمد؟
-آری.
و میروم…
- منوچهر نیستانی