چند شعر از کتاب باغبان تاگور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
از کتاب باغبان
[متن انگلیسی]
نابینا
روزی در گلزار دخترکی نابینا بهسوی من آمد و حلقهٔ گلی پیچیده در برگ نیلوفر بهمن پیشکش کرد.
آن را بهگردن آویختم، و اشک در چشمانم دوید.
بوسیدمش و گفتم «تو همچون گلها نابینائی.»
«تو خود نمیدانی که هدیهات چه زیباست!»
رؤیاها
پس واپسین ترانه را بهپایان رسان
و بگذار تا بهراه افتیم.
اکنون که شبی نیست، این شب را فراموش کن.
که را میکوشم در آغوش بفشارم؟
رؤیاها را که هرگز فراچنگ نتوان آورد.
دستان آرزومندم، «تهی» را بر دلم میفشارد و سینهام را میساید.
چشمان تو
دل من، این پرندهٔ صحرا، آسمانش را در چشمان تو یافته است.
آنها گهوارهٔ بامداد و ملکوت ستارگانند.
ترانههای من در اعماق آنها گم شده است.
بگذار در آن آسمان، در بیکرانگی غمناک آن بهپرواز آیم.
بگذار ابرهای آن را بشکافم و در آفتاب آن بال بگشایم.
- ترجمه: محمود کیانوش