تا زیر میز فرمانده: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(اصلاح فاصلهٔ بینِ خطوط.)
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-ي +ی, -ك +ک))
سطر ۲۰: سطر ۲۰:
  
  
::قهوه‌خانم رحيم:
+
::قهوه‌خانم رحیم:
::عصر است به تدريج شب مي‌شود:
+
::عصر است به تدریج شب می‌شود:
::بساط، گوشه‌ي چپ جلو صحنه است.
+
::بساط، گوشه‌ی چپ جلو صحنه است.
::سه پنجره ارتباط ما را با فضاي آشناي روستاي بيرون حفظ مي‌كند.
+
::سه پنجره ارتباط ما را با فضای آشنای روستای بیرون حفظ می‌کند.
::درويش نزديك در نشسته و رحيم پشت بساطش است:
+
::درویش نزدیک در نشسته و رحیم پشت بساطش است:
  
رحيم: (درحين كار) ديگه سراغت نيومدن؟
+
رحیم: (درحین کار) دیگه سراغت نیومدن؟
  
درويش: يه چايي بده ما... نه.
+
درویش: یه چایی بده ما... نه.
  
رحيم: پس سر و صداش خوابيد؟ هميشه همين جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگير و ببند، بعدش همچي كه آبا از آسياب افتاد، پرونده ماليد. انگار نه مقربه‌اي نه علمي. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفي ليوان آبم روش.
+
رحیم: پس سر و صداش خوابید؟ همیشه همین جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگیر و ببند، بعدش همچی که آبا از آسیاب افتاد، پرونده مالید. انگار نه مقربه‌ای نه علمی. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفی لیوان آبم روش.
  
درويش: مي‌خواي حال‌گيري بكني پاشم برم.
+
درویش: می‌خوای حال‌گیری بکنی پاشم برم.
  
 
نه والله.
 
نه والله.
  
::به درويش چاي مي‌دهد.
+
::به درویش چای می‌دهد.
::گيلاني، كيف به دست درحالي‌كه با نصرالله تعارف مي‌كند: «- بفرما، - نه، شما.»
+
::گیلانی، کیف به دست درحالی‌که با نصرالله تعارف می‌کند: «- بفرما، - نه، شما.»
::وارد مي‌شوند و با درويش و رحيم حال و احوال مي‌كنند.
+
::وارد می‌شوند و با درویش و رحیم حال و احوال می‌کنند.
  
رحيم: حرف تو بود.
+
رحیم: حرف تو بود.
  
 
نصرالله: حرف من؟
 
نصرالله: حرف من؟
  
درويش: آقا بند كرده به علم شيخ زاهد. مدعي‌العموم شده.
+
درویش: آقا بند کرده به علم شیخ زاهد. مدعی‌العموم شده.
  
نصرالله: چوب تو آستين‌مون كرده‌ن. بسمون نيس؟
+
نصرالله: چوب تو آستین‌مون کرده‌ن. بسمون نیس؟
  
رحيم: دِ حف منم اينه. مي‌گم چطور شد آخه؟ چاي صافش مو در آورد منقذر و پوشوند؟
+
رحیم: دِ حف منم اینه. می‌گم چطور شد آخه؟ چای صافش مو در آورد منقذر و پوشوند؟
  
درويش: چايي بده خدمت آقا.
+
درویش: چایی بده خدمت آقا.
  
رحيم: نوكرشم، چشم.
+
رحیم: نوکرشم، چشم.
  
گيلاني: دعواتون نشه، انگار به پول نزديكش كرده.
+
گیلانی: دعواتون نشه، انگار به پول نزدیکش کرده.
  
رحيم: راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفي، او با رئيس پاسگاش. تو با رئيس پاسگاش طرفي، اون با فرموندش.
+
رحیم: راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفی، او با رئیس پاسگاش. تو با رئیس پاسگاش طرفی، اون با فرموندش.
  
نصرالله: تو چايي تو بستي كه اصلا زخم نيست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نگر مي‌داشتن، الانه خرت از كرگي دم نداشت.
+
نصرالله: تو چایی تو بستی که اصلا زخم نیست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نگر می‌داشتن، الانه خرت از کرگی دم نداشت.
  
رحيم: دم نداشت؟ بايد مي‌ديدي ديروز با كي حرفمون شد.
+
رحیم: دم نداشت؟ باید می‌دیدی دیروز با کی حرفمون شد.
  
 
نصرالله: حرف با عمل دوتاس.
 
نصرالله: حرف با عمل دوتاس.
  
درويش: آدم عملي رو چه به اين حرفا؟
+
درویش: آدم عملی رو چه به این حرفا؟
  
رحيم: ما از كسي رو نمي‌گيريم. تو عبا رو جاي چادر ورداشتي.
+
رحیم: ما از کسی رو نمی‌گیریم. تو عبا رو جای چادر ورداشتی.
::(به گيلاني و نصرالله چاي مي‌دهد)
+
::(به گیلانی و نصرالله چای می‌دهد)
 
::حرف آقا بزرگ بود.
 
::حرف آقا بزرگ بود.
  
گيلاني: معروف حضورمون هس.
+
گیلانی: معروف حضورمون هس.
  
رحيم: پاشد از شهر اومد ده. آستين بالا زد برا ناصر.
+
رحیم: پاشد از شهر اومد ده. آستین بالا زد برا ناصر.
  
نصرالله: بالاخره اونم به وانتش رسيد.
+
نصرالله: بالاخره اونم به وانتش رسید.
  
رحيم: نزوليه جانم. اونقدر بايد دنده عوض كنه، پس رو پيش رو كنه، تا دندش نرم‌شه.
+
رحیم: نزولیه جانم. اونقدر باید دنده عوض کنه، پس رو پیش رو کنه، تا دندش نرم‌شه.
  
گيلاني: كسي كه به آدم، هم پول نزول ميده هم زن، بي‌منظور نيست.
+
گیلانی: کسی که به آدم، هم پول نزول میده هم زن، بی‌منظور نیست.
  
رحيم: اهل معامله‌س جانم، كارش اينه. به پست ما زياد نخورد، اگه نه مي‌خريدش. ناصرم بد نيس، زبله. پس فردام جاي مباشره رو مي‌گيره. حالا گور باباي اوني كه 20 سال كثافتشو مزه‌مزه كرد. اما چون نتونس حريف گل آقا بشه، با يه اردنگ پس رفت.
+
رحیم: اهل معامله‌س جانم، کارش اینه. به پست ما زیاد نخورد، اگه نه می‌خریدش. ناصرم بد نیس، زبله. پس فردام جای مباشره رو می‌گیره. حالا گور بابای اونی که 20 سال کثافتشو مزه‌مزه کرد. اما چون نتونس حریف گل آقا بشه، با یه اردنگ پس رفت.
  
نصرالله: انگار دهن به دهن شدي باهاش؟
+
نصرالله: انگار دهن به دهن شدی باهاش؟
  
رحيم: اختياري نبود جان تو. از اين‌ور رد مي‌شد، گفت «عروسي دارم. سماور تو امشب ور مي‌داري مي‌ري بالا محل. چاي منقل پاي تو. خودتم يه دمي مي‌گيري». گفتم «حال و حوصله‌ي عروسي رو ندارم». – گفت «من بهت مي‌گم». – گفتم «اين عروسي نيس. عزاس، مازيار رو چيكارش مي‌كني؟ كشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمي‌شه كه با يه وانت قرش زد». – خنديد گفت «برا خودم نمي‌خوام بگيرش كه». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش كه پاتون هس. اون زن مي‌گيره، چون وانت داره. وانت كه مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نيس».
+
رحیم: اختیاری نبود جان تو. از این‌ور رد می‌شد، گفت «عروسی دارم. سماور تو امشب ور می‌داری می‌ری بالا محل. چای منقل پای تو. خودتم یه دمی می‌گیری». گفتم «حال و حوصله‌ی عروسی رو ندارم». – گفت «من بهت می‌گم». – گفتم «این عروسی نیس. عزاس، مازیار رو چیکارش می‌کنی؟ کشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمی‌شه که با یه وانت قرش زد». – خندید گفت «برا خودم نمی‌خوام بگیرش که». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش که پاتون هس. اون زن می‌گیره، چون وانت داره. وانت که مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نیس».
  
نصرالله: همين جوري بش گفتي؟
+
نصرالله: همین جوری بش گفتی؟
  
رحيم: جان تو.
+
رحیم: جان تو.
  
گيلاني: خيلي مردي بابا!
+
گیلانی: خیلی مردی بابا!
  
درويش: همچي نامردم نيس. خب، چي گفت؟
+
درویش: همچی نامردم نیس. خب، چی گفت؟
  
رحيم: گفت «اين فضوليا بتو نيومده، سماور تو ور مي‌داري ميري اونجا، همين!» - شكارش بودم چقدر! قضيه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت مازيار جلو روم بود. به نظرم ميومد يه نفر اين وسط حروم مي‌شه. من دمق، اون دمق. ديدم حالاس كه حكم تخليه‌ي دكونو بذاره كف دستم. گفتم «اگه تونسم ميام». – گفت «اگه مگه سرم نمي‌شه». – داشت مي‌رفت، گفتم «نيومدم چي؟» - همين‌جوري بي‌منظور... كه يه دفه ديدم مشتش حواله‌ي سينه‌م شد. يه خروار درد پيچيد تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت كنار. گفتم «دفه‌ي آخرته كه اومدي ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همين وقت گل آقام رسيد. محل سگ چي، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمي‌كني.
+
رحیم: گفت «این فضولیا بتو نیومده، سماور تو ور می‌داری میری اونجا، همین!» - شکارش بودم چقدر! قضیه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت مازیار جلو روم بود. به نظرم میومد یه نفر این وسط حروم می‌شه. من دمق، اون دمق. دیدم حالاس که حکم تخلیه‌ی دکونو بذاره کف دستم. گفتم «اگه تونسم میام». – گفت «اگه مگه سرم نمی‌شه». – داشت می‌رفت، گفتم «نیومدم چی؟» - همین‌جوری بی‌منظور... که یه دفه دیدم مشتش حواله‌ی سینه‌م شد. یه خروار درد پیچید تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت کنار. گفتم «دفه‌ی آخرته که اومدی ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همین وقت گل آقام رسید. محل سگ چی، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمی‌کنی.
  
گيلاني: رد پاش همه جا هس. تو هر قضيه‌ي‌اي... ديشب پي مازيار بودم. با اين اتفاقي كه داشت مي‌افتاد لازم بود يكي هواشو داشته باشه. نتونستم پيداش كنم. نزديك خونه‌ي اسدالله بود گويا. به نصرالله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تره تا صب حرف زديم.
+
گیلانی: رد پاش همه جا هس. تو هر قضیه‌ی‌ای... دیشب پی مازیار بودم. با این اتفاقی که داشت می‌افتاد لازم بود یکی هواشو داشته باشه. نتونستم پیداش کنم. نزدیک خونه‌ی اسدالله بود گویا. به نصرالله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تره تا صب حرف زدیم.
  
نصرالله: فكر شو كه مي‌كنم، به سرم مي‌زنه بلند شم يه كارد سلاخي وردارم برم دم عمارتش... نه فكر كني به خاطر خودم. نه! چوب بود، خورديم. فحش بود، شنيديم. تموم شد رفت. ميگي نه؟ اين درويش حي و حاضر. مث يه باك بنزين پر بود.
+
نصرالله: فکر شو که می‌کنم، به سرم می‌زنه بلند شم یه کارد سلاخی وردارم برم دم عمارتش... نه فکر کنی به خاطر خودم. نه! چوب بود، خوردیم. فحش بود، شنیدیم. تموم شد رفت. میگی نه؟ این درویش حی و حاضر. مث یه باک بنزین پر بود.
::(به درويش)
+
::(به درویش)
  
غير اينه؟
+
غیر اینه؟
  
درويش: الانشم چي؟ به علي حاضرم بلند شم برم يه پيت نفت رو خودم بريزم يه گوله آتيش بشم بپيچم به پر و پاش.
+
درویش: الانشم چی؟ به علی حاضرم بلند شم برم یه پیت نفت رو خودم بریزم یه گوله آتیش بشم بپیچم به پر و پاش.
  
نصرالله: من ساكتش كردم. خاطر خودم نيس. دهن باباي شيخ زاهدم صلوات!
+
نصرالله: من ساکتش کردم. خاطر خودم نیس. دهن بابای شیخ زاهدم صلوات!
ما يه علم داريم، اونم تو حسينيه‌س. فقط برا مازياره كه....
+
ما یه علم داریم، اونم تو حسینیه‌س. فقط برا مازیاره که....
مازيار، اسدالله و گل آقا تو مي‌آيند. مازيار عرق فراواني خورده و آنها هوايش را دارند. گيلاني و نصرالله كمكش مي‌كنند كه بنشيند. او كنار گل آقاست.
+
مازیار، اسدالله و گل آقا تو می‌آیند. مازیار عرق فراوانی خورده و آنها هوایش را دارند. گیلانی و نصرالله کمکش می‌کنند که بنشیند. او کنار گل آقاست.
  
رحيم: (همزمان با ورود) جمال گل آقا رو...
+
رحیم: (همزمان با ورود) جمال گل آقا رو...
  
گل آقا: (با خنده) درويش، چته معركه گرفتي؟
+
گل آقا: (با خنده) درویش، چته معرکه گرفتی؟
  
درويش: دهن آلوده و يوسف ندريده. بشين برو تو حال.
+
درویش: دهن آلوده و یوسف ندریده. بشین برو تو حال.
  
رحيم: حرف مي‌زديم بابا.
+
رحیم: حرف می‌زدیم بابا.
::(با اشاره به مازيار)
+
::(با اشاره به مازیار)
  
اين چشه؟
+
این چشه؟
  
گل آقا: (با اشاره سر به او مي‌فهماند كه حرفش را نزند) حرف چي؟
+
گل آقا: (با اشاره سر به او می‌فهماند که حرفش را نزند) حرف چی؟
::(به گيلاني)
+
::(به گیلانی)
  
مخلصيم رئيس!
+
مخلصیم رئیس!
  
گيلاني: علي بن!
+
گیلانی: علی بن!
  
رحيم: به پستش نخوردي كه؟
+
رحیم: به پستش نخوردی که؟
  
گل آقا: زن و بچه مونو سير ببينيم، بعد. شاخ مونم بايد تير شه.
+
گل آقا: زن و بچه مونو سیر ببینیم، بعد. شاخ مونم باید تیر شه.
  
رحيم: (ترتيب چند چاي را فوري مي‌دهد) اسدالله خان، تو فكري جانم؟ صبحي بار و بنديل داشتي. به تيركي مي‌رفتي. با جوجه و جارو...
+
رحیم: (ترتیب چند چای را فوری می‌دهد) اسدالله خان، تو فکری جانم؟ صبحی بار و بندیل داشتی. به تیرکی می‌رفتی. با جوجه و جارو...
  
اسدالله: مي‌رفتم شهر، هيچي.
+
اسدالله: می‌رفتم شهر، هیچی.
  
گيلاني: دور جوجه و جارو ديگه ور افتاده. شركت تعاوني راه انداختن.
+
گیلانی: دور جوجه و جارو دیگه ور افتاده. شرکت تعاونی راه انداختن.
  
گل آقا: تو بنويس 192، من برات اين رو اون روش مي‌كنم مي‌خونم، اماله!
+
گل آقا: تو بنویس 192، من برات این رو اون روش می‌کنم می‌خونم، اماله!
::(جمع مدتي مي‌خندد)
+
::(جمع مدتی می‌خندد)
  
 
خب.
 
خب.
  
اسدالله: چرا به من نگفتي طرف اينجاس؟
+
اسدالله: چرا به من نگفتی طرف اینجاس؟
  
رحيم: چه مي‌دونسم پيش اون منبري. تو لاك خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود.
+
رحیم: چه می‌دونسم پیش اون منبری. تو لاک خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود.
اسدالله. اين همه راه رفتم، ديدم در و دروازه‌ش كيپه. پرسيدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.
+
اسدالله. این همه راه رفتم، دیدم در و دروازه‌ش کیپه. پرسیدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.
  
رحيم: بزن و بكوب داشت جانم، اينجاس.
+
رحیم: بزن و بکوب داشت جانم، اینجاس.
::گل آقا نگاه تندي به رحيم مي‌كند. رحيم حرفش را برمي‌گرداند.
+
::گل آقا نگاه تندی به رحیم می‌کند. رحیم حرفش را برمی‌گرداند.
  
انگار پول مي‌خواسي ازش نزول كني؟
+
انگار پول می‌خواسی ازش نزول کنی؟
  
اسدالله: يه شيشصد تومني.
+
اسدالله: یه شیشصد تومنی.
  
نصرالله: خب چرا از شركت تعاوني نمي‌گيري؟
+
نصرالله: خب چرا از شرکت تعاونی نمی‌گیری؟
  
 
اسدالله: قبلا گرفته خم.
 
اسدالله: قبلا گرفته خم.
  
كه گفتي شركت تعاوني....
+
که گفتی شرکت تعاونی....
::(محكم به شانه‌ي مازيار مي‌زند)
+
::(محکم به شانه‌ی مازیار می‌زند)
  
چطور رفيق؟
+
چطور رفیق؟
::مازيار مدتي نگاهش مي‌كند،
+
::مازیار مدتی نگاهش می‌کند،
  
نصرالله: بد وقتي غلاف كرد.
+
نصرالله: بد وقتی غلاف کرد.
  
 
گل آقا: چطور مگه؟
 
گل آقا: چطور مگه؟
  
گيلاني: ديشب ما دنبالت بودمي، كجا بودي؟
+
گیلانی: دیشب ما دنبالت بودمی، کجا بودی؟
  
مازيار: شهر بودم.
+
مازیار: شهر بودم.
  
اسدالله: (به گيلاني) ميومدين پيش ما خبك ديگه نموندين، رفتين.
+
اسدالله: (به گیلانی) میومدین پیش ما خبک دیگه نموندین، رفتین.
  
گيلاني: نخواستم مزاحم بشم.
+
گیلانی: نخواستم مزاحم بشم.
  
نصرالله: دو سه بار اومديم جلو خونه‌ت، برگشتيم.
+
نصرالله: دو سه بار اومدیم جلو خونه‌ت، برگشتیم.
  
گيلاني: حدس مي‌زدم نباشي.
+
گیلانی: حدس می‌زدم نباشی.
  
نصرالله: مردي گفتن، معرفتي گفتن. چراغ اتاقم كه روشن بود، نكنه خودتو اون تو حبس كرده بودي؟
+
نصرالله: مردی گفتن، معرفتی گفتن. چراغ اتاقم که روشن بود، نکنه خودتو اون تو حبس کرده بودی؟
  
مازيار: تو ديگه در تو بذار! خدمتشون عرض كردم، شهر بودم.
+
مازیار: تو دیگه در تو بذار! خدمتشون عرض کردم، شهر بودم.
  
گل آقا: مي‌گفتي مام ميومديم خب. آي الواتي تو شهرم چسبه! مگه نه اسدالله؟
+
گل آقا: می‌گفتی مام میومدیم خب. آی الواتی تو شهرم چسبه! مگه نه اسدالله؟
  
اسدالله: حالا تو چرا داري حرف اون قرمساقو مي‌زني؟ هر وقت مي‌رفتم پيشش مي‌گفت «ها، چيه؟ بازم برا الواتي اومدي شهر؟» - مي‌گفتم «ما زن و بچه داريم، ما رو چه به اين حرفا؟» - مي‌گفت «خبه، خبه، جانماز آب نكش
+
اسدالله: حالا تو چرا داری حرف اون قرمساقو می‌زنی؟ هر وقت می‌رفتم پیشش می‌گفت «ها، چیه؟ بازم برا الواتی اومدی شهر؟» - می‌گفتم «ما زن و بچه داریم، ما رو چه به این حرفا؟» - می‌گفت «خبه، خبه، جانماز آب نکش
  
درويش: كافر همه را به كيش خود پندارد.
+
درویش: کافر همه را به کیش خود پندارد.
  
گل آقا: (با خنده) تو بالاخره يه چيزي گفتي، دلمون تركيد.
+
گل آقا: (با خنده) تو بالاخره یه چیزی گفتی، دلمون ترکید.
::(چند نفر مي‌خندند. مازيار بلند مي‌شود، گل آقا با دستش به شانه‌اش مي‌زند، مي‌نشاندش)
+
::(چند نفر می‌خندند. مازیار بلند می‌شود، گل آقا با دستش به شانه‌اش می‌زند، می‌نشاندش)
  
بنشين، كاپيتان.
+
بنشین، کاپیتان.
  
مازيار: ولم كن مي‌خوام برم.
+
مازیار: ولم کن می‌خوام برم.
  
 
گل آقا: (به نصرالله) درست گفتم؟
 
گل آقا: (به نصرالله) درست گفتم؟
  
گيلاني: كاپيتان نيروي دريايي.
+
گیلانی: کاپیتان نیروی دریایی.
  
گل آقا: (به گيلاني) يه چند روزي ما اون تو بوديم،
+
گل آقا: (به گیلانی) یه چند روزی ما اون تو بودیم،
  
گيلاني: ما ديگه با همه، اياغيم. خبرم نرسه. مي‌گيريم.
+
گیلانی: ما دیگه با همه، ایاغیم. خبرم نرسه. می‌گیریم.
  
گل آقا: مي‌بخشي باهات رك و راست صحبت مي‌كنم. تعريف همكار جنابعالي رو امروز شنيدم.
+
گل آقا: می‌بخشی باهات رک و راست صحبت می‌کنم. تعریف همکار جنابعالی رو امروز شنیدم.
  
گيلاني: تعريفشو خودم كردم.
+
گیلانی: تعریفشو خودم کردم.
  
اسدالله: توره به اين (اشاره به گل آقا) مي‌گفتم. ديشب از زنم شنيدم، خيلي حرفه.
+
اسدالله: توره به این (اشاره به گل آقا) می‌گفتم. دیشب از زنم شنیدم، خیلی حرفه.
  
رحيم: قضيه خود نگيره‌س؟
+
رحیم: قضیه خود نگیره‌س؟
  
گيلاني: آره خب. اونم آدم مفلوكيه. دس خودش كه نيس. آمار مي‌خوان ازش، شماها بايد گوشي دس‌تون باشه.
+
گیلانی: آره خب. اونم آدم مفلوکیه. دس خودش که نیس. آمار می‌خوان ازش، شماها باید گوشی دس‌تون باشه.
  
گل آقا: من يكي كه ببينمش تو ده، آمارشو مي‌برم بالا.
+
گل آقا: من یکی که ببینمش تو ده، آمارشو می‌برم بالا.
  
رحيم: صلاح نيس اينطرفا آفتابي شه.
+
رحیم: صلاح نیس اینطرفا آفتابی شه.
  
گيلاني: سر همين دعوام شد باهاش. گفت تو پخش كردي هيچكي دم چكم نياد خون برا آزمايش نده گفتم مرغي خروسي چيزي پيدا كن، گفت بد نگفتي. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.
+
گیلانی: سر همین دعوام شد باهاش. گفت تو پخش کردی هیچکی دم چکم نیاد خون برا آزمایش نده گفتم مرغی خروسی چیزی پیدا کن، گفت بد نگفتی. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.
  
::مشدي با زنبيلي بزرگ – پر از غوره – كه پشتش است، به زحمت مي‌آيد تو، بارش را با خستگي مي‌گذارد زمين و پس از حال و احوال كنار درويش دم در روي كتل مي‌نشيند.
+
::مشدی با زنبیلی بزرگ – پر از غوره – که پشتش است، به زحمت می‌آید تو، بارش را با خستگی می‌گذارد زمین و پس از حال و احوال کنار درویش دم در روی کتل می‌نشیند.
  
گيلاني: خسته نباشي.
+
گیلانی: خسته نباشی.
  
مشدي: از كار خسته نيستيم، از روزگار خسته‌ايم.
+
مشدی: از کار خسته نیستیم، از روزگار خسته‌ایم.
  
گيلاني: روزگار رو هم خدمتش مي‌رسيم، صبر كن.
+
گیلانی: روزگار رو هم خدمتش می‌رسیم، صبر کن.
  
گل آقا: زنم مي‌گفت احضاريه برات رسيده. بارت از همه سنگين‌تره، درسته؟
+
گل آقا: زنم می‌گفت احضاریه برات رسیده. بارت از همه سنگین‌تره، درسته؟
  
مشدي: نزول تومن به تومن احضاريه‌م داره. از خودت بگو.
+
مشدی: نزول تومن به تومن احضاریه‌م داره. از خودت بگو.
  
 
گل آقا: من دلم پره.
 
گل آقا: من دلم پره.
  
اسدالله: تو كه بار تو زمين گذاشتي 20 روز خوابيد استخونت نرم شد، منو بگو كه زهرمو هنوز نريختم.
+
اسدالله: تو که بار تو زمین گذاشتی 20 روز خوابید استخونت نرم شد، منو بگو که زهرمو هنوز نریختم.
  
رحيم: (ضمن آنكه به مشدي چاي مي‌دهد) مام ديروز يه گردگيري باهاش كرديم.
+
رحیم: (ضمن آنکه به مشدی چای می‌دهد) مام دیروز یه گردگیری باهاش کردیم.
  
گل آقا: چيزي تو جنته‌ت نبود. فيصله‌ش دادي زود كه.
+
گل آقا: چیزی تو جنته‌ت نبود. فیصله‌ش دادی زود که.
  
رحيم: امروز فرداس كه از پاسگاه بيان دنبالم.
+
رحیم: امروز فرداس که از پاسگاه بیان دنبالم.
  
درويش: يه مشت و مال مي‌خواستي. خيلي وقت بود انا رجلن مي‌كردي. حالا مي‌برنت پاسگاه خالتو جا ميارن.
+
درویش: یه مشت و مال می‌خواستی. خیلی وقت بود انا رجلن می‌کردی. حالا می‌برنت پاسگاه خالتو جا میارن.
  
گل آقا: كار به پاسگاه نمي‌كشه. يارو دستش رو ميشه. قضيه‌ي برادرزاده‌شو مي‌گم.
+
گل آقا: کار به پاسگاه نمی‌کشه. یارو دستش رو میشه. قضیه‌ی برادرزاده‌شو می‌گم.
::(به مازيار)
+
::(به مازیار)
  
تو يه ضامن‌دار داشتي كاپيتان، چطور شد؟
+
تو یه ضامن‌دار داشتی کاپیتان، چطور شد؟
  
نصرالله: بد وقتي غلافش كرد، چي مي‌گفتم....
+
نصرالله: بد وقتی غلافش کرد، چی می‌گفتم....
  
گل آقا: قضيه چيه.
+
گل آقا: قضیه چیه.
  
نصرالله: درويش تعريف كن.
+
نصرالله: درویش تعریف کن.
  
مازيار (جستي مي‌زند، بلند مي‌شود، رودرروي گل آقا) 20 روز رفتي اون تو خوابيدي، حالا برا ما چسي مياي؟
+
مازیار (جستی می‌زند، بلند می‌شود، رودرروی گل آقا) 20 روز رفتی اون تو خوابیدی، حالا برا ما چسی میای؟
  
اسدالله: دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چي مي‌گفتم؟
+
اسدالله: دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چی می‌گفتم؟
  
نصرالله: اگه دشمنتو نمي‌شناسي اقل‌كم دوستتو بشناس.
+
نصرالله: اگه دشمنتو نمی‌شناسی اقل‌کم دوستتو بشناس.
  
گيلاني: اگه چيزي بارمون نمي‌كني مي‌گم انگار سر نخ دستت نيست.
+
گیلانی: اگه چیزی بارمون نمی‌کنی می‌گم انگار سر نخ دستت نیست.
::بلند مي‌شود، يك جعبه سيگار جلو او مي‌گيرد.
+
::بلند می‌شود، یک جعبه سیگار جلو او می‌گیرد.
::مازيار مكثي مي‌كند، يكي برمي‌دارد. گيلاني به بقيه تعارف مي‌كند. گل آقا، رحيم و درويش سيگاري برمي‌دارند. رحيم كبريت مي‌زند گيلاني فندك. او مازيار را كنار خودش مي‌نشاند.
+
::مازیار مکثی می‌کند، یکی برمی‌دارد. گیلانی به بقیه تعارف می‌کند. گل آقا، رحیم و درویش سیگاری برمی‌دارند. رحیم کبریت می‌زند گیلانی فندک. او مازیار را کنار خودش می‌نشاند.
  
بشين.
+
بشین.
  
گل آقا: (ضمن آنكه پكي به سيگار مي‌زند) اون تو روزي بيستا قايق درست مي‌كردم با كاغذ. يه ظرف آب جلوم بود، مي‌انداختم توش. بعضي وقتام مي‌دادم ببرن ولشون كنن رو آب حوض. برا پاسبونا. اين خودش يه جور سرگرمي بود. روز آخر كه ميومديم افسر نگهبان گفت «صبر كن ببينم». – موندم. پرسيد «شغلت چيه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صياد نيستي؟» - گفتم نه – گفت «كرجي‌بان چي؟» - گفتم نه. – گفت «قايق تعمير مي‌كني؟» - اينم گفتم نه. – گفت «پس اين همه قايق چيه كه با كاغذ درس مي‌كني؟» - گفتم «يه رفيق دارم آب بازه. راهي اين بندر اون بندره. خاطرخواه يك دختره‌س. مي‌ترسم آخرش تو خشكي لنگر بندازه». – خنديد گفت «مرخصي، برو».
+
گل آقا: (ضمن آنکه پکی به سیگار می‌زند) اون تو روزی بیستا قایق درست می‌کردم با کاغذ. یه ظرف آب جلوم بود، می‌انداختم توش. بعضی وقتام می‌دادم ببرن ولشون کنن رو آب حوض. برا پاسبونا. این خودش یه جور سرگرمی بود. روز آخر که میومدیم افسر نگهبان گفت «صبر کن ببینم». – موندم. پرسید «شغلت چیه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صیاد نیستی؟» - گفتم نه – گفت «کرجی‌بان چی؟» - گفتم نه. – گفت «قایق تعمیر می‌کنی؟» - اینم گفتم نه. – گفت «پس این همه قایق چیه که با کاغذ درس می‌کنی؟» - گفتم «یه رفیق دارم آب بازه. راهی این بندر اون بندره. خاطرخواه یک دختره‌س. می‌ترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه». – خندید گفت «مرخصی، برو».
::(به مازيار)
+
::(به مازیار)
  
تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بيشتره. سرم داد بكش، چه مانعي داره؟
+
تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بیشتره. سرم داد بکش، چه مانعی داره؟
  
اسدالله: تو يكي رو نشون بده دلش پر نباشه. اين چه حرفيه...
+
اسدالله: تو یکی رو نشون بده دلش پر نباشه. این چه حرفیه...
  
زارع: (يك دفعه، عصبي مي‌شود) قرمساق پيغام داد برم غوره بده، تيمچه، مرغ، چوكول، گفتم كوفتم بش نميدم.
+
زارع: (یک دفعه، عصبی می‌شود) قرمساق پیغام داد برم غوره بده، تیمچه، مرغ، چوکول، گفتم کوفتم بش نمیدم.
::استكان خالي چاي را كه مدتي با آن مشغول بود زمين مي‌گذارد.
+
::استکان خالی چای را که مدتی با آن مشغول بود زمین می‌گذارد.
  
مازيار: چي قرار بود تعريف كني درويش؟
+
مازیار: چی قرار بود تعریف کنی درویش؟
  
درويش: (دست در جيب مي‌كند) سر چاقو دعواتون نشه بابا، بيا.
+
درویش: (دست در جیب می‌کند) سر چاقو دعواتون نشه بابا، بیا.
::(چاقو را مي‌آورد، پرتش مي‌كند وسط)
+
::(چاقو را می‌آورد، پرتش می‌کند وسط)
  
ما نخواستيم.
+
ما نخواستیم.
::(مازيار فرزي خم مي‌شود كه برش دارد. گل آقا مي‌پرد، پايش را مي‌گذارد روي آن).
+
::(مازیار فرزی خم می‌شود که برش دارد. گل آقا می‌پرد، پایش را می‌گذارد روی آن).
  
گل آقا: صبر كن. اولش يه خورده باهات حرف دارم. بعدشم يه بازي يادت ميدم. برا سرگرمي بد نيس. اون تو با بچه‌ها كه بوديم كارمون شبا همين بود. دور هم مي‌نشستيم، اولش يه عالمه حرف مي‌زديم. هر كي از سرگذشتش مي‌گفت. بعد گرمي گرفتيم. يه چيزي جاي چاقو ور مي‌داشتيم مي‌انداختيم بيرون. يكي تومون بود، اي، يه چند كلاسي بيشتر از ما درس خونده بود. مي‌گفت «اوني كه بيشتر زخم خورده و خلاصيشم تو اون مي‌بينه بره بيرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش مي‌كرديم. يكي مي‌رفت يكي نمي‌رفت. معلوم نبود. اما بعد كه چراغ روشن مي‌شد جيبارو مي‌گشتيم مرد صاحب درد پيدا مي‌شد.
+
گل آقا: صبر کن. اولش یه خورده باهات حرف دارم. بعدشم یه بازی یادت میدم. برا سرگرمی بد نیس. اون تو با بچه‌ها که بودیم کارمون شبا همین بود. دور هم می‌نشستیم، اولش یه عالمه حرف می‌زدیم. هر کی از سرگذشتش می‌گفت. بعد گرمی گرفتیم. یه چیزی جای چاقو ور می‌داشتیم می‌انداختیم بیرون. یکی تومون بود، ای، یه چند کلاسی بیشتر از ما درس خونده بود. می‌گفت «اونی که بیشتر زخم خورده و خلاصیشم تو اون می‌بینه بره بیرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش می‌کردیم. یکی می‌رفت یکی نمی‌رفت. معلوم نبود. اما بعد که چراغ روشن می‌شد جیبارو می‌گشتیم مرد صاحب درد پیدا می‌شد.
::چاقو را با پايش عقب مي‌زند:
+
::چاقو را با پایش عقب می‌زند:
  
تو از سر شب دمقي. مي‌دونم ضربه به گيجگات خورده. ظاهرا هيچيت نشده. ديشبم تو اين بزن و بكوب گذاشتي رفتي شهر. انگار نه انگار كه هفت سال...
+
تو از سر شب دمقی. می‌دونم ضربه به گیجگات خورده. ظاهرا هیچیت نشده. دیشبم تو این بزن و بکوب گذاشتی رفتی شهر. انگار نه انگار که هفت سال...
  
مازيار: بس كن، خداتو ميگما!
+
مازیار: بس کن، خداتو میگما!
  
گل آقا: چند ساله مي‌شناسمت؟ بيشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشي. سر كارگر بودي. همين آقا (با اشاره به گيلاني): گذاشتت سر كار، تو همين ده. دستش درد نكنه. ما منظورمونه. حرف چيز ديگه‌س. درد اين (با اشاره به  
+
گل آقا: چند ساله می‌شناسمت؟ بیشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشی. سر کارگر بودی. همین آقا (با اشاره به گیلانی): گذاشتت سر کار، تو همین ده. دستش درد نکنه. ما منظورمونه. حرف چیز دیگه‌س. درد این (با اشاره به  
  
اسدالله): درد اون قرضه، درد اين (با اشاره به رحيم) درد دكونشه، درد اون بابا بنده خدام (با اشاره به مشدي): غرامته. درد نصرالله و درويش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چيه؟ يه دختر؟
+
اسدالله): درد اون قرضه، درد این (با اشاره به رحیم) درد دکونشه، درد اون بابا بنده خدام (با اشاره به مشدی): غرامته. درد نصرالله و درویش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چیه؟ یه دختر؟
  
گيلاني: ما رو از قلم انداختي.
+
گیلانی: ما رو از قلم انداختی.
  
گل آقا: ما مخلص شماييم. (مي‌خندد).
+
گل آقا: ما مخلص شماییم. (می‌خندد).
  
بالاخره مام همچين بي‌درد نيستيم.
+
بالاخره مام همچین بی‌درد نیستیم.
  
(انگار كه شنيده است) مست مي‌كني مي‌زني زير آواز كه چي؟ با اين و اون در مي‌افتي كه چي؟ قلاده بيفته گردنت؟ كمرت مث اين بابا (با اشاره به زارع با چانكش): زير بارچان خم بشه؟ مث اسدالله جوجه و جارو و بار و بنديل كني بري شهر؟ مث اين بنده‌ي خدا، رحيم، برادرزاده‌ي تو بي‌سيرت كنن؟ من كاري به اون قرمساق ندارم. كاري‌يم به ناصر چارچرخ و زن و وانت نزوليش ندارم. كيه ندونه؟ هزار تا دوز و كلك سوار كرد، اينم روش. زير خاكي درآورد، يه علمم روش. هر كي رو خار راهش ديد دروش كرد، مام روش. حق و حساب نرسيد، اسم برد داد وظيفه، خب. تومن به تومن نزول داد، باشه. برنج پاييز ازت ارزون خريد بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فكر دختره رو بكن.
+
(انگار که شنیده است) مست می‌کنی می‌زنی زیر آواز که چی؟ با این و اون در می‌افتی که چی؟ قلاده بیفته گردنت؟ کمرت مث این بابا (با اشاره به زارع با چانکش): زیر بارچان خم بشه؟ مث اسدالله جوجه و جارو و بار و بندیل کنی بری شهر؟ مث این بنده‌ی خدا، رحیم، برادرزاده‌ی تو بی‌سیرت کنن؟ من کاری به اون قرمساق ندارم. کاری‌یم به ناصر چارچرخ و زن و وانت نزولیش ندارم. کیه ندونه؟ هزار تا دوز و کلک سوار کرد، اینم روش. زیر خاکی درآورد، یه علمم روش. هر کی رو خار راهش دید دروش کرد، مام روش. حق و حساب نرسید، اسم برد داد وظیفه، خب. تومن به تومن نزول داد، باشه. برنج پاییز ازت ارزون خرید بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فکر دختره رو بکن.
  
اسدالله: بعله. فكر اونا شو بذار برا ما.
+
اسدالله: بعله. فکر اونا شو بذار برا ما.
  
گل آقا: مي‌خوام بدونم يعني تو پابندش مي‌شدي؟ تو چار صباح ديگه هوايي آبادان، چه مي‌دونم بوشهر، نمي‌شدي؟
+
گل آقا: می‌خوام بدونم یعنی تو پابندش می‌شدی؟ تو چار صباح دیگه هوایی آبادان، چه می‌دونم بوشهر، نمی‌شدی؟
  
نصرالله: من برا چي زن نمي‌گيرم؟
+
نصرالله: من برا چی زن نمی‌گیرم؟
  
درويش: تو كمرت شله جانم. شاشيدي از ترس تو تنبونت انگار يادت رفته؟
+
درویش: تو کمرت شله جانم. شاشیدی از ترس تو تنبونت انگار یادت رفته؟
::(خنده شديد جمع. مازيار و گل آقا هم مي‌خندند).
+
::(خنده شدید جمع. مازیار و گل آقا هم می‌خندند).
  
گل آقا: عجب ناكسيه اين! (اشاره به درويش داشت)
+
گل آقا: عجب ناکسیه این! (اشاره به درویش داشت)
  
كجا؟
+
کجا؟
  
درويش: (با خنده) تو پاسگاه. خيالش من نفهميدم. تا گفتن اين تخم سگو (با اشاره به نصرالله) بيارين، يه دفه ديدم زانواش مي‌لرزه. گفتم اي خدا، الانه كه كار دس خودش بده. همين جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمين، تا زير ميز فرمانده هم رفته بود.
+
درویش: (با خنده) تو پاسگاه. خیالش من نفهمیدم. تا گفتن این تخم سگو (با اشاره به نصرالله) بیارین، یه دفه دیدم زانواش می‌لرزه. گفتم ای خدا، الانه که کار دس خودش بده. همین جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمین، تا زیر میز فرمانده هم رفته بود.
::(خنده‌ي همه. مازيار هم مي‌خندد)
+
::(خنده‌ی همه. مازیار هم می‌خندد)
  
گل آقا: انگار كاپيتان حالش جا اومد.
+
گل آقا: انگار کاپیتان حالش جا اومد.
  
گيلاني: چرا كه نياد؟ آدم روشنيه. زن، همه جا هس. مهم اينه كه آدم، تكليفشو با خودش روشن كنه.
+
گیلانی: چرا که نیاد؟ آدم روشنیه. زن، همه جا هس. مهم اینه که آدم، تکلیفشو با خودش روشن کنه.
  
اسدالله: بعله، تو كار گل نكردي، زير بار گلم نرو! من يكي هر چي دارم مي‌كشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام مي‌كشم. (با اشاره به گل آقا) تو رو نمي‌دونم.
+
اسدالله: بعله، تو کار گل نکردی، زیر بار گلم نرو! من یکی هر چی دارم می‌کشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام می‌کشم. (با اشاره به گل آقا) تو رو نمی‌دونم.
  
گل آقا: 20 روز، تنهايي خط و نشون كشيدم. صد دفه تو بازي چاقو رو از جيبم درآوردن. گفتم بيام بيرون، يه تبر ور مي‌دارم ميرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه كلكشو مي‌كنم. شب كه رفتم خونه، يه نصفه نون دست بچه‌م ديدم گفتم: كيه كه نون اينارو برسونه...
+
گل آقا: 20 روز، تنهایی خط و نشون کشیدم. صد دفه تو بازی چاقو رو از جیبم درآوردن. گفتم بیام بیرون، یه تبر ور می‌دارم میرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه کلکشو می‌کنم. شب که رفتم خونه، یه نصفه نون دست بچه‌م دیدم گفتم: کیه که نون اینارو برسونه...
::(مشدي جان‌كش – بلند مي‌شود پول چايش را مي‌دهد، به زحمت جان غوره را به پشت مي‌گيرد و درحالي‌كه زير بارش كاملا خم شده، از نيمه راه برمي‌گردد و انگار به يك مخاطب خيالي، مي‌گويد)
+
::(مشدی جان‌کش – بلند می‌شود پول چایش را می‌دهد، به زحمت جان غوره را به پشت می‌گیرد و درحالی‌که زیر بارش کاملا خم شده، از نیمه راه برمی‌گردد و انگار به یک مخاطب خیالی، می‌گوید)
مشدي: بميره، بتركه، كوفت هم بش نمي‌دم! مي‌خواد زندونيم كنه. مي‌خواد بكشدم. حالام كه اومده نمي‌ذارم زنم خدمتشو بكنه، آفتابه‌شو پر كنه. فحشيش مي‌كنم.
+
مشدی: بمیره، بترکه، کوفت هم بش نمی‌دم! می‌خواد زندونیم کنه. می‌خواد بکشدم. حالام که اومده نمی‌ذارم زنم خدمتشو بکنه، آفتابه‌شو پر کنه. فحشیش می‌کنم.
::(بدون خداحافظي مي رود).
+
::(بدون خداحافظی می رود).
  
رحيم: خب، بازي چي شد پس؟ (با اشاره به چاقو كه رو زمين افتاده):
+
رحیم: خب، بازی چی شد پس؟ (با اشاره به چاقو که رو زمین افتاده):
  
بيچاره چاقو، چه بي‌صاحب افتاده!
+
بیچاره چاقو، چه بی‌صاحب افتاده!
  
گيلاني: چاقو براي بزرك دوزك نيس. از چاقو بايد كار كشيد. جاهل بازي و اين حرفا نه، دفاع از حق.
+
گیلانی: چاقو برای بزرک دوزک نیس. از چاقو باید کار کشید. جاهل بازی و این حرفا نه، دفاع از حق.
اسدالله: همين.
+
اسدالله: همین.
  
درويش: (هو مي‌كشد) هو، حق!
+
درویش: (هو می‌کشد) هو، حق!
  
پس من چراغو مي‌كشم پايين.
+
پس من چراغو می‌کشم پایین.
::(قبلا سر شب چراغ زنبوري را روشن كرده است).
+
::(قبلا سر شب چراغ زنبوری را روشن کرده است).
  
گيلاني: اوني كه بار دردش سنگين‌تره و چاقو رو مفر مي‌دونه و مي‌تونه زخمشو باهاش بشكافه بايد بره بيرون، نه هر كي.
+
گیلانی: اونی که بار دردش سنگین‌تره و چاقو رو مفر می‌دونه و می‌تونه زخمشو باهاش بشکافه باید بره بیرون، نه هر کی.
  
درويش: مرد فقط اوني نيس كه ميره بيرون، اوني‌يم كه مي‌مونه، مرده.
+
درویش: مرد فقط اونی نیس که میره بیرون، اونی‌یم که می‌مونه، مرده.
  
گيلاني: بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نيس از چاقو كار بكشه، مي‌ذاره اوني كه مي‌تونه ازش استفاده كنه.
+
گیلانی: بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نیس از چاقو کار بکشه، می‌ذاره اونی که می‌تونه ازش استفاده کنه.
  
گل آقا: (خم مي‌شود چاقو را از زمين برمي‌دارد) خب، حالا چراغو خاموش كن. (با اشاره به رحيم).
+
گل آقا: (خم می‌شود چاقو را از زمین برمی‌دارد) خب، حالا چراغو خاموش کن. (با اشاره به رحیم).
::رحيم به طرف چراغ مي‌رود. برش مي‌دارد، اما قبل از اينكه خاموشش كند صداي جيغ گريه‌آلود چند زن و حرف‌هاي نامفهوم چند مرد صحنه را پر مي‌كند. بايد اتفاق بدي افتاده باشد. رحيم درجا خشكش زده و گل آقا و اسدالله در يك چشم به هم زدن پريده‌اند بيرون. بقيه غافلگير و بهت‌زده نشسته‌اند به هم نگاه مي‌كنند. همزمان، يحيي سراسيمه وارد مي‌شود و با نگاه پي مازيار مي‌گردد:
+
::رحیم به طرف چراغ می‌رود. برش می‌دارد، اما قبل از اینکه خاموشش کند صدای جیغ گریه‌آلود چند زن و حرف‌های نامفهوم چند مرد صحنه را پر می‌کند. باید اتفاق بدی افتاده باشد. رحیم درجا خشکش زده و گل آقا و اسدالله در یک چشم به هم زدن پریده‌اند بیرون. بقیه غافلگیر و بهت‌زده نشسته‌اند به هم نگاه می‌کنند. همزمان، یحیی سراسیمه وارد می‌شود و با نگاه پی مازیار می‌گردد:
  
يحيي: بابا، ايوالله! مردونگي‌يم خوب چيزيه. نشستين كه چي؟ دختره كار دست خودش داده. ترياك خورده، بلند شين يه كاري بكنين.
+
یحیی: بابا، ایوالله! مردونگی‌یم خوب چیزیه. نشستین که چی؟ دختره کار دست خودش داده. تریاک خورده، بلند شین یه کاری بکنین.
::كيفش را برمي‌دارد و شتابان به راه مي‌افتد. مازيار و نصرالله و ديگران سراسيمه دنبال او به طرف بيرون هجوم مي‌برند.
+
::کیفش را برمی‌دارد و شتابان به راه می‌افتد. مازیار و نصرالله و دیگران سراسیمه دنبال او به طرف بیرون هجوم می‌برند.
  
  

نسخهٔ ‏۲۶ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۳:۲۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۹ صفحه ۵۳


محمود طیاری


قهوه‌خانم رحیم:
عصر است به تدریج شب می‌شود:
بساط، گوشه‌ی چپ جلو صحنه است.
سه پنجره ارتباط ما را با فضای آشنای روستای بیرون حفظ می‌کند.
درویش نزدیک در نشسته و رحیم پشت بساطش است:

رحیم: (درحین کار) دیگه سراغت نیومدن؟

درویش: یه چایی بده ما... نه.

رحیم: پس سر و صداش خوابید؟ همیشه همین جوره. اولشت تاتاراف توتوروف و بگیر و ببند، بعدش همچی که آبا از آسیاب افتاد، پرونده مالید. انگار نه مقربه‌ای نه علمی. از هضم رابع گذشت و دو تا و نصفی لیوان آبم روش.

درویش: می‌خوای حال‌گیری بکنی پاشم برم.

نه والله.

به درویش چای می‌دهد.
گیلانی، کیف به دست درحالی‌که با نصرالله تعارف می‌کند: «- بفرما، - نه، شما.»
وارد می‌شوند و با درویش و رحیم حال و احوال می‌کنند.

رحیم: حرف تو بود.

نصرالله: حرف من؟

درویش: آقا بند کرده به علم شیخ زاهد. مدعی‌العموم شده.

نصرالله: چوب تو آستین‌مون کرده‌ن. بسمون نیس؟

رحیم: دِ حف منم اینه. می‌گم چطور شد آخه؟ چای صافش مو در آورد منقذر و پوشوند؟

درویش: چایی بده خدمت آقا.

رحیم: نوکرشم، چشم.

گیلانی: دعواتون نشه، انگار به پول نزدیکش کرده.

رحیم: راهشو بلده جانم. تو با ژاندارمش طرفی، او با رئیس پاسگاش. تو با رئیس پاسگاش طرفی، اون با فرموندش.

نصرالله: تو چایی تو بستی که اصلا زخم نیست. اگه تورم سه شب تو پاسگاه نگر می‌داشتن، الانه خرت از کرگی دم نداشت.

رحیم: دم نداشت؟ باید می‌دیدی دیروز با کی حرفمون شد.

نصرالله: حرف با عمل دوتاس.

درویش: آدم عملی رو چه به این حرفا؟

رحیم: ما از کسی رو نمی‌گیریم. تو عبا رو جای چادر ورداشتی.

(به گیلانی و نصرالله چای می‌دهد)
حرف آقا بزرگ بود.

گیلانی: معروف حضورمون هس.

رحیم: پاشد از شهر اومد ده. آستین بالا زد برا ناصر.

نصرالله: بالاخره اونم به وانتش رسید.

رحیم: نزولیه جانم. اونقدر باید دنده عوض کنه، پس رو پیش رو کنه، تا دندش نرم‌شه.

گیلانی: کسی که به آدم، هم پول نزول میده هم زن، بی‌منظور نیست.

رحیم: اهل معامله‌س جانم، کارش اینه. به پست ما زیاد نخورد، اگه نه می‌خریدش. ناصرم بد نیس، زبله. پس فردام جای مباشره رو می‌گیره. حالا گور بابای اونی که 20 سال کثافتشو مزه‌مزه کرد. اما چون نتونس حریف گل آقا بشه، با یه اردنگ پس رفت.

نصرالله: انگار دهن به دهن شدی باهاش؟

رحیم: اختیاری نبود جان تو. از این‌ور رد می‌شد، گفت «عروسی دارم. سماور تو امشب ور می‌داری می‌ری بالا محل. چای منقل پای تو. خودتم یه دمی می‌گیری». گفتم «حال و حوصله‌ی عروسی رو ندارم». – گفت «من بهت می‌گم». – گفتم «این عروسی نیس. عزاس، مازیار رو چیکارش می‌کنی؟ کشته مرده دختره‌س. دختره‌م هفت سال براش نشسته، نمی‌شه که با یه وانت قرش زد». – خندید گفت «برا خودم نمی‌خوام بگیرش که». – گفتم «باشه خب، سور و ساتش که پاتون هس. اون زن می‌گیره، چون وانت داره. وانت که مال خودش نباشه، خب زنشم مال خودش نیس».

نصرالله: همین جوری بش گفتی؟

رحیم: جان تو.

گیلانی: خیلی مردی بابا!

درویش: همچی نامردم نیس. خب، چی گفت؟

رحیم: گفت «این فضولیا بتو نیومده، سماور تو ور می‌داری میری اونجا، همین!» - شکارش بودم چقدر! قضیه برادرزاده‌م از جلو چشمم رفته بود، صورت مازیار جلو روم بود. به نظرم میومد یه نفر این وسط حروم می‌شه. من دمق، اون دمق. دیدم حالاس که حکم تخلیه‌ی دکونو بذاره کف دستم. گفتم «اگه تونسم میام». – گفت «اگه مگه سرم نمی‌شه». – داشت می‌رفت، گفتم «نیومدم چی؟» - همین‌جوری بی‌منظور... که یه دفه دیدم مشتش حواله‌ی سینه‌م شد. یه خروار درد پیچید تو دلم. پرده از جلو چشمم رفت کنار. گفتم «دفه‌ی آخرته که اومدی ده!» - دو پشته آدم جمع شده بود. همین وقت گل آقام رسید. محل سگ چی، بش گذاشت؟ اصلا! بگم طرف وا رفت باور نمی‌کنی.

گیلانی: رد پاش همه جا هس. تو هر قضیه‌ی‌ای... دیشب پی مازیار بودم. با این اتفاقی که داشت می‌افتاد لازم بود یکی هواشو داشته باشه. نتونستم پیداش کنم. نزدیک خونه‌ی اسدالله بود گویا. به نصرالله‌خان برخوردم. اون از من ناراحت‌تره تا صب حرف زدیم.

نصرالله: فکر شو که می‌کنم، به سرم می‌زنه بلند شم یه کارد سلاخی وردارم برم دم عمارتش... نه فکر کنی به خاطر خودم. نه! چوب بود، خوردیم. فحش بود، شنیدیم. تموم شد رفت. میگی نه؟ این درویش حی و حاضر. مث یه باک بنزین پر بود.

(به درویش)

غیر اینه؟

درویش: الانشم چی؟ به علی حاضرم بلند شم برم یه پیت نفت رو خودم بریزم یه گوله آتیش بشم بپیچم به پر و پاش.

نصرالله: من ساکتش کردم. خاطر خودم نیس. دهن بابای شیخ زاهدم صلوات! ما یه علم داریم، اونم تو حسینیه‌س. فقط برا مازیاره که.... مازیار، اسدالله و گل آقا تو می‌آیند. مازیار عرق فراوانی خورده و آنها هوایش را دارند. گیلانی و نصرالله کمکش می‌کنند که بنشیند. او کنار گل آقاست.

رحیم: (همزمان با ورود) جمال گل آقا رو...

گل آقا: (با خنده) درویش، چته معرکه گرفتی؟

درویش: دهن آلوده و یوسف ندریده. بشین برو تو حال.

رحیم: حرف می‌زدیم بابا.

(با اشاره به مازیار)

این چشه؟

گل آقا: (با اشاره سر به او می‌فهماند که حرفش را نزند) حرف چی؟

(به گیلانی)

مخلصیم رئیس!

گیلانی: علی بن!

رحیم: به پستش نخوردی که؟

گل آقا: زن و بچه مونو سیر ببینیم، بعد. شاخ مونم باید تیر شه.

رحیم: (ترتیب چند چای را فوری می‌دهد) اسدالله خان، تو فکری جانم؟ صبحی بار و بندیل داشتی. به تیرکی می‌رفتی. با جوجه و جارو...

اسدالله: می‌رفتم شهر، هیچی.

گیلانی: دور جوجه و جارو دیگه ور افتاده. شرکت تعاونی راه انداختن.

گل آقا: تو بنویس 192، من برات این رو اون روش می‌کنم می‌خونم، اماله!

(جمع مدتی می‌خندد)

خب.

اسدالله: چرا به من نگفتی طرف اینجاس؟

رحیم: چه می‌دونسم پیش اون منبری. تو لاک خودم بودم. تازه اوقاتم تلخ بود. اسدالله. این همه راه رفتم، دیدم در و دروازه‌ش کیپه. پرسیدم، گفتن رفته ده. دس از پا درازتر برگشتم.

رحیم: بزن و بکوب داشت جانم، اینجاس.

گل آقا نگاه تندی به رحیم می‌کند. رحیم حرفش را برمی‌گرداند.

انگار پول می‌خواسی ازش نزول کنی؟

اسدالله: یه شیشصد تومنی.

نصرالله: خب چرا از شرکت تعاونی نمی‌گیری؟

اسدالله: قبلا گرفته خم.

که گفتی شرکت تعاونی....

(محکم به شانه‌ی مازیار می‌زند)

چطور رفیق؟

مازیار مدتی نگاهش می‌کند،

نصرالله: بد وقتی غلاف کرد.

گل آقا: چطور مگه؟

گیلانی: دیشب ما دنبالت بودمی، کجا بودی؟

مازیار: شهر بودم.

اسدالله: (به گیلانی) میومدین پیش ما خبک دیگه نموندین، رفتین.

گیلانی: نخواستم مزاحم بشم.

نصرالله: دو سه بار اومدیم جلو خونه‌ت، برگشتیم.

گیلانی: حدس می‌زدم نباشی.

نصرالله: مردی گفتن، معرفتی گفتن. چراغ اتاقم که روشن بود، نکنه خودتو اون تو حبس کرده بودی؟

مازیار: تو دیگه در تو بذار! خدمتشون عرض کردم، شهر بودم.

گل آقا: می‌گفتی مام میومدیم خب. آی الواتی تو شهرم چسبه! مگه نه اسدالله؟

اسدالله: حالا تو چرا داری حرف اون قرمساقو می‌زنی؟ هر وقت می‌رفتم پیشش می‌گفت «ها، چیه؟ بازم برا الواتی اومدی شهر؟» - می‌گفتم «ما زن و بچه داریم، ما رو چه به این حرفا؟» - می‌گفت «خبه، خبه، جانماز آب نکش!»

درویش: کافر همه را به کیش خود پندارد.

گل آقا: (با خنده) تو بالاخره یه چیزی گفتی، دلمون ترکید.

(چند نفر می‌خندند. مازیار بلند می‌شود، گل آقا با دستش به شانه‌اش می‌زند، می‌نشاندش)

بنشین، کاپیتان.

مازیار: ولم کن می‌خوام برم.

گل آقا: (به نصرالله) درست گفتم؟

گیلانی: کاپیتان نیروی دریایی.

گل آقا: (به گیلانی) یه چند روزی ما اون تو بودیم،

گیلانی: ما دیگه با همه، ایاغیم. خبرم نرسه. می‌گیریم.

گل آقا: می‌بخشی باهات رک و راست صحبت می‌کنم. تعریف همکار جنابعالی رو امروز شنیدم.

گیلانی: تعریفشو خودم کردم.

اسدالله: توره به این (اشاره به گل آقا) می‌گفتم. دیشب از زنم شنیدم، خیلی حرفه.

رحیم: قضیه خود نگیره‌س؟

گیلانی: آره خب. اونم آدم مفلوکیه. دس خودش که نیس. آمار می‌خوان ازش، شماها باید گوشی دس‌تون باشه.

گل آقا: من یکی که ببینمش تو ده، آمارشو می‌برم بالا.

رحیم: صلاح نیس اینطرفا آفتابی شه.

گیلانی: سر همین دعوام شد باهاش. گفت تو پخش کردی هیچکی دم چکم نیاد خون برا آزمایش نده گفتم مرغی خروسی چیزی پیدا کن، گفت بد نگفتی. بعدشم منطقه‌ش عوض شد.

مشدی با زنبیلی بزرگ – پر از غوره – که پشتش است، به زحمت می‌آید تو، بارش را با خستگی می‌گذارد زمین و پس از حال و احوال کنار درویش دم در روی کتل می‌نشیند.

گیلانی: خسته نباشی.

مشدی: از کار خسته نیستیم، از روزگار خسته‌ایم.

گیلانی: روزگار رو هم خدمتش می‌رسیم، صبر کن.

گل آقا: زنم می‌گفت احضاریه برات رسیده. بارت از همه سنگین‌تره، درسته؟

مشدی: نزول تومن به تومن احضاریه‌م داره. از خودت بگو.

گل آقا: من دلم پره.

اسدالله: تو که بار تو زمین گذاشتی 20 روز خوابید استخونت نرم شد، منو بگو که زهرمو هنوز نریختم.

رحیم: (ضمن آنکه به مشدی چای می‌دهد) مام دیروز یه گردگیری باهاش کردیم.

گل آقا: چیزی تو جنته‌ت نبود. فیصله‌ش دادی زود که.

رحیم: امروز فرداس که از پاسگاه بیان دنبالم.

درویش: یه مشت و مال می‌خواستی. خیلی وقت بود انا رجلن می‌کردی. حالا می‌برنت پاسگاه خالتو جا میارن.

گل آقا: کار به پاسگاه نمی‌کشه. یارو دستش رو میشه. قضیه‌ی برادرزاده‌شو می‌گم.

(به مازیار)

تو یه ضامن‌دار داشتی کاپیتان، چطور شد؟

نصرالله: بد وقتی غلافش کرد، چی می‌گفتم....

گل آقا: قضیه چیه.

نصرالله: درویش تعریف کن.

مازیار (جستی می‌زند، بلند می‌شود، رودرروی گل آقا) 20 روز رفتی اون تو خوابیدی، حالا برا ما چسی میای؟

اسدالله: دوستتو از دشمن بشناس. تو راه بهت چی می‌گفتم؟

نصرالله: اگه دشمنتو نمی‌شناسی اقل‌کم دوستتو بشناس.

گیلانی: اگه چیزی بارمون نمی‌کنی می‌گم انگار سر نخ دستت نیست.

بلند می‌شود، یک جعبه سیگار جلو او می‌گیرد.
مازیار مکثی می‌کند، یکی برمی‌دارد. گیلانی به بقیه تعارف می‌کند. گل آقا، رحیم و درویش سیگاری برمی‌دارند. رحیم کبریت می‌زند گیلانی فندک. او مازیار را کنار خودش می‌نشاند.

بشین.

گل آقا: (ضمن آنکه پکی به سیگار می‌زند) اون تو روزی بیستا قایق درست می‌کردم با کاغذ. یه ظرف آب جلوم بود، می‌انداختم توش. بعضی وقتام می‌دادم ببرن ولشون کنن رو آب حوض. برا پاسبونا. این خودش یه جور سرگرمی بود. روز آخر که میومدیم افسر نگهبان گفت «صبر کن ببینم». – موندم. پرسید «شغلت چیه؟» - گفتم «فلاح». – گفت «صیاد نیستی؟» - گفتم نه – گفت «کرجی‌بان چی؟» - گفتم نه. – گفت «قایق تعمیر می‌کنی؟» - اینم گفتم نه. – گفت «پس این همه قایق چیه که با کاغذ درس می‌کنی؟» - گفتم «یه رفیق دارم آب بازه. راهی این بندر اون بندره. خاطرخواه یک دختره‌س. می‌ترسم آخرش تو خشکی لنگر بندازه». – خندید گفت «مرخصی، برو».

(به مازیار)

تو دلت پره. مث من. اما من طاقتم بیشتره. سرم داد بکش، چه مانعی داره؟

اسدالله: تو یکی رو نشون بده دلش پر نباشه. این چه حرفیه...

زارع: (یک دفعه، عصبی می‌شود) قرمساق پیغام داد برم غوره بده، تیمچه، مرغ، چوکول، گفتم کوفتم بش نمیدم.

استکان خالی چای را که مدتی با آن مشغول بود زمین می‌گذارد.

مازیار: چی قرار بود تعریف کنی درویش؟

درویش: (دست در جیب می‌کند) سر چاقو دعواتون نشه بابا، بیا.

(چاقو را می‌آورد، پرتش می‌کند وسط)

ما نخواستیم.

(مازیار فرزی خم می‌شود که برش دارد. گل آقا می‌پرد، پایش را می‌گذارد روی آن).

گل آقا: صبر کن. اولش یه خورده باهات حرف دارم. بعدشم یه بازی یادت میدم. برا سرگرمی بد نیس. اون تو با بچه‌ها که بودیم کارمون شبا همین بود. دور هم می‌نشستیم، اولش یه عالمه حرف می‌زدیم. هر کی از سرگذشتش می‌گفت. بعد گرمی گرفتیم. یه چیزی جای چاقو ور می‌داشتیم می‌انداختیم بیرون. یکی تومون بود، ای، یه چند کلاسی بیشتر از ما درس خونده بود. می‌گفت «اونی که بیشتر زخم خورده و خلاصیشم تو اون می‌بینه بره بیرون ورش داره» - بعد چراغو خاموش می‌کردیم. یکی می‌رفت یکی نمی‌رفت. معلوم نبود. اما بعد که چراغ روشن می‌شد جیبارو می‌گشتیم مرد صاحب درد پیدا می‌شد.

چاقو را با پایش عقب می‌زند:

تو از سر شب دمقی. می‌دونم ضربه به گیجگات خورده. ظاهرا هیچیت نشده. دیشبم تو این بزن و بکوب گذاشتی رفتی شهر. انگار نه انگار که هفت سال...

مازیار: بس کن، خداتو میگما!

گل آقا: چند ساله می‌شناسمت؟ بیشتر از هفت سال. درسته؟ از زمون سمپاشی. سر کارگر بودی. همین آقا (با اشاره به گیلانی): گذاشتت سر کار، تو همین ده. دستش درد نکنه. ما منظورمونه. حرف چیز دیگه‌س. درد این (با اشاره به

اسدالله): درد اون قرضه، درد این (با اشاره به رحیم) درد دکونشه، درد اون بابا بنده خدام (با اشاره به مشدی): غرامته. درد نصرالله و درویش، تهمته. درد من زندونه. درد تو چیه؟ یه دختر؟

گیلانی: ما رو از قلم انداختی.

گل آقا: ما مخلص شماییم. (می‌خندد).

بالاخره مام همچین بی‌درد نیستیم.

(انگار که شنیده است) مست می‌کنی می‌زنی زیر آواز که چی؟ با این و اون در می‌افتی که چی؟ قلاده بیفته گردنت؟ کمرت مث این بابا (با اشاره به زارع با چانکش): زیر بارچان خم بشه؟ مث اسدالله جوجه و جارو و بار و بندیل کنی بری شهر؟ مث این بنده‌ی خدا، رحیم، برادرزاده‌ی تو بی‌سیرت کنن؟ من کاری به اون قرمساق ندارم. کاری‌یم به ناصر چارچرخ و زن و وانت نزولیش ندارم. کیه ندونه؟ هزار تا دوز و کلک سوار کرد، اینم روش. زیر خاکی درآورد، یه علمم روش. هر کی رو خار راهش دید دروش کرد، مام روش. حق و حساب نرسید، اسم برد داد وظیفه، خب. تومن به تومن نزول داد، باشه. برنج پاییز ازت ارزون خرید بهار بهت گرون فروخت، باشه. اما تو فکر دختره رو بکن.

اسدالله: بعله. فکر اونا شو بذار برا ما.

گل آقا: می‌خوام بدونم یعنی تو پابندش می‌شدی؟ تو چار صباح دیگه هوایی آبادان، چه می‌دونم بوشهر، نمی‌شدی؟

نصرالله: من برا چی زن نمی‌گیرم؟

درویش: تو کمرت شله جانم. شاشیدی از ترس تو تنبونت انگار یادت رفته؟

(خنده شدید جمع. مازیار و گل آقا هم می‌خندند).

گل آقا: عجب ناکسیه این! (اشاره به درویش داشت)

کجا؟

درویش: (با خنده) تو پاسگاه. خیالش من نفهمیدم. تا گفتن این تخم سگو (با اشاره به نصرالله) بیارین، یه دفه دیدم زانواش می‌لرزه. گفتم ای خدا، الانه که کار دس خودش بده. همین جورم شد. شاش راه افتاده بود رو زمین، تا زیر میز فرمانده هم رفته بود.

(خنده‌ی همه. مازیار هم می‌خندد)

گل آقا: انگار کاپیتان حالش جا اومد.

گیلانی: چرا که نیاد؟ آدم روشنیه. زن، همه جا هس. مهم اینه که آدم، تکلیفشو با خودش روشن کنه.

اسدالله: بعله، تو کار گل نکردی، زیر بار گلم نرو! من یکی هر چی دارم می‌کشم از دست اون ماده سگ و توله‌هام می‌کشم. (با اشاره به گل آقا) تو رو نمی‌دونم.

گل آقا: 20 روز، تنهایی خط و نشون کشیدم. صد دفه تو بازی چاقو رو از جیبم درآوردن. گفتم بیام بیرون، یه تبر ور می‌دارم میرم سراغ آقا بزرگ، با سه ضربه کلکشو می‌کنم. شب که رفتم خونه، یه نصفه نون دست بچه‌م دیدم گفتم: کیه که نون اینارو برسونه...

(مشدی – جان‌کش – بلند می‌شود پول چایش را می‌دهد، به زحمت جان غوره را به پشت می‌گیرد و درحالی‌که زیر بارش کاملا خم شده، از نیمه راه برمی‌گردد و انگار به یک مخاطب خیالی، می‌گوید)

مشدی: بمیره، بترکه، کوفت هم بش نمی‌دم! می‌خواد زندونیم کنه. می‌خواد بکشدم. حالام که اومده نمی‌ذارم زنم خدمتشو بکنه، آفتابه‌شو پر کنه. فحشیش می‌کنم.

(بدون خداحافظی می رود).

رحیم: خب، بازی چی شد پس؟ (با اشاره به چاقو که رو زمین افتاده):

بیچاره چاقو، چه بی‌صاحب افتاده!

گیلانی: چاقو برای بزرک دوزک نیس. از چاقو باید کار کشید. جاهل بازی و این حرفا نه، دفاع از حق. اسدالله: همین.

درویش: (هو می‌کشد) هو، حق!

پس من چراغو می‌کشم پایین.

(قبلا سر شب چراغ زنبوری را روشن کرده است).

گیلانی: اونی که بار دردش سنگین‌تره و چاقو رو مفر می‌دونه و می‌تونه زخمشو باهاش بشکافه باید بره بیرون، نه هر کی.

درویش: مرد فقط اونی نیس که میره بیرون، اونی‌یم که می‌مونه، مرده.

گیلانی: بات موافقم. چون شهامت داره. حالا اگه خودش بلد نیس از چاقو کار بکشه، می‌ذاره اونی که می‌تونه ازش استفاده کنه.

گل آقا: (خم می‌شود چاقو را از زمین برمی‌دارد) خب، حالا چراغو خاموش کن. (با اشاره به رحیم).

رحیم به طرف چراغ می‌رود. برش می‌دارد، اما قبل از اینکه خاموشش کند صدای جیغ گریه‌آلود چند زن و حرف‌های نامفهوم چند مرد صحنه را پر می‌کند. باید اتفاق بدی افتاده باشد. رحیم درجا خشکش زده و گل آقا و اسدالله در یک چشم به هم زدن پریده‌اند بیرون. بقیه غافلگیر و بهت‌زده نشسته‌اند به هم نگاه می‌کنند. همزمان، یحیی سراسیمه وارد می‌شود و با نگاه پی مازیار می‌گردد:

یحیی: بابا، ایوالله! مردونگی‌یم خوب چیزیه. نشستین که چی؟ دختره کار دست خودش داده. تریاک خورده، بلند شین یه کاری بکنین.

کیفش را برمی‌دارد و شتابان به راه می‌افتد. مازیار و نصرالله و دیگران سراسیمه دنبال او به طرف بیرون هجوم می‌برند.


پرده