سرودهای کار: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۴: سطر ۴:
 
[[Image:17-036.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶]]
 
[[Image:17-036.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶]]
  
{{بازنگری}}--تا پایان صفحهٔ ۳۴ بازنگری شد.
 
  
'''ترجمهٔ احمد کریمی حکاک'''
+
'''ترجمهٔ احمد کریمی حکـّاک'''
  
  
 
==راه دوزخ==
 
==راه دوزخ==
  
'''برت وارْد Bert Ward'''
+
'''برت وارْد''' Bert Ward
  
  
سطر ۷۲: سطر ۷۱:
 
==بهای ذغال==
 
==بهای ذغال==
  
'''بیل اِبورن Bill Eburn'''
+
'''بیل ابورن''' Bill Eburn
 +
 
  
 
معدن به‌خانهٔ خودمان می‌مانست
 
معدن به‌خانهٔ خودمان می‌مانست
  
و پایین رفتن از آن
+
و پائین رفتن از آن
  
به‌راحتی هبوطی آنی بود
+
به‌راحتیِ هبوطی آنی بود
 +
 
 +
و ما از شاهرگ این ایستگاهِ زیرزمینی پائین رفتیم.
  
و ما از شاهرگ این ایستگاه زیرزمینی پایین رفتیم.
 
  
 
رفته رفته شاهرگ
 
رفته رفته شاهرگ
  
به‌رگ‌هایی کوچک و کوچکتر از ذغال و سنگ بَدَل شد
+
به‌رگ‌هائی کوچک و کوچک‌تر از ذغال و سنگ بَدَل شد
  
که نور افکنِ کلاهِ کارِ ما به‌پیشِ پای‌مان می‌نشاند.
+
که نورافکنِ کلاهِ کارِ ما به‌پیشِ پای‌مان می‌نشاند.
  
کرم وار برجداره‌ها می‌خزیدیم
+
کرم وار بر جداره‌ها می‌خزیدیم
  
 
و در امعاء زمین فرو می‌رفتیم.
 
و در امعاء زمین فرو می‌رفتیم.
  
  
راه آسان می‌نمود و بی خطر
+
راه آسان می‌نمود و بی‌خطر
  
 
چرا که هنوز غول درخواب بود
 
چرا که هنوز غول درخواب بود
  
تا آن که یک روز، روزی به‌سیاهیِ ذغال.
+
تا آن که یک روز، روزی به‌سیاهیِ ذغال،
  
 
بی‌هیچ زحمتی
 
بی‌هیچ زحمتی
سطر ۱۰۳: سطر ۱۰۴:
 
ستونی شکست و الواری ازسقف فرو افتاد
 
ستونی شکست و الواری ازسقف فرو افتاد
  
و آن‌گاه، همچون ورقی که بازی‌گوشانه برخانه‌ای ساخته
+
و آن‌گاه، همچون ورقی که بازیگوشانه بر خانه‌ئی ساخته -
  
از ورق‌های بازی فرواندازی
+
:::::::::::از ورق‌های بازی فرو اندازی
  
 
همه چیز فرو ریخت.
 
همه چیز فرو ریخت.
  
...............................
 
  
 +
==تاملات یک روز آفتابی در کارگاه==
  
==تاملات یک روز آفتابی در کارگاه==
+
'''پاتریشیا گوردون''' Patricia Gordon
  
'''پاتریشیا گوردونPatricia Gordon'''
 
  
 
می‌گویند انسانی نیست به‌بند کشیدنِ انسان
 
می‌گویند انسانی نیست به‌بند کشیدنِ انسان
سطر ۱۲۰: سطر ۱۲۰:
 
بیست سال یا سی، یا برای ابد.
 
بیست سال یا سی، یا برای ابد.
  
لیکن آزاد و دموکراتیک است – یا ما چنین می‌پنداریم-
+
لیکن آزاد و دموکراتیک است – یا ما چنین می‌پنداریم -
  
 
به‌بند کشیدنِ کارگر در این کشورِ دموکراتیک.
 
به‌بند کشیدنِ کارگر در این کشورِ دموکراتیک.
سطر ۱۲۸: سطر ۱۲۸:
 
و تا سی سال هم تقاضای عفو ندارد.
 
و تا سی سال هم تقاضای عفو ندارد.
  
بی‌گمان هیچ اجباری درمیان نیست، ابدا، اگر اندوهِ بی‌چیزی را بپذیرد.
+
بی‌گمان هیچ اجباری در میان نیست، ابداً، اگر اندوهِ بی‌چیزی را بپذیرد.
  
 
اما آخر ما هم بندیِ خوردن و آشامیدنیم
 
اما آخر ما هم بندیِ خوردن و آشامیدنیم
  
وکفش‌هایمان در بندِ نیم تخت است.
+
وکفش‌هایمان در بندِ نیمْ‌تخت است.
  
و دانشِ معجز‌آسایِ امروز نیز عاجز خواهدماند
+
و دانشِ معجز‌آسایِ امروز نیز عاجز خواهد ماند
  
 
آن‌گاه که کارگر به‌ندایِ رهبر خویش
 
آن‌گاه که کارگر به‌ندایِ رهبر خویش
  
به‌خیابان بریزد.
+
به‌خیابان‌ها بریزد.
  
 
چرا که اگر سود کارفرمایان سقوط کند
 
چرا که اگر سود کارفرمایان سقوط کند
  
دیگر این جهان‌ی دموکراتیک چگونه گِردِ خود خواهد گشت؟
+
دیگر این جهانِ دموکراتیک چگونه گِردِ خود خواهد گشت؟
  
پس دورانِ محکومیت را با رویی گشاده طی کن، ای کارگر
+
پس دورانِ محکومیت را با روئی گشاده طی کن، ای کارگر
  
 
حتی اگر برای همیشه باشد.
 
حتی اگر برای همیشه باشد.
  
و بیهوده لگد به‌بختِ خویش مزن، تو را با مبارزه چه‌کار؟
+
و بیهوده لگد به‌بختِ خویش مزن، تو را با مبارزه چه کار؟
  
شاید از گرما عرق از سرو رویت فرو ریزد، یا از سرما به‌خود بلرزی
+
شاید از گرما عرق از سر و رویت فرو ریزد، یا از سرما بر خود بلرزی
 +
 
 +
لیکن به‌یاد داشته باش برای خدا، که تو آزادی
  
 
اگر آن‌چه می‌گویند بکن، بکنی!
 
اگر آن‌چه می‌گویند بکن، بکنی!
  
...................................................
 
  
 +
==ثروت چگونه اندوخته شد==
  
==ثروت چگونه اندوخته شد==
 
 
'''پاتریشیا گوردون'''
 
'''پاتریشیا گوردون'''
  
  
دلالان به‌ثروت رسیدند
+
دلّالان به‌ثروت رسیدند
  
ارغوان‎‌هایِ مرگ، نیکو بر بسیط خاک افشانده شد
+
ارغوان‎‌هایِ مرگ، نیکو بر بسیطِ خاک افشانده شد
  
 
خونِ مردمان بر بسیطِ خاک جاری شد
 
خونِ مردمان بر بسیطِ خاک جاری شد
سطر ۱۶۹: سطر ۱۷۰:
 
و ریشه‌ها را سیراب کرد.
 
و ریشه‌ها را سیراب کرد.
  
در «مکزیک» و در «پرو» تازیانه بر گرده‌های عریان صفیر کشید
+
در «مکزیک» و در «پـِرو» تازیانه بر گـُرده‌های عریان صفیر کشید
  
و نقره از دلِ‌معدن‎ها به‌در آمد.
+
و نقره از دلِ معدن‎ها به‌در آمد.
  
تازیانه بر گرده‌های عریان صفیر کشید
+
تازیانه بر گـُرده‌های عریان صفیر کشید
  
 
و نقره دست به‌دست شد
 
و نقره دست به‌دست شد
  
و دلالان به‌ثروت رسیدند  
+
و دلّالان به‌ثروت رسیدند  
  
 
خوردنی‌های گوارا و جامه‌های فاخر خریدند
 
خوردنی‌های گوارا و جامه‌های فاخر خریدند
  
و بهایِ آن‌را دزدیدند.
+
و بهایِ آن‌را دزدیدند،
  
 
مردمان از گرسنگی مردند
 
مردمان از گرسنگی مردند
  
و دلالان به‌ثروت رسیدند.
+
و دلّالان به‌ثروت رسیدند.
 
 
 
 
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۷]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۷]]
 +
[[رده:شعر]]
 +
[[رده:احمد کریمی حکاک]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۲۳

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۷ صفحه ۳۶


ترجمهٔ احمد کریمی حکـّاک


راه دوزخ

برت وارْد Bert Ward


کارگرِ سفید پوست

به‌زنی که کنارش ایستاده بود گفت:

من از شما بهترم

نیم گزی فروتر از من بِایست

تا جهان، غرور مرا ببیند.


زنِ سفید پوست

به‌مردِ سیاه‌پوستِ کنار دستش گفت:

بعد از او من از همه بهترم

تو نیم گزی پایینِ پایِ من بایست

تا خلق بدانند که زنان را نیز غروری هست.


مرد سیاه‌پوست

به‌زن سیاه‌پوست رو کرد و گفت:

تو چرا نیم گزی پایین نمی‌روی؟

مرا هم ، آخر، اندک غروری باقی مانده است.


زنِ سیاه پوست
به‌مرد دورگه نگاهی افکند
که می‌گفت جایِ خود را بشناس
چرا که غرور‌ من نیز باید حفظ شود.


و بدینسان
درجه‌بندی ادامه یافت
سایه به‌سایه
رو به‌سرازیری
تا پلکانی از انسانیت شکل گرفت
در برابرِ آن که چشمِ بصیرت دارد.


و بر فراز این پلکان
بالاتر و بالاتر همچنان
سرمایه‌دارِ هفت رنگ بر صحنه آمد
با صولتی تمام، امّا با چهره‌ئی مهربان
و تبسمی بر لب
و رو به‌بالا گام برداشت، بالا و بالاتر همچنان،
و گام‌هایش از طنین سنگینی و وقار سرشار بود.
و به‌اوج رسید و ایستاد
پا بر سرِ کارگرِ سفیدپوست.


بهای ذغال

بیل ابورن Bill Eburn


معدن به‌خانهٔ خودمان می‌مانست

و پائین رفتن از آن

به‌راحتیِ هبوطی آنی بود

و ما از شاهرگ این ایستگاهِ زیرزمینی پائین رفتیم.


رفته رفته شاهرگ

به‌رگ‌هائی کوچک و کوچک‌تر از ذغال و سنگ بَدَل شد

که نورافکنِ کلاهِ کارِ ما به‌پیشِ پای‌مان می‌نشاند.

کرم وار بر جداره‌ها می‌خزیدیم

و در امعاء زمین فرو می‌رفتیم.


راه آسان می‌نمود و بی‌خطر

چرا که هنوز غول درخواب بود

تا آن که یک روز، روزی به‌سیاهیِ ذغال،

بی‌هیچ زحمتی

ستونی شکست و الواری ازسقف فرو افتاد

و آن‌گاه، همچون ورقی که بازیگوشانه بر خانه‌ئی ساخته -

از ورق‌های بازی فرو اندازی

همه چیز فرو ریخت.


تاملات یک روز آفتابی در کارگاه

پاتریشیا گوردون Patricia Gordon


می‌گویند انسانی نیست به‌بند کشیدنِ انسان

بیست سال یا سی، یا برای ابد.

لیکن آزاد و دموکراتیک است – یا ما چنین می‌پنداریم -

به‌بند کشیدنِ کارگر در این کشورِ دموکراتیک.

یک کارگرِ معمولی انسانی است آزاد، که آزادانه داوطلب می‌شود

و تا سی سال هم تقاضای عفو ندارد.

بی‌گمان هیچ اجباری در میان نیست، ابداً، اگر اندوهِ بی‌چیزی را بپذیرد.

اما آخر ما هم بندیِ خوردن و آشامیدنیم

وکفش‌هایمان در بندِ نیمْ‌تخت است.

و دانشِ معجز‌آسایِ امروز نیز عاجز خواهد ماند

آن‌گاه که کارگر به‌ندایِ رهبر خویش

به‌خیابان‌ها بریزد.

چرا که اگر سود کارفرمایان سقوط کند

دیگر این جهانِ دموکراتیک چگونه گِردِ خود خواهد گشت؟

پس دورانِ محکومیت را با روئی گشاده طی کن، ای کارگر

حتی اگر برای همیشه باشد.

و بیهوده لگد به‌بختِ خویش مزن، تو را با مبارزه چه کار؟

شاید از گرما عرق از سر و رویت فرو ریزد، یا از سرما بر خود بلرزی

لیکن به‌یاد داشته باش برای خدا، که تو آزادی

اگر آن‌چه می‌گویند بکن، بکنی!


ثروت چگونه اندوخته شد

پاتریشیا گوردون


دلّالان به‌ثروت رسیدند

ارغوان‎‌هایِ مرگ، نیکو بر بسیطِ خاک افشانده شد

خونِ مردمان بر بسیطِ خاک جاری شد

و ریشه‌ها را سیراب کرد.

در «مکزیک» و در «پـِرو» تازیانه بر گـُرده‌های عریان صفیر کشید

و نقره از دلِ معدن‎ها به‌در آمد.

تازیانه بر گـُرده‌های عریان صفیر کشید

و نقره دست به‌دست شد

و دلّالان به‌ثروت رسیدند

خوردنی‌های گوارا و جامه‌های فاخر خریدند

و بهایِ آن‌را دزدیدند،

مردمان از گرسنگی مردند

و دلّالان به‌ثروت رسیدند.