سه شعر از عظیم خلیلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +ﻩٔ , -ۀ +ﻩٔ , -هٴ +هٔ ))
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۲: سطر ۲:
 
[[Image:12-020.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰]]
 
[[Image:12-020.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰]]
 
[[Image:12-021.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱]]
 
[[Image:12-021.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱]]
 
+
== بندیان ==
{{بازنگری}}
 
 
 
سه شعر از عظیم خلیلی
 
 
 
'''بندپایان'''
 
  
 
این بندیان
 
این بندیان
سطر ۱۴: سطر ۹:
  
 
به‌هنگام کوچ آفتاب
 
به‌هنگام کوچ آفتاب
 
+
::::بر بام عمر
بر بام عمر
+
:::::::می‌خوانند
 
 
::می‌خوانند
 
  
 
آزمون‌شان
 
آزمون‌شان
سطر ۲۳: سطر ۱۶:
 
پرواز و آواز بود
 
پرواز و آواز بود
  
در تلاقیِ گرگ و میش.
+
::::در تلاقیِ گرگ و میش.
 +
 
  
 
از خوف هفت دریای نومیدی
 
از خوف هفت دریای نومیدی
سطر ۴۵: سطر ۳۹:
 
همچون نیزه‌هائی از خون
 
همچون نیزه‌هائی از خون
  
بر خاک وطن دمید.
+
:::::بر خاک وطن دمید.
  
 
سپیده روشن شد
 
سپیده روشن شد
سطر ۵۱: سطر ۴۵:
 
از خونِ بندیان،
 
از خونِ بندیان،
  
نوازندگانِ گهواره‌های تاریخ
+
نوزادگانِ گهواره‌های تاریخ
  
 
از خواب فردا برخاستند
 
از خواب فردا برخاستند
  
و برشانﻩٔ شهامت ما
+
و برشانه‌ی شهامت ما
 +
::::هر یک
 +
::::::ستاره‌ئی شدند.
 +
 
 +
 
 +
::::::::::::اسفند ۵۷
  
هر یک
 
  
ستاره‌ئی شدند.
 
  
اسفند 57
+
== زبانی دیگر در عشق ==
  
'''زبانی دیگر در عشق'''
 
  
 
بارها
 
بارها
سطر ۷۵: سطر ۷۱:
 
ای عشق!
 
ای عشق!
  
من تو را
+
من ترا
  
 
تنها در تلاقی دو قلب تجربه نکرده‌ام،
 
تنها در تلاقی دو قلب تجربه نکرده‌ام،
سطر ۸۳: سطر ۷۹:
 
در آزمون سال‌ها دوری
 
در آزمون سال‌ها دوری
  
از این پاره خاک.
+
:::::از این پاره خاک.
  
 
اما
 
اما
سطر ۱۰۱: سطر ۹۷:
 
این برگزیدگان خدا کیانند؟!
 
این برگزیدگان خدا کیانند؟!
  
پس
+
پس من
 
 
من
 
  
 
لاجرم
 
لاجرم
سطر ۱۱۵: سطر ۱۰۹:
 
در تلاقیِ دو قلب
 
در تلاقیِ دو قلب
  
دو نگاه
+
::::دو نگاه
 +
 
 +
::::::تجربه نکرده‌ام
 +
 
 +
که در جدائیِ خاک و خدا.
 +
 
 +
 
 +
::::::::::::تابستان ۵۸
  
تجربه نکرده‌ام
 
  
که در جدائی خاک و خدا.
 
  
تابستان 58
+
== میعادگاه ستارگان ==
  
'''میعادگاه ستارگان'''
 
  
 
آن ستاره
 
آن ستاره
  
که فوارﻩٔ روشنائیش
+
که فوارهٔ روشنائیش
  
 
در پگاهِ شهادت فرو نشست
 
در پگاهِ شهادت فرو نشست
  
 
خاکش اکنون
 
خاکش اکنون
 +
:::میعادگاه قبایل است.
  
میعادگاه قبایل است.
 
  
 
آن ستاره
 
آن ستاره
سطر ۱۵۷: سطر ۱۵۵:
 
در خاک می‌تپد.
 
در خاک می‌تپد.
  
{{چپ‌چین}}
 
  
عظیم خلیلی
+
::::::::::::عظیم خلیلی
 
 
{{پایان چپ‌چین}}
 
  
  
 +
{{لایک}}
  
 +
[[رده:کتاب جمعه ۱۲]]
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:شعر]]
[[رده:کتاب جمعه ۱۲]]
+
[[رده:عظیم خلیلی]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۲۴

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۲ صفحه ۲۱

بندیان

این بندیان

که سرود سپیده را

به‌هنگام کوچ آفتاب

بر بام عمر
می‌خوانند

آزمون‌شان

پرواز و آواز بود

در تلاقیِ گرگ و میش.


از خوف هفت دریای نومیدی

سواران

از خوابِ درازِ افق گذشتند

و سرنوشت ما را

در فردای دیگر

در کمینگاه گرگ نوشتند.

خونِ بندیان

از مَکمنِ سربازان جوشید

و هزاران سر

همچون نیزه‌هائی از خون

بر خاک وطن دمید.

سپیده روشن شد

از خونِ بندیان،

نوزادگانِ گهواره‌های تاریخ

از خواب فردا برخاستند

و برشانه‌ی شهامت ما

هر یک
ستاره‌ئی شدند.


اسفند ۵۷


زبانی دیگر در عشق

بارها

دلم را به‌خاک سپرده بودم

و به‌حضور خویش

در میان آدمیان گریسته بودم.

ای عشق!

من ترا

تنها در تلاقی دو قلب تجربه نکرده‌ام،

که در جدائی خاک و خدا

در آزمون سال‌ها دوری

از این پاره خاک.

اما

اکنون

ای عشق

حتی نمی‌توان گلی را

در گلدانی

به‌جای خالیّت گذاشت.

ما در میان کیانیم؟

این برگزیدگان خدا کیانند؟!

پس من

لاجرم

عشق را

من

تنها

در تلاقیِ دو قلب

دو نگاه
تجربه نکرده‌ام

که در جدائیِ خاک و خدا.


تابستان ۵۸


میعادگاه ستارگان

آن ستاره

که فوارهٔ روشنائیش

در پگاهِ شهادت فرو نشست

خاکش اکنون

میعادگاه قبایل است.


آن ستاره

که درمان خاکش خلاصیش بود

و پشت به‌قانون جنگل کرد

هستیش را انگار

بر کف باد گذاشت.

آن ستاره

که فواره روشنائیش

در فردای فریادی

فرو نشست

ناقوس صدایش اکنون

در خاک می‌تپد.


عظیم خلیلی