نقدی بر مرگ یزدگرد

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۹ صفحه ۱۲۵


نویسنده و کارگردان: بهرام بیضائی

بازیگران: سوسن تسلیمی. مهدی هاشمی. یاسمن آرامی. امین تارخ. محمود بهروزیان. کریم اکبری. یعقوب شکوری.


محل اجرا: تآتر چهارسو


در بازنگری مسیر آفرینش و رشد محصولات هنری که در ده پانزده سالهٔ اخیر عنوان «سیاسی» یا «مخالف با رژیم» را یدک می‌کشیدند، قدم اولِ کار، تجزیه و تحلیل ریشه‌ها و زمینهٔ پیدایش چنین محصولاتی است. باید روشن کرد منابع و معیارهای ارزش‌گذاری بر این محصولات به‌چه شکل و دارای چه خصوصیاتی بوده است. این مقوله، علی‌الاصول، فرصت و مجالی وسیع‌تر می‌طلبد که طی آن، دست‌کم، زمینهٔ خلق آثار هنری پانزده سالهٔ اخیر مورد بررسی قرار گیرد. می‌دانیم از این رهگذر حقایق پنهانی آشکار خواهد شد و معیارهائی برای شناسائی ارزش‌ها و بی‌ارزشی نوشته‌هائی که به‌عللی توانستند طی این مدت خود را به‌عنوان آثار سیاسی به‌افکار عمومی (طرف و مخاطبِ این آثار) تحمیل کنند به‌دست خواهد آمد.

این مقدمهٔ کوتاه را از آن جهت آوردم که در چند هفته‌های گذشته، و در ادامهٔ آفرینش محصولاتی که طی سال‌ها در ظاهر سیاسی عرضه شده‌اند، با نمایش مرگ یزدگرد – نوشتهٔ بهرام بیضائی که به‌کارگردانی خود او بر صحنه آمد – مواجه بودیم. اگر محصولاتِ به‌اصطلاحْ سیاسیِ این دورهٔ پانزده ساله را اصطلاحاً کنسروهای سیاسی بنامیم، مرگ یزدگرد، نیز یکی از همین کنسروهای سیاسی است. در این نمایش، نویسنده-کارگردان، در بازنگریِ یک واقعهٔ تاریخی، عملاً بر آن است تا این واقعه را بر زمینه‌ئی سیاسی بازسازی کند. بنابراین در خیزی که او به‌سوی این زمینه بر می‌‌دارد نخستین موضوعی را که لزوماً می‌بایست روشن کند پاسخ این سئوال است که چرا این واقعهٔ تاریخی به‌عنوان موضوعِ نمایش انتخاب شده است؟ طبیعی است که انتخاب مستدّل نویسنده-کارگردان را تبیین متکی بر نقطه نظرها و آرمان مشخصهٔ اوست که روشن می‌کند. به‌عبارت دیگر در انتخاب و بازگوئی یک واقعهٔ تاریخی، هنرمند در جست و جوی ارتباطی است بین آن واقعه و زمان و محیط خودش. و چگونگی این ارتباط، مآلاً در ارتباط مستقیم با جهان‌بینی اجتماعی-سیاسی اوست. بیضائی امّا چنین نمی‌کند، و علت این امر برمی‌گردد به‌‌نداشتنِ جهان‌بینی مشخص و روشنی در برخورد با موضوع و واقعهٔ تاریخیِ مورد انتخاب از یک سو، و نیز در برخورد با جامعهٔ حاضر و شرایطِ حاکم بر آن از سوی دیگر. اساساً وقتی که چنین عاملی در برخوردِ هنرمند با موضوع مورد انتخابِ او وجود نداشته باشد – و به‌خصوص بر زمینه‌ئی که کُلاَ زیر عنوان «تئاتر عقیده» یا «تئاتر سیاسی» و یا هر اصطلاح دیگری در این ردیف قرار می‌گیرد و به‌هرحال اولین خصوصیت آن صراحت و روشنی بیان است – حاصل کار معمولاً مثل هر کنسروِ سیاسی دیگر چیزی چندپهلو و در عین حال فریبنده و دغلکار از آب در خواهد آمد. برای روشن شدن بیش‌ترِ مطلب به‌‌خودِ نمایشِ مرگ یزدگرد می‌پردازیم. نمایش، همان‌طور که از اسمش برمی‌آید، دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم است و ماجرای حملهٔ تازیان، که البته به‌روالِ روز عنوان مجلس شاه‌کشی را هم یدک می‌کشد. یزدگرد، در گریزِ از تازیان، به‌شکلی مشکوک در منزل آسیابانی مرده است و نمایش از آنجا شروع می‌شود که سردارانِ او و موبدان به‌منزل آسیابان ریخته‌اند و در تجسس قاتل شاهند. آسیابان مورد سوءظن است و سرداران او را به‌مرگ تهدید می‌کنند. آسیابان و زن و دخترش روایت ورودِ شاه و مرگ او را به‌چند شکل برای سرداران شرح می‌دهند و آنان نسبت به‌هرچه این سه تن می‌گویند ناباورند. و سرانجام در آنجا که حوادثِ بیرون صحنه (حملهٔ تازیان) به‌اوج می‌رسد، سرداران از آسیابان و خانواده‌اش در می‌گذرند و همسرِ آسیابان به‌کنایه چیزی در باب حمله‌ٔ تازیان می‌گوید که خبر از شومیِ آینده می‌دهد. آخر نمایش، و حرفی که زن آسیابان می‌زند، البته ظاهری سخت پرطُمطراق دارد؛ اما حقیقت این است: کاری که یک نمایش می‌تواند و باید بکند – به‌خصوص نمایشی که می‌کوشد در جزئی‌ترین لحظاتِ خود (باز شدنِ دَر و نمایان شدنِ دود یا مِهِ بیرون) استحکامی واقعیت‌گرایانه داشته باشد – طبیعتاً فراتر از یک حرف یا شعار قرار می‌گیرد. در مسیرِ نمایش تا ختم آن و ادایِ جملهٔ آخر توسط زن آسیابان، بیضائی انواع و اقسام فنون و آکروباسی را می‌زند. گاه با شاه به‌گونه‌ئی برخورد می‌کند که گوئی با اسطوره‌ئی رودررو است و گاه نیز برعکس به‌هجو او می‌پردازد. و همین‌طور با سایر آدم‌ها و حوادث. مثلاً زن آسیابان در مراحلی نمایانگرِ خشمِ مردمی فرودست و تحتِ ستم است و لحنش از چنان کینه‌ئی سرشار است که گوئی آماده است تا هزاران یزدگرد را بکشد؛ اما همین زن، در اولین خلوتی که با یزدگرد دارد بی‌هیچ تأملی خود را تسلیم او می‌کند. نمایش در برخورد با حملهٔ تازیان نیز گرفتار همین چندگانگی است. گاه تازیان مردمی نیک و دلاور نمایانده می‌شوند، و گاه مردمی بدسرشت که شایستهٔ هزاران دشنامند. البته پاره‌ئی از این موضوعات می‌توانست وجود داشته باشد اگر نویسنده-کارگردان، زمینه‌ئی فراهم می‌آورد تا آدم‌های نمایش خود با حوادث و وقایع رو‌به‌رو شوند و دستِ آخر مُعرّفِ جهان‌بینی طبقاتی خود باشند. امّا، ما که به‌عنوان تماشاچی این سوی صحنه نشسته‌ایم، اولاً می‌دانیم که موضوع نمایش یک واقعهٔ تاریخی است؛ و ثانیاً متوقعیم که نویسنده-کارگردان براساس تحلیلی مشخص، نقطه‌نظرهای خود را در رو‌به‌رو شدن و بازگوئیِ این واقعه برای‌مان روشن کند. بیضائی نه به‌صورت اول عمل می‌کند نه به‌صورت دوم؛ بل از این هر دو ملغمه یا کنسروی می‌سازد بابِ طبع هر نوع ذائقه‌ئی. یعنی که تماشاچی خود را وامی‌گذارد تا سرِآخر هر برداشتی که می‌خواهد داشته باشد، و خود او نیز به‌عنوان نویسنده-کارگردان دستش باز باشد که هرکدام از این برداشت‌ها را نفی کند و به‌دلخواه تفاسیرِ گوناگونی را در این باب ارائه دهد. این، در اصل، مهم‌ترین خصوصیّتِ هر «کنسرو سیاسی» است که در این مورد دقیقاً مقابل «تئاتر سیاسی» قرار می‌گیرد. و براساس چنین خصوصیتی است که نمایش مرگ یزدگرد شکل می‌گیرد: کنسروی که می‌شود آن را از چند پهلو باز کرد اما سرانجام در آن چیزی نمی‌توان یافت جز روایتی بی‌موضع از یک واقعهٔ تاریخی که، ریاکاری و دغلکاریِ به‌کار رفته در آن، راویَش را در برابر هر یک از نظام‌های حکومتیِ مورد اشاره در نمایش تبرئه خواهد کرد (خصوصیّت دیگرِ کنسروهای سیاسی پانزده ساله‌ٔ اخیر!).

هرچند که تجربهٔ بیضائی در جست و جوی زبانی تازه برای نمایش تجربه‌ئی است نسبتاً با ارزش، و نیز بازی خوبِ سوسن تسلیمی و مهدی هاشمی چون مواردِ دیگر درخور تحسین، اما تمامیِ این‌ها به‌اضافهٔ صحنه‌پردازیِ‌ خوبِ اجرا نمی‌تواند بلاتکلیفی و دغلکاری نویسنده-کارگردان را در تبیین روشن براساسِ موضعی مشخص از موضوعِ موردِ انتخاب را پنهان کند. و نتیجه تنها آن می‌شود که یک کنسرو سیاسی دیگر می‌کوشد بدون دارا بودنِ شرایطِ برحق و لازمی، خود را به‌عنوان یک نمایش سیاسی به‌مخاطبانش تحمیل کند.

جمشید چالنگی