وحدت مادی عالم هستی
د. گریبانف
مسئلهٔ وحدت جهان در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم با اهمیت بیشتری میان دانشمندان مطرح شده بود. در آن زمان با کشف الکترون، رادیو اکتیویته و تغییر جرم اجسام متحرک (الکترون و دیگر ذرات درون اتم) غوغائی در محافل علمی بهپا شده و پایههای علوم در حال تغییر بود. مدتها پیش از آن که چنین اکتشافات عظیمی تحقق یابد، ماتریالیستهای متافیزیکی، یعنی ماتریالیستهائی که بهدیالکتیک واقف نبودند، بهمادیت جهان پیرامون انسان میاندیشیدند و بهوحدت مادی جهان معتقد بودند. آنان اعتقاد داشتند که ماده خاصهئی عام دارد که آن تغییر ناپذیری جرم است، یعنی جهان از اتمها ساخته شده و جرم اتمها ثابت است. اما نظر آنان در مورد «تغییرناپذیری» ماده نمیتوانست از ایرادات و انتقادهای خردکننده مصون باشد. اتمی را که بهعنوان آخرین جزء تشکیل دهندهٔ ماده میپنداشتند، در واقع آخرین جزء نیست. و جرم جسم نیز مشروط بهسرعت است و متناسب با آن تغییر میکند. فیزیکدانها و فیلسوفان ایدهآلیست با استناد بهاین واقعیات، بهماتریالیسم دیالکتیک و در نتیجه نظریه وحدت مادی جهان میتاختند.
آنها بهزعم خود تصویر «علمیتری» از جهان ارائه میدادند و مدعّی بودند که نظرشان با یافتهها و اکتشافات علم فیزیک مطابقت بیشتری دارد. از آن زمره است اوست والد نامی که لنین او را بهحق شمیدان بزرگ و فیلسوف کوچک نامیده است. او انرژی را واحد عام و جوهر (Substance) جهان بهشمار میآورد یعنی مفهوم ماده (matiere) را بهکلی نادیده گرفته و جهان را متشکل ازانرژی میدانست. اوست والد معتقد بهوجود ماده نبود و انرژی را نیز نسبت بهخلقت، مقولهئی ثانوی میپنداشت.
ماخ فیلسوف ایدهآلیست ذهنی (سوبژکتیو)، در این باره نظری دیگر داشت. او معتقد بود که جهان پیرامون ما یعنی اجسام «واقعی» جز آمیزه و مجتمع محسوسات نیست. غیر از محسوسات چیزی وجود ندارد و وحدت جهان را فقط در محسوسات میتوان پیدا کرد. ماخ تعیّنات اصلی ماده (حرکت، زمان، فضا) را نیز وابسته بهواقعیت عینی نمیدانست و اینها را خصوصیات ذهنیِ ساختهٔ انسان بهشمار میآورد.
لنین در زمانی که چنین نظامی رواج داشت، یافتههای دانش جدید را با تحلیل علمی انطباق داد و نظریهٔ وحدت (monisme) را با ماتریالیسم دیالکتیک، با جامعیت بیشتری، هماهنگ ساخت. تحلیل او از نظر کیفی، نو و براساس جدیدی استوار بود.
حال ببینیم خود لنین مسئلهٔ وحدت جهان را چهگونه بررسی کرده است.
از نظر او تصویر جهان، مطابق با دانش طبیعت و ماتریالیسم کنونی، چنین است:
۱. هستی جهان مادّی مستقل از ذهن است، و مدتها پیش از انسان، و ما قبل هرگونه «تجربهٔ بشری» وجود داشته است.
۲. شعور و تصورات و مانند آنها فرآوردههای ماده (یعنی جهان فیزیکی) است؛ کارکرد عالیترین صورت ماده، یعنی مغر انسان است.
لنین با استناد بهاکتشافات علم فیزیک و تعمیم آنها، ماهیت خطاها و کژپنداریهای دانشمندان و فیلسوفان پیشین و معاصر خود را روشن ساخته و در این باره نوشته است: «فیزیک درایدهآلیسم گم شده بود: اساساً بهاین علت که فیزیکدانها دیالکتیک نمیدانستند.» اینها (فیزیکدانها و دانشمندان ایدهآلیست) با ماتریالیستهای متافیزیکی که نظرشان دیگر فرسوده و متزلزل بود، سخت در افتاده بودند، اما یارای مقابله با ماتریالیسم دیالکتیک را نداشتند. در همین زمان اکتشافات عظیمی صورت میگرفت و پهنهٔ شناخت ماده وسیعتر میشد. اساس پندارهائی چون تغییرناپذیری ماده، و اعتقاد بهمطلق بودن کیفیات ماده از جمله، نفوذناپذیری جرم، سکون (inertie) و مانند آن، فرو میریخت. معلوم شد که این خواص ماده نسبی و ذاتی آن است و در عین حال تجرید حالات متفاوت ماده است و بههیچوجه آن طور که تصور میشد مطلق نیست. ماتریالیسم پیش از پیدایش فلسفهٔ ماتریالیسم علمی، عناصر و خواص ماده را لایتغیر میدانست. پس از بطلان پندارهای جزمی (تغییر ناپذیری ماده و نفی حقیقت مادی جهان) که اساس ماتریالیسم متافیزیکی را تشکیل میداد، راه تبیین وحدت مادی جهان هموار شد.
لنین نشان داد که فلسفهٔ علمی تنها یک صفت ماده را مطلق میداند و آن حقیقت عینی و استقلال آن از ذهن است. این صفت، ذاتی تمامی جهان، همهٔ حالات ماده و همهٔ ترکیبات و تنوعات آن است. از این رو در بررسی پدیدهها و حالات جهان هستی نخست باید بهاین پرسش پاسخ داد: آیا اینها بهطور عینی و خارج از ذهن ما وجود دارد؟ لنین با استناد بهاطلاعاتی که در مورد ساختمان اتم حاصل شده بود بهاین پرسش، پاسخ داده چنین نتیجه میگیرد: اجسام جدید (الکترون و دیگر ذرات درون اتم) همانند اجسامی که پیش از این شناخته شدهاند، در سیطرهٔ قوانین فیزیک است. جهان ذره (microcosmos) همچون جهان کلان (macrocosmos)، مستقل از ذهن ما وجود دارد. لنین درباره این سؤال که «... آیا الکترون اثیر (اتر ether) و مانند آنها درخارج از ذهن، بهمثابهٔ واقعیت عینی وجود دارد»، چنین مینویسد: «... دانشمندان بیتردید باید همواره بهاین سؤال پاسخ مثبت بدهند؛ چرا که آنها از هستی طبیعتِ پیش از پیدایش انسان و پیش از پیدایش ماده آلی مطلعاند. بدین سان پاسخ بهاین سؤال بهسودماتریالیسم تمام میشود...» (لنین، مجموعهٔ آثار، جلد ۱۸ ص ۲۷۶)
شاید این پرسش مطرح شود که چرا لنین فقط از الکترون صحبت میکند در حالی که جهان ذره شامل ذرات (microbject) دیگری نیز هست. واقعیت این است که در آن روزگار از نخستین اجزای سازندهٔ اتم فقط الکترون را میشناختند. از این رو تصور میشد که اتمها یعنی همهٔ جهان از الکترون ساخته شده. در این زمینه تحلیل فلسفی لنین از مسئله وحدت جهان با اتکای بهدستاوردهای علمی اهمیت فراوان دارد. لنین ثابت کرد که جهان، در تحلیل نهائی، مادی است.
بررسی او درباره وحدت مادی جهان بر اساس تلفیق اصل تکامل با اصل وحدت جهان بناشده. این تلفیق از نظر فلسفه علمی اهمیتی بسیار دارد. لنین در این باره مینویسد: «... اصل عام تکامل را باید با اصل کلی وحدت جهان یعنی طبیعت، حرکت، و ماده تلفیق کرد ...» (مجموعهٔ آثار ج ۲۹ ص ۲۲۹) بدون چنین تلفیقی، تبیین وحدت طبیعت زیستمند و نازیستمند، یا زنده و مرده، ممکن نخواهد بود.
در این نکته تردیدی نیست که اتمهای سازندهٔ دو قلمرو طبیعت، یعنی جهان زیستمند و نازیستمند، از الکترونهای مشابهی تشکیل شده؛ اما در آن زمان ساز و کار (مکانیسم) پیدایش جهان آلی و غیرآلی، از جمله چگونگی تکوین شعور و نیز پدیدههای اجتماعی، برای خیلیها نامکشوف بود. با تلفیق دو اصل یاد شده بود که این قضیه روشن شد.
لنین در انتقاد از نظر ماخیستی وحدت جهان، نه تنها دستاوردهای علم فیزیک بلکه تمام تحققهای دانش معاصر خود را بهیاری میگرفت.
از آن جمله بود کشف مهم فیزیکدان نامی،ماکسوِل. دانشمندان پیش از او نور را صورتی از ماده بهحساب نمیآوردند و معتقد بودند که نوسانات اتر موجود آن است. ماکسول اعلام کرد که نور همان امواج الکترومغناطیسی است. این نظریه در نیرو بخشیدن بهنظریهٔ وحدت مادی جهان نقش مؤثری داشت.
با شناخت اتم سامان میان اشکال گوناگون ماده از بین رفت. بدین سان ثابت شد که اتمهای سازندهٔ مواد گوناگون ساختمانی مشابه دارند.
شناخت پدیدهٔ تبدل و تحولِ طبیعی یک ماده بهمادهٔ دیگر (مثلاً رادیوم بههلیوم) در استحکام نظریهٔ وحدت مادی جهان، نقش مهمی داشت. لنین کشف مذکور را از نظر اهمیت آن با کشف قانون بقا و تبدیل انرژی مقایسه کرده است. با کشف قانون بقا و تبدیل انرژی، مبنای وحدت اشکال گوناگون و بهظاهر پراکندهٔ موجود در طبیعت شناخته شد و بدین سان همهٔ این نیروها در یک نیروی کلّی، یا انرژی بهمعنای عام، وحدت یافت.
پس از کشف «جهان ذره» و «جهان کلان» معلوم شد که میان آنها سامان ثابت و مطلقی وجود ندارد. لنین نیز، چون مارکس و انگلس، تصریح کرد که تعیین مرز و تمایز در طبیعت صرفاً برای تشخیص نمودهای متفاوت آن است و میان پدیدههای گوناگون تمایز پذیرفتن بهمعنای انفکاک ماهَوی در مادیت آنها نیست.
لنین با اتکای بهاین دستاوردهای علمی توانست دامنهٔ ماتریالیسم دیالکتیک ونیز نظریهٔ وحدت مادی جهان را گسترش دهد.
***
با توسعهٔ بعدی علم فیزیک صحّت ماتریالیسم دیالکتیک بیش از پیش بهاثبات رسید. از جمله تئوری نسبیت اینشتین، مکانیک کوانتوم و فیزیک ذرات اول، بهاستحکام کلیترین قانون حاکم بر تکامل طبیعت، تفکر و جامعه، یعنی ماتریالیسم دیالکتیک، یاری کرد.
در فیزیک کلاسیک، تبیین جهان در سیطرهٔ چهار مفهوم اساسی زمان، فضا، ماده و حرکت انجام میگرفت. این مفاهیم را مجرد و مطلق و مستقل و متمایز از یکدیگر میپنداشتند، و هیچ گونه رابطهئی بین فضا و ماده نمیشناختند. چنین تصور میشد که از تغییر ماده هیچ گونه تغییری در ظرف یا بعد مکانی اجرام مادی (یعنی فضا) پدید نمیآید. دانشمندان فیزیک زمان را مستقل وجدا از ماده میدانستند و معتقد بودند که زمان، پایندگی یکسان و یکنواختی است که خارج از ماده جریان دارد. نیوتون نشان داده بود که زمان در همهٔ جهان هستی با آهنگ یکنواخت جریان دارد و حرکت نیز بهعنوان مقولهئی بیرون از ماده تلقی میشود. در دورهٔ فیزیک کلاسیک دانشمندان تصور میکردند که حرکت ارتباطی بهماده ندارد و بههیچ وجه در ساختمان و وضعیت درونی اجسام تأثیری نمیکند. اینان تغییرات ماده را بهکنشهای درون آن منحصر میدانستند. اتم را «آخرین» جزء ماده دانسته آن را تقسیم و تغییر ناپذیری میپنداشتند و، بهتبع نیوتون، برای حرکت سر آغازی «الاهی» قائل بودند.
نظریهٔ نسبیت اینشتین بهفلاسفهٔ ماتریالیست امکان داد که زمان و مکان را بهمشابهٔ صوَری از ماده بررسی و تبیین کنند. معلوم شده است که میدان قوهٔ ثقل موجود در اطراف هر جرم سماوی در مکان ( = فضا) تأثیر میگذارد و نیز از آن متأثر میشود. این تاثیر بهصورت انحنائی (courbure) است که هرچه میدان قوهٔ ثقل قویتری باشد، بیشتر میشود. فضا، بهخلاف نظر نیوتون، یکسان و یکنواخت نیست. نور کهکشانهای دور در امتداد خط مستقیم حرکت نمیکند بلکه مسیر آن تحت تاثیر شدت میدان ثقل اجرامی که از نزدیک آنها میگذرد، انحناهائی مییابد. بهعبارت دیگر نور اجرام سماوی مسیری «تپهئی شکل» دارد.
آهنگ جریان زمان نیز بهمیدان ثقل و جرم ماده بستگی دارد. دراجرام سماوی عظیم آهنگ جریان زمان در مقایسه با اجرام سماوی کوچکتر و کم جرمتر، کندتر خواهد بود. چرا که در این اجرام جریان همه فرایندهای مادّی کند است. بهدنبال تدوین نظریهٔ نسبیت معلوم و ثابت شد که مکان و زمان بههیچ وجه جوهرهای مستقل و مجردی نیست و کاملاً بهماده وابسته است.
با اینهمه هنوز هستند دانشمندانی که بهمتافیزیک چسبیدهاند و از این واقعیت میگریزند. اینان زمان و مکان را همچنان جدا از ماده میدانند. برای مثال، جیمز ویترو اخترشناس انگلیسی معتقد است که زمان با جهان مادی همراه است ولی بهطور منتزع و مستقل از آن هستی دارد (جیمز ویترو، فلسفهٔ طبیعی معاصر، مسکو ۱۹۶۲ ص ۴۷ ، متن روسی). همهٔ تلاش این گروه از دانشمندان این است که اساس وحدت مادی جهان را متزلزل کنند.
نظریهٔ نسبیت اینشتین نشان میدهد که بین زمان و مکان ارتباط متقابل و وابستگی وجود دارد. بنابه این نظریه، زمان و مکان در واقع مقولهٔ واحد است که باید آن را زمان-مکان نامید. بدین سان تغییر شکل مکان بناگزیر تغییر زمان را ایجاب میکند. فرض کنیم که یک سفینهٔ فضائی با سرعت زیاد در حال دور شدن از زمین باشد. نظریهٔ نسبیت اینشتین ثابت می کند که سرعت سیر زمان در این سفینه همراه با افزایش سرعت کندتر طول خود جسم متحرک کمتر میشود. بهعبارت دیگر همراه با افزایش سرعت فاصلهٔ زمانی بزرگتر، و فضا تنگتر میشود. برعکس کاهش سرعت بهکاهش فاصلهٔ زمانی و افزایش طول منجر میشود. این مسایلٍ بهظاهر گنگ و نامفهوم نه تنها از طریق ریاضی بلکه در عمل نیز تأیید شده است. برای مثال، ما زمان حیات اجزاء نخستین (اجزای اتم) را نمیدانیم. با تجربیاتی که در آکسلراتورهای (accelerateure) اتمی بهعمل آمده، معلوم شده که زمان حیات این اجزا و تغییرات آنها کاملاً با نظریهٔ نسبیت انطباق دارد.
با این حال نظریهٔ پیچیدهٔ اینشتین را همه یکسان درک نکردهاند. دانستیم که زمان و مکان ارزش نسبی دارند. بنابراین ارزش آنها در دو دستگاه متحرک یکسان نخواهد بود. این واقعیت را گروهی از فیلسوفان و دانشمندانِ بیخبر از فلسفهٔ علمی، بهمنظور توجیه نظرات ماوراءطبیعی (متافیزیکی) خود تحریف کردهاند. اینها این طور نتیجه میگیرند که زمان و مکان کمیتهای عینی نیستند، و در نتیجه نمیتوانند صوَری از هستی جهان مادی باشند. برای مثال، بارنت زمان و مکان را صورَی از شهود (intuition) بهشمار میآورد. (Barnett ما، کیهان و اینشتین نیویورک ۱۹۵۲ ، ص ۲۱).
تعداد این نظریات انحرافی زیاد است. چنان که میبینیم بیاطلاعی از دیالکتیک بهتحریف نسبیت، که نظری علمی است منجر میشود.
نظریهٔ نسبیت، موقعیت ماتریالیسم دیالکتیک و نیز نظریهٔ وحدت مادی جهان را بسیار محکم کرده است. برای مثال بر اساس نظریهٔ نسبیت ثابت شده که حرکت هر جسمی در میدان ثقل آن در سیطرهٔ قوانین میدان ثقلِ مذکور است. از سوی دیگر، مشخصات میدان ثقل در رابطه با حرکت و جرم مادی تعیین میشود.
در دانش فیزیک معاصر، مسایل دیگری مطرح است که هر بک بهنوبهٔ خود، مؤید نظریهٔ وحدت مادی جهان است. مثلاً، ثابت شده که امواج الکترومغناطیسی ماهیت مادی دارد، و نیز معلوم شده که این امواج بههمه جا راه مییابد و رابط همه شمول اجرام وذرات و اجزای نخستین است. با این اکتشافات هم اسا نظریهٔ وحدت مادی جهان محکمتر شده است.
با این حال همزمان با این اکتشافات فیلسوفان و فیزیکدانان در تشریح وحدت جهان با دشواریهائی مواجه شدهاند. دانش کنونی بههمهٔ مسایل مربوط بهوابستگی متقابل دو قلمرو مادی (ماده و میدان) پاسخ نمیگوید.
در نتیجهٔ آزمایشهای علمی معلوم شده که امواجی که درهم تداخل میکنند انقطاع نمییابند. ذرات و امواج، در فیزیک کلاسیک، بهصورت مجرد و مطلق مطرح شده است. اما با پیشرفت اعجابآور فیزیک معاصر دیگر نمیتوان بهتعاریف فیزیک کلاسیک بسنده کرد. معلوم شده که بین «میدان» و ذرات مادی ارتباط متقابل وجود دارد. بدین سان، مفهوم «میدان» با آنچه در فیزیک کلاسیک مطرح بود، بهطور بنیادی تفاوت کرده است. ماکس پلانک، فیزیکدان بزرگ، مدتها پیش از پایهگذاری مکانیک کوانتوم، ثابت کرده است که اتم میتواند مقادیر جزئی پرتو را جذب یا منتشر کند. این پرتو را اصطلاحاً کوانتوم میگویند. اینشتین نظر دارد که نور بهصورت کوانتوم انتشار مییابد. معلوم شد که میدان الکترومغناطیسی (نور) بهخلاف تصورات پیشین دارای همان خواص جرمی (corpusculaire) است که در همهٔ ذرات مادی مشترک است. بدین سان امواج الکترو مغناطیسی را میتوان مجموعهئی از ذرات بهشمار آورد که فوتون (photone) نام دارد. لوئی دوبرول کشف کرد که میدان خواص جرمی و ذرات نیز بالعکس، خواص موجی دارد. پس از اینکه انشقاق الکترون از اتم شناخته شد و داشمندان توانستند در آزمایشگاه بهآن تحقق بدهند، دیواری که میان این دو کیفیت مادی بود فرو ریخت. با توجه باتعاریف فیزیک کلاسیک، این پرسش پیش میآید که چهگونه میتوان دو کیفیت متمایز را در یک کیفیت وحدت داد؟
فیلسوفان و فیزیکدانان وابسته بهدو زمرهٔ ماتریالیسم و ایدهآلیسم، بهاین پرسش پاسخهای متمایزی دادهاند. ایدهآلیستها میگویند که یک شیء در آن واحد نمیتواند دو کیفیت متمایز داشته باشد. یعنی وقتی که ذره-شیء (microobject) کیفیتی جرمی کسب کرد دیگر نمیتواند در همان زمان کیفیت موجی هم داشته باشد. بدیهی است این نظر، نظر دانشمندانی است که دیالکتیک نمیدانند. از این رو نمیتوانند وجود لحظات (مُمان moment) متعارض یا بهعبارت دیگر کیفیت مختلف را با هم و در کنار هم بپذیرند. از آن زمره، رایزنباخ، فیزیکدان آمریکائی، در این باره مینویسد: «... کشف لوئی دوبرول مستقیماً این مفهوم را بهما نمیدهد که امواج و ذرات در یک لحظه میتوانند با هم وجود داشته باشند. مفهومی که از این کشف مستفاد میشود، نامستقیم است؛ بهاین شرح که برای یک واقعیت فیزیکی میتوان دو تعبیر قایل شد که هر یک میتواند حقیقت داشته باشد؛ اما هر دو آنها را نمیتوان در یک کیفیت، واحد دانست ...» (رایزنباخ، ظهور فلسفهٔ علمی، ۱۹۴۵ ، ص ۱۷۵)
گروه دیگر دانشمندان وجود کیفیت موجی و ذرهئی را در یک شیء قبول دارند. واویلوف در این باره مینویسد: «ماده، یعنی جسم، و نور در آن واحد کیفیت موجی و هم جرمی دارد، اما در کل نه یک موج و نه آمیزهئی از این دو» (س. ای. واویلوف، مجموعهٔ آثار، جلد ۴ ، انتشارات فرهنگستان علوم شوروی، ۱۹۵۶، ص ۱۹۱ ، متن روسی)
چنین تعاریفی از این واقعیت نشأت میگیرد که فیزیک امروزین اشیای مختلفی را از نظر کیفی کشف کرده و هر یک با کیفیات ویژهاش متمایز از مادّهئی است که سابقاً فیزیکدانان، کیفیات آنها را بررسی میکردند. این کیفیات را نمیتوان با مفاهیم فیزیک کلاسیک دربارهٔ ذره و موج انطباق داد. این دسته از دانشمندان، یعنی ماتریالیستها، صور بهظاهر مختلف ماده-میدان را بههم مرتبط و وابسته میدانند.
با این همه مکانیک کوانتومی که بررسی چنین مسایلی در حیطه آن است، نتوانسته سنتز موج و ذره را بیان کند و این سنتز را بهمثابه مادهئی ویژه از جهان ذره بشناسد.
نظریه میدان کوانتیک این مسئله را بهخوبی توجیه کرده است. میدان کوانتیک از نظر کیفی با مفهوم «میدان» در فیزیک کلاسیک، متفاوت است. این صورت مادی، با کیفیات ویژهئی که دارد بسته بهحالت آن میتواند بهصورت میدان یا ذره وجود داشته باشد. ذرات نخستین، که شمارشان (آنچه تا کنون کشف شده) بیش از سی تا است، سازندهٔ میدان کوانتیک است. یعنی میدان کوانتیک صورت ویژهئی از ماده مختص ذرات است. نظریهٔ میدان کوانتیک ارتباط بین صوَر متمایز ماده را روشن میسازد. تبدیل و وابستگی متقابل ذرات نخستین بهیکدیگر چنان که در همین اواخر بهاثبات رسیده، شرط وجودی آنهاست.
به طور کلی همه اکتشافات فیزیک مدرن، صحت نظریهٔ وحدت مادی جهان را، تأیید میکند.
با این همه فلسفه و علم در خدمت سرمایهداری بهرغم واقعیات بهعبث، با تمام قوا تلاش میکند که برای تبیین ایدهآلیستی جهان، پایهٔ منطقی بیابد. برای مثال پیروان مکتب اصالت تعدد (کثرت گرایان، pluralist) وحدت مادی جهان (نظریه مونیستی ماده) را باطل میدانند. اینان معتقدند که جهان وحدت ندارد، و میان اجزای آن وابستگی متقابل وجود ندارد. و قوانین مادی بر آن حاکم نیست. بهموجب آموزشهای آنان، فرایندهای متنوعی که ما باآنها مواجهیم، هیچگونه ارتباطی با یکدیگر ندارند و درهم تأثیر نمیگذارند. جهان از نظر آنان همانا اجتماع اتفاقی و درهم پدیدههای طبیعت است. ماتیس فیلسوف ایدهآلیست فرانسوی، در این باره مینویسد: «واقعیت جهانِ احاطه کنندهٔ ما عبارت است از آشفتگی در زمین و اغتشاش در جهان سماوی» (Universelle Vol.III, P. 1956, P. 112 G.Matisse) راستای غیر علمی دیگری از فلسفه بورژوازی که با حدّتی عجیب بهفلسفهٔ علمی میتازد، پرسونالیسم (اصالت شخص) نام دارد. پیروان این مکتب که خود را دوستدار علم میخوانند، با قاطعیت تمام نظر فلسفه علمی را در مورد ماده در حد اعلای تکامل، یعنی مغز انسان، رد میکنند. اینها برای روح اهمیت اساسی قایلاند و هیج قانونی را حاکم بر طبیعت نمیدانند.
شمار این مکاتب ضدعلمی زیاد است که اینجا از ذکر آنها چشم میپوشیم.
ترجمه مجید کلکتهچی