دختر آینه: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تایپ تا میانه‌ی صفحه‌ی ۲۶.)
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۶: سطر ۶:
 
[[Image:3-027.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷]]
 
[[Image:3-027.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷]]
 
[[Image:3-028.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸]]
 
[[Image:3-028.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸]]
{{در حال ویرایش}}
+
===قصهٔ ژاپنی===
  
'''قصهٔ ژاپنی'''
 
  
 
'''ترجمهٔ فرخی'''
 
'''ترجمهٔ فرخی'''
  
زیارتگاه اُگاواچی میوژین بخش مینامی -ایسه در دورهٔ اشیکاگاشوگون (۱۵۷۳ – ۱۳۳۸) دچار ویرانی شد ارباب کیتاهاتکه ۱ – دایمیو۲ی ناحیه – به‌سبب جنگ و پیشامدهای دیگر نتوانست به‌مرمت آن بپردازد. ماتسومورا هیوگو رهرو شینتو۳ معبد به‌ناچار به‌کیوتو رفت تا از دایمیوی آنجا – هوشوکاوا۴ که از نزدیکان شوگون بود – تقاضای کمک کند. ارباب هوشوکاوا رهرو معبد را به‌گرمی پذیرفت و قول داد با شوگون گفتگو کند و از او برای ترمیم زیارتگاه اُگاواچی میوژین کمک بگیرد. از آنجا که انجام این کار مستلزم بررسی معبد و تشریفات دیگر بود، ماتسومورا خانوادهٔ خود را به‌کیوتو آورد و با اجاره کردن خانه‌ئی در میدان قدیمی کیوگوکوه ساکن پایتخت شد.
 
  
خانهٔ اجاره‌ئی، زیبا اما کهنه بود و زمان درازی بدون مستأجر مانده. می‌گفتند خانه‌ئی بد یُمن است. در شمال شرقی باغش چاه آبی قرار داشت که مستأجران پیشین خانه به‌دلایل نامعلومی خود را در آن غرق کرده بودند، اما از آنجا که ماتسومورا رهرو شینتو بود از ارواح خبیث بیمی نداشت و به‌زودی آنجا را خانه‌ئی راحت و مناسب یافت.
+
زیارتگاه '''اُگاواچی میوژین''' بخش '''مینامی -ایسه''' در دورهٔ '''اشیکاگاشوگون (۱۵۷۳ – ۱۳۳۸)''' دچار ویرانی شد ارباب '''کیتاهاتکه'''{{نشان|m1}} – '''دایمیو'''{{نشان|m2}}ی ناحیه – به‌سبب جنگ و پیشامدهای دیگر نتوانست به‌مرمت آن بپردازد. '''ماتسومورا هیوگو''' رهرو '''شینتو'''{{نشان|m3}} معبد به‌ناچار به‌'''کیوتو''' رفت تا از دایمیوی آنجا – '''هوشوکاوا'''{{نشان|m4}} که از نزدیکان '''شوگون''' بود – تقاضای کمک کند. ارباب '''هوشوکاوا''' رهرو معبد را به‌گرمی پذیرفت و قول داد با '''شوگون''' گفتگو کند و از او برای ترمیم زیارتگاه '''اُگاواچی میوژین''' کمک بگیرد. از آنجا که انجام این کار مستلزم بررسی معبد و تشریفات دیگر بود، '''ماتسومورا''' خانوادهٔ خود را به‌'''کیوتو''' آورد و با اجاره کردن خانه‌ئی در میدان قدیمی '''کیوگوکو''' {{نشان|m5}} ساکن پایتخت شد.
  
تابستان آن سال خشکسالی سختی فرا رسید. ماه‌ها گذشت و در پنج ایالت همسایه باران نبارید. رودها در بستر خود خشکیدند. چاه‌ها خشکیدند و حتی پایتخت هم دچار کم آبی شد، اما چاه آب باغ ماتسومورو در تمام طول فصل گرم، از آبی زلال و خنک بهره‌ور ماند. مردم از هر سوی شهر برای برداشتن آب بدانجا روی آوردند؛ و از آنجا که کمترین نقصانی در آب پدید نیامد، ماتسومورا با گشاده‌دستی به‌مردم اجازه داد که از این موهبت برخوردار شوند.
+
خانهٔ اجاره‌ئی، زیبا اما کهنه بود و زمان درازی بدون مستأجر مانده. می‌گفتند خانه‌ئی بد یُمن است. در شمال شرقی باغش چاه آبی قرار داشت که مستأجران پیشین خانه به‌دلایل نامعلومی خود را در آن غرق کرده بودند، اما از آنجا که '''ماتسومورا''' رهرو '''شینتو''' بود از ارواح خبیث بیمی نداشت و به‌زودی آنجا را خانه‌ئی راحت و مناسب یافت.
  
چنین بود تا یک روز صبح کسانی که برای برداشتن آب آمده بودند جسد نوکر جوان همسایه را در چاه آب پیدا کردند. در پرس و جوئی که انجام شد دلیلی بر تمایل جوان به‌خودکشی نیافتند و ماتسومورا داستان‌هایی را به‌یاد آورد که هنگام آمدن بدین خانه دربارهٔ چاه و ارواح خبیث گفته بودند. چند روز بعد ماتسومورا با اندیشهٔ نصب نرده‌ئی به‌گرد چاه به‌سوی آن رفت. تنها کنار چاه ایستاده و در آن خیره شده بود که ناگاه احساس کرد چیزی درون آب جان می‌گیرد. آنگاه سطح آب آرام گرفت و تصویر چهره‌ئی بر آن نمایان شد. ماتسومورا اندیشید تصویر خود را در چاه می‌بیند. اما نه، تصویر از آن دختری نوزده یا بیست ساله بود. دختر جوان در کار آرایش چهرهٔ خود بود و لبانش را به‌بنی۶ رنگ می‌داد. نخست نیمرخ او دیده می‌شد امّا بعد به‌جانب ماتسومورا برگشت و لبخند زد. دل رهرو بدین لبخند فرو ریخت و رخوتی چون رخوت مستی سراپای او را فراگرفت و همه چیز جز تبسم آن لبان زیبا در تیرگی فرو رفت. چهره‌ئی زیبا بود به‌سپیدی ماه که هر دم بر زیبایی آن افزوده می‌شد و ماتسومورا را به‌سوی خود می‌خواند، به‌درون چاه، ژرفای چاه، بن‌تیرهٔ چاه. ماتسومورا تمامی نیروی خود را به‌کار برد و چشمان خود را فروبست. وقتی چشمانش را گشود چهره زیبای بن چاه رفته بود و ماتسومورا خود را دید که بر دهانهٔ چاه خم شده است. هنوز هم از آن لبخند بیخود بود، تنها یک لحظهٔ دیگر کافی بود تا او را برای همیشه از نگریستن به‌آفتاب محروم کند....
+
تابستان آن سال خشکسالی سختی فرا رسید. ماه‌ها گذشت و در پنج ایالت همسایه باران نبارید. رودها در بستر خود خشکیدند. چاه‌ها خشکیدند و حتی پایتخت هم دچار کم آبی شد، اما چاه آب باغ '''ماتسومورا''' در تمام طول فصل گرم، از آبی زلال و خنک بهره‌ور ماند. مردم از هر سوی شهر برای برداشتن آب بدانجا روی آوردند؛ و از آنجا که کمترین نقصانی در آب پدید نیامد، '''ماتسومورا''' با گشاده‌دستی به‌مردم اجازه داد که از این موهبت برخوردار شوند.
  
ماتسومورا به‌اتاق بازگشت و دستور داد کسی به‌چاه نزدیک نشود، و باز دستور داد هیچکس را برای برداشتن آب به‌خانه راه ندهند، و فردای آن روز به‌خواست او اطراف چاه را با نرده‌ئی محکم محصور کردند.
+
چنین بود تا یک روز صبح کسانی که برای برداشتن آب آمده بودند جسد نوکر جوان همسایه را در چاه آب پیدا کردند. در پرس و جوئی که انجام شد دلیلی بر تمایل جوان به‌خودکشی نیافتند و '''ماتسومورا''' داستان‌هایی را به‌یاد آورد که هنگام آمدن بدین خانه دربارهٔ چاه و ارواح خبیث گفته بودند. چند روز بعد '''ماتسومورا''' با اندیشهٔ نصب نرده‌ئی به‌گرد چاه به‌سوی آن رفت. تنها کنار چاه ایستاده و در آن خیره شده بود که ناگاه احساس کرد چیزی درون آب جان می‌گیرد. آنگاه سطح آب آرام گرفت و تصویر چهره‌ئی بر آن نمایان شد. '''ماتسومورا''' اندیشید تصویر خود را در چاه می‌بیند. اما نه، تصویر از آن دختری نوزده یا بیست ساله بود. دختر جوان در کار آرایش چهرهٔ خود بود و لبانش را به‌بنی{{نشان|m6}} رنگ می‌داد. نخست نیمرخ او دیده می‌شد امّا بعد به‌جانب '''ماتسومورا''' برگشت و لبخند زد. دل رهرو بدین لبخند فرو ریخت و رخوتی چون رخوت مستی سراپای او را فراگرفت و همه چیز جز تبسم آن لبان زیبا در تیرگی فرو رفت. چهره‌ئی زیبا بود به‌سپیدی ماه که هر دم بر زیبایی آن افزوده می‌شد و '''ماتسومورا''' را به‌سوی خود می‌خواند، به‌درون چاه، ژرفای چاه، بن‌تیرهٔ چاه. '''ماتسومورا''' تمامی نیروی خود را به‌کار برد و چشمان خود را فروبست. وقتی چشمانش را گشود چهره زیبای بن چاه رفته بود و '''ماتسومورا''' خود را دید که بر دهانهٔ چاه خم شده است. هنوز هم از آن لبخند بیخود بود، تنها یک لحظهٔ دیگر کافی بود تا او را برای همیشه از نگریستن به‌آفتاب محروم کند....
  
یک هفته بعد از نرده‌کشی اطراف چاه، خشکسالی با نزول بارانی سیل‌آسا پایان یافت۷. پس از ریزش باران سیل‌آسا بادی تند وزیدن گرفت و رعد و برقی سخت شهر را به‌لرزه درآورد. سه روز و سه شب بارانی بی‌امان می‌بارید و رعد و برقی سهمناک همه جا را می‌لرزاند. رود کاموگاوا۸ بسیاری از پل‌های مسیر خود را نابود کرد. می‌گفتند که این رود هرگز اینچنین سرکش نبوده است. شامگاه سومین روز توفانی در ساعت ورزا۹ در گرفت، و در دل توفان صدای زنی به‌گوش آمد که با کوبیدن مصرانهٔ در تقاضای ورود به‌خانه را داشت. ماتسومورا که پس از رستن از خطر سقوط در چاه، از آن تجربهٔ تلخ دوراندیش‌تر شده بود به‌خدمتکاران خود گفت از باز کردن در خودداری کنند امّا صدای کوبهٔ در و الحاح زن برای ورود به‌خانه چندان ادامه یافت که سرانجام ماتسومورا خود پیش رفت و از پس در پرسید: «کیستی؟» - و صدای زنی پاسخ داد: «ببخشید! منم، یائوی۱۰... باید چیزی را به‌ماتسومورا بگویم. مطلب مهمی است. لطفاً در را باز کنید!»
+
'''ماتسومورا''' به‌اتاق بازگشت و دستور داد کسی به‌چاه نزدیک نشود، و باز دستور داد هیچکس را برای برداشتن آب به‌خانه راه ندهند، و فردای آن روز به‌خواست او اطراف چاه را با نرده‌ئی محکم محصور کردند.
  
ماتسومورا با احتیاط در را اندکی گشود و زنی را که از درون چاه بدو لبخند می‌زد باز شناخت. اکنون در چهرهٔ او از آن لبخند اثری نبود و بسیار غمگین می‌نمود. ماتسومورا گفت: «نه، تو را به‌خانهٔ من راهی نیست! تو انسان نیستی، چاهزی۱۱ هستی. تو را از بد بودن و نابود کردن مردم چه فایده است؟»
+
یک هفته بعد از نرده‌کشی اطراف چاه، خشکسالی با نزول بارانی سیل‌آسا پایان یافت{{نشان|m7}}. پس از ریزش باران سیل‌آسا بادی تند وزیدن گرفت و رعد و برقی سخت شهر را به‌لرزه درآورد. سه روز و سه شب بارانی بی‌امان می‌بارید و رعد و برقی سهمناک همه جا را می‌لرزاند. رود '''کاموگاوا'''{{نشان|m8}} بسیاری از پل‌های مسیر خود را نابود کرد. می‌گفتند که این رود هرگز اینچنین سرکش نبوده است. شامگاه سومین روز توفانی در '''ساعت ورزا'''{{نشان|m9}} در گرفت، و در دل توفان صدای زنی به‌گوش آمد که با کوبیدن مصرانهٔ در تقاضای ورود به‌خانه را داشت. '''ماتسومورا''' که پس از رستن از خطر سقوط در چاه، از آن تجربهٔ تلخ دوراندیش‌تر شده بود به‌خدمتکاران خود گفت از باز کردن در خودداری کنند امّا صدای کوبهٔ در و الحاح زن برای ورود به‌خانه چندان ادامه یافت که سرانجام '''ماتسومورا''' خود پیش رفت و از پس در پرسید: «کیستی؟» - و صدای زنی پاسخ داد: «ببخشید! منم، '''یائوی'''{{نشان|m10}}... باید چیزی را به‌'''ماتسومورا''' بگویم. مطلب مهمی است. لطفاً در را باز کنید!»
  
و چاهزی با صدائی که به‌لطافت صدای به‌هم خوردن جواهرات بود گفت: «مطالب بسیاری هست که باید با شما در میان بگذارم. من هرگز به‌آزار کسی راضی نبوده‌ام. از زمان‌های بس دور اژدهائی در بن این چاه مسکن داشت و صاحب آن بود؛ و به‌همین سبب بود که آب آن هرگز کاهش نمی‌یافت. سالهای سال پیش از این، من در این چاه افتادم و گرفتار اژدها شدم. او مرا به‌کشیدن مردم به‌درون چاه وامی‌داشت تا از خون‌شان تغذیه کند. فرمانروای آسمان اکنون اژدها را به‌دریاچهٔ توری-نو-ایکه۱۲ در ایالت شینتو تبعید کرده و او را دیگر اجازهٔ بازگشت به‌کیوتو نیست۱۳. من امشب با رفتن اژدها خود را بدینجا رساندم تا از شما تمنای کمک کنم. چاه پس از رفتن اژدها خشکیده است. اگر فرمان دهی آن را جستجو کنند تن مرا آنجا خواهند یافت. تمنای من این است که مرا از بن آن چاه تاریک نجات دهید؛ شک نداشته باشید که من نیز به‌محبت شما پاسخی شایسته خواهم داد.»
+
'''ماتسومورا''' با احتیاط در را اندکی گشود و زنی را که از درون چاه بدو لبخند می‌زد باز شناخت. اکنون در چهرهٔ او از آن لبخند اثری نبود و بسیار غمگین می‌نمود. '''ماتسومورا''' گفت: «نه، تو را به‌خانهٔ من راهی نیست! تو انسان نیستی، چاهزی{{نشان|m11}} هستی. تو را از بد بودن و نابود کردن مردم چه فایده است؟»
 +
 
 +
و چاهزی با صدائی که به‌لطافت صدای به‌هم خوردن جواهرات بود گفت: «مطالب بسیاری هست که باید با شما در میان بگذارم. من هرگز به‌آزار کسی راضی نبوده‌ام. از زمان‌های بس دور اژدهائی در بن این چاه مسکن داشت و صاحب آن بود؛ و به‌همین سبب بود که آب آن هرگز کاهش نمی‌یافت. سالهای سال پیش از این، من در این چاه افتادم و گرفتار اژدها شدم. او مرا به‌کشیدن مردم به‌درون چاه وامی‌داشت تا از خون‌شان تغذیه کند. فرمانروای آسمان اکنون اژدها را به‌دریاچهٔ '''توری-نو-ایکه'''{{نشان|m12}} در ایالت '''شینتو''' تبعید کرده و او را دیگر اجازهٔ بازگشت به‌'''کیوتو''' نیست{{نشان|m13}}. من امشب با رفتن اژدها خود را بدینجا رساندم تا از شما تمنای کمک کنم. چاه پس از رفتن اژدها خشکیده است. اگر فرمان دهی آن را جستجو کنند تن مرا آنجا خواهند یافت. تمنای من این است که مرا از بن آن چاه تاریک نجات دهید؛ شک نداشته باشید که من نیز به‌محبت شما پاسخی شایسته خواهم داد.»
 +
 
 +
هنوز آخرین کلمات دختر چاه در فضا بود که خود او در سیاهی شب محو شد.
 +
 
 +
سحرگاه توفان فرو نشست. وقتی خورشید برخاست در آبیِ زلال آسمان اثری از ابر به‌چشم نمی‌خورد. '''ماتسومورا''' کسی را به‌دنبال مقنی فرستاد تا چاه را پاک کند. چاه خشک شده بود و حتی قطرهٔ آبی نیز در آن وجود نداشت. مقنی به‌آسانی آن را پاک کرد و در ته چاه چند گیرهٔ آرایش موی بسیار قدیمی یافت و آینه‌ئی فلزی که شکل سخت عجیب داشت امّا برخلاف انتظار رهرو، در آن اثری از لاشه یا استخوان‌بندی انسان یا حیوانی نبود.
 +
 
 +
'''ماتسومورا''' با خود اندیشید: «بی‌شک در این آینه رازی هست که سرانجام آشکار خواهد شد. آینه‌ئی این چنین، بی‌شک دارای روحی است و روح آینه، چنان که همیشه در افسانه‌ها می‌آید، زنی است.»
 +
 
 +
آن را به‌دقت بسیار تمیز کرد و جلا داد. آینه‌ئی بسیار زیبا بود، و نایاب و البته سخت پربها. در پشت آینه کلمات غریبی حک شده بود. اگرچه بسیاری از حروف آن محو شده بود با صرف وقت و دقت بسیار سرانجام توانست آن را بخواند. عبارت، این بود: «سومین روز ماه سوم».
 +
 
 +
سومین ماه سال – '''یائوی''' – نام دارد که به‌معنی «ماه فراوانی» است و هنوز هم در سومین روز ماه سوم سال جشنی برپا می‌شود که '''یائوی – نو – سک'''{{نشان|m14}} نام دارد. '''ماتسومورا''' به‌یاد آورد که دختر چاه نیز خود را '''یائوی''' خوانده بود و از این رو اطمینان یافت زنی که در آن شب توفانی با او سخن گفت روح آینه بود.
 +
 
 +
'''ماتسومورا''' نسبت به‌آینه رفتاری درخور یک روح پیش گرفت. از سر صبر، آینه را پرداخت کرد، در قاب چوبی گرانبهائی جایش داد و آن را در اتاق خود گذاشت. شامگاه همان روز، هنگامی که '''ماتسومورا''' به‌خواندن کتابی سرگرم بود '''یائوی''' به‌ناگاه از آینه بیرون آمد و کنار او نشست. اکنون بسی زیباتر از گذشته می‌نمود. به‌زیبایی ماهی بود که از پس ابرهای سپید سر می‌کشد.
 +
 
 +
'''یائوی''' پس از سکوتی که نشانهٔ احترام او به‌'''ماتسومورا''' بود با صدایی دلکش به‌سخن درآمد:-
 +
 
 +
«مرا از تنهایی بن چاه و اندوهی عمیق رهانیدید. آمده‌ام به‌شما سپاس بگویم. آری، من روح آینه‌ام. در زمان امپراتور '''سای‌مه‌ئی'''{{نشان|m15}} مرا از '''کودرا'''{{نشان|m16}} به‌کاخ امپراتور آوردند و از آن زمان تا روزگار امپراتور '''ساگا'''{{نشان|m17}} آینهٔ بانوان '''کامونه‌ئی‌شین نو'''{{نشان|m18}} بودم و از آن پس جزئی از اموال موروثی '''فوژی وارا'''{{نشان|m19}} شدم. چنین بود تا آن که در دورهٔ '''هوگن'''{{نشان|m20}} مرا به‌درون چاهی افکندند و در سال‌های جنگ بزرگ یکسره از یادها رفتم{{نشان|m21}}... صاحب چاهی که مرا در آن پرتاب کردند اژدهائی بود که پیش از آن در دریاچه‌ئی سکنی داشت که بخش بزرگی از شهر کنونی '''کیوتو''' بر روی آن ساخته شده است. به‌فرمان امپراتور برای خانه‌سازی بخش بزرگی از این دریاچه را انباشته و به‌تدریج از آن دریاچه تنها همین چاهی باقی ماند که در باغ این خانه قرار دارد، و اژدها به‌ناچار در آن مسکن گزید. چون مرا به‌درون چاه افکندند، اسیر اژدها شدم و کسان بسیاری را به‌درون چاه کشیدم تا از خون آنان تغذیه کند. اکنون که خدایان اژدها را به‌دریاچهٔ '''توری – نوایکه''' تبعید کرده‌اند مرا از شما تمنائی است: این آخرین تمنای من است: مرا به‌ارباب '''شوگون یوشیماسا'''{{نشان|m22}} که از اعقاب صاحبان نخستین من است باز گردانید. من هم در ازای این نیکوئی شما را از خطری که در کمین‌تان است آگاه می‌کنم: بدانید که شما بیش از این نباید در این خانه بمانید و باید بی‌درنگ آن را رها کنید. این خانه فردا ویران می‌شود.»
 +
 
 +
'''یائوی''' با گفتن این کلمات ناپدید شد.
 +
 
 +
'''ماتسومورا''' پند '''یائوی''' را به‌کار بست و همان روز با خانوادهٔ خود به‌جای دیگری رفت. فردای همان روز توفانی سهمگین در گرفت. توفانی بنیان‌کن که خانهٔ کهن را به‌یکباره از جای کند و با خود برد.
 +
 
 +
چند روز بعد '''ماتسومورا''' توانست با یاری ارباب '''هوشوکاوا''' به‌دیدار '''شوگون یوشیماسا''' برود و آینه را با ذکر آنچه برآن رفته بود تقدیم او کند. '''شوگون''' از هدیهٔ نیاکان خود سخت خرسند شد و جان آینه نیز راحت یافت.
 +
 
 +
'''شوگون'''، علاوه بر هدایای ارزنده‌ئی که به‌'''ماتسومورا''' ارزانی داشت فرمان داد پول مورد نیاز برای تجدید بنای معبد '''اُگاواچی میوژین''' را نیز در اختیار او بگذارند. چنین بود که معبد '''اگاواچی میوژین''' دیگربار به‌زیارتگاهی بزرگ مبدل شد.
 +
 
 +
 
 +
== پاورقی‌ها ==
 +
 
 +
# {{پاورقی|m1}}Kitahatake
 +
# {{پاورقی|m2}} ارباب بزرگ وابسته به‌دربار Daimyo
 +
# {{پاورقی|m3}}Shinto
 +
# {{پاورقی|m4}}Hosokawa
 +
# {{پاورقی|m5}}Kyogoku
 +
# {{پاورقی|m6}} Beni نوعی «روژ» ژاپنی که پیش از این برای آرایش گونه هم به‌کار می‌رفت.
 +
# {{پاورقی|m7}} بر حسب معتقدات مردم چین و ژاپن ارواح شریر نمی‌توانند از دیوار و نرده عبور کنند و در اینجا نیز دیوارکشی اطراف چاه، روح یا ارواح ساکن آن را خشمگین کرده است. [م]
 +
# {{پاورقی|m8}}Kamogawa
 +
# {{پاورقی|m9}} شامگاه وقتی گاوان از مزرعه به‌خانه بازگردانده می‌شوند.
 +
# {{پاورقی|m10}}Yaoi
 +
# {{پاورقی|m11}} موجودی که در چاه می‌زید.
 +
# {{پاورقی|m12}}Turi-Nu-ike
 +
# {{پاورقی|m13}} بر طبق اساطیر چین و ژاپن، در اعماق هر تالاب و رود و دریا و دریاچه‌ئی اژدهائی هست که فرمانروای آنجاست. اژدها به‌طور کلی نشانهٔ بارانزائی و فرمانروائی است.
 +
# {{پاورقی|m14}}Yao-Nu-sekku
 +
# {{پاورقی|m15}}Seimei (۶۶۲ تا۶۵۵)
 +
# {{پاورقی|m16}} واقع در جنوب غربی کره Kudra
 +
# {{پاورقی|m17}}Saga (۸۲۴ تا ۸۱۰)
 +
# {{پاورقی|m18}}Kamonaishinno زنان وابسته به‌دربار بودند. در طبقات درباری کهن ژاپن بیست و پنج گروه از زنان وجود داشتند که اینان در ردهٔ هفتم قرار می‌گرفتند.
 +
# {{پاورقی|m19}}Fujiwara
 +
# {{پاورقی|m20}}Hogen
 +
# {{پاورقی|m21}} طی قرن‌ها رسم چنین بود که همسران امپراتور و بانوان غیررسمی دربار را از افراد طایفهٔ فوژی‌وارا انتخاب می‌کردند. و دورهٔ جنگ میان طوایف مشهور تائیرا Taira و میناموتو Minamoto بود.
 +
# {{پاورقی|m22}} Yoshimasa
 +
 
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:قصه]]
 +
[[رده:کتاب جمعه ۳]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۱۱

کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۲۸

قصهٔ ژاپنی

ترجمهٔ فرخی


زیارتگاه اُگاواچی میوژین بخش مینامی -ایسه در دورهٔ اشیکاگاشوگون (۱۵۷۳ – ۱۳۳۸) دچار ویرانی شد ارباب کیتاهاتکه[۱]دایمیو[۲]ی ناحیه – به‌سبب جنگ و پیشامدهای دیگر نتوانست به‌مرمت آن بپردازد. ماتسومورا هیوگو رهرو شینتو[۳] معبد به‌ناچار به‌کیوتو رفت تا از دایمیوی آنجا – هوشوکاوا[۴] که از نزدیکان شوگون بود – تقاضای کمک کند. ارباب هوشوکاوا رهرو معبد را به‌گرمی پذیرفت و قول داد با شوگون گفتگو کند و از او برای ترمیم زیارتگاه اُگاواچی میوژین کمک بگیرد. از آنجا که انجام این کار مستلزم بررسی معبد و تشریفات دیگر بود، ماتسومورا خانوادهٔ خود را به‌کیوتو آورد و با اجاره کردن خانه‌ئی در میدان قدیمی کیوگوکو [۵] ساکن پایتخت شد.

خانهٔ اجاره‌ئی، زیبا اما کهنه بود و زمان درازی بدون مستأجر مانده. می‌گفتند خانه‌ئی بد یُمن است. در شمال شرقی باغش چاه آبی قرار داشت که مستأجران پیشین خانه به‌دلایل نامعلومی خود را در آن غرق کرده بودند، اما از آنجا که ماتسومورا رهرو شینتو بود از ارواح خبیث بیمی نداشت و به‌زودی آنجا را خانه‌ئی راحت و مناسب یافت.

تابستان آن سال خشکسالی سختی فرا رسید. ماه‌ها گذشت و در پنج ایالت همسایه باران نبارید. رودها در بستر خود خشکیدند. چاه‌ها خشکیدند و حتی پایتخت هم دچار کم آبی شد، اما چاه آب باغ ماتسومورا در تمام طول فصل گرم، از آبی زلال و خنک بهره‌ور ماند. مردم از هر سوی شهر برای برداشتن آب بدانجا روی آوردند؛ و از آنجا که کمترین نقصانی در آب پدید نیامد، ماتسومورا با گشاده‌دستی به‌مردم اجازه داد که از این موهبت برخوردار شوند.

چنین بود تا یک روز صبح کسانی که برای برداشتن آب آمده بودند جسد نوکر جوان همسایه را در چاه آب پیدا کردند. در پرس و جوئی که انجام شد دلیلی بر تمایل جوان به‌خودکشی نیافتند و ماتسومورا داستان‌هایی را به‌یاد آورد که هنگام آمدن بدین خانه دربارهٔ چاه و ارواح خبیث گفته بودند. چند روز بعد ماتسومورا با اندیشهٔ نصب نرده‌ئی به‌گرد چاه به‌سوی آن رفت. تنها کنار چاه ایستاده و در آن خیره شده بود که ناگاه احساس کرد چیزی درون آب جان می‌گیرد. آنگاه سطح آب آرام گرفت و تصویر چهره‌ئی بر آن نمایان شد. ماتسومورا اندیشید تصویر خود را در چاه می‌بیند. اما نه، تصویر از آن دختری نوزده یا بیست ساله بود. دختر جوان در کار آرایش چهرهٔ خود بود و لبانش را به‌بنی[۶] رنگ می‌داد. نخست نیمرخ او دیده می‌شد امّا بعد به‌جانب ماتسومورا برگشت و لبخند زد. دل رهرو بدین لبخند فرو ریخت و رخوتی چون رخوت مستی سراپای او را فراگرفت و همه چیز جز تبسم آن لبان زیبا در تیرگی فرو رفت. چهره‌ئی زیبا بود به‌سپیدی ماه که هر دم بر زیبایی آن افزوده می‌شد و ماتسومورا را به‌سوی خود می‌خواند، به‌درون چاه، ژرفای چاه، بن‌تیرهٔ چاه. ماتسومورا تمامی نیروی خود را به‌کار برد و چشمان خود را فروبست. وقتی چشمانش را گشود چهره زیبای بن چاه رفته بود و ماتسومورا خود را دید که بر دهانهٔ چاه خم شده است. هنوز هم از آن لبخند بیخود بود، تنها یک لحظهٔ دیگر کافی بود تا او را برای همیشه از نگریستن به‌آفتاب محروم کند....

ماتسومورا به‌اتاق بازگشت و دستور داد کسی به‌چاه نزدیک نشود، و باز دستور داد هیچکس را برای برداشتن آب به‌خانه راه ندهند، و فردای آن روز به‌خواست او اطراف چاه را با نرده‌ئی محکم محصور کردند.

یک هفته بعد از نرده‌کشی اطراف چاه، خشکسالی با نزول بارانی سیل‌آسا پایان یافت[۷]. پس از ریزش باران سیل‌آسا بادی تند وزیدن گرفت و رعد و برقی سخت شهر را به‌لرزه درآورد. سه روز و سه شب بارانی بی‌امان می‌بارید و رعد و برقی سهمناک همه جا را می‌لرزاند. رود کاموگاوا[۸] بسیاری از پل‌های مسیر خود را نابود کرد. می‌گفتند که این رود هرگز اینچنین سرکش نبوده است. شامگاه سومین روز توفانی در ساعت ورزا[۹] در گرفت، و در دل توفان صدای زنی به‌گوش آمد که با کوبیدن مصرانهٔ در تقاضای ورود به‌خانه را داشت. ماتسومورا که پس از رستن از خطر سقوط در چاه، از آن تجربهٔ تلخ دوراندیش‌تر شده بود به‌خدمتکاران خود گفت از باز کردن در خودداری کنند امّا صدای کوبهٔ در و الحاح زن برای ورود به‌خانه چندان ادامه یافت که سرانجام ماتسومورا خود پیش رفت و از پس در پرسید: «کیستی؟» - و صدای زنی پاسخ داد: «ببخشید! منم، یائوی[۱۰]... باید چیزی را به‌ماتسومورا بگویم. مطلب مهمی است. لطفاً در را باز کنید!»

ماتسومورا با احتیاط در را اندکی گشود و زنی را که از درون چاه بدو لبخند می‌زد باز شناخت. اکنون در چهرهٔ او از آن لبخند اثری نبود و بسیار غمگین می‌نمود. ماتسومورا گفت: «نه، تو را به‌خانهٔ من راهی نیست! تو انسان نیستی، چاهزی[۱۱] هستی. تو را از بد بودن و نابود کردن مردم چه فایده است؟»

و چاهزی با صدائی که به‌لطافت صدای به‌هم خوردن جواهرات بود گفت: «مطالب بسیاری هست که باید با شما در میان بگذارم. من هرگز به‌آزار کسی راضی نبوده‌ام. از زمان‌های بس دور اژدهائی در بن این چاه مسکن داشت و صاحب آن بود؛ و به‌همین سبب بود که آب آن هرگز کاهش نمی‌یافت. سالهای سال پیش از این، من در این چاه افتادم و گرفتار اژدها شدم. او مرا به‌کشیدن مردم به‌درون چاه وامی‌داشت تا از خون‌شان تغذیه کند. فرمانروای آسمان اکنون اژدها را به‌دریاچهٔ توری-نو-ایکه[۱۲] در ایالت شینتو تبعید کرده و او را دیگر اجازهٔ بازگشت به‌کیوتو نیست[۱۳]. من امشب با رفتن اژدها خود را بدینجا رساندم تا از شما تمنای کمک کنم. چاه پس از رفتن اژدها خشکیده است. اگر فرمان دهی آن را جستجو کنند تن مرا آنجا خواهند یافت. تمنای من این است که مرا از بن آن چاه تاریک نجات دهید؛ شک نداشته باشید که من نیز به‌محبت شما پاسخی شایسته خواهم داد.»

هنوز آخرین کلمات دختر چاه در فضا بود که خود او در سیاهی شب محو شد.

سحرگاه توفان فرو نشست. وقتی خورشید برخاست در آبیِ زلال آسمان اثری از ابر به‌چشم نمی‌خورد. ماتسومورا کسی را به‌دنبال مقنی فرستاد تا چاه را پاک کند. چاه خشک شده بود و حتی قطرهٔ آبی نیز در آن وجود نداشت. مقنی به‌آسانی آن را پاک کرد و در ته چاه چند گیرهٔ آرایش موی بسیار قدیمی یافت و آینه‌ئی فلزی که شکل سخت عجیب داشت امّا برخلاف انتظار رهرو، در آن اثری از لاشه یا استخوان‌بندی انسان یا حیوانی نبود.

ماتسومورا با خود اندیشید: «بی‌شک در این آینه رازی هست که سرانجام آشکار خواهد شد. آینه‌ئی این چنین، بی‌شک دارای روحی است و روح آینه، چنان که همیشه در افسانه‌ها می‌آید، زنی است.»

آن را به‌دقت بسیار تمیز کرد و جلا داد. آینه‌ئی بسیار زیبا بود، و نایاب و البته سخت پربها. در پشت آینه کلمات غریبی حک شده بود. اگرچه بسیاری از حروف آن محو شده بود با صرف وقت و دقت بسیار سرانجام توانست آن را بخواند. عبارت، این بود: «سومین روز ماه سوم».

سومین ماه سال – یائوی – نام دارد که به‌معنی «ماه فراوانی» است و هنوز هم در سومین روز ماه سوم سال جشنی برپا می‌شود که یائوی – نو – سک[۱۴] نام دارد. ماتسومورا به‌یاد آورد که دختر چاه نیز خود را یائوی خوانده بود و از این رو اطمینان یافت زنی که در آن شب توفانی با او سخن گفت روح آینه بود.

ماتسومورا نسبت به‌آینه رفتاری درخور یک روح پیش گرفت. از سر صبر، آینه را پرداخت کرد، در قاب چوبی گرانبهائی جایش داد و آن را در اتاق خود گذاشت. شامگاه همان روز، هنگامی که ماتسومورا به‌خواندن کتابی سرگرم بود یائوی به‌ناگاه از آینه بیرون آمد و کنار او نشست. اکنون بسی زیباتر از گذشته می‌نمود. به‌زیبایی ماهی بود که از پس ابرهای سپید سر می‌کشد.

یائوی پس از سکوتی که نشانهٔ احترام او به‌ماتسومورا بود با صدایی دلکش به‌سخن درآمد:-

«مرا از تنهایی بن چاه و اندوهی عمیق رهانیدید. آمده‌ام به‌شما سپاس بگویم. آری، من روح آینه‌ام. در زمان امپراتور سای‌مه‌ئی[۱۵] مرا از کودرا[۱۶] به‌کاخ امپراتور آوردند و از آن زمان تا روزگار امپراتور ساگا[۱۷] آینهٔ بانوان کامونه‌ئی‌شین نو[۱۸] بودم و از آن پس جزئی از اموال موروثی فوژی وارا[۱۹] شدم. چنین بود تا آن که در دورهٔ هوگن[۲۰] مرا به‌درون چاهی افکندند و در سال‌های جنگ بزرگ یکسره از یادها رفتم[۲۱]... صاحب چاهی که مرا در آن پرتاب کردند اژدهائی بود که پیش از آن در دریاچه‌ئی سکنی داشت که بخش بزرگی از شهر کنونی کیوتو بر روی آن ساخته شده است. به‌فرمان امپراتور برای خانه‌سازی بخش بزرگی از این دریاچه را انباشته و به‌تدریج از آن دریاچه تنها همین چاهی باقی ماند که در باغ این خانه قرار دارد، و اژدها به‌ناچار در آن مسکن گزید. چون مرا به‌درون چاه افکندند، اسیر اژدها شدم و کسان بسیاری را به‌درون چاه کشیدم تا از خون آنان تغذیه کند. اکنون که خدایان اژدها را به‌دریاچهٔ توری – نوایکه تبعید کرده‌اند مرا از شما تمنائی است: این آخرین تمنای من است: مرا به‌ارباب شوگون یوشیماسا[۲۲] که از اعقاب صاحبان نخستین من است باز گردانید. من هم در ازای این نیکوئی شما را از خطری که در کمین‌تان است آگاه می‌کنم: بدانید که شما بیش از این نباید در این خانه بمانید و باید بی‌درنگ آن را رها کنید. این خانه فردا ویران می‌شود.»

یائوی با گفتن این کلمات ناپدید شد.

ماتسومورا پند یائوی را به‌کار بست و همان روز با خانوادهٔ خود به‌جای دیگری رفت. فردای همان روز توفانی سهمگین در گرفت. توفانی بنیان‌کن که خانهٔ کهن را به‌یکباره از جای کند و با خود برد.

چند روز بعد ماتسومورا توانست با یاری ارباب هوشوکاوا به‌دیدار شوگون یوشیماسا برود و آینه را با ذکر آنچه برآن رفته بود تقدیم او کند. شوگون از هدیهٔ نیاکان خود سخت خرسند شد و جان آینه نیز راحت یافت.

شوگون، علاوه بر هدایای ارزنده‌ئی که به‌ماتسومورا ارزانی داشت فرمان داد پول مورد نیاز برای تجدید بنای معبد اُگاواچی میوژین را نیز در اختیار او بگذارند. چنین بود که معبد اگاواچی میوژین دیگربار به‌زیارتگاهی بزرگ مبدل شد.


پاورقی‌ها

  1. ^ Kitahatake
  2. ^  ارباب بزرگ وابسته به‌دربار Daimyo
  3. ^ Shinto
  4. ^ Hosokawa
  5. ^ Kyogoku
  6. ^  Beni نوعی «روژ» ژاپنی که پیش از این برای آرایش گونه هم به‌کار می‌رفت.
  7. ^  بر حسب معتقدات مردم چین و ژاپن ارواح شریر نمی‌توانند از دیوار و نرده عبور کنند و در اینجا نیز دیوارکشی اطراف چاه، روح یا ارواح ساکن آن را خشمگین کرده است. [م]
  8. ^ Kamogawa
  9. ^  شامگاه وقتی گاوان از مزرعه به‌خانه بازگردانده می‌شوند.
  10. ^ Yaoi
  11. ^  موجودی که در چاه می‌زید.
  12. ^ Turi-Nu-ike
  13. ^  بر طبق اساطیر چین و ژاپن، در اعماق هر تالاب و رود و دریا و دریاچه‌ئی اژدهائی هست که فرمانروای آنجاست. اژدها به‌طور کلی نشانهٔ بارانزائی و فرمانروائی است.
  14. ^ Yao-Nu-sekku
  15. ^ Seimei (۶۶۲ تا۶۵۵)
  16. ^  واقع در جنوب غربی کره Kudra
  17. ^ Saga (۸۲۴ تا ۸۱۰)
  18. ^ Kamonaishinno زنان وابسته به‌دربار بودند. در طبقات درباری کهن ژاپن بیست و پنج گروه از زنان وجود داشتند که اینان در ردهٔ هفتم قرار می‌گرفتند.
  19. ^ Fujiwara
  20. ^ Hogen
  21. ^  طی قرن‌ها رسم چنین بود که همسران امپراتور و بانوان غیررسمی دربار را از افراد طایفهٔ فوژی‌وارا انتخاب می‌کردند. و دورهٔ جنگ میان طوایف مشهور تائیرا Taira و میناموتو Minamoto بود.
  22. ^  Yoshimasa