خاطراتی از ادارهٔ امنیت: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
(ص1/10)
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
  
 
{{ناقص}}
 
{{ناقص}}
 +
 +
‏پاروسلاو هاشک
 +
 +
 +
‏این قصه مربوط به زمانی است که در پراگ مقدمات استقبال از موکب ملوکانه فرانسوا ژزف اول فراهم می‌شد. پادشاه آمده بود تا با ضربه پتکی اولین سنگ بنای یک پل را کار بگذارد.
 +
از نظر مردم چک، جبار پیر اصلا چیزی از پل سرش نمی‌شد. او می‌آمد یکی می‌زد تو سر سنگ، و بمد اعلام می‌فرمود: «از دیدن شما چک‌ها بسیار مشعوفیم» یا این‌که می‌گفت
 +
«بسیار جالب است. این پل دو ساحل را به هم پیوند می‌دهد.» وملت چک درهر یک از این مراسم این نکته را بیشتر درک می‌کرد که این آقا پیره روزبه‌روز بچه‌تر
 +
‏می شود.
 +

نسخهٔ ‏۲۴ آوریل ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۴۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۲۲

‏پاروسلاو هاشک


‏این قصه مربوط به زمانی است که در پراگ مقدمات استقبال از موکب ملوکانه فرانسوا ژزف اول فراهم می‌شد. پادشاه آمده بود تا با ضربه پتکی اولین سنگ بنای یک پل را کار بگذارد. از نظر مردم چک، جبار پیر اصلا چیزی از پل سرش نمی‌شد. او می‌آمد یکی می‌زد تو سر سنگ، و بمد اعلام می‌فرمود: «از دیدن شما چک‌ها بسیار مشعوفیم» یا این‌که می‌گفت «بسیار جالب است. این پل دو ساحل را به هم پیوند می‌دهد.» وملت چک درهر یک از این مراسم این نکته را بیشتر درک می‌کرد که این آقا پیره روزبه‌روز بچه‌تر ‏می شود. ‏