صندوق پستی ۱۱۳۲-۱۵ شمارهٔ ۳۲

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۲ صفحه ۱۴۴

 • آقای م. انصاری (رفسنجان)


۱) خود را لایق این همه محبت نمی‌دانیم، اما صمیمانه می‌کوشیم شایستگی آن را پیدا کنیم.

۲) متأسفیم که نمی‌توانیم پیام شما را به‌آن‌ها که با نشر چنان رنگین نامه‌هائی «تجارت می‌کنند» برسانیم. لابد به‌عقیدهٔ آن‌هائی که دم از ارشاد خلق به‌راه راست می‌زنند لزوم انتشار چنان «مطبوعاتی» برای مردم و به‌خصوص جوانان لازم‌تر شمرده‌ می‌شود که امتیاز و «جواز انتشار»شان تصدیق می‌شود ولی پس از حدود شش ماه هنوز خبری از امتیاز کتاب جمعه میان نیست!

۳) مسأله‌ی «پا به‌ترمز» حرکت کردن یا از «گرفتار شدن به‌سرنوشت آهنگر ترسیدن» درمیان نیست. در «آخرین صفحهٔ تقویم» مسائل با دیدی جدی بررسی می‌شود. همین. مجادله با حسن و حسین -دست‌کم در روال این مجله- نه کاری منطقی است، نه لزومی دارد. نظر شما را به‌گفت‌وگوی سردبیر مجله با دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات جلب می‌کنیم.

۴) دوست عزیز، داستان خوب را داستان‌نویسان می‌نویسند. ما که نمی‌توانیم به‌آن‌ها «سفارش بدهیم». یقین داشته‌باشید هر اثر چشمگیری که به‌دفتر مجله برسید بی‌درنگ به‌چاپ می‌رسد.

۵) این مسأله در مورد مسائل تاریخی هم صادق است. به قول شما «خوب است در زمینهٔ حرکت‌ها و جنبش‌های صد ساله‌ی اخیر کشورمان هم مقالاتی منتشر کنیم» -البته. اما مرقوم فرموده‌اید که «در این مورد کم‌ لطفی کرده‌اید.»- خیر؛ تحقیق در این زمینه‌ها وقتِ جست‌و‌جو و گردآوری منابع و اسناد می‌خواهد. یعنی کاری که دست کم در این پنجاه سالهٔ اخیر غیرممکن بوده است. و این، کار مورخان و تاریخ‌نویسان است نه کار ما. باید به‌آنان فرصت داد.

۶) چاپ «عکس‌های گویا که اثرش بیش از مقاله است» در مجله آغاز شده امیدواریم مورد پسندتان قرار گیرد.

۷) همکاری که متعهد صفحات «اسناد تاریخی» بود از سفر دور و درازی به‌خارج برگشته است و چنان که ملاحظه می‌فرمائید این بخش از مجله را مجدداً رو به‌راه کرده‌ایم.

۸)‌شطرنج، بلی،‌ ادامه خواهد یافت. همچنان که خود نوشته‌اید، این «حق گروهی است که خواهان آنند».

۹) در پاسخ این سئوال‌تان که «تا کی می‌شود از احساسات مردم سواری مفت گرفت» در یک کلام باید عرض کنیم تا هر وقت که مردم با احساسات غیرمعقول برای سواری مفت دادن آمادگی نشان بدهند سواری ادامه دارد. سوار، نه خسته می‌شود نه شرم می‌کند. آن که باید به‌حال خود بیندیشد سواری دهندهٔ نگون‌بخت است. و تا هنگامی که این «سواری ‌دهنده» کاهش را از توبرهٔ «احساسات» بخورد زین بر گرده خود احساس خواهد کرد. باید سرعقل آمد، متاسفانه احساسات کوچک‌ترین جائی برای تعقل باقی نمی‌گذارد. یاد آن باربر راه‌آهن به‌خیر که سال‌ها پیش، هنگامی که جلو ایستگاه تهران به‌عده‌ئی برخوردیم که به‌مناسبتی برای آن دزد سرگردنه زوزهٔ «جاوید شاه» می‌کشیدند زیرچشمی نگاهی به‌من کرد،‌ چمدان مرا از این دست به‌آن دست داد، آهی کشید و فیلسوفانه زیر لب گفت:‌‌ «خدایا، خداوندا، عقل که به‌ما التفات نکردی، محبتی بفرما این احساسات را هم از ما بگیر!»

۱۰) فرموده‌اید با کم کردن صفحات مجله مخالفید «چرا که هفته‌ئی ۱۰۰ تا ۱۵۰ ریال خرج کردن برای فرهنگ و آگاهی، در مقایسه با روزی اقلاً ۸۰ ریال سیگار وینستون و ۵۰ تومان اصلاح موی سر و کرایهٔ ۲۰ تا ۵۰ تومانی تاکسی‌های تهران جای حرف ندارد.»

دوست عزیر، اگر خودتان بی‌درنگ برای رفع اشتباه ما متذکر نشده بودید که با داشتن فوق دیپلم در رشتهٔ راه و ساختمان و هشت سال سابقهٔ کار فقط حقوقی معادل ۱۸۰۰ تومان دریافت می‌کنید که ماشاءالله در ناز و نعمت غوطه می‌خورید. معذلک باید عرض کنیم همهٔ جامعه را در این چنین محاسبه‌ئی شرکت نباید داد. در این معادله، شما آن عده از جوانان جوادیه را در نظر بگیرید که برای خواندن کتاب جمعه «هر ده نفرشان یک گروه تشکیل داده‌اند» (نامهٔ آن‌ها در بایگانی مجله محفوظ است)؛ آن دانشجوی بی‌بضاعت را در نظر بگیرید که هفته‌ئی یک شب «از شام خود صرف نظر می‌کند» (نامه موجود است) و غیره و غیره ... آن سوزنبان راه‌آهن را در نظر بگیرید که با آه و اسف به‌ما می‌نویسد هر از چندی موفق می‌شود با پس‌انداز ناچیزش یک شمارهٔ مجله را به‌دست بیاورد و هنگامی که همکاران ما مجله را به‌رایگان خدمت این زحمتکش شریف تقدیم می‌کنند در کمال بلندنظری از قبول آن خودداری می‌کند. آن جوان دبیرستانی را در نظر بگیرید که سی و پنج تومان از فلان روستای دورافتاده برای ما می‌فرستد و می‌نویسد «وجدان خودم را ضمانت می‌دهم که دانش‌آموزم اما چنان جَوی از اختناق بر مدرسهٔ ما حاکم است که نمی‌توانم از مدیر مدرسه تصدیق تحصیلی بگیرم» و مجله را به‌نشانی عمویش در روستای مجاور