منزل آخر

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۵
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۶
کتاب هفته شماره ۶ صفحه ۱۶۶


امروز از نگاه تو سرگشته‌تر منم

هر گوشه را، به خواهش نامعلوم

سر می‌زنم،

در دستم این عصای شکسته،

با دست من ز رنج سفر شکوه می‌کند.


در عمق غلظت مه «لندن»…

یا در تراموای «وین»…

در شهر دیگری - به دگر نام -

در سالن اپرا،…

بر روی پل که می‌نگرد ساکت،

در اضطراب بی‌ثمر «پو»…

در پای نخل منحنی سال‌دیده‌یی

در الجزیره…

در نقب‌های سرشار از راز و دود و نم،

‫-‬ وز تاق و تاق مهره بیلیارد…

هر گوشه را به خواهش نامعلوم

سر می‌زنم.

* * *

«با هر کسی هوای سفر هست،

با هیچکس نه رای نشستن،

سقف شکسته را نتوانند

طفلانه، با گل، آذین بستن،

* * *

گل‌ها به سقف خنده کنانند،

بی‌اعتنا به ما، گذرانند،

گل‌ها ز مرگ و فتنه چه دانند؟»

این حرف‌ها به لب، به دلم کوه کوه غم،

بی‌خواهشی صریح به هر سوی می‌روم...

* * *

«غیزغیز» میز کهنه، در زیر دست من،

چون دایه‌ام به‌ناگاه انگیخت،

از رخوتی به لذت یک خواب -


غوغای قهوه‌خانه، چو یک طشت

ناگاه بر سرم ریخت.

می‌پرسم از رفیق کناری،

‫-‬باران که بند آمد؟

‫-‬آری.

و می‌روم…


منوچهر نیستانی