میراث‌خوارگی

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۴ صفحه ۱۵۳


در بخش «کتاب‌های هفته» ذکری از کتاب «صد سال پیش از این» کرده بودید و از اینکه در آن کتاب برخی داوری‌های نادرست مانند «قضاوت درباره میرزاآقا خان اعتمادالسلطنه فرزند میرزاعلی خان حاجب‌الدوله سردسته جلادان ناصرالدین شاه و قاتل یکی از بزرگترین دولتمردان اصلاح‌طلب تاریخ معاصر ایران یعنی امیرکبیر» شده است کنایه‌ئی بسیار ملیح آمده بود.

این کنایه آنقدر ملیح و ملایم بود که مرا بعنوان نویسنده که مثل هر نویسنده‌ئی به‌نوشته‌ها و برداشت‌های خود پای‌بند است و تعصب می‌ورزد نه تنها رنجیده خاطر نکرد بلکه فقط واداشت که یکبار دیگر به‌متن کتاب مراجعه کنم و به‌بینم چه قضاوتی درباره اعتمادالسلطنه کرده‌ام.

من در آن کتاب نوشته‌ام که: «اعتمادالسلطنه فرزند میرزاعلی خان حاجب‌الدوله است و این میرزاعلی خان همان کسی است که ماموریت قتل امیرکبیر را بر عهده داشته» (ص ۱۷۶) و سپس به‌نقل اظهارنظرهای اشخاص درباره او پرداخته در همه جا منبع و مأخذ را آورده‌ام و خود من دربارهٔ اعتمادالسلطنه بعنوان نظر شخصی نوشته‌ام که: «... کارهای او در جریان بعدی قانونگذاری ایران بی‌شک موثر بوده است که از این جهت نه تنها می‌توان او را در ردیف ملکم و میرزاحسین خان سپهسالار و میرزاعلی خان امین‌الدوله قرار داد بلکه اعتمادالسلطنه از نظر دانش نظری از همهٔ این‌ها قوی‌تر و عمیق‌تر بوده و آثار کتبی بیشتر بجا گذاشته است (ص ۱۷۶ کتاب). در جای دیگر نوشته‌ام: «... سراسر یادداشت‌های روزانهٔ اعتمادالسلطنه را انتقاد از درباریان که در بسیاری موارد توأم با نیش‌ها و حسادت‌های شخصی اوست پر کرده و هم در این یادداشت‌ها علاقهٔ او به‌شخص ناصرالدین شاه با تأکید و تکرار بسیار ابراز گردیده...» (ص ۱۸۱)

جای دیگر اظهارنظر کرده‌ام که: «... از کتابچه‌های قانونی که اعتمادالسلطنه تهیه و به‌شاه تقدیم می‌کرده نیز می‌توان استنباط کرد که او هم مانند بیشتر رجال اصلاح‌طلب آن دوره هرگونه رفرم و اصلاح را فقط با حفظ اقتدار سلطنت ناصرالدین شاه تجویز می‌کرده و از این که احیاناً لطمه‌ئی به‌اساس سلطنت ناصری وارد آید سخت نگران و مشوش بوده است...» (ص ۱۸۲).

در جای دیگر: «... در این میان میرزاحسن خان اعتمادالسلطنه که مسافرت‌هائی به‌اروپا کرده و به‌علت آشنائی به‌زبان فرانسه و سمت رسمی ریاست دارالترجمه دولتی با قوانین فرنگ آشنائی و الفتی داشته به‌ظن من - برای ارضای حرص و آز شاه و جستن راه تقریب به‌او مقرراتی برای انحصار تنباکو و توتون و دریافت مالیات از آن کالاها تهیه کرد...» (۱۱۰)

و این است مجموع اظهارنظرهای من درباره اعتمادالسلطنه. و من مجموع آنچه که دربارهٔ اعتمادالسلطنه نوشته بودم یکبار دیگر سنجیدم و مقایسه کردم با اظهارنظرهائی که دربارهٔ دیگرانی چون سپهسالار و ملکم و امین‌الدوله کرده‌ام - که اینان هم اطرفیان پادشاه مستبدی چون ناصرالدین شاه بوده‌اند و من در کتاب صدسال پیش از این به‌طور کلی خواسته‌ام تصویر مبارزه‌ئی را که بین دو گروه از درباریان و دست‌اندرکاران حکومت ناصری در جریان بوده، یعنی مبارزهٔ بین طرفداران حفظ وضع قدیم و تداوم اجرای قواعد قدیم باقی‌مانده از دوره‌ صفوی از یک طرف و طرفداران اخذ تمدن اروپائی از طرف دیگر - بیاورم و چهره‌های اصلی این مبارزه را تصویر کرده‌ام. که این چهره‌ها اکنون در آئینه تاریخ در نظر پژوهش‌گر تاریخ هر یک به‌گونه‌ئی دیده می‌شود و از این که معرفی‌ کنندهٔ کتاب قضاوتی متفاوت با قضاوت من از این یا آن چهرهٔ‌ تاریخی داشته باشد مسئله‌ئی بسیار طبیعی است. آنچه مرا وادار به‌نوشتن این مختصر کرد این بود که چرا از میان همهٔ کسانی که من در کتاب خود از آن‌ها نام برده و درباره آن‌ها قضاوتی داشته‌ام معرفی کننده کتاب روی نام اعتمادالسلطنه انگشت گذاشته و چرا برای توجیه نادرست بودن داوری‌های من درباره این شخص بر این مطلب که او پسر میرزاعلی خان حاجب‌الدوله است و حاجب‌الدوله قاتل یکی از بزرگ‌ترین دولتمردان اصلاح‌طلب تاریخ ایران یعنی امیرکبیر می‌باشد تکیه شده است؟ و هر چند این درست آن چیزی است که من در متن کتاب آورده‌ام و دقیقاً برای این آورده‌ام که معلوم دارم که قضاوت دربارهٔ اعتمادالسلطنه با توجه به‌این که او فرزند میرزاعلی خان قاتل امیرکبیر است صورت گرفته، ولی در رد داوری‌های من این مسئله چه نقشی می‌تواند داشته باشد و تکیه کردن روی این مسئله از چه جهت است؟

در جواب این چراها بلافاصله مطلبی که در ذهن من همواره خلجان دارد بزرگ و بزرگ‌تر شد و یک‌ بار دیگر چون بهمنی بر روح من فرود آمد که این میراث خوارگی در سیاست، در هنر، در نویسندگی، در حکومت، و در هزاران هزار مظاهر اجتماعی دیگر جامعهٔ ما تا به‌کجا نفوذ دارد که نه تنها در جهت مثبت بلکه در جهت منفی هم مؤثر است که آقا پسری چون پدرش در سیاست گل کرده و از رقیبان سبق برده در محافل و مجالس بالا بالا می‌نشیند و در جامعه به‌سخنانش استناد می‌شود؛ برادری از این که برادر بزرگترش نویسنده بوده باد به‌غبغب می‌اندازد و خود را نویسنده‌ئی سترگ می‌انگارد؛ و مردم فرزند یک شاعر را نه به‌چشم فرزند برومند و خوش قد و بالای آن شاعر بلکه به‌عنوان این که این آقازاده هم شعر می‌گوید و خوب شعر می‌گوید توجه می‌کنند؛ خواهرزادهٔ فلان سیاستمدار و نوه و نتیجهٔ بهمان مرد بزرگ حامل پرچم‌های افتخار و مدال‌ها و نشان‌های دائی‌جان و بابابزرگ می‌شوند و این مردم ساده و صمیمی ما همهٔ این‌ها را تحمل می‌کنند و نه‌تنها تحمل می‌کنند بلکه با رفتار خود، با احترامات فائقه‌ئی که معمول می‌دارند، این میراث خواران را بزرگ می‌کنند که همسر و ننهٔ شاه و نخست‌وزیر سابق، خودشان یک پا فیس و افادهٔ سلطنت و صدارت داشتند و در فنون مربوط و نامربوط به‌این مشاغل متخصص محسوب می‌شدند - که مادرزن شاه از همه چیز چنان سخن می‌گفت که گوئی علامهٔ دهر است و با دانشی مادرزاد پا به‌جهان نهاده است. و نه تنها دیروز چنین بود، که امروز هم از دیروز دست کمی ندارد که دامادها به‌خاطر توفیق پدرزن‌های خود ناگهان صاحب کشف و کرامات و دانش تخصص شده‌اند و برادرزن‌ها به‌خاطر پیشرفت شوهر همشیره‌ها صاحب جاه و مقام گردیده‌اند و پسرخاله‌ها و دخترخاله‌ها و دائی‌جان‌ها و دائی‌زاده‌ها و... از این قبیل بسیار، و همه متخصص با تخصص که هرگز خود را محتاج مشورت هیچ ذی فنی نمی‌دانند و مردم نیز کمافی‌السابق احترامات فائقه را معمول می‌دارند و این سنت مرضیه در عمق روح ما جان دارد که ما به‌عنوان قدیم‌ترین ملتی که سلطنت و موروثی بودن سلطنت در میان ما تداوم داشته از این افت بزرگ رنج می‌بریم.

اما این میراث خوارگی بیش‌تر در جهت بهره‌برداری از مزایا بوده است و نه تحمل تعاقب که اگر چنین حالتی پیش آید میراث خواران فوری تبری جسته می‌گویند که در کجای دنیا گناه پدر را به‌پای فرزند نویسند؟ در کدام مذهب پدرِ خوب چوب بدکاری‌های فرزند بد را می‌خورد؟ و شاید در این مورد فقط بتوان مردگان را استثناء کرد و از جهت منفی آن‌ها را مشمول قاعدهٔ میراث خوارگیِ معمول دانست و این که معرفی‌کننده محترم کتاب من تأکید نموده است که اعتمادالسلطنه فرزند میرزاعلی خان حاجب‌الدوله قاتل امیرکبیر است از همین مقوله و جای ایرادی نیست.

این چند کلمه را به‌خاطر انگشت گذاشتن بر یک درد اجتماعی نوشتم که اگر چاپ شود تنبّهی است برای خیلی از ما که ناخودآگاه مسحور این روحیهٔ میراث خواری هستیم. و شاید مدخلی باشد بر این بحث و شکافتن همهٔ جهات و جنبه‌های این آفت اجتماعی که ما باید به‌طرفی برویم که فضائل شخص ملاک رجحان او باشد نه کشف و کرامات پدران و شوهران و... موجب تقدم. و حالا که بساط سلطنت برچیده شد داستان موروثی بودن مقام و بدنبال موروثی بودن مقام موروثی بودن فضائل و دانش‌ها نیز باید پایان پذیرد.

از معرفی کننده کتاب عذر می‌خواهم و پیشانی او را به‌علامت خضوع می‌بوسم که نوشتهٔ او را بهانه‌ئی کردم برای طرح مطلبی که می‌بایست مطرح و زشتی آن ارائه شود. و چه عبرت‌آموز باید باشد برای ما، که حتی در میان صوفیّه هم با همهٔ ادعای وارستگی این سنت پذیرفته و معمول بوده است که پسران وارث دانش و تقوی و فضائل پدران شوند و بجای آنان بر مسند ارشاد بنشینند، که گوئی دانش و تقوی و فضیلت مال و منال این جهانی است.

محمدتقی دامغانی

۵۸/۸/۵