می‌روم آنجا...

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۳۸ توسط Parastoo (بحث | مشارکت‌ها) (پایانِ تایپ.)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۶۹
کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۶۹


به: فرخ تمیمی

خواب می‌بینم همه شب، اسب رهوار مرادم را

- یالش از نور سحرگاهان، طلائی‌رنگ -

خواب می‌بینم که بر زین بلند او

راه می‌پیمایم از فرسنگ تا فرسنگ

رو به سوی قله‌های دور می‌آرم

قله‌های دور - پنهان در غبار خندهٔ خورشید -

می‌روم آنسان که نعل اسب من از سینهٔ هر سنگ

لالهٔ برقی برویاند

می‌روم آنسان که گرمای نفس‌های تب‌آلودش

پردهٔ ابریشمین آبشاران را بسوزاند

می‌روم آنجا که چون چشمم به طاق آسمان افتد

بشکفد در باغ چشمم سوسن خورشید

- همچو عکس بیشه‌ها در چشم آهوها -

می‌روم آنجا که چون اسبم دو چشم از خواب بگشاید

نقش بندد در نگین مردمک‌هایش

سایهٔ پرواز خاموش پرستوها…

*

عاقبت زین می‌کنم روزی به بیداری

اسب رهوار مرادم را

رو به سوی قله‌های دور می‌آرم

قله‌های دور - پنهان در غبار خندهٔ خورشید -

می‌روم آنجا که باغ آفرینش را بهاری هست

می‌روم آنجا که دل‌ها را غرور انتظاری هست..


نادر نادرپور
تهران نیمهٔ دی‌ماه ۱۳۴۰