نامه‌ها ۳۶

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۶ صفحه ۱۵۵


قَرمیسین، کِرماشان، کرمانشاه

چون برای پاره‌ئی این سؤال مطرح است که چرا بعد از انقلاب هم شهر ما همچنان کرمانشاه گفته می‌شود بر آن شدم که خلاصه‌ئی از تاریخچهٔ این شهر را بنویسم.

در کتاب‌های قدیمی نام این شهر قَرمیسین qarmisin ذکر شده است. از آن جمله: ابن رسته[۱] (۳۳۹ هجری قمری) در کتابش «الاعلاق‌ النفیسه» نوشته است: «مسافت میان قرمیسین و شبدیز[۲] سه فرسخ است....».

نویسندهٔ بزرگ دیگری به‌نام ابودلف مسعر بن المهلهل[۳] (۳۳۰-۳۲۹ هجری قمری) نیز نام این شهر را چنین آورده است: «صورت شبدیز در یک فرسخی شهر قرمیسین قرار دارد...».

پس از او نیز مسعودی[۴] نویسنده (۳۳۳ هجری قمری) در مطلبی که در باب صورتِ خسرو و شبدیز نوشته نام این شهر را چنین ذکر می‌کند: «صورت شبدیز در حوالی قرمیسین، در ناحیهٔ دینَوَر و ماه کوفه، در کوه کنده شده است....».

در سفرنامهٔ ابن فضلان[۵] (قرن چهارم) چنین آمده است که: «قرمیسین به‌فتح قاف معرّب کرمانشاه است....» و مترجم در پرانتزی بعد از این جمله می‌افزاید: (نام اصلی آن «گرمان‌ساه» بوده و چون در عربی حرف گ وجود ندارد آن را به‌ق تبدیل نموده و «قرمیسین» خوانده‌اند)، که تا حدی این گفتهٔ مترجم صحیح نیست و در طی مقاله روشن خواهد شد.

یاقوت حمَوی[۶] هم در کتاب معروف خود «معجم‌البلدان» نام این شهر را قرمیسین نوشته است: «نزدیک قرمیسین سکوئی (دکانی) قرار دارد که در آن‌جا پادشاهانِ چین، توران، هند و روم در نزد خسرو پرویز گرد می‌آمدند و مجمعی شاهانه می‌آراستند....».

کتاب‌های قدیمی دیگری وجود دارد که از این شهر با نام «قرمیسین» یاد کرده‌اند که همین نمونه‌ها ما را بس.

اما در مورد کلمهٔ قرمیسین توضیحی لازم است: «کسانی که اندک اطلاعاتی از زبان عربی و قاعدهٔ تعریب یعنی به‌صورت عربی درآوردن واژه‌های غیرعربی دارند می‌دانند که ق در اصل ک، و ی در اصل ا، س نیز ش بوده است... نمونه، می‌توان کانون= قانون و طست= تشت را نام برد»[۷]. بنابراین با تغیر این حروف می‌بینیم که قرمیسین معرّب کرماشان است که تا «قرن دهم میلادی»[۸] بر این شهر اطلاق می‌شده.

باز به‌نظر برخی از صاحب‌نظران واژهٔ کُردمادان به‌معنی کُردهای مادی که به‌مرور و اختصار در تلفظ، د اول حذف و د دوم به‌ش تبدیل شده است. واژهٔ کُرمانج به‌معنی کُرد روستائی و کُرماجان که دهی در نزدیکی کنگاور است نیز از همین واژه می‌باشد... واژهٔ ماد که نام نیاکان خلق کرد است که در زبان‌ها و گویش‌های مختلف به‌صورت‌های گوناگون درآمده است مانند: ماژ، مار، ماه، ماس، ماش، مانج و ماج،[۹] که در این صورت کُردمادان به‌کُردماشان تبدیل و د آن نیز برای روانی تلفظ حذف شده به‌صورت کرماشان در آمده است.

اما کلمات فارسی دارای ضمه یا فتحه، در زبان کُردی با کسره تلفظ می‌شود، مانند بُرد (فارسی) که می‌شود بِرد (کُردی) و کَرد (فارسی) که می‌شود کِرد (کردی) و تَرس (فارسی) که می‌شود تِرس (کُردی)... در این کلمه نیز ضمهٔ کُرماشان به‌کسره تبدیل شده کِرماشان تلفظ می‌شود و شاید هم این ضمه به‌خاطر روانی تلفظ به‌کسره تبدیل شده است.

تا اینجا روشن شد که نام اصلی این شهر کِرماشان Kermashan است که هنوز سالخوردگانِ قدیمی و بومی این منطقه در گفت‌وگو به‌کار می‌برند و تا آنجا که به‌یاد دارند و خاطرشان یاری می‌کند پدران‌شان نیز همین کلمه را به‌کار می‌برده‌اند. ضمناً در ترانه‌های قدیمی این ناحیه کِرماشان آمده است[۱۰]:

کِرماشان مِچَم بیستون راقه

قَتِلگای فرهاد شَو مَنزلگامَه

ریگی کِرماشان گُل وگُلْدَسَه

بوْشینَه دوسَه کَم غریبی بَسَه

اما چرا کرماشان به‌کرمانشاه تبدیل شده است. در سفرنامهٔ جکسن[۱۱] چنین آمده: «بنیانگذار یا مؤسس [‌‌‌کرماشان] شاهنشاه ساسانی بهرام چهارم (۲۸۸-۳۹۹ میلادی) بوده است. بهرام قبل از آن که به‌پادشاهی رسد فرمانروای کرمان بود و کرمان‌شاه لقب داشت. از این رو چون شهر را بنیاد نهاد آن را بدین نام خواندند». و فردوسی نیز در این باره چنین سروده است[۱۲]:

چو بنشست بهرام بهرامیان

ببست از پی داد و بخشش میان

به‌تاجش زبرجد برافشاندند

همی نام کرمانشهش خواندند

و نظامی نیز در همین موضوع می‌گوید[۱۳]:

به‌کرمان رسید از کنار جهان

ز کرمان درآمد به‌کرمانشهان

از بهرام چهارم به‌بعد این شهر را به‌این نام تغییر می‌دهند و در کتاب‌هائی که از آن به‌بعد نوشته شده نام این شهر را کرمانشاه ثبت می‌کنند؛ چنانکه در نزهة‌القلوب[۱۴] (۷۴۰ هجری قمری) آمده است: «کرمانشاه [که] آن را در کتب قرماسین (قرماشین)[۱۵] گفته‌اند و بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساسانی ساخت و قباد بن فیروز ساسانی تجدید عمارتش کرد و درو جهت خود عمارت عالیه ساخت و پسرش انوشیروان عادل (نوشیروان) درو دکه‌ئی ساخته صد گز در صد گز و در یک جشن برو فغفور چین و خاقان ترک و رای هند و قیصر روم او را دست‌بوس کردند....».

در کتاب قدیمی دیگری به‌نام آثار عجم[۱۶] چنین نوشته شده است: «کرمانشاهان را گویند نخست بهرام بن شاپور ذوالاکتاف ساخته و قباد بن پرویز تجدید عمارت کرده و....».

و به‌همین ترتیب در کتاب‌های زیادی کرمانشاه آمده است، تا زمان پهلوی‌ها، که نه‌تنها کوششی برای به‌دست آوردن نام اصلی این شهر نمی‌شود، بلکه تلاشی پیگیر می‌شود که مردم این ناحیه نیز زبان کُردی خود را از دست بدهند، مانند لباس و آداب و سنن قومی‌شان، تا جائی که اکثر جوان‌های این شهر اکنون نمی‌توانند به‌کُردی سخن بگویند.

عبدالجواد سحابی

کرماشان: ۵۹/۱/۱۲



امپریالیسم چیست؟

  • قطعه‌ئی که در زیر نقل می‌شود، از برگی چاپی و فاقد امضا است که ظاهراً در شهر پخش شده است. قطعه‎ئی است در شناساندن مفهوم امپریالیسم به‌زبان ساده؛ عین قطعه را یکی از خوانندگان توسط پست برای ما فرستاده خواسته است آن را به‌عنوان «کوششی صادقانه و نجیبانه و بی‌ادعا» در مجله منعکس کنیم.


هر جا که من ز گفتن این واژهٔ «رفیق» پرهیز می‌کنم

در بیخ گوش ما

امپریالیسم هست!

هر جا برای خواندن این شعر، خویش را

با دیو ارتجاع گلاویز می‌کنم

در باب نکته را

که امپریالیسم هست!

امپریالیسم چیست؟ مگر در چه هیبت است؟

دانستنش برای همه یک ضرورت است:


امپریالیسم چیست؟

یک نظم بی‌نظام

یک رشد پرفساد که از حیث اقتصاد

«بالاترین مراحل سرمایه‎داری است»

هر سو که رو کند

مرگ است و خواری است.

امپریالیسم را

عمال ارتجاع

همواره در پی خدمتگزاری است.

این غول قرن ما

با پنجه‎های بهره‌کش انحصارها

آورده صد حکومت و برده هزارها.

این یکه‌تاز عرصهٔ تولید بی‌حساب

بی‌تاب و ناشکیب

در جست‌وجوی قبضهٔ بازار بی‌رقیب

مانند اژدها

چسبیده از گلوی همه پرولتاریا.

این غول بی‌رقیب

با حیله‌ای غریب

سر می‌کشد به‌ساحت هر آشیانه‎ئی

راهی برای غارت خود

باز می‌کند

با هر بهانه‌ئی.

هر سو که رو کند

مرگ است و خواری است:

ایجاد اختناق

افکندن نفاق

کشتار خلق‌ها

تحکیم ارتجاع

از حیله‎های سیستم سرمایه‌داری است.

در کشوری که قدرت والای معجزه از ارتشی

که هفده شهریور آفرید

اصلی به‌نام ارتش برادر آفرید.

زان پیش‌تر که شسته شود خون خلق ما

از سنگفرشها،

دریاب نکته را

که امپریالیسم هست.

در کشوری که شایعه‌سازان ارتجاع

از ذهن توده‌ها

از واژهٔ چریک و مجاهد

یک ضدانقلاب

یک کافر آفرید.

دریاب نکته را

که امپریالیسم هست

امپریالیسم دشمن سرسخت خلق‌ها

هر چند تیرخورده ولی مانده روی پا

تا لحظه‌ئی که متن قراردادهای او

افشا نگشته است.

تا لحظه‌ئی که سیستم وابستگی بدو

امحا نگشته است.

تا لحظه‌ئی که چهرهٔ منفور ارتجاع

رسوا نگشته است

تا حزب کارگر

تا آن صفوف متحد پرولتاریا

پیدا نگشته است.

امپریالیسم هست

و این لاشخوار، دست

از ما نشسته است.


آزادی

  • این شعر را رامش ابهری برای ما فرستاده است. همراه نامه‌ئی که در آن می‌نویسد «این شعر را خودم سروده‌ام» و بعد توضیح داده است که می‌داند بعضی از بچه‌های دیگر شیطنت می‌کنند «از بزرگ‌تران خود می‌خواهند تا برای آن‌ها شعر بگویند»! – رامش یازده سال دارد و در کلاس پنجم (۱) دبستان دخترانهٔ ذوقی درس می‌خواند.


چه قدر نامت زیبا بود

چه قدر نامت پرمعنا بود.

من نامت را در کلاس بر روی تخته نوشتم

نامت آن قدر زیبا بود که بچه‌ها مانند گل شکفتند.

اولین بار نامت را زِ پرستوئی دربند کشیده شنیدم

دومین بار نامت را زِ بهار که از فرسنگ‌ها دورتر فریادی زد شنیدم.

نامت در تاریکی برای من نور بود

در زمستان برای من بهار بود

در همان حال که محو نامت بودم

دست‌های سپید در برابر دست‌های سیاه پدیدار گشت.

جز سپید و سیاه چیزی نمی‌دیدم

چیزی سیاه‌تر از سیاهی در بالا سرم بود

نام آن چیز خورشید استبداد بود.

دست‌های سپید، مرا همراه خود برد

دست‌های سیاه، استبداد را همراه خود برد

بعد هوا دلپذیر شد

هزاران گل بردمید و آفتاب درخشید.

دیگر من فقط نامت را نمی‌دیدم.

من در خودت زندگی می‌کردم.

بهار [که] تو را به‌ما هدیه داد دیگر صدایش دور نبود

پرستوی دربند کشیده آزاد شده بود

دیگر بچه‌ها معنی واقعی تو را می‌دانستند

در انشاها و حرف‌ها و کارهای‌شان نام تو را می‌آوردند.

باز دست‌های سیاهی در داخل دست‌های سپید پدیدار گشت

اما کوچک‌تر بود و تک تک.

دست‌های سپید نمی‌توانست آن را نابود کند.

ما با تمام وجود آن دست‌های پلید را نابود ساختیم

کوفتیم و کوفتیم و کوفتیم

پرستو را در حال آواز دیدم

بهار را در حال آواز دیدم

پس بیائید ما هم آواز بخوانیم

از انقلاب و از پیروزی.

نامت را فریاد می‌زنم: آزادی.

پرستو را در حال پرواز دیدم

بهار را در حال پرواز شادی دیدم

پس بیائید با هم پرواز کنیم

یکصدا آواز بخوانیم و یکپارچه پرواز کنیم.

اما فقط جای دوستی که آزادی را برایم معنی کرد خالی بود.

او از این روزها برای من می‌گفت

از مبارزه، از پیروزی، از انقلاب و

زِ آواز و پرواز و آزادی.

جایش بسیار خالی‌ست

من او را زنده نگه می‌دارم و [زنده‌اش] می‌کنم. زیرا حرف‌هایش را فریاد می‌زنم

حرف‌های او یک کلمه است

بیائید آن کلمه را فریاد زنیم یکصدا با هم: آزادی.


رامش ابهری شعرش را با دقت تمام نقطه‌گذاری و اعراب‌گذاری هم کرده است. آن هم با قلم قرمز، برای جلب توجهِ ما و جلوگیری از اشتباه. مثلاً زیر حرف «زِ» را کسره گذاشته تا احتمالاً آن را «از» نخوانیم یا تصور نکنیم که الف آن از قلم افتاده است. تنها دو نکته هست که باید به‌رامش توجه بدهیم: یکی در سطر ۱۲ و ۱۳ که نوشته است «چیز سیاهی بالای سرم بود که نامش خورشید استبداد بود». باید رامش توجه می‌کرد که استبداد «خورشید» نیست، و اگر خورشید شد دیگر «سیاه» نمی‌شود. البته می‌دانیم که منظورش مثلاً «کسوفِ خورشیدِ استبداد» بوده، ولی مفهوم همیشه باید روشن و واضح بیان شود. یکی هم در سطر ۲۷، ترکیب «نابود ساختن» که مطلقاً قابل قبول نیست. به‌جای «ساختن» می‌شود گفت «کردن» - چون یک معنیش همین است: عمارت کردن یعنی ساختن یک خانه. اما عکسش نمی‌شود: نمی‌توان به‌جای «کردن» در همه جا «ساختن» گفت. چون کردن می‌تواند هم مثبت باشد هم منفی، اما ساختن فقط یک کار مثبت است. پس به‌جای نابود کردن نمی‌شود گفت نابود ساختن – البته در جائی که نویسندگان صاحب نام و نشان و اسم و رسم‌دار یک چنین اشتباهات عجیب و غریبی را مرتکب می‌شوند و باد هم به‌آستین می‌اندازند که ادبیات فرموده‌اند، از رامش خانم که تازه قلم به‌دست گرفته و ادعائی هم ندارد نباید متوقع توجه به‌این نکات بود. در واقع ما هم داریم به‌در می‌گوئیم که دیوار بشنود!


پاورقی‌ها

  1. ^ ابن‌رسته ibn-Rostah جغرافی‌دان عرب (حدود ۹۰۰-۹۵۰ میلادی مطابق با ۲۸۷-۳۳۹ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۴۹ و ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
  2. ^  چنان که می‌دانیم شبدیز اسم اسب خسرو پرویز بوده است که به‌صورت کنده‌کاری در «طاق بستان» نزدیک کرماشان وجود دارد.
  3. ^  ابودلف مسعر ابن المهلهل (۹۴۰ میلادی مطابق ۳۳۰-۳۲۹ هجری شمسی) [صفحهٔ ۲۵۹ سفرنامهٔ جکسن].
  4. ^  مسعودی نویسندهٔ قرن چهارم (۹۴۴ میلادی مطابق ۳۳۳ هجری قمری) [صفحهٔ ۲۶۰ سفرنامهٔ جکسن].
  5. ^  سفرنامهٔ ابن فضلان (احمد بن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد) تألیف: قرن چهارم هجری ترجمه: سید ابوالفضل طباطبائی، انتشارات شرق، چاپ دوم، شهریور ۱۳۵۵، [صفحهٔ ۱۲۱].
  6. ^  یاقوت حَمَوی (یاقوت رومی)، ۵۷۵-۶۲۶ هجری قمری، دایرةالمعارف‌نویس معروف عرب است، [صفحهٔ ۲۶۵ حاشیه متن عربی سفرنامهٔ جکسن].
  7. ^  روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
  8. ^  دائرةالمعارف فارسی، جلد دوم (به‌سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب)، [صفحهٔ ۲۲۰۲]، آمده است: «جغرافیانویسان اسلامی آن را قرمیسین می‌شناسند و این نام تا قرن دهم میلادی بر آن اطلاق می‌شد، سپس نام کرمانشاه جای آن را گرفت».
  9. ^  روزنامهٔ کرماشان شمارهٔ اول.
  10. ^  گورانی یا ترانه‌های کُردی، تألیف: دکتر محمد مکری، کتابخانهٔ دانش، ۱۳۲۹، معنی ابیات به‌ترتیب:
کرماشان می‌روم بیستون بر سر راهم است

قتلگاهِ فرهاد، شب منزلگاهم است [صفحهٔ ۶۲] راه کرماشان پر از گل و گلدسته است

بگوئید به‌دوستم غریبی بس است [صفحهٔ ۲۲]
  1. ^  سفرنامهٔ جکسن (ایران در گذشته و حال)، نوشتهٔ: ابراهم و. ویلیام جکسن، ترجمهٔ: منوچهر امیری، فریدون بدره‌ای. شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، [صفحهٔ ۲۶۶].
  2. ^  لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
  3. ^  لغت‌نامهٔ دهخدا «ک»، صفحهٔ ۴۷۲، ستون اول سطر ۲۰ و سطر ۳۵.
  4. ^  نزهة‌القلوب تألیف: حمداللـه مستوفی (۷۴۰ هجری قمری) به‌کوشش: محمد دبیر سیاقی ناشر کتابخانهٔ طهوری اسفندماه ۱۳۳۶ خورشیدی.
  5. ^  قرماسین (قرماشین) منظور همان (قرمیسین) است که در مسالک و ممالک (تألیف اصطخری) نیز (قرمسین) ذکر شده.
  6. ^  آثار عجم، تألیف: میرزا آقای فرصت حسینی شیرازی. چاپ دوم، بمبئی [صفحهٔ ۳۸۷].