نامهئی از صمد بهرنگی
ادارهٔ محترم فرهنگ آذرشهر
میخواهم چند کلمهئی درباره همکار عزیزم دهقانی که رونوشت تقاضای منتظر خدمت شدنش از ادارهٔ فرهنگ تبریز طی نامهٔ شماره ۷۶۷۰ مورخ ۴۰/۱۲/۱۴ بهدبستان پیروزی رسیده است عرض کنم:
نامبرده جوانی است پاک و امیدوار که پنجسال مداوم است در ممقان که یکبار خانه و اثاثش را در آن بهیغما بردهاند، خدمت میکند، خدمتی که از دست کمتر معملی در آذرشهر برمیآید. فکرش را بکنید: جائی که در آن شاگرد کلاس نهم مجله را چیزی در ردیف لولهنگ و آفتابه میدانست، کتابخانهئی را صاحب شده است که کتابخانهٔ دبیرستان پهلوی شما همهٔ پولها و کتابهای دولتیی که نصیبش کردهاید، مضافاً، پیشش هیچ است. با دست خالی، لیکن با دلی پرشور. کسی یکشاهی پول نداده که ای دهقانی بیا این را خرج کتابخانهات کن. آنهم کتابخانهئی که مثل کتابخانه دبیرستان شما عدمش بهزوجود نیست. کتابها همیشه در اختیار و در دسترس شاگردان است. دهقانی علاقهئی در شاگردانش ایجاد کرده که پول میدهند و کتاب بهکرایه میبرند و دهقانی با این پولها کتابهای جدیدی میخرد. در این دبیرستان عریض و طویل شما چکاری میکنند؟ من از اینکه ادارهٔ محترم راضی شده است با این آسانیها فردی مانند دهقانی – که من با تمام فرهنگ آذرشهرش برابر میدانم – منتظر خدمت شود، بینهایت غصهمندم. غصه او نیز کم از من نیست. او غصه خواهد خورد که برخلاف میلش دست پرصفایش را از دامان شاگردانش کوتاه میکنند. غصه خواهد خورد که قضاوتهای سطحی و دیدههای ظاهربین فردی را از فرهنگ عزیز و مقدس جدا میکند که با تمام ذرات وجودش بهآن عشق میورزد و بهسرنوشت آن علاقمند است و علاقهاش مثل من علاقهٔ پولی نیست. با این فقر اخلاقی و جهل و نادانی که هر روز نمونهاش را در خود آذرشهر و در همین اداره محترم، ما معلمین بهچشم میبینیم وجود دهقانی غنیمتی است بزرگ. چه خطائی از دهقانی سرزده است؟ چند بعد از ظهر یا قبل از ظهر غایب شده است و نتوانسته است سر کلاس حاضر شود. آیا درگذشته نیز این عمل تکرار میشده است؟ من با تمام ایمانم قسم میخورم که نه. شاید کاری داشته است. آیا مجازات کسی که پنجسال خون دل خورده است «یکبار خطائی از او سرزده» اینقدر باید باشد؟ شاید بشود از خود آذرشهر کارمندانی پیدا کرد که بیش از او سر خدمت حاضر نشدهاند و سر و صدایش نیز درنیامده است. دهقانی چه حمایت و چه دلخوشی از ادارهٔ فرهنگ دیده بود که این چنین دل حساسش را، شکستید و تقاضای «بشدت تنبیه شدن»اش را کردید. روزی دهقانی خسته و کوفته بهدر منزل خود – یا بقول خودش «آلونک»اش – میرود میبیند قفل را شکستهاند و اثاثش را بهغارت بردهاند. نامردها حتی بهنمکدان او هم طمع کرده بودند. این قضیه در ممقان اتفاق افتاد و مال دهقانی رفت که رفت. ولی او بهروی خودش نمیآورد و دل شکسته نمیشود و بیش از پیش بهتربیت جوانانی روشنبین علاقمند میشود. اما امروز از دیدن این که چنین کاری هم ممکن است بشود، دلسرد و شکسته خواهد شد. دلسردی و شکستگی جوانی مثل دهقانی – که من میدانم در پشت پیشانی تابناک و عریضش چهها میگذرد – برای ایران عزیز و بخصوص فرهنگ آذرشهر ضایعهای بزرگ است. روزی که در سالهای گذشته، دهقانی و همکار عزیزش دولتآبادی فساد امتحانات و اوضاع دبیرستان عنصری را بهاطلاع اداره فرهنگ رساندند، و تقاضای رسیدگی کردند، روزی که حتی شاگردان دبیرستان عنصری بهنحوهٔ فساد امتحانات متفرقه خود پی بردند و اداره فرهنگ خود را بهنشنیدن زد – یا شنیدن و مدارا کردن – دهقانی و دوستانش تا آنجا که از دستشان برمیآمد و بهآنها مربوط بود، جلو فساد را گرفتند. عدهئی بالطبع از ایشان ناراضی شدند. شاید هم خانه دهقانی بهخاطر همین نارضائی بهتاراج رفت. دهقانی خطائی مرتکب شده است، اما بهنظر من مستحق «تقاضای بشدت تنبیه شدن» نیست. تازه دهقانی در دانشکده ادبیات هیچ سمتی ندارد، که اداره محترم او را دانشجوی دانشکده ادبیات و کسی که «نظری غیر از تحصیل در دانشکده ندارد» معرفی کردهاند. دهقانی نظرهای فرهنگی بلندی دارد که فکر آدمهای خاکی نظیر من از تحلیل آنها عاجز است. دهقانی جوانی متواضع و فاضل است که «نظری غیر از تحصیل در دانشکده ندارد» پائین آورده است. دارم دق مرگ میشوم. سواد دهقانی را هیچ یک از فرهنگیان ندارد. همچنین تواضع او را، صداقت او و پاکی او را. ای کاش من بهاندازهٔ تار موئی از او بلندنظری داشتم. دهقانی انسان بزرگواری است که در گیرودار انحطاط فکری و اخلاقی جامعهٔ ما گیر نکرده و سقوط ننموده است. دهقانی انسان بیآزی است که در گیرو دار تشویقها و توبیخها و ابلاغها و مقامها دستپاچه نمیشود. او راه خود را – که جز راستی و عشق بهکار نیست – از هر کجا که باشد پیدا خواهد کرد. او انسان بهمعنی واقعی کلمه است. و اگر نیست، میخواهد بشود – و خواستن توانستن است – لیکن من وعدهئی نیستیم، که جای خود دارد، نمیخواهیم که بشویم و باشیم. و نمیدانیم که نیستیم و نخواهیم شد. بهحساب در جهل مرکبیم – و آن کس که نداند و نداند که نداند، درجهل مرکب ابدالدهر بماند.
با تقدیم احترام: آموزگار کلاس اول دبستان پیروزی
ص – بهرنگی
نقل از بولتن ناشر شماره ۴.