شعری از محمد مختاری
پیشانی از هجوم وقاحت کبود میشود
وقتی که بر مزار شهیدان عبور میکنند
وقتی که سینهٔ هوا را میشکافند
و باد جامههاشان
- بر شعار دیوارها
- میدمد.
- بر شعار دیوارها
اینان که جامههای عزا را بهعاریت
- پوشیدهاند
از قعر چشم خلق
میراث روشنای شهیدان را
- بیرون میکشند
گـُل در نهیب تند گلوله شکفت
و اکنون کنار سنبلهها
اندامهای کاکتوسی
سر بر کشیدهاند.
کلپاسههای فربه از سوراخهای بیم
در هرم انقلاب خلایق
بیرون خزیدهاند
وز شانههای مردم بالا میآیند.
و موج میزنند
در آفتاب پیروزی.
خورشید در تلآلؤ اندامهای حمق
- سرافکنده میرود.
بازارها که پارچههای بلند را
حرّاج کردهاند
فوج بلند جامگان را
در چشم آفتاب میگردانند
و روز
بر انحنای تند شرارت افول میکند.
بر چشمها سیاه میکشند.
بر قلبها سیاه میکشند.
بر شانهها قساوت را میگردانند.
و سفرهها را
بر گردهٔ خلایق
- پهن میکنند
خونابهٔ فشردﻩٔ گنجشکها را در هاون
سر میکشند
تا باهشان بیفزاید.
و سنگهای گورستان را آذین میبندند
و نامهای شهیدان را بر تریج قبا
- میدوزند.
- محمد مختاری