در عذر فراخی دهان: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
 
(۱۱ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
[[Image:1-154.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴|کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴]]
 
[[Image:1-154.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴|کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴]]
  
همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را در ده بچه ای بود، فرصت می یافت بازمی گشت و به ده می رسید. چون مجنون به خود آمد دو روز راه برگشته بود و همچنین سرماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای من است، از شتر فروجست و روان شد.
+
:::::::::::::::::::'''(از کمال اسمعیل)'''
  
 +
{{شعر}}
 +
{{ب|دلــدار مرا اگر فراخســت دهان|گل را نه هم از خنده دهانست چنان؟}}
 +
{{ب|چون دستـگه نشـاط ما آن دهنست|گر دستگهـی فراخ باشــد، چه زیان؟}}
 +
{{ب|لعـل لب او که دُرج گوهـر باشد|چون بوسه درو زنی  چه درخور باشد}}
 +
{{ب|گر خرد نیامد لب او عیبی نیست|یاقــوت بــزرگ قیمتی‌تـر باشــد}}
 +
{{ب|بر من دلت از چه روی چون هنگ آمد|صلح تو ز روی راستی جنگ آمد}}
 +
{{ب|گفتـی دهـن فراخ من روزی تسـت|وه‌وه که چگونـه روزیـم تنگ آمد}}
 +
{{پایان شعر}}
  
در عذر فراخی دهان
+
[[رده:کتاب جمعه]]
(از کمال اسمعیل)
+
[[رده:کتاب جمعه ۱]]
 +
[[رده:پرسه در متون]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
  
 
+
{{لایک}}
دلدار مرا اگر فراخست دهان
 
      گل را نه هم از خنده دهانست چنان؟
 
 
 
چون دستگه نشاط ما آن دهنست
 
      گردستگهی فراخ باشد، چه زیان؟
 
 
 
لعل لب او که دُرج گوهر باشد
 
      چون بوسه درو زنی چه درخور باشد
 
 
 
گر خرد نیامد لب او عیبی نیست
 
      یاقوت بزرگ قیمتی تر باشد
 
 
 
بر من دلت از چه روی هنگ آمد
 
      صلح تو ز روی راستی جنگ آمد
 
 
 
گفتی دهن فراخ من روزی تست
 
      وه وه که چگونه روزیم تنگ آمد
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۲:۱۷

کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره اول صفحه ۱۵۴
(از کمال اسمعیل)
دلــدار مرا اگر فراخســت دهان گل را نه هم از خنده دهانست چنان؟
چون دستـگه نشـاط ما آن دهنست گر دستگهـی فراخ باشــد، چه زیان؟
لعـل لب او که دُرج گوهـر باشد چون بوسه درو زنی چه درخور باشد
گر خرد نیامد لب او عیبی نیست یاقــوت بــزرگ قیمتی‌تـر باشــد
بر من دلت از چه روی چون هنگ آمد صلح تو ز روی راستی جنگ آمد
گفتـی دهـن فراخ من روزی تسـت وه‌وه که چگونـه روزیـم تنگ آمد