یک لحظه هزار سال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
یک لحظه هزار سال
هزار سال از آن شب رفت
شبی که روح من او را دید
هزار سال زمان بگذشت
هزار سال زمان گردید.
در آن شب ابری از آهن، داغ
گرفت پهنهی دنیا را،
غریو گمشدهای برخاست
زمین مکید تن ما را
میان آتش و خون، آن شب
چه نمرهها که زدیم از درد
دریغ و درد، زمین او را،
فرو کشید و مرا قی کرد:
چه آتشی، چه هیاهوئی،
چه آسمان و زمینی بود؛
کسی ندید و نخواهد دید
شب غریب غمینی بود.