دو قطعه شعر از مالارمه

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۹ صفحه ۱۳۷

(۱۸۴۲-۱۸۹۸)

Stephané Mallarmé

رئیس مکتب سمبولیست‌های فرانسه، شیوه‌ی شعر خود را در یک جمله این‌طور تعریف کرده است: «فقط توصیف تأثر و احساسی که شیئی می‌آفریند نه خود شیئی». بنابراین شعر مالارمه قبل از این‌که با واژه‌ها ساخته شود با احساس‌ها ساختمان می‌گیرد. و از خواننده می‌خواهد که در شعر او، با او به تأمل برخیزد. و اگر قدری مشکل و دیرفهم می‌نماید و یا با تأنی به ذهن می‌نشیند برای اینست که ثقل اندیشه‌ای که در آن متراکم گشته است، در میان سمبل و اشاره‌ها سیر یافته است.

شعری که در این‌جا از مالارمه می‌خوانید نمونه‌ی کوچکی از آثار این شاعر است.

در این شعر، شاعر به عظمت این جهان و سکوت فضاهای بی‌انتهای شبانه می‌اندیشد، اندیشه‌ها در او بال می‌گیرند: کائنات با تمام اجرام فلکی در مقابل چشم‌های شاعر جز دروغی بی‌معنا نیست. تنها زمین از این احساس مستثنی است، چرا که در آن انسان‌ها با نبوغ خلاق هنریشان می‌درخشند.



۱

بادزن

مادموازل مالارمه


تا غوطه‌ور شوم

در لذتی بزرگ و نیالوده،

ای خوابگرد دختر اندیشه‌ساز من

دست مرا به دروغی شیرین

در دست خود همیشه نگهدار!


گوئی طراوت سپیده‌دمان

با هر تکان دست می‌آید به سوی تو

و ز روی دست تو، ضربه‌ی زندانی

رم می‌دهد به نرمی افق را


سرگیجه است! این‌که جهان بزرگ را

لرزانده است، چون بوسه‌ای بزرگ

چون بوسه‌ای که بر لب تو،

دیوانه‌ی تولد خویش است

با کس نمی‌شکوفد و اما

مانده‌ست بی‌قرار شکفتن.


آن‌سان که خنده‌ای مدفون

عریان شود به گوشه‌ی باز دهان تو،

بر روی این شکنج هم آهنگ،

تو آن بهشت وحشی را

احساس می‌کنی،


در پنجه‌های خویشتن احساس می‌کنی

چوگان پادشاهی

فرمانروائی سواحل گلرنگ را

که در غروب‌های طلائی، ساکن نشسته‌اند.

وین مشرق دمیده را

و این پرواز سفید بسته را

که در کنار آتش بازوبند رخشانت می‌نهی.



۲

زمین


آن‌گه که مرگ، رویای پیرانه‌ی مرا

- این میل و درد استخوان‌هایم را - به هراس می‌نشاند،

او، اندوهگین از پایان گرفتن در زیر این سقف‌های شوم،

بال آرام‌بخشش را در من گسترانیده است.


ای تالار آبنوسی پرشکوه که سبزه‌ها و گل‌های درخشانت

در مرگشان پیچ و تاب می‌خورند تا شهریاری را گمراه سازند!

شما در برابر جشمان این خلوت‌نشینی که شیفته‌ی ایمان خوش است

غروری هستید که در ظلمات، دروغین گشته‌اید.


آری من می‌دانم که در دوردست این شب،

زمین، با درخشش عظیمی معمای شگفت اندیشه‌ها را

در طول قرن‌هایی که هرگز تیره‌اش نمی‌دارند،

بر می‌افروزد.


این پهنه‌ی بی‌مانندی که گسترش می‌گیرد و انکار می‌شود.

در ملال اخگرهای کوچک دیگر در می‌غلطد

تا آشکار کند که نبوغ از سیاره‌ی زمین برافروخته است.


ترجمه‌ی یدالله رویائی


شراب

بیار آن می، که پنداری روان یاقوت ناب ‌استی

و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتاب استی

به پاکی، گوئی اندر جام، مانند گلاب استی

به خوبی، گوئی اندر دیده‌ی بی‌خواب، خواب استی

سحاب استی قدح گوئی‌و، می قطره سحاب استی

طرب، گوئی که اندر دل، دعای مستجاب استی

اگر می نیستی یکسر، همه دل‌ها خراب استی

و گر در کالبد جان‌را بدیل استی، شراب استی

اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقاب استی،

از آن با ناکسان هرگز نخوردندی، صواب استی


رودکی