تا زیر میز فرمانده: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
جز تا زیر میز فرمانده» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بی‌پایان) [move=sysop] (بی‌پایان)))
 
(۶ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
 
[[Image:29-052.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲]]
 
[[Image:29-052.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲]]
 
[[Image:29-053.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳]]
 
[[Image:29-053.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳]]
{{بازنگری}}
 
  
  
سطر ۱۶: سطر ۱۵:
  
  
::قهوه‌خانم رحیم:
+
::::'''قهوه‌خانم رحیم:'''
::عصر است به‌‌تدریج شب می‌شود:
+
::::'''عصر است بتدریج شب می‌شود:'''
::بساط، گوشهٔ چپ جلو صحنه است.
+
::::'''بساط، گوشهٔ چپ جلو صحنه است.'''
::سه پنجره ارتباط ما را با فضای آشنای روستای بیرون حفظ می‌کند.
+
::::'''سه پنجره ارتباط ما را با فضای آشنای روستای بیرون حفظ می‌کند.'''
::درویش نزدیک در نشسته و رحیم پشت بساطش است:
+
::::'''درویش نزدیک در نشسته و رحیم پشت بساطش است:'''
  
رحیم: (درحین کار) دیگه سراغت نیومدن؟
+
'''رحیم:''' '''(درحین کار)''' دیگه سراغت نیومدن؟
  
درویش: یه چایی بده ما... نه.
+
'''درویش:''' یه چائی بده ما... نه.
  
رحیم: پس سر و صداش خوابید؟ همیشه همین جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگیر و ببند، بعدش همچی که آبا از آسیاب افتاد، پرونده مالید. انگار نه مقربه‌ای نه علمی. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفی لیوان آبم روش.
+
'''رحیم:''' پس سروصداش خوابید؟ همیشه همین جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگیر و ببند، بعدش همچی که آبا از آسیاب افتاد، پرونده مالید. انگار نه مقبره‌ئی نه عَلَمی. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفی لیوان آبم روش.
  
درویش: می‌خوای حال‌گیری بکنی پاشم برم.
+
'''درویش:''' می‌خوای حال‌گیری بکنی پاشم برم.
  
نه والله.
+
نه والـله.
  
::به درویش چای می‌دهد.
+
::::'''به درویش چای می‌دهد.'''
::گیلانی، کیف به‌‌دست درحالی‌که با نصرالله تعارف می‌کند: «- بفرما، - نه، شما.»
+
::::'''گیلانی، کیف به دست درحالیکه با نصرالـله تعارف می‌کند: «- بفرما، - نه، شما.»'''
::وارد می‌شوند و با درویش و رحیم حال و احوال می‌کنند.
+
::::'''وارد میشوند و با درویش و رحیم حال و احوال می‌کنند.'''
  
رحیم: حرف تو بود.
+
'''رحیم:''' حرف تو بود.
  
نصرالله: حرف من؟
+
'''نصرالـله:''' حرف من؟
  
درویش: آقا بند کرده به‌‌علم شیخ زاهد. مدعی‌العموم شده.
+
'''درویش:''' آقا بند کرده به عَلَمِ '''شیخ زاهد'''. مدعی‌العموم شده.
  
نصرالله: چوب تو آستین‌مون کرده‌ن. بسمون نیس؟
+
'''نصرالـله:''' چوب تو آستین‌مون کرده‌ن. بسمون نیس؟
  
رحیم: دِ حف منم اینه. می‌گم چطور شد آخه؟ چای صافش مو در آورد منقذر و پوشوند؟
+
'''رحیم:''' دِ حرفِ منم اینه. میگم چطور شد آخه؟ جای صافش مو در آورد منفذر و پوشوند؟
  
درویش: چایی بده خدمت آقا.
+
'''درویش:''' چائی بده خدمت آقا.
  
رحیم: نوکرشم، چشم.
+
'''رحیم:''' نوکرشم، چشم.
  
گیلانی: دعواتون نشه، انگار به‌‌پول نزدیکش کرده.
+
'''گیلانی:''' دعواتون نشه، انگار به پول نزدیکش کرده.
  
رحیم: راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفی، او با رئیس پاسگاش. تو با رئیس پاسگاش طرفی، اون با فرموندش.
+
'''رحیم:''' راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفی، او با رئیس پاسگاش. تو با رئیس پاسگاش طرفی، اون با فرموندش.
  
نصرالله: تو چایی تو بستی که اصلا زخم نیست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نگر می‌داشتن، الانه خرت از کرگی دم نداشت.
+
'''نصرالـله:''' تو جائی تو بستی که اصلاً زخم نیست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نِگر میداشتن، الانه خرت از کرگی دم نداشت.
  
رحیم: دم نداشت؟ باید می‌دیدی دیروز با کی حرفمون شد.
+
'''رحیم:''' دُم نداشت؟ باید میدیدی دیروز با کی حرفمون شد.
  
نصرالله: حرف با عمل دوتاس.
+
'''نصرالـله:''' حرف با عمل دوتاس.
  
درویش: آدم عملی رو چه به‌‌این حرفا؟
+
'''درویش:''' آدمِ عملی رو چه به این حرفا؟
  
رحیم: ما از کسی رو نمی‌گیریم. تو عبا رو جای چادر ورداشتی.
+
'''رحیم:''' ما از کسی رو نمیگیریم. تو عبا رو جایِ چادر وَرداشتی.
::(به گیلانی و نصرالله چای می‌دهد)
 
::حرف آقا بزرگ بود.
 
  
گیلانی: معروف حضورمون هس.
+
::::'''(به گیلانی و نصرالـه چای می‌دهد)'''
  
رحیم: پاشد از شهر اومد ده. آستین بالا زد برا ناصر.
+
حرف آقا بزرگ بود.
  
نصرالله: بالاخره اونم به‌‌وانتش رسید.
+
'''گیلانی:''' معروف حضورمون هس.
  
رحیم: نزولیه جانم. اونقدر باید دنده عوض کنه، پس رو پیش رو کنه، تا دندش نرم‌شه.
+
'''رحیم:''' پاشد از شهر اومد دِه. آستین بالا زد برا ناصر.
  
گیلانی: کسی که به‌‌آدم، هم پول نزول میده هم زن، بی‌منظور نیست.
+
'''نصرالـله:''' بالاخره اونم به وانِتِش رسید.
  
رحیم: اهل معامله‌س جانم، کارش اینه. به‌‌پست ما زیاد نخورد، اگه نه می‌خریدش. ناصرم بد نیس، زبله. پس فردام جای مباشره رو می‌گیره. حالا گور بابای اونی که 20 سال کثافتشو مزه‌مزه کرد. اما چون نتونس حریف گل آقا بشه، با یه اردنگ پس رفت.
+
'''رحیم:''' نزولیه جانم. اونقدر باید دنده عوض کنه، پس رو پیش رو کنه، تا دندِش نرم شه.
  
نصرالله: انگار دهن به‌‌دهن شدی باهاش؟
+
'''گیلانی:''' کسی که به آدم، هم پول نزول میده هم زن، بی‌منظور نیست.
  
رحیم: اختیاری نبود جان تو. از این‌ور رد می‌شد، گفت «عروسی دارم. سماور تو امشب ور می‌داری می‌ری بالا محل. چای منقل پای تو. خودتم یه دمی می‌گیری». گفتم «حال و حوصلهٔ عروسی رو ندارم». – گفت «من بهت می‌گم». – گفتم «این عروسی نیس. عزاس، مازیار رو چیکارش می‌کنی؟ کشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمی‌شه که با یه وانت قرش زد». – خندید گفت «برا خودم نمی‌خوام بگیرش که». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش که پاتون هس. اون زن می‌گیره، چون وانت داره. وانت که مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نیس».
+
'''رحیم:''' اهل معامله‌س جانم، کارش اینه. به پست '''مازیار''' نخورد، اگه نه می‌خریدش. '''ناصرم''' بد نیس، زِبِله. پس فردام جای مباشره رو میگیره. حالا گور بابای اونی که بیست سال کثافتشو مزه‌مزه کرد. اما چون نتونس حریف '''گل آقا''' بشه، با یه اردنگ پس رفت.
  
نصرالله: همین جوری بش گفتی؟
+
'''نصرالـله:''' انگار دهن به دهن شدی باهاش؟
  
رحیم: جان تو.
+
'''رحیم:''' اختیاری نبود جان تو. از این ور رد می‌شد، گفت «عروسی دارم. سماور تو امشب ور میداری میری بالا محل. چای منقل پای تو. خودتم یه دمی میگیری». گفتم «حال و حوصلهٔ عروسی رو ندارم». – گفت «من بهت میگم». – گفتم «این عروسی نیس. عزاس، '''مازیار''' رو چیکارش می‌کنی؟ کشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمی‌شه که با یه وانت قرش زد». – خندید گفت «برا خودم نمی‌خوام بگیرش که». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش که پاتون هس. اون زن میگیره، چون وانت داره. وانت که مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نیس».
  
گیلانی: خیلی مردی بابا!
+
'''نصرالـله:''' همین جوری بش گفتی؟
  
درویش: همچی نامردم نیس. خب، چی گفت؟
+
'''رحیم:''' جان تو.
  
رحیم: گفت «این فضولیا بتو نیومده، سماور تو ور می‌داری میری اونجا، همین!» - شکارش بودم چقدر! قضیه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت مازیار جلو روم بود. به‌‌نظرم میومد یه نفر این وسط حروم می‌شه. من دمق، اون دمق. دیدم حالاس که حکم تخلیهٔ دکونو بذاره کف دستم. گفتم «اگه تونسم میام». – گفت «اگه مگه سرم نمی‌شه». – داشت می‌رفت، گفتم «نیومدم چی؟» - همین‌جوری بی‌منظور... که یه دفه دیدم مشتش حوالهٔ سینه‌م شد. یه خروار درد پیچید تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت کنار. گفتم «دفهٔ آخرته که اومدی ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همین وقت گل آقام رسید. محل سگ چی، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمی‌کنی.
+
'''گیلانی:''' خیلی مردی بابا!
  
گیلانی: رد پاش همه جا هس. تو هر قضیه‌ی‌ای... دیشب پی مازیار بودم. با این اتفاقی که داشت می‌افتاد لازم بود یکی هواشو داشته باشه. نتونستم پیداش کنم. نزدیک خونهٔ اسدالله بود گویا. به‌‌نصرالله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تره تا صب حرف زدیم.
+
'''درویش:''' همچی نامردم نیس. خب، چی گفت؟
  
نصرالله: فکر شو که می‌کنم، به‌‌سرم می‌زنه بلند شم یه کارد سلاخی وردارم برم دم عمارتش... نه فکر کنی به‌‌خاطر خودم. نه! چوب بود، خوردیم. فحش بود، شنیدیم. تموم شد رفت. میگی نه؟ این درویش حی و حاضر. مث یه باک بنزین پر بود.
+
'''رحیم:''' گفت «این فضولیا بتو نیومده، سماورتو ور میداری میری اونجا، همین!» - شکارش بودم چقدر! قضیه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت '''مازیار''' جلو روم بود. بنظرم میومد یه نفر این وسط حروم میشه. من دمق، اون دمق. دیدم حالاس که حکم تخلیهٔ دکونو بذاره کف دستم. گفتم «اگه تونسم میام». – گفت «اگه مگه سرم نمیشه». – داشت میرفت، گفتم «نیومدم چی؟» - همینجوری بی‌منظور... که یه دفه دیدم مشتش حوالهٔ سینه‌م شد. یه خروار درد پیچید تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت کنار. گفتم «دفهٔ آخرته که اومدی ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همین وقت '''گل آقام''' رسید. محل سگ چی، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمی‌کنی.
::(به درویش)
+
 
 +
'''گیلانی:''' رد پاش همه جا هس. تو هر قضیه‌ئی... دیشب پی '''مازیار''' بودم. با این اتفاقی که داشت می‌افتاد لازم بود یکی هواشو داشته باشه. نتونستم پیداش کنم. نزدیک خونهٔ '''اسدالـله''' بود گویا. به نصرالـله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تر. تا صب حرف زدیم.
 +
 
 +
'''نصرالـله:''' فکر شو که میکنم، به سرم می‌زنه بلند شم یه کارد سلاخی وردارم برم دم عمارتش... نه فکر کنی به خاطر خودم. نه! چوب بود، خوردیم. فحش بود، شنیدیم. تموم شد رفت. میگی نه؟ این درویش حی و حاضر. مث یه باک بنزین پر بود.
 +
::::'''(به درویش)'''
  
 
غیر اینه؟
 
غیر اینه؟
  
درویش: الانشم چی؟ به‌‌علی حاضرم بلند شم برم یه پیت نفت رو خودم بریزم یه گوله آتیش بشم بپیچم به‌‌پر و پاش.
+
'''درویش:''' الانشم چی؟ به علی حاضرم بلند شم برم یه پیت نفت رو خودم بریزم یه گوله آتیش بشم بپیچم به پر و پاش.
  
نصرالله: من ساکتش کردم. خاطر خودم نیس. دهن بابای شیخ زاهدم صلوات!
+
'''نصرالـله:''' من ساکتش کردم. خاطر خودم نیس. دهن بابای '''شیخ زاهدم''' صلوات!
ما یه علم داریم، اونم تو حسینیه‌س. فقط برا مازیاره که....
 
مازیار، اسدالله و گل آقا تو می‌آیند. مازیار عرق فراوانی خورده و آنها هوایش را دارند. گیلانی و نصرالله کمکش می‌کنند که بنشیند. او کنار گل آقاست.
 
  
رحیم: (همزمان با ورود) جمال گل آقا رو...
+
ما یه عَلَم داریم، اونم تو حسینیه‌س. فقط برا '''مازیاره''' که...
  
گل آقا: (با خنده) درویش، چته معرکه گرفتی؟
+
::::'''مازیار، اسداله و گل آقا تو می‌آیند. مازیار عرق فراوانی خورده و آن‌ها هوایش را دارند. گیلانی و نصراله کمکش می‌کنند که بنشیند. او کنار گل آقاست.'''
  
درویش: دهن آلوده و یوسف ندریده. بشین برو تو حال.
+
'''رحیم:''' '''(همزمان با ورود)''' جمال گل آقا رو...
  
رحیم: حرف می‌زدیم بابا.
+
'''گل آقا:''' '''(با خنده)''' درویش، چته معرکه گرفتی؟
::(با اشاره به‌‌مازیار)
+
 
 +
'''درویش:''' دهن آلوده و یوسف ندریده. بشین برو تو حال.
 +
 
 +
'''رحیم:''' حرف میزدیم بابا.
 +
::::'''(با اشاره به مازیار)'''
  
 
این چشه؟
 
این چشه؟
  
گل آقا: (با اشاره سر به‌‌او می‌فهماند که حرفش را نزند) حرف چی؟
+
'''گل آقا:''' '''(با اشاره سر به او می‌فهماند که حرفش را نزند)''' حرف چی؟
::(به گیلانی)
+
::::'''(به گیلانی)'''
  
 
مخلصیم رئیس!
 
مخلصیم رئیس!
  
گیلانی: علی بن!
+
'''گیلانی:''' علی یُن!
  
رحیم: به‌‌پستش نخوردی که؟
+
'''رحیم:''' به پستش نخوردی که؟
  
گل آقا: زن و بچه مونو سیر ببینیم، بعد. شاخ مونم باید تیر شه.
+
'''گل آقا:''' زن و بچه مونو سیر ببینیم، بعد. شاخ مونم باید تیزشه.
  
رحیم: (ترتیب چند چای را فوری می‌دهد) اسدالله خان، تو فکری جانم؟ صبحی بار و بندیل داشتی. به‌‌تیرکی می‌رفتی. با جوجه و جارو...
+
'''رحیم:''' '''(ترتیب چند چای را فوری می‌دهد)''' اسداله خان، تو فکری جانم؟ صبحی باروبندیل داشتی. به تیرِ کی می‌رفتی. با جوجه و جارو...
  
اسدالله: می‌رفتم شهر، هیچی.
+
'''اسدالـله:''' میرفتم شهر، هیچی.
  
گیلانی: دور جوجه و جارو دیگه ور افتاده. شرکت تعاونی راه انداختن.
+
'''گیلانی:''' دور جوجه و جارو دیگه ور افتاده. شرکت تعاونی راه انداختن.
  
گل آقا: تو بنویس 192، من برات این رو اون روش می‌کنم می‌خونم، اماله!
+
'''گل آقا:''' تو بنویس ۱۹۲، من برات این رو اون روش میکنم می‌خونم، اِماله!
::(جمع مدتی می‌خندد)
+
::::'''(جمع مدتی می‌خندد)'''
  
 
خب.
 
خب.
  
اسدالله: چرا به‌‌من نگفتی طرف اینجاس؟
+
'''اسدالـله:''' چرا به من نگفتی طرف اینجاس؟
  
رحیم: چه می‌دونسم پیش اون منبری. تو لاک خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود.
+
'''رحیم:''' چه میدونسم پیش اون میری. تو لاک خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود.
اسدالله. این همه راه رفتم، دیدم در و دروازه‌ش کیپه. پرسیدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.
 
  
رحیم: بزن و بکوب داشت جانم، اینجاس.
+
'''اسدالـله:''' این همه راه رفتم، دیدم در و دروازه‌ش کیپه. پرسیدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.
::گل آقا نگاه تندی به‌‌رحیم می‌کند. رحیم حرفش را برمی‌گرداند.
+
 
 +
'''رحیم:''' بزن و بکوب داشت جانم، اینجاس.
 +
::::'''گل آقا نگاه تندی به رحیم می‌کند. رحیم حرفش را برمی‌گرداند.'''
  
 
انگار پول می‌خواسی ازش نزول کنی؟
 
انگار پول می‌خواسی ازش نزول کنی؟
  
اسدالله: یه شیشصد تومنی.
+
'''اسدالـله:''' یه شیشصد تومنی.
  
نصرالله: خب چرا از شرکت تعاونی نمی‌گیری؟
+
'''نصرالـله:''' خب چرا از شرکت تعاونی نمی‌گیری؟
  
اسدالله: قبلا گرفته خم.
+
'''اسدالـله:''' قبلا گرفته خم.
  
 
که گفتی شرکت تعاونی....
 
که گفتی شرکت تعاونی....
::(محکم به‌‌شانهٔ مازیار می‌زند)
+
::::'''(محکم به شانهٔ مازیار می‌زند)'''
  
 
چطور رفیق؟
 
چطور رفیق؟
::مازیار مدتی نگاهش می‌کند،
+
::::''('مازیار مدتی نگاهش می‌کند)'''
  
نصرالله: بد وقتی غلاف کرد.
+
'''نصرالـله:''' بد وقتی غلاف کرد.
  
گل آقا: چطور مگه؟
+
'''گل آقا:''' چطور مگه؟
  
گیلانی: دیشب ما دنبالت بودمی، کجا بودی؟
+
'''گیلانی:''' دیشب ما دنبالت بودیم، کجا بودی؟
  
مازیار: شهر بودم.
+
'''مازیار:''' شهر بودم.
  
اسدالله: (به گیلانی) میومدین پیش ما خبک دیگه نموندین، رفتین.
+
'''اسدالـله:''' '''(به گیلانی)''' میومدین پیش ما خبک دیگه نموندین، رفتین.
  
گیلانی: نخواستم مزاحم بشم.
+
'''گیلانی:''' نخواستم مزاحم بشم.
  
نصرالله: دو سه بار اومدیم جلو خونه‌ت، برگشتیم.
+
'''نصرالـله:''' دو سه بار اومدیم جلو خونه‌ت، برگشتیم.
  
گیلانی: حدس می‌زدم نباشی.
+
'''گیلانی:''' حدس می‌زدم نباشی.
  
نصرالله: مردی گفتن، معرفتی گفتن. چراغ اتاقم که روشن بود، نکنه خودتو اون تو حبس کرده بودی؟
+
'''نصرالـله:''' مردی گفتن، معرفتی گفتن. چراغ اتاقتم که روشن بود، نکنه خودتو اون تو حبس کرده بودی؟
  
مازیار: تو دیگه در تو بذار! خدمتشون عرض کردم، شهر بودم.
+
'''مازیار:''' تو دیگه در تو بذار! خدمتشون عرض کردم، شهر بودم.
  
گل آقا: می‌گفتی مام میومدیم خب. آی الواتی تو شهرم چسبه! مگه نه اسدالله؟
+
'''گل آقا:''' می‌گفتی مام میومدیم خب. آی الواتی تو شهر م‌چسبه! مگه نه اسداله؟
  
اسدالله: حالا تو چرا داری حرف اون قرمساقو می‌زنی؟ هر وقت می‌رفتم پیشش می‌گفت «ها، چیه؟ بازم برا الواتی اومدی شهر؟» - می‌گفتم «ما زن و بچه داریم، ما رو چه به‌‌این حرفا؟» - می‌گفت «خبه، خبه، جانماز آب نکش!»
+
'''اسدالـله:''' حالا تو چرا داری حرف اون قرمساقو می‌زنی؟ هروقت میرفتم پیشش می‌گفت «ها، چیه؟ بازم برا الواتی اومدی شهر؟» - می‌گفتم «ما زن و بچه داریم، ما رو چه به این حرفا؟» - میگفت «خبه، خبه، جانماز آب نکش!»
  
درویش: کافر همه را به‌‌کیش خود پندارد.
+
'''درویش:''' کافر همه را به کیش خود پندارد.
  
گل آقا: (با خنده) تو بالاخره یه چیزی گفتی، دلمون ترکید.
+
'''گل آقا:''' '''(با خنده) تو بالاخره یه چیزی گفتی، دلمون ترکید.'''
::(چند نفر می‌خندند. مازیار بلند می‌شود، گل آقا با دستش به‌‌شانه‌اش می‌زند، می‌نشاندش)
+
::::'''(چند نفر می‌خندند. مازیار بلند می‌شود، گل آقا با دستش به شانه‌اش می‌زند، می‌نشاندش)'''
  
 
بنشین، کاپیتان.
 
بنشین، کاپیتان.
  
مازیار: ولم کن می‌خوام برم.
+
'''مازیار:''' ولم کن میخوام برم.
  
گل آقا: (به نصرالله) درست گفتم؟
+
'''گل آقا:''' '''(به نصراله)''' درست گفتم؟
  
گیلانی: کاپیتان نیروی دریایی.
+
'''گیلانی:''' کاپیتان نیروی دریائی.
  
گل آقا: (به گیلانی) یه چند روزی ما اون تو بودیم،
+
'''گل آقا:''' '''(به گیلانی)''' یه چند روزی ما اون تو بودیم،
  
گیلانی: ما دیگه با همه، ایاغیم. خبرم نرسه. می‌گیریم.
+
'''گیلانی:''' ما دیگه با همه، ایاغیم. خیرم نرسه. می‌گیریم.
  
گل آقا: می‌بخشی باهات رک و راست صحبت می‌کنم. تعریف همکار جنابعالی رو امروز شنیدم.
+
'''گل آقا:''' می‌بخشی باهات رک و راست صحبت می‌کنم. تعریف همکار جنابعالی رو امروز شنیدم.
  
گیلانی: تعریفشو خودم کردم.
+
'''گیلانی:''' تعریفشو خودم کردم.
  
اسدالله: توره به‌‌این (اشاره به‌‌گل آقا) می‌گفتم. دیشب از زنم شنیدم، خیلی حرفه.
+
'''اسدالـله:''' توره به این '''(اشاره به گل آقا)''' می‌گفتم. دیشب از زنم شنیدم، خیلی حرفه.
  
رحیم: قضیه خود نگیره‌س؟
+
'''رحیم:''' قضبه خود نگیره‌س؟
  
گیلانی: آره خب. اونم آدم مفلوکیه. دس خودش که نیس. آمار می‌خوان ازش، شماها باید گوشی دس‌تون باشه.
+
'''گیلانی:''' آره خب. اونم آدم مفلوکیه. دسِ خودش که نیس. آمار می‌خوان ازش، شماها باید گوشی دس‌ِتون باشه.
  
گل آقا: من یکی که ببینمش تو ده، آمارشو می‌برم بالا.
+
'''گل آقا:''' من یکی که ببینمش تو ده، آمارشو می‌برم بالا.
  
رحیم: صلاح نیس اینطرفا آفتابی شه.
+
'''رحیم:''' صلاح نیس اینطرفا آفتابی شه.
  
گیلانی: سر همین دعوام شد باهاش. گفت تو پخش کردی هیچکی دم چکم نیاد خون برا آزمایش نده گفتم مرغی خروسی چیزی پیدا کن، گفت بد نگفتی. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.
+
'''گیلانی:''' سر همین دعوام شد باهاش. گفت تو پخش کردی هیچکی دم چکم نیاد خون برا آزمایش نده گفتم مرغی خروسی چیزی پیدا کن، گفت بد نگفتی. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.
  
::مشدی با زنبیلی بزرگ – پر از غوره – که پشتش است، به‌‌زحمت می‌آید تو، بارش را با خستگی می‌گذارد زمین و پس از حال و احوال کنار درویش دم در روی کتل می‌نشیند.
+
::::'''مشدی با زنبیلی بزرگ – پر از غوره – که پشتش است، بزحمت می‌آید تو، بارش را با خستگی می‌گذارد زمین و پس از حال و احوال کنار درویش دم در روی کتل می‌نشیند.'''
  
گیلانی: خسته نباشی.
+
'''گیلانی:''' خسته نباشی.
  
مشدی: از کار خسته نیستیم، از روزگار خسته‌ایم.
+
'''مشدی:''' از کار خسته نیستیم، از روزگار خسته‌ایم.
  
گیلانی: روزگار رو هم خدمتش می‌رسیم، صبر کن.
+
'''گیلانی:''' روزگار رو هم خدمتش می‌رسیم، صبر کن.
  
گل آقا: زنم می‌گفت احضاریه برات رسیده. بارت از همه سنگین‌تره، درسته؟
+
'''گل آقا:''' زنم می‌گفت احضاریه برات رسیده. بارت از همه سنگین‌تره، درسته؟
  
مشدی: نزول تومن به‌‌تومن احضاریه‌م داره. از خودت بگو.
+
'''مشدی:''' نزول تومن به تومن احضاریه‌م داره. از خودت بگو.
  
گل آقا: من دلم پره.
+
'''گل آقا:''' من دلم پره.
  
اسدالله: تو که بار تو زمین گذاشتی 20 روز خوابید استخونت نرم شد، منو بگو که زهرمو هنوز نریختم.
+
'''اسدالـله:''' تو که بار تو زمین گذاشتی بیست روز خوابیدی استخونت نرم شد، منو بگو که زهرمو هنوز نریختم.
  
رحیم: (ضمن آنکه به‌‌مشدی چای می‌دهد) مام دیروز یه گردگیری باهاش کردیم.
+
'''رحیم:''' '''(ضمن آنکه به مشدی چای می‌دهد)''' مام دیروز یه گردگیری باهاش کردیم.
  
گل آقا: چیزی تو جنته‌ت نبود. فیصله‌ش دادی زود که.
+
'''گل آقا:''' چیزی تو جنته‌ت نبود. فیصله‌ش دادی زود که.
  
رحیم: امروز فرداس که از پاسگاه بیان دنبالم.
+
'''رحیم:''' امروز فرداس که از پاسگاه بیان دنبالم.
  
درویش: یه مشت و مال می‌خواستی. خیلی وقت بود انا رجلن می‌کردی. حالا می‌برنت پاسگاه خالتو جا میارن.
+
'''درویش:''' یه مشت و مال می‌خواستی. خیلی وقت بود اَنا رَجُلُن می‌کردی. حالا می‌برنت پاسگاه حالتو جا میارن.
  
گل آقا: کار به‌‌پاسگاه نمی‌کشه. یارو دستش رو میشه. قضیهٔ برادرزاده‌شو می‌گم.
+
'''گل آقا:''' کار به پاسگاه نمی‌کشه. یارو دستش رو میشه. قضیهٔ برادرزاده‌شو میگم.
::(به مازیار)
+
::::'''(به مازیار)'''
  
 
تو یه ضامن‌دار داشتی کاپیتان، چطور شد؟
 
تو یه ضامن‌دار داشتی کاپیتان، چطور شد؟
  
نصرالله: بد وقتی غلافش کرد، چی می‌گفتم....
+
'''نصرالـله:''' بد وقتی غلافش کرد، چی میگفتم...
  
گل آقا: قضیه چیه.
+
'''گل آقا:''' قضیه چیه.
  
نصرالله: درویش تعریف کن.
+
'''نصرالـله:''' درویش تعریف کن.
  
مازیار (جستی می‌زند، بلند می‌شود، رودرروی گل آقا) 20 روز رفتی اون تو خوابیدی، حالا برا ما چسی میای؟
+
'''مازیار: (جستی می‌زند، بلند می‌شود، رودرروی گل آقا)''' بیست روز رفتی اون تو خوابیدی، حالا برا ما چسی میای؟
  
اسدالله: دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چی می‌گفتم؟
+
'''اسدالـله:''' دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چی میگفتم؟
  
نصرالله: اگه دشمنتو نمی‌شناسی اقل‌کم دوستتو بشناس.
+
'''نصرالـله:''' اگه دشمنتو نمیشناسی اقل‌کم دوستتو بشناس.
  
گیلانی: اگه چیزی بارمون نمی‌کنی می‌گم انگار سر نخ دستت نیست.
+
'''گیلانی:''' اگه چیزی بارمون نمی‌کنی می‌گم انگار سرنخ دستت نیست.
::بلند می‌شود، یک جعبه سیگار جلو او می‌گیرد.
+
::::'''بلند می‌شود، یک جعبه سیگار جلو او می‌گیرد.'''
::مازیار مکثی می‌کند، یکی برمی‌دارد. گیلانی به‌‌بقیه تعارف می‌کند. گل آقا، رحیم و درویش سیگاری برمی‌دارند. رحیم کبریت می‌زند گیلانی فندک. او مازیار را کنار خودش می‌نشاند.
+
::::'''مازیار مکثی می‌کند، یکی برمی‌دارد. گیلانی به بقیه تعارف می‌کند. گل آقا، رحیم و درویش سیگاری برمی‌دارند. رحیم کبریت می‌زند گیلانی فندک. او مازیار را کنار خودش می‌نشاند.'''
  
 
بشین.
 
بشین.
  
گل آقا: (ضمن آنکه پکی به‌‌سیگار می‌زند) اون تو روزی بیستا قایق درست می‌کردم با کاغذ. یه ظرف آب جلوم بود، می‌انداختم توش. بعضی وقتام می‌دادم ببرن ولشون کنن رو آب حوض. برا پاسبونا. این خودش یه جور سرگرمی بود. روز آخر که میومدیم افسر نگهبان گفت «صبر کن ببینم». – موندم. پرسید «شغلت چیه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صیاد نیستی؟» - گفتم نه – گفت «کرجی‌بان چی؟» - گفتم نه. – گفت «قایق تعمیر می‌کنی؟» - اینم گفتم نه. – گفت «پس این همه قایق چیه که با کاغذ درس می‌کنی؟» - گفتم «یه رفیق دارم آب بازه. راهی این بندر اون بندره. خاطرخواه یک دختره‌س. می‌ترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه». – خندید گفت «مرخصی، برو».
+
'''گل آقا: (ضمن آنکه پکی به سیگار می‌زند)''' اون تو روزی بیستا قایق درست می‌کردم با کاغذ. یه ظرف آب جلوم بود، میانداختم توش. بعضی وقتام میدادم ببرن ولشون کنن رو آب حوض. برا پاسبونا. این خودش یه جور سرگرمی بود. روز آخر که میومدیم افسر نگهبان گفت «صبر کن ببینم». – موندم. پرسید «شغلت چیه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صیاد نیستی؟» - گفتم نه – گفت «کرجی‌بان چی؟» - گفتم نه. – گفت «قایق تعمیر می‌کنی؟» - اینم گفتم نه. – گفت «پس اینهمه قایق چیه که با کاغذ درس می‌کنی؟» - گفتم «یه رفیق دارم آب بازه. راهی این بندر اون بندره. خاطرخواه یک دختره‌س. میترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه». – خندید گفت «مرخصی، برو».
::(به مازیار)
+
::::'''(به مازیار)'''
  
 
تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بیشتره. سرم داد بکش، چه مانعی داره؟
 
تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بیشتره. سرم داد بکش، چه مانعی داره؟
  
اسدالله: تو یکی رو نشون بده دلش پر نباشه. این چه حرفیه...
+
'''اسدالـله:''' تو یکی رو نشون بده دلش پر نباشه. این چه حرفیه...
  
زارع: (یک دفعه، عصبی می‌شود) قرمساق پیغام داد برم غوره بده، تیمچه، مرغ، چوکول، گفتم کوفتم بش نمیدم.
+
'''زارع: (یک دفعه، عصبی می‌شود)''' قرمساق پیغام داد برم غوره بده. نیمچه، مرغ، جوکول، گفتم کوفتم بش نمیدم.
::استکان خالی چای را که مدتی با آن مشغول بود زمین می‌گذارد.
+
::::'''استکان خالی چای را که مدتی با آن مشغول بود زمین می‌گذارد.'''
  
مازیار: چی قرار بود تعریف کنی درویش؟
+
'''مازیار:''' چی قرار بود تعریف کنی درویش؟
  
درویش: (دست در جیب می‌کند) سر چاقو دعواتون نشه بابا، بیا.
+
'''درویش: (دست در جیب می‌کند)''' سر چاقو دعواتون نشه بابا، بیا.
::(چاقو را می‌آورد، پرتش می‌کند وسط)
+
::::'''(چاقو را می‌آورد، پرتش می‌کند وسط)'''
  
 
ما نخواستیم.
 
ما نخواستیم.
::(مازیار فرزی خم می‌شود که برش دارد. گل آقا می‌پرد، پایش را می‌گذارد روی آن).
+
::::'''(مازیار فرزی خم می‌شود که برش دارد. گل آقا می‌پرد، پایش را می‌گذارد روی آن).'''
  
گل آقا: صبر کن. اولش یه خورده باهات حرف دارم. بعدشم یه بازی یادت میدم. برا سرگرمی بد نیس. اون تو با بچه‌ها که بودیم کارمون شبا همین بود. دور هم می‌نشستیم، اولش یه عالمه حرف می‌زدیم. هر کی از سرگذشتش می‌گفت. بعد گرمی گرفتیم. یه چیزی جای چاقو ور می‌داشتیم می‌انداختیم بیرون. یکی تومون بود، ای، یه چند کلاسی بیشتر از ما درس خونده بود. می‌گفت «اونی که بیشتر زخم خورده و خلاصیشم تو اون می‌بینه بره بیرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش می‌کردیم. یکی می‌رفت یکی نمی‌رفت. معلوم نبود. اما بعد که چراغ روشن می‌شد جیبارو می‌گشتیم مرد صاحب درد پیدا می‌شد.
+
'''گل آقا:''' صبر کن. اولش یه خورده باهات حرف دارم. بعدشم یه بازی یادت میدم. برا سرگرمی بد نیس. اون تو با بچه‌ها که بودیم کارمون شبا همین بود. دور هم می‌نشستیم، اولش یه عالمه حرف می‌زدیم. هرکی از سرگذشتش می‌گفت. بعد گر می‌گرفتیم. یه چیزی جای چاقو ور می‌داشتیم می‌انداختیم بیرون. یکی تومون بود، ایّ، یه چند کلاسی بیشتر از ما درس خونده بود. می‌گفت «اونی که بیشتر زخم خورده و خلاصیشم تو اون می‌بینه بره بیرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش می‌کردیم. یکی می‌رفت یکی نمی‌رفت. معلوم نبود. اما بعد که چراغ روشن می‌شد جیبا رو می‌گشتیم مرد صاحب درد پیدا می‌شد.
::چاقو را با پایش عقب می‌زند:
+
::::'''چاقو را با پایش عقب می‌زند:'''
  
تو از سر شب دمقی. می‌دونم ضربه به‌‌گیجگات خورده. ظاهرا هیچیت نشده. دیشبم تو این بزن و بکوب گذاشتی رفتی شهر. انگار نه انگار که هفت سال...
+
تو از سر شب دمقی. میدونم ضربه به گیجگات خورده. ظاهراً هیچیت نشده. دیشبم تو این بزن و بکوب گذاشتی رفتی شهر. انگار نه انگار که هفت سال...
  
مازیار: بس کن، خداتو میگما!
+
'''مازیار:''' بس کن، خداتو میگما!
  
گل آقا: چند ساله می‌شناسمت؟ بیشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشی. سر کارگر بودی. همین آقا (با اشاره به‌‌گیلانی): گذاشتت سر کار، تو همین ده. دستش درد نکنه. ما منظورمونه. حرف چیز دیگه‌س. درد این (با اشاره به‌‌
+
'''گل آقا:''' چند ساله می‌شناسمت؟ بیشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشی. سرکارگر بودی. همین آقا '''(با اشاره به گیلانی:)''' گذاشتت سر کار، تو همین ده. دستش درد نکنه. ما منظورمونه. حرف چیز دیگه‌س. درد این (با اشاره به اسداله:) درد اون قرضه، درد این '''(با اشاره به رحیم)''' درد دکونشه، درد اون بابا بنده خدام '''(با اشاره به مشدی:)''' غرامته. درد نصرالـله و درویش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چیه؟ یه دختر؟
  
اسدالله): درد اون قرضه، درد این (با اشاره به‌‌رحیم) درد دکونشه، درد اون بابا بنده خدام (با اشاره به‌‌مشدی): غرامته. درد نصرالله و درویش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چیه؟ یه دختر؟
+
'''گیلانی:''' ما رو از قلم انداختی.
  
گیلانی: ما رو از قلم انداختی.
+
'''گل آقا:''' ما مخلص شمائیم. '''(می‌خندد.)'''
 
 
گل آقا: ما مخلص شماییم. (می‌خندد).
 
  
 
بالاخره مام همچین بی‌درد نیستیم.
 
بالاخره مام همچین بی‌درد نیستیم.
  
(انگار که شنیده است) مست می‌کنی می‌زنی زیر آواز که چی؟ با این و اون در می‌افتی که چی؟ قلاده بیفته گردنت؟ کمرت مث این بابا (با اشاره به‌‌زارع با چانکش): زیر بارچان خم بشه؟ مث اسدالله جوجه و جارو و بار و بندیل کنی بری شهر؟ مث این بندهٔ خدا، رحیم، برادرزادهٔ تو بی‌سیرت کنن؟ من کاری به‌‌اون قرمساق ندارم. کاری‌یم به‌‌ناصر چارچرخ و زن و وانت نزولیش ندارم. کیه ندونه؟ هزار تا دوز و کلک سوار کرد، اینم روش. زیر خاکی درآورد، یه علمم روش. هر کی رو خار راهش دید دروش کرد، مام روش. حق و حساب نرسید، اسم برد داد وظیفه، خب. تومن به‌‌تومن نزول داد، باشه. برنج پاییز ازت ارزون خرید بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فکر دختره رو بکن.
+
'''(انگار که شنیده است)''' مست میکنی می‌زنی زیر آواز که چی؟ با این و اون در می‌افتی که چی؟ قلاده بیفته گردنت؟ کمرت مث این بابا '''(با اشاره به زارع یا چانکش:)''' زیر بارچان خم بشه؟ مث اسدالـله جوجه و جارو و بار و بندیل کنی بری شهر؟ مث این بندهٔ خدا، '''رحیم،''' برادرزادهٔ تو بی‌سیرت کنن؟ من کاری به اون قرمساق ندارم. کاری‌یم به '''ناصر چارچرخ''' و زن و وانت نزولیش ندارم. کیه ندونه؟ هزار تا دوز و کلک سوار کرد، اینم روش. زیر خاکی درآورد، یه عَلَمَم روش. هر کی رو خار راهش دید دروش کرد، مام روش. حق و حساب نرسید، اسم برد داد وظیفه، خب. تومن به تومن نزول داد، باشه. برنج پائیز ازت ارزون خرید بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فکر دختره رو بکن.
  
اسدالله: بعله. فکر اونا شو بذار برا ما.
+
'''اسدالـله:''' بعله. فکر اونا شو بذار برا ما.
  
گل آقا: می‌خوام بدونم یعنی تو پابندش می‌شدی؟ تو چار صباح دیگه هوایی آبادان، چه می‌دونم بوشهر، نمی‌شدی؟
+
'''گل آقا:''' می‌خوام بدونم یعنی تو پابندش می‌شدی؟ تو چار صباح دیگه هوائی آبادان، چه میدونم بوشهر، نمی‌شدی؟
  
نصرالله: من برا چی زن نمی‌گیرم؟
+
'''نصرالـله:''' من برا چی زن نمیگیرم؟
  
درویش: تو کمرت شله جانم. شاشیدی از ترس تو تنبونت انگار یادت رفته؟
+
'''درویش:''' تو کمرت شله جانم. شاشیدی از ترس تو تنبونت انگار یادت رفته؟
::(خنده شدید جمع. مازیار و گل آقا هم می‌خندند).
+
::::'''(خنده شدید جمع. مازیار و گل آقا هم می‌خندند).'''
  
گل آقا: عجب ناکسیه این! (اشاره به‌‌درویش داشت)
+
'''گل آقا:''' عجب ناکسیه این! '''(اشاره به درویش داشت)'''
  
 
کجا؟
 
کجا؟
  
درویش: (با خنده) تو پاسگاه. خیالش من نفهمیدم. تا گفتن این تخم سگو (با اشاره به‌‌نصرالله) بیارین، یه دفه دیدم زانواش می‌لرزه. گفتم ای خدا، الانه که کار دس خودش بده. همین جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمین، تا زیر میز فرمانده هم رفته بود.
+
'''درویش: (با خنده)''' تو پاسگاه. خیالش من نفهمیدم. تا گفتن این تخم سگو '''(با اشاره به نصرالـله)''' بیارین، یه دفه دیدم زانواش می‌لرزه. گفتم ای خدا، الانه که کار دس خودش بده. همین جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمین، تا زیر میز فرمانده هم رفته بود.
::(خندهٔ همه. مازیار هم می‌خندد)
+
::::'''(خندهٔ همه. مازیار هم می‌خندد)'''
  
گل آقا: انگار کاپیتان حالش جا اومد.
+
'''گل آقا:''' انگار کاپیتان حالش جا اومد.
  
گیلانی: چرا که نیاد؟ آدم روشنیه. زن، همه جا هس. مهم اینه که آدم، تکلیفشو با خودش روشن کنه.
+
'''گیلانی:''' چرا که نیاد؟ آدم روشنیه. زن، همه جا هس. مهم اینه که آدم، تکلیفشو با خودش روشن کنه.
  
اسدالله: بعله، تو کار گل نکردی، زیر بار گلم نرو! من یکی هر چی دارم می‌کشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام می‌کشم. (با اشاره به‌‌گل آقا) تو رو نمی‌دونم.
+
'''اسدالـله:''' بعله، تو کار گل نکردی، زیر بار گلم نرو! من یکی هرچی دارم میکشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام می‌کشم. '''(با اشاره به گل آقا)''' تو رو نمیدونم.
  
گل آقا: 20 روز، تنهایی خط و نشون کشیدم. صد دفه تو بازی چاقو رو از جیبم درآوردن. گفتم بیام بیرون، یه تبر ور می‌دارم میرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه کلکشو می‌کنم. شب که رفتم خونه، یه نصفه نون دست بچه‌م دیدم گفتم: کیه که نون اینارو برسونه...
+
'''گل آقا:''' بیست روز، تنهایی خط و نشون کشیدم. صد دفه تو بازی چاقو رو از جیبم درآوردن. گفتم بیام بیرون، یه تبر ور می‌دارم میرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه کلکشو می‌کنم. شب که رفتم خونه، یه نصفه نون دست بچه‌م دیدم گفتم: کیه که نون اینارو برسونه...
::(مشدی – جان‌کش – بلند می‌شود پول چایش را می‌دهد، به‌‌زحمت جان غوره را به‌‌پشت می‌گیرد و درحالی‌که زیر بارش کاملا خم شده، از نیمه راه برمی‌گردد و انگار به‌‌یک مخاطب خیالی، می‌گوید)
+
::::'''(مشدی – چان‌کش – بلند می‌شود پول چایش را می‌دهد، بزحمت چان غوره را به پشت می‌گیرد و درحالیکه زیر بارش کاملاً خم شده، از نیمه راه برمی‌گردد و انگار به یک مخاطب خیالی، می‌گوید)'''
مشدی: بمیره، بترکه، کوفت هم بش نمی‌دم! می‌خواد زندونیم کنه. می‌خواد بکشدم. حالام که اومده نمی‌ذارم زنم خدمتشو بکنه، آفتابه‌شو پر کنه. فحشیش می‌کنم.
+
'''مشدی:''' بمیره، بترکه، کوفت هم بش نمی‌دم! میخواد زندونیم کنه. میخواد بکشدم. حالام که اومده نمیذارم زنم خدمتشو بکنه، آفتابه‌شو پر کنه. فحشیش می‌کنم.
::(بدون خداحافظی می رود).
+
::::'''(بدون خداحافظی می رود).'''
  
رحیم: خب، بازی چی شد پس؟ (با اشاره به‌‌چاقو که رو زمین افتاده):
+
'''رحیم:''' خب، بازی چی شد پس؟ '''(با اشاره به چاقو که رو زمین افتاده:)'''
  
 
بیچاره چاقو، چه بی‌صاحب افتاده!
 
بیچاره چاقو، چه بی‌صاحب افتاده!
  
گیلانی: چاقو برای بزرک دوزک نیس. از چاقو باید کار کشید. جاهل بازی و این حرفا نه، دفاع از حق.
+
'''گیلانی:''' چاقو برای بزرک دوزک نیس. از چاقو باید کار کشید. جاهل بازی و این حرفا نه، دفاع از حق.
اسدالله: همین.
+
 
 +
'''اسدالـله:''' همین.
  
درویش: (هو می‌کشد) هو، حق!
+
'''درویش: (هو می‌کشد)''' هو، حق!
  
پس من چراغو می‌کشم پایین.
+
پس من چراغو می‌کشم پائین.
::(قبلا سر شب چراغ زنبوری را روشن کرده است).
+
::::'''(قبلاً سر شب چراغ زنبوری را روشن کرده است.)'''
  
گیلانی: اونی که بار دردش سنگین‌تره و چاقو رو مفر می‌دونه و می‌تونه زخمشو باهاش بشکافه باید بره بیرون، نه هر کی.
+
'''گیلانی:''' اونی که بار دردش سنگین‌تره و چاقو رو مفر می‌دونه و میتونه زخمشو باهاش بشکافه باید بره بیرون، نه هر کی.
  
درویش: مرد فقط اونی نیس که میره بیرون، اونی‌یم که می‌مونه، مرده.
+
'''درویش:''' مرد فقط اونی نیس که میره بیرون، اونی یم که میمونه، مرده.
  
گیلانی: بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نیس از چاقو کار بکشه، می‌ذاره اونی که می‌تونه ازش استفاده کنه.
+
'''گیلانی:''' بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نیس از چاقو کار بکشه، میذاره اونی که میتونه ازش استفاده کنه.
  
گل آقا: (خم می‌شود چاقو را از زمین برمی‌دارد) خب، حالا چراغو خاموش کن. (با اشاره به‌‌رحیم).
+
'''گل آقا: (خم می‌شود چاقو را از زمین برمی‌دارد)''' خب، حالا چراغو خاموش کن. '''(با اشاره به رحیم).'''
::رحیم به‌‌طرف چراغ می‌رود. برش می‌دارد، اما قبل از اینکه خاموشش کند صدای جیغ گریه‌آلود چند زن و حرف‌های نامفهوم چند مرد صحنه را پر می‌کند. باید اتفاق بدی افتاده باشد. رحیم درجا خشکش زده و گل آقا و اسدالله در یک چشم به‌‌هم زدن پریده‌اند بیرون. بقیه غافلگیر و بهت‌زده نشسته‌اند به‌‌هم نگاه می‌کنند. همزمان، یحیی سراسیمه وارد می‌شود و با نگاه پی مازیار می‌گردد:
+
::::'''رحیم بطرف چراغ می‌رود. برش می‌دارد، اما قبل از اینکه خاموشش کند صدای جیغ گریه‌آلود چند زن و حرف‌های نامفهوم چند مرد صحنه را پر می‌کند. باید اتفاق بدی افتاده باشد. رحیم در جا خشکش زده و گل آقا و اسداله در یک چشم به هم زدن پریده‌اند بیرون. بقیه غافلگیر و بهت‌زده نشسته‌اند بهم نگاه می‌کنند. همزمان، یحیی سراسیمه وارد می‌شود، و با نگاه پی مازیار می‌گردد:'''
  
یحیی: بابا، ایوالله! مردونگی‌یم خوب چیزیه. نشستین که چی؟ دختره کار دست خودش داده. تریاک خورده، بلند شین یه کاری بکنین.
+
'''یحیی:''' بابا، ایوالله! مردونگی‌یم خوب چیزیه. نشستین که چی؟ دختره کار دست خودش داده. تریاک خورده، بلند شین یه کاری بکنین.
::کیفش را برمی‌دارد و شتابان به‌‌راه می‌افتد. مازیار و نصرالله و دیگران سراسیمه دنبال او به‌‌طرف بیرون هجوم می‌برند.
+
::::'''کیفش را برمی‌دارد و شتابان به راه می‌افتد. مازیار و نصرالـله و دیگران سراسیمه دنبال او بطرف بیرون هجوم می‌برند.'''
  
  
سطر ۳۶۱: سطر ۳۶۴:
 
[[رده:محمود طیاری]]
 
[[رده:محمود طیاری]]
 
[[رده:کتاب جمعه]]
 
[[رده:کتاب جمعه]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
 +
 +
{{لایک}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۲۸

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳


محمود طیاری


قهوه‌خانم رحیم:
عصر است بتدریج شب می‌شود:
بساط، گوشهٔ چپ جلو صحنه است.
سه پنجره ارتباط ما را با فضای آشنای روستای بیرون حفظ می‌کند.
درویش نزدیک در نشسته و رحیم پشت بساطش است:

رحیم: (درحین کار) دیگه سراغت نیومدن؟

درویش: یه چائی بده ما... نه.

رحیم: پس سروصداش خوابید؟ همیشه همین جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگیر و ببند، بعدش همچی که آبا از آسیاب افتاد، پرونده مالید. انگار نه مقبره‌ئی نه عَلَمی. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفی لیوان آبم روش.

درویش: می‌خوای حال‌گیری بکنی پاشم برم.

نه والـله.

به درویش چای می‌دهد.
گیلانی، کیف به دست درحالیکه با نصرالـله تعارف می‌کند: «- بفرما، - نه، شما.»
وارد میشوند و با درویش و رحیم حال و احوال می‌کنند.

رحیم: حرف تو بود.

نصرالـله: حرف من؟

درویش: آقا بند کرده به عَلَمِ شیخ زاهد. مدعی‌العموم شده.

نصرالـله: چوب تو آستین‌مون کرده‌ن. بسمون نیس؟

رحیم: دِ حرفِ منم اینه. میگم چطور شد آخه؟ جای صافش مو در آورد منفذر و پوشوند؟

درویش: چائی بده خدمت آقا.

رحیم: نوکرشم، چشم.

گیلانی: دعواتون نشه، انگار به پول نزدیکش کرده.

رحیم: راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفی، او با رئیس پاسگاش. تو با رئیس پاسگاش طرفی، اون با فرموندش.

نصرالـله: تو جائی تو بستی که اصلاً زخم نیست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نِگر میداشتن، الانه خرت از کرگی دم نداشت.

رحیم: دُم نداشت؟ باید میدیدی دیروز با کی حرفمون شد.

نصرالـله: حرف با عمل دوتاس.

درویش: آدمِ عملی رو چه به این حرفا؟

رحیم: ما از کسی رو نمیگیریم. تو عبا رو جایِ چادر وَرداشتی.

(به گیلانی و نصرالـه چای می‌دهد)

حرف آقا بزرگ بود.

گیلانی: معروف حضورمون هس.

رحیم: پاشد از شهر اومد دِه. آستین بالا زد برا ناصر.

نصرالـله: بالاخره اونم به وانِتِش رسید.

رحیم: نزولیه جانم. اونقدر باید دنده عوض کنه، پس رو پیش رو کنه، تا دندِش نرم شه.

گیلانی: کسی که به آدم، هم پول نزول میده هم زن، بی‌منظور نیست.

رحیم: اهل معامله‌س جانم، کارش اینه. به پست مازیار نخورد، اگه نه می‌خریدش. ناصرم بد نیس، زِبِله. پس فردام جای مباشره رو میگیره. حالا گور بابای اونی که بیست سال کثافتشو مزه‌مزه کرد. اما چون نتونس حریف گل آقا بشه، با یه اردنگ پس رفت.

نصرالـله: انگار دهن به دهن شدی باهاش؟

رحیم: اختیاری نبود جان تو. از این ور رد می‌شد، گفت «عروسی دارم. سماور تو امشب ور میداری میری بالا محل. چای منقل پای تو. خودتم یه دمی میگیری». گفتم «حال و حوصلهٔ عروسی رو ندارم». – گفت «من بهت میگم». – گفتم «این عروسی نیس. عزاس، مازیار رو چیکارش می‌کنی؟ کشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمی‌شه که با یه وانت قرش زد». – خندید گفت «برا خودم نمی‌خوام بگیرش که». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش که پاتون هس. اون زن میگیره، چون وانت داره. وانت که مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نیس».

نصرالـله: همین جوری بش گفتی؟

رحیم: جان تو.

گیلانی: خیلی مردی بابا!

درویش: همچی نامردم نیس. خب، چی گفت؟

رحیم: گفت «این فضولیا بتو نیومده، سماورتو ور میداری میری اونجا، همین!» - شکارش بودم چقدر! قضیه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت مازیار جلو روم بود. بنظرم میومد یه نفر این وسط حروم میشه. من دمق، اون دمق. دیدم حالاس که حکم تخلیهٔ دکونو بذاره کف دستم. گفتم «اگه تونسم میام». – گفت «اگه مگه سرم نمیشه». – داشت میرفت، گفتم «نیومدم چی؟» - همینجوری بی‌منظور... که یه دفه دیدم مشتش حوالهٔ سینه‌م شد. یه خروار درد پیچید تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت کنار. گفتم «دفهٔ آخرته که اومدی ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همین وقت گل آقام رسید. محل سگ چی، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمی‌کنی.

گیلانی: رد پاش همه جا هس. تو هر قضیه‌ئی... دیشب پی مازیار بودم. با این اتفاقی که داشت می‌افتاد لازم بود یکی هواشو داشته باشه. نتونستم پیداش کنم. نزدیک خونهٔ اسدالـله بود گویا. به نصرالـله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تر. تا صب حرف زدیم.

نصرالـله: فکر شو که میکنم، به سرم می‌زنه بلند شم یه کارد سلاخی وردارم برم دم عمارتش... نه فکر کنی به خاطر خودم. نه! چوب بود، خوردیم. فحش بود، شنیدیم. تموم شد رفت. میگی نه؟ این درویش حی و حاضر. مث یه باک بنزین پر بود.

(به درویش)

غیر اینه؟

درویش: الانشم چی؟ به علی حاضرم بلند شم برم یه پیت نفت رو خودم بریزم یه گوله آتیش بشم بپیچم به پر و پاش.

نصرالـله: من ساکتش کردم. خاطر خودم نیس. دهن بابای شیخ زاهدم صلوات!

ما یه عَلَم داریم، اونم تو حسینیه‌س. فقط برا مازیاره که...

مازیار، اسداله و گل آقا تو می‌آیند. مازیار عرق فراوانی خورده و آن‌ها هوایش را دارند. گیلانی و نصراله کمکش می‌کنند که بنشیند. او کنار گل آقاست.

رحیم: (همزمان با ورود) جمال گل آقا رو...

گل آقا: (با خنده) درویش، چته معرکه گرفتی؟

درویش: دهن آلوده و یوسف ندریده. بشین برو تو حال.

رحیم: حرف میزدیم بابا.

(با اشاره به مازیار)

این چشه؟

گل آقا: (با اشاره سر به او می‌فهماند که حرفش را نزند) حرف چی؟

(به گیلانی)

مخلصیم رئیس!

گیلانی: علی یُن!

رحیم: به پستش نخوردی که؟

گل آقا: زن و بچه مونو سیر ببینیم، بعد. شاخ مونم باید تیزشه.

رحیم: (ترتیب چند چای را فوری می‌دهد) اسداله خان، تو فکری جانم؟ صبحی باروبندیل داشتی. به تیرِ کی می‌رفتی. با جوجه و جارو...

اسدالـله: میرفتم شهر، هیچی.

گیلانی: دور جوجه و جارو دیگه ور افتاده. شرکت تعاونی راه انداختن.

گل آقا: تو بنویس ۱۹۲، من برات این رو اون روش میکنم می‌خونم، اِماله!

(جمع مدتی می‌خندد)

خب.

اسدالـله: چرا به من نگفتی طرف اینجاس؟

رحیم: چه میدونسم پیش اون میری. تو لاک خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود.

اسدالـله: این همه راه رفتم، دیدم در و دروازه‌ش کیپه. پرسیدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.

رحیم: بزن و بکوب داشت جانم، اینجاس.

گل آقا نگاه تندی به رحیم می‌کند. رحیم حرفش را برمی‌گرداند.

انگار پول می‌خواسی ازش نزول کنی؟

اسدالـله: یه شیشصد تومنی.

نصرالـله: خب چرا از شرکت تعاونی نمی‌گیری؟

اسدالـله: قبلا گرفته خم.

که گفتی شرکت تعاونی....

(محکم به شانهٔ مازیار می‌زند)

چطور رفیق؟

('مازیار مدتی نگاهش می‌کند)'

نصرالـله: بد وقتی غلاف کرد.

گل آقا: چطور مگه؟

گیلانی: دیشب ما دنبالت بودیم، کجا بودی؟

مازیار: شهر بودم.

اسدالـله: (به گیلانی) میومدین پیش ما خبک دیگه نموندین، رفتین.

گیلانی: نخواستم مزاحم بشم.

نصرالـله: دو سه بار اومدیم جلو خونه‌ت، برگشتیم.

گیلانی: حدس می‌زدم نباشی.

نصرالـله: مردی گفتن، معرفتی گفتن. چراغ اتاقتم که روشن بود، نکنه خودتو اون تو حبس کرده بودی؟

مازیار: تو دیگه در تو بذار! خدمتشون عرض کردم، شهر بودم.

گل آقا: می‌گفتی مام میومدیم خب. آی الواتی تو شهر م‌چسبه! مگه نه اسداله؟

اسدالـله: حالا تو چرا داری حرف اون قرمساقو می‌زنی؟ هروقت میرفتم پیشش می‌گفت «ها، چیه؟ بازم برا الواتی اومدی شهر؟» - می‌گفتم «ما زن و بچه داریم، ما رو چه به این حرفا؟» - میگفت «خبه، خبه، جانماز آب نکش!»

درویش: کافر همه را به کیش خود پندارد.

گل آقا: (با خنده) تو بالاخره یه چیزی گفتی، دلمون ترکید.

(چند نفر می‌خندند. مازیار بلند می‌شود، گل آقا با دستش به شانه‌اش می‌زند، می‌نشاندش)

بنشین، کاپیتان.

مازیار: ولم کن میخوام برم.

گل آقا: (به نصراله) درست گفتم؟

گیلانی: کاپیتان نیروی دریائی.

گل آقا: (به گیلانی) یه چند روزی ما اون تو بودیم،

گیلانی: ما دیگه با همه، ایاغیم. خیرم نرسه. می‌گیریم.

گل آقا: می‌بخشی باهات رک و راست صحبت می‌کنم. تعریف همکار جنابعالی رو امروز شنیدم.

گیلانی: تعریفشو خودم کردم.

اسدالـله: توره به این (اشاره به گل آقا) می‌گفتم. دیشب از زنم شنیدم، خیلی حرفه.

رحیم: قضبه خود نگیره‌س؟

گیلانی: آره خب. اونم آدم مفلوکیه. دسِ خودش که نیس. آمار می‌خوان ازش، شماها باید گوشی دس‌ِتون باشه.

گل آقا: من یکی که ببینمش تو ده، آمارشو می‌برم بالا.

رحیم: صلاح نیس اینطرفا آفتابی شه.

گیلانی: سر همین دعوام شد باهاش. گفت تو پخش کردی هیچکی دم چکم نیاد خون برا آزمایش نده گفتم مرغی خروسی چیزی پیدا کن، گفت بد نگفتی. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.

مشدی با زنبیلی بزرگ – پر از غوره – که پشتش است، بزحمت می‌آید تو، بارش را با خستگی می‌گذارد زمین و پس از حال و احوال کنار درویش دم در روی کتل می‌نشیند.

گیلانی: خسته نباشی.

مشدی: از کار خسته نیستیم، از روزگار خسته‌ایم.

گیلانی: روزگار رو هم خدمتش می‌رسیم، صبر کن.

گل آقا: زنم می‌گفت احضاریه برات رسیده. بارت از همه سنگین‌تره، درسته؟

مشدی: نزول تومن به تومن احضاریه‌م داره. از خودت بگو.

گل آقا: من دلم پره.

اسدالـله: تو که بار تو زمین گذاشتی بیست روز خوابیدی استخونت نرم شد، منو بگو که زهرمو هنوز نریختم.

رحیم: (ضمن آنکه به مشدی چای می‌دهد) مام دیروز یه گردگیری باهاش کردیم.

گل آقا: چیزی تو جنته‌ت نبود. فیصله‌ش دادی زود که.

رحیم: امروز فرداس که از پاسگاه بیان دنبالم.

درویش: یه مشت و مال می‌خواستی. خیلی وقت بود اَنا رَجُلُن می‌کردی. حالا می‌برنت پاسگاه حالتو جا میارن.

گل آقا: کار به پاسگاه نمی‌کشه. یارو دستش رو میشه. قضیهٔ برادرزاده‌شو میگم.

(به مازیار)

تو یه ضامن‌دار داشتی کاپیتان، چطور شد؟

نصرالـله: بد وقتی غلافش کرد، چی میگفتم...

گل آقا: قضیه چیه.

نصرالـله: درویش تعریف کن.

مازیار: (جستی می‌زند، بلند می‌شود، رودرروی گل آقا) بیست روز رفتی اون تو خوابیدی، حالا برا ما چسی میای؟

اسدالـله: دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چی میگفتم؟

نصرالـله: اگه دشمنتو نمیشناسی اقل‌کم دوستتو بشناس.

گیلانی: اگه چیزی بارمون نمی‌کنی می‌گم انگار سرنخ دستت نیست.

بلند می‌شود، یک جعبه سیگار جلو او می‌گیرد.
مازیار مکثی می‌کند، یکی برمی‌دارد. گیلانی به بقیه تعارف می‌کند. گل آقا، رحیم و درویش سیگاری برمی‌دارند. رحیم کبریت می‌زند گیلانی فندک. او مازیار را کنار خودش می‌نشاند.

بشین.

گل آقا: (ضمن آنکه پکی به سیگار می‌زند) اون تو روزی بیستا قایق درست می‌کردم با کاغذ. یه ظرف آب جلوم بود، میانداختم توش. بعضی وقتام میدادم ببرن ولشون کنن رو آب حوض. برا پاسبونا. این خودش یه جور سرگرمی بود. روز آخر که میومدیم افسر نگهبان گفت «صبر کن ببینم». – موندم. پرسید «شغلت چیه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صیاد نیستی؟» - گفتم نه – گفت «کرجی‌بان چی؟» - گفتم نه. – گفت «قایق تعمیر می‌کنی؟» - اینم گفتم نه. – گفت «پس اینهمه قایق چیه که با کاغذ درس می‌کنی؟» - گفتم «یه رفیق دارم آب بازه. راهی این بندر اون بندره. خاطرخواه یک دختره‌س. میترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه». – خندید گفت «مرخصی، برو».

(به مازیار)

تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بیشتره. سرم داد بکش، چه مانعی داره؟

اسدالـله: تو یکی رو نشون بده دلش پر نباشه. این چه حرفیه...

زارع: (یک دفعه، عصبی می‌شود) قرمساق پیغام داد برم غوره بده. نیمچه، مرغ، جوکول، گفتم کوفتم بش نمیدم.

استکان خالی چای را که مدتی با آن مشغول بود زمین می‌گذارد.

مازیار: چی قرار بود تعریف کنی درویش؟

درویش: (دست در جیب می‌کند) سر چاقو دعواتون نشه بابا، بیا.

(چاقو را می‌آورد، پرتش می‌کند وسط)

ما نخواستیم.

(مازیار فرزی خم می‌شود که برش دارد. گل آقا می‌پرد، پایش را می‌گذارد روی آن).

گل آقا: صبر کن. اولش یه خورده باهات حرف دارم. بعدشم یه بازی یادت میدم. برا سرگرمی بد نیس. اون تو با بچه‌ها که بودیم کارمون شبا همین بود. دور هم می‌نشستیم، اولش یه عالمه حرف می‌زدیم. هرکی از سرگذشتش می‌گفت. بعد گر می‌گرفتیم. یه چیزی جای چاقو ور می‌داشتیم می‌انداختیم بیرون. یکی تومون بود، ایّ، یه چند کلاسی بیشتر از ما درس خونده بود. می‌گفت «اونی که بیشتر زخم خورده و خلاصیشم تو اون می‌بینه بره بیرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش می‌کردیم. یکی می‌رفت یکی نمی‌رفت. معلوم نبود. اما بعد که چراغ روشن می‌شد جیبا رو می‌گشتیم مرد صاحب درد پیدا می‌شد.

چاقو را با پایش عقب می‌زند:

تو از سر شب دمقی. میدونم ضربه به گیجگات خورده. ظاهراً هیچیت نشده. دیشبم تو این بزن و بکوب گذاشتی رفتی شهر. انگار نه انگار که هفت سال...

مازیار: بس کن، خداتو میگما!

گل آقا: چند ساله می‌شناسمت؟ بیشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشی. سرکارگر بودی. همین آقا (با اشاره به گیلانی:) گذاشتت سر کار، تو همین ده. دستش درد نکنه. ما منظورمونه. حرف چیز دیگه‌س. درد این (با اشاره به اسداله:) درد اون قرضه، درد این (با اشاره به رحیم) درد دکونشه، درد اون بابا بنده خدام (با اشاره به مشدی:) غرامته. درد نصرالـله و درویش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چیه؟ یه دختر؟

گیلانی: ما رو از قلم انداختی.

گل آقا: ما مخلص شمائیم. (می‌خندد.)

بالاخره مام همچین بی‌درد نیستیم.

(انگار که شنیده است) مست میکنی می‌زنی زیر آواز که چی؟ با این و اون در می‌افتی که چی؟ قلاده بیفته گردنت؟ کمرت مث این بابا (با اشاره به زارع یا چانکش:) زیر بارچان خم بشه؟ مث اسدالـله جوجه و جارو و بار و بندیل کنی بری شهر؟ مث این بندهٔ خدا، رحیم، برادرزادهٔ تو بی‌سیرت کنن؟ من کاری به اون قرمساق ندارم. کاری‌یم به ناصر چارچرخ و زن و وانت نزولیش ندارم. کیه ندونه؟ هزار تا دوز و کلک سوار کرد، اینم روش. زیر خاکی درآورد، یه عَلَمَم روش. هر کی رو خار راهش دید دروش کرد، مام روش. حق و حساب نرسید، اسم برد داد وظیفه، خب. تومن به تومن نزول داد، باشه. برنج پائیز ازت ارزون خرید بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فکر دختره رو بکن.

اسدالـله: بعله. فکر اونا شو بذار برا ما.

گل آقا: می‌خوام بدونم یعنی تو پابندش می‌شدی؟ تو چار صباح دیگه هوائی آبادان، چه میدونم بوشهر، نمی‌شدی؟

نصرالـله: من برا چی زن نمیگیرم؟

درویش: تو کمرت شله جانم. شاشیدی از ترس تو تنبونت انگار یادت رفته؟

(خنده شدید جمع. مازیار و گل آقا هم می‌خندند).

گل آقا: عجب ناکسیه این! (اشاره به درویش داشت)

کجا؟

درویش: (با خنده) تو پاسگاه. خیالش من نفهمیدم. تا گفتن این تخم سگو (با اشاره به نصرالـله) بیارین، یه دفه دیدم زانواش می‌لرزه. گفتم ای خدا، الانه که کار دس خودش بده. همین جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمین، تا زیر میز فرمانده هم رفته بود.

(خندهٔ همه. مازیار هم می‌خندد)

گل آقا: انگار کاپیتان حالش جا اومد.

گیلانی: چرا که نیاد؟ آدم روشنیه. زن، همه جا هس. مهم اینه که آدم، تکلیفشو با خودش روشن کنه.

اسدالـله: بعله، تو کار گل نکردی، زیر بار گلم نرو! من یکی هرچی دارم میکشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام می‌کشم. (با اشاره به گل آقا) تو رو نمیدونم.

گل آقا: بیست روز، تنهایی خط و نشون کشیدم. صد دفه تو بازی چاقو رو از جیبم درآوردن. گفتم بیام بیرون، یه تبر ور می‌دارم میرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه کلکشو می‌کنم. شب که رفتم خونه، یه نصفه نون دست بچه‌م دیدم گفتم: کیه که نون اینارو برسونه...

(مشدی – چان‌کش – بلند می‌شود پول چایش را می‌دهد، بزحمت چان غوره را به پشت می‌گیرد و درحالیکه زیر بارش کاملاً خم شده، از نیمه راه برمی‌گردد و انگار به یک مخاطب خیالی، می‌گوید)

مشدی: بمیره، بترکه، کوفت هم بش نمی‌دم! میخواد زندونیم کنه. میخواد بکشدم. حالام که اومده نمیذارم زنم خدمتشو بکنه، آفتابه‌شو پر کنه. فحشیش می‌کنم.

(بدون خداحافظی می رود).

رحیم: خب، بازی چی شد پس؟ (با اشاره به چاقو که رو زمین افتاده:)

بیچاره چاقو، چه بی‌صاحب افتاده!

گیلانی: چاقو برای بزرک دوزک نیس. از چاقو باید کار کشید. جاهل بازی و این حرفا نه، دفاع از حق.

اسدالـله: همین.

درویش: (هو می‌کشد) هو، حق!

پس من چراغو می‌کشم پائین.

(قبلاً سر شب چراغ زنبوری را روشن کرده است.)

گیلانی: اونی که بار دردش سنگین‌تره و چاقو رو مفر می‌دونه و میتونه زخمشو باهاش بشکافه باید بره بیرون، نه هر کی.

درویش: مرد فقط اونی نیس که میره بیرون، اونی یم که میمونه، مرده.

گیلانی: بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نیس از چاقو کار بکشه، میذاره اونی که میتونه ازش استفاده کنه.

گل آقا: (خم می‌شود چاقو را از زمین برمی‌دارد) خب، حالا چراغو خاموش کن. (با اشاره به رحیم).

رحیم بطرف چراغ می‌رود. برش می‌دارد، اما قبل از اینکه خاموشش کند صدای جیغ گریه‌آلود چند زن و حرف‌های نامفهوم چند مرد صحنه را پر می‌کند. باید اتفاق بدی افتاده باشد. رحیم در جا خشکش زده و گل آقا و اسداله در یک چشم به هم زدن پریده‌اند بیرون. بقیه غافلگیر و بهت‌زده نشسته‌اند بهم نگاه می‌کنند. همزمان، یحیی سراسیمه وارد می‌شود، و با نگاه پی مازیار می‌گردد:

یحیی: بابا، ایوالله! مردونگی‌یم خوب چیزیه. نشستین که چی؟ دختره کار دست خودش داده. تریاک خورده، بلند شین یه کاری بکنین.

کیفش را برمی‌دارد و شتابان به راه می‌افتد. مازیار و نصرالـله و دیگران سراسیمه دنبال او بطرف بیرون هجوم می‌برند.


پرده