سرودهائی که خاموششدنی نیست
مینلوانگ (ویتنام):
بخوان و بگذار بخوانیم
دوباره بخوان تا قلبهامان شعلهور شود
شاید که خون سوزانِمان سرانجام این زنجیرها را ذوب کند
تا در اعماق سیاهترین شبها
آفتاب برای همیشه بدرخشد.
آنها با چوبدستهاشان میآیند
در خاموشی یخ زده
در سلول مقفل
و سخنان تهدید بارشان را نثار ما میکنند:
«آن ماده سگی که جرأت سرود خواندن داشت کیست؟»
خشمی خاموش جان ما را فرا میگیرد.
پاسخ ما سکوتی ارادی است.
پس از تهدید ما و بازجوئیها
ضربات سنگین برمان فرومیبارد.
در سراسر پیکر ما، آنهمه گوشتِ از هم دریده و آن همه درد!
آنگاه تو خواهرم،
مغرور ایستادی
فراتر از گلهٔ آدم کشان
که «مرگ بر وحشت! مرگ بر درندگان!»
دست در دست، شانه به شانه:
دیواری از انسان است که تسلیم نمیشود.
هنوز آنها نرفتهاند
که قاهقاه ما روشنتر از پیش منفجر میشود،
و آوازمان شیرینتر اوج میگیرد.
همگونتر با یکدیگر
وبا ضربی قویتر.
خشم عقیم نگهبانان را شکست میدهد.
آیا قدرتی اینچنین در پیکرهائی از این گونه نحیف
دستکارِ جادوست؟
روز دیگر
مادرانِ سالخورده
و خواهرانِ کوچکی که هنوز سیزده سال ندارند
همراه دیگران مضروب میشوند
تنها به گناه سرود خواندن:
«چه کسی سرود خوانان را رهبری کرد؟»
جواب: سکوتی ارادی است.
در منگنه میان دیوار و زمین سخت
بیهوشی از پا در میآیند
و چون به خود باز میآیند
در گوشهامان لالائیِ شیرینِ خواهر جهاندیدهتر
به آرامی میلغزد.
بر روی لبهای لرزان تو، ناگهان
گل سرخ لبخندی میشکفد
که هیچ غُل و زنجیری نمیتواند زندانیش کند.
- ترجمهٔ الف. نون