شعرهائی از تادهئوس روزهویچ: تفاوت بین نسخهها
جز («شعرهائی از تادهئوس روزهویچ» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
|||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۷: | سطر ۷: | ||
[[Image:5-076.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶]] | [[Image:5-076.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶]] | ||
[[Image:5-077.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷|کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷]] | [[Image:5-077.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷|کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷]] | ||
− | |||
− | + | '''برگردان منصور اوجی''' | |
+ | روزهویچ شاعر لهستانی بهسال ۱۹۲۱ متولد شد. در طول جنگ بهجنبشهای مقاومت پیوست و بعد از جنگ در دانشگاه تاریخ هنر خواند، تاکنون ۱۹ مجموعهٔ شعر و چندین داستان کوتاه و نمایشنامه نوشته که در داخل و خارج کشورش موفقیتهای زیادی نصیب او کرده است. آثار روزهویچ بهبسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده. در سال ۱۹۶۶ بزرگترین جایزه ادبی لهستان بهاو تعلق گرفت و در ۱۹۷۱ بهعنوان بزرگترین شاعر زنده لهستان برگزیده شد. | ||
− | + | اما از لحاظ شاعری از زمانی که روزهویچ متوجه شد که شعر دستمایهٔ روی گردانی و چشمپوشی از درد و رنج بشری است، شعر را بهمعنای متعارف آن کنار گذاشت و از تمام صنایع ادبی از قبیل وزن و قافیه و استعاره و... دوری کرد و شعرش بهیک «ضدشعر» تبدیل شد. و از آن زمان بهبعد است که همه چیز برای او مایهٔ شعری است و هر موضوعی را با استفاده از سادهترین کلمات بهشعری سخت عمیق مبدل میکند. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | اما از لحاظ شاعری از زمانی که روزهویچ متوجه شد که شعر دستمایهٔ روی گردانی و چشمپوشی از درد | ||
سطر ۸۸: | سطر ۸۳: | ||
که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانهئی | که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانهئی | ||
− | چه نیکبختم من که در | + | چه نیکبختم من که در سایهسار درختی |
دراز میتوانم کشید | دراز میتوانم کشید | ||
سطر ۱۰۳: | سطر ۹۸: | ||
میپنداشتم که آدمی | میپنداشتم که آدمی | ||
− | دیگر قلبی | + | دیگر قلبی بهسینه ندارد |
سطر ۱۰۹: | سطر ۱۰۴: | ||
ــــــــــــــ | ــــــــــــــ | ||
− | ''' | + | '''برگرفتن بار مسئولیت''' |
سطر ۲۳۵: | سطر ۲۳۰: | ||
قرنهای قرن | قرنهای قرن | ||
− | آنها مجبورند | + | آنها مجبورند چهرهٔ خود را پاک کنند |
سطر ۳۰۱: | سطر ۲۹۶: | ||
بر میز نان و کارد قرار دارد | بر میز نان و کارد قرار دارد | ||
− | کارد نان را در بریدن | + | کارد نان را در بریدن کمک میکند |
و مردمان با نان بهخود قوْت میرسانند | و مردمان با نان بهخود قوْت میرسانند | ||
سطر ۳۴۲: | سطر ۳۳۷: | ||
− | + | ـــــــــــــــــــــــــ | |
− | + | '''من در آستانهٔ در نشستهام''' | |
سطر ۳۷۲: | سطر ۳۶۷: | ||
مردمان میخورند تا زندگی کنند | مردمان میخورند تا زندگی کنند | ||
− | من با | + | من با خود تکرار میکردم |
زندگی نوع بشر مهم است | زندگی نوع بشر مهم است | ||
سطر ۴۲۱: | سطر ۴۱۶: | ||
آن صدا صدای انسان دیگری بود | آن صدا صدای انسان دیگری بود | ||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:کتاب جمعه ۵]] | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:شعر]] | ||
+ | [[رده:تادهئوس روزهویچ]] | ||
+ | [[رده:منصور اوجی]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۱۳
برگردان منصور اوجی
روزهویچ شاعر لهستانی بهسال ۱۹۲۱ متولد شد. در طول جنگ بهجنبشهای مقاومت پیوست و بعد از جنگ در دانشگاه تاریخ هنر خواند، تاکنون ۱۹ مجموعهٔ شعر و چندین داستان کوتاه و نمایشنامه نوشته که در داخل و خارج کشورش موفقیتهای زیادی نصیب او کرده است. آثار روزهویچ بهبسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده. در سال ۱۹۶۶ بزرگترین جایزه ادبی لهستان بهاو تعلق گرفت و در ۱۹۷۱ بهعنوان بزرگترین شاعر زنده لهستان برگزیده شد.
اما از لحاظ شاعری از زمانی که روزهویچ متوجه شد که شعر دستمایهٔ روی گردانی و چشمپوشی از درد و رنج بشری است، شعر را بهمعنای متعارف آن کنار گذاشت و از تمام صنایع ادبی از قبیل وزن و قافیه و استعاره و... دوری کرد و شعرش بهیک «ضدشعر» تبدیل شد. و از آن زمان بهبعد است که همه چیز برای او مایهٔ شعری است و هر موضوعی را با استفاده از سادهترین کلمات بهشعری سخت عمیق مبدل میکند.
ــــــــــــــ
عشق ۱۹۴۴
عریان و بیپناه
لب برلب
با دیدگانی
بهفراخی گشوده
گوش بهزنگ
راندیم ما
در دل دریائی
از اشک و خون
ــــــــــــــ
من آدمهای دیوانهای را دیدهام
دیوانگانی را دیدهام من
که بر دریاها گام زدهاند
معتقد بهرسیدن بهمقصود
اما بهاعماق فرو شدند
آنان هنوز بهجنبش در میآورند
قایق ناپایدار مرا
و من با شوری بیرحمانه بهپس میرانم
آن دستان سرسخت را
وسال از پس سال است که آنها را بهپس میرانم
ــــــــــــــ
چه شانسی
چه نیکبختم من که در جنگل
میتوانم دانه بچینم
میپنداشتم
که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانهئی
چه نیکبختم من که در سایهسار درختی
دراز میتوانم کشید
میپنداشتم که درختان
دیگر از این بیش سایهئی نمیگسترند
چه نیکبختم من که با توام
قلب من هنوز میتپد
میپنداشتم که آدمی
دیگر قلبی بهسینه ندارد
ــــــــــــــ
برگرفتن بار مسئولیت
برِما درآمد
و گفت
شما را مسئولیتی نیست
نه برای جهان و نه برای پایان جهان
بار مسئولیت از شانههای شما برگرفته شده است.
و شما بهسبکباری پرندگان و کودکانید
سرگرم باشید
و سرگرم شدید
آنان از یاد بردند
که شعر امروز
تلاشی است برای نفسی تازه کردن
ــــــــــــــ
سرپناهی کوچک
من سرپناهی کوچکم برای مردن
آنان بهعنوان آخرین پناهگاه
مرا در اینجا بازیافتند
دستهای در اطرافم
بهحرکت درآمدند
مرا دریاب
اگر دریافتی
رهایم نکن
من گشوده شدم و آنان سکنی گزیدند
در ظلمتی سرد
و تهی
و این چنین است
روشنائیشان جاودانگیشان
و آمرزش گناهان
و رستاخیز بدنها
و این چنین است زندگی بیپایان
ــــــــــــــ
یک صدا
چنان بهدشمنی و آزار یکدیگر برخاستند
با صدا و سکوتشان
که گوئی زندگانی دیگری نیز
در پیش دارند
همچنان در حال ادامه دادنند
و گوئی از یاد بردهاند
که بدنهایشان
آنچنان بهجانب مرگ خمیده است
که دل و رودهشان
بهآسانی بیرون تواند ریخت
بیهیچ ترحمی با یکدیگر
دارند تحلیل میروند و ناتوان میشوند
حتی ناتوانتر از گیاهان و جانوران
چندان ناتوان که حتی کلمهئی لبخندی و نگاهی
میتواند از پا درآردشان
ــــــــــــــ
شعر شفقت
آنها بر روی شاعر تف کردند
قرنهای قرن
آنها مجبورند زمین و آسمان را پاک کنند
قرنهای قرن
آنها مجبورند چهرهٔ خود را پاک کنند
شاعری که زنده بهخاک سپرده شده باشد
بهرودخانهئی زیرزمینی میماند
او نگهداری میشود
در چهرهها نامها
در امید
و در وطن
یک شاعر اغوا شده
صداها را میشنود
صدای خود را میشنود
بهاطراف نگاه میکند
همچون کسی که بیدار شده باشد
در سپیده دم
اما دروغ یک شاعر
چند زبانه است
مثل اثری تاریخی و مثل برج بابل
غولی عظیمالجثه است او
که نمیمیرد
ــــــــــــــ
در نیمه راه زندگی
پس از پایان جهان
پس از مرگ
خود را در نیمه راه زندگی یافتم
بهآفرینش خود برخاستم
و زندگی را بنا کردم
آدمیان را جانوران را و سرزمینها را
گفتم این میز است
این یک میز است
بر میز نان و کارد قرار دارد
کارد نان را در بریدن کمک میکند
و مردمان با نان بهخود قوْت میرسانند
انسان را دوست باید داشت
کار شبانهروزی من یاد دادن این نکته شده بود
چه کسی را باید دوست داشت
و من پاسخ میدادم انسان را
گفتم این یک دریچه است
این یک دریچه است
در آن سوی دریچه باغی است
در باغ درخت سیبی است
و من درخت سیبی را در باغ میبینم
درخت سیب بهشکوفه مینشیند
شکوفهها میریزند
سیبی شکل میگیرد
میرسد
پدرم سیب را میچیند
آن که دارد سیب را میچیند
پدر من است
ـــــــــــــــــــــــــ
من در آستانهٔ در نشستهام
آن پیرزنی
که بزی را بهطنابی میکشد
لازمتر است
و با ارزشتر
از عجائب هفتگانهٔ جهان
و آن کسی که بیندیشد و احساس کند
که نیازی بدو نیست
از گروه خطاکاران است
این یک انسان است
این یک درخت است این نان است
مردمان میخورند تا زندگی کنند
من با خود تکرار میکردم
زندگی نوع بشر مهم است
زندگی نوع بشر از اهمیت بسیاری برخوردار است
ارزش زندگی
بسی بیش ازارزش تمامی چیزهائی است
که انسان ساخته است
با سرسختی تکرار میکردم که انسان گنجینهئی پرارزش است
گفتم این آب است
و امواجش را با دستانم نوازش کردم
با رودخانه سخن گفتم
گفتم ای آب
ای آب خوب
این منم.
انسان با آب سخن گفت
با ماه سخن گفت
با گلها و باران سخن گفت
و با زمین سخن گفت
و با پرندگان
و با آسمان
آسمان خاموش بود
زمین خاموش بود
و اگر صدائی بهگوش او رسید
که از زمین و آب و آسمان برمیخاست
آن صدا صدای انسان دیگری بود