شراب

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۷

زمین

آن‌گه که مرگ، رویای پیرانه‌ی مرا

- این میل و درد استخوان‌هایم را - به هراس می‌نشاند،

او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیر این سقف‌های شوم،

بال آرام‌بخشش را در من گسترانیده است.


ای تالار آبنوسی پرشکوه که سبزه‌ها و گل‌های درخشانت

در مرگشان پیچ و تاب می‌خورند تا شهریاری را گمراه سازند!

شما در برابر جشمان این خلوت‌نشینی که شیفته‌ی ایمان خوش است

غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشته‌اید.


آری من می‌دانم که در دوردست این شب،

زمین، با درخشش عظیمی معمای شگفت اندیشه‌ها را

در طول قرن‌هایی که هرگز تیره‌اش نمی‌دارند،

بر می‌افروزد.


این پهنه‌ی بی‌مانندی که گسترش می‌گیرد و انکار می‌شود.

در ملال اخگرهای کوچک دیگر در می‌غلطد

تا آشکار کند که نبوغ از سیاره‌ی زمین برافروخته است.


ترجمه‌ی یدالله رویائی


شراب

بیار آن می، که پنداری روان یاقوت ناب ‌استی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتاب استی

به پاکی، گوئی اندر جام، مانند گلاب استی

به خوبی، گوئی اندر دیده‌ی بی‌خواب، خواب استی

سحاب استی قدح گوئی‌و، می قطره سحاب استی

طرب، گوئی که اندر دل، دعای مستجاب استی

اگر می نیستی یکسر، همه دل‌ها خراب استی

و گر در کالبد جان‌را بدیل استی، شراب استی

اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقاب استی،

از آن با ناکسان هرگز نخوردندی، صواب استی


رودکی