دربارهٔ آزادی

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۶ صفحه ۲۷


آلبرت آیْنشتَیْن*


چندی است که باز سخن از آزادی نیست، یا اگر هست در خاموشی درون است... این ویژگیِ روزگارانی است بحرانی و ماتم‌خیز که آزادگان را می‌آزماید و در اندیشه‌ئی ژرف و شگرف فرو می‌برد، با این پرسش که: گفتار یا کردار، یا هر دو؟ - ببینیم یکی از بزرگ‌ترین مردان اندیشه و خرد قرن بیستم در این باره چه می‌گوید.


آزادی دانشگاهی

به‌سال ۱۹۳۱ پروفسور گومبِل[۱]، استاد دانشگاه هایدلبرگ آلمان، در نوشته‌های خویش دلاورانه به‌افشای قتل‌ها و جنایات سیاسی نازی‌های آلمان و گروه‌های دست راستی دیگر پرداخت و از این رو مورد حملهٔ شدید و وحشیانه گروه‌های افراطی قرار گرفت، که دانشجویان دست‌راستی دانشگاه نقش مؤثری در آن داشتند. آینشتاین تأثیرات شدید خود را از این رویداد به‌شرح زیر به نگارش در آورده است:


کرسی‌های استادی بسیار است اما معلمان شریف و دانا نادرند. تالارهای سخنرانی بزرگ و زیاد است اما جوانانی که به‌راستی تشنهٔ حقیقت و عدالتند چندان زیاد نیستند. کالاهائی که طبیعت به‌مقادیر فراوان تولید می‌کند بسیار است اما فراورده‌های گزیدهٔ آن چندان نیست.

همهٔ ما این‌ها را می‌دانیم، پس چرا زبان به‌شکایت بگشائیم؟ آیا همیشه چنین نبوده و همیشه نیز چنین نخواهد ماند؟ بدون تردید. و انسان باید هر چه را که طبیعت ارزانی می‌دارد به‌صورتی که می‌بیند پذیرا شود. اما در عی حال چیزی نیز هست که می‌توان آن را روح زمان نامید، نوعی گرایش فکری ویژهٔ نسلی معین، که از فردی به‌فرد دیگر منتقل می‌شود و اثر مشخص خود را بر جامعه می‌گذارد. ما باید، هر کدام، نقش را هر قدر هم که ناچیز باشد در جهت دگرگون کردن این روح زمان ایفا کنیم.

مقایسه کنید روح زمان را در صد سال پیش - که جوانان را در دانشگاه‌های ما جان داد و به‌حرکت در آورد - با آن چه امروز همه جا را فرا گرفته است. آن‌ها به‌بهتر شدن جامعهٔ انسانی ایمان داشتند، به‌‌هر عقیدهٔ راستینی احترام می‌گذاشتند، و مدارائی داشتند که بزرگ‌اندیشان ما به‌خاطر آن زیسته و مبارزه کرده بودند. در آن روزگاران انسان‌ها برای وحدت سیاسی بزرگ‌‌تری می‌کوشیدند که آلمان نام داشت. و دانشجویان و معلمان دانشگاه‌ها بودند که این آرمان‌ها در درون‌شان می‌جوشید.

امروز نیز انگیزشی به‌سوی پیشرفت اجتماعی، به‌سوی مدارا و آزادی اندیشه، به‌سوی وحدت سیاسی بزرگ‌تری که ما امروز اروپا می‌نامیم وجود دارد. اما دانشجویان دانشگاه‌های ما همچون معلمان خویش یک‌سر از تجسم امیدها و آرمان‌های مردم دست کشیده‌اند. هرکس که هشیارانه و بدون تعصب به‌زمان ما بنگرد باید این واقعیت را پذیرا شود.

ما امروز گرد هم آمده‌ایم که نگاهی بر خویشتن بیفکنیم. دلیل ظاهری این گردهم‌آئی قضیهٔ «گومبِل» است. این حواری عدالت، با کوششی پرشور، جرأتی سترگ، و انصاف و بیطرفی کامل دربارهٔ جنایات سیاسیِ جبران‌ناپزیر مطالبی نوشته و با کتاب‌های خویش خدمتی والا به‌اجتماع کرده است. و چنین مردی است آن که امروز دانشجویان و بسیاری از استادان دانشگاه او نهایت کوشش خود را به‌کار بسته‌اند تا از دانشگاه اخراجش کنند.

شور سیاسی را نمی‌توان اجازه داد که با افراطی تا این حد پیش برود. باور من این است که هر کس کتاب‌های آقای «گومبِل» را بدون تعصب بخواند همان احساس و برداشتی را از آ‌ن‌ها خواهد داشت که من داشته‌ام. اگر ما خواستار آنیم که جامعهٔ سیاسی سالمی بسازیم به‌مردانی چون او نیاز داریم.

بگذارید هر کسی براساس آن چه خودش خوانده است قضاوت کند نه براساس آنچه دیگران به‌او می‌گویند.

اگر چنین شود، این قضیهٔ «گومبِل» که آغازی چنان غیراخلاقی داشته هنوز ممکن است سودمند افتد.


فاشیسم و علم

نامه‌ای به آقای روکو[۲]، وزیر دادگستری و آموزش و پرورش زمان موسولینی (۱۹۳۲ - ۱۹۲۵).


آقای عزیزم:

دو تن از ممتازترین و قابل احترام‌ترین مردان دانش ایتالیا زیر فشار وجدان به‌من توسل جسته از من خواسته‌اند طی نامه‌ئی از شما بخواهم که در صورت امکان از فشار بیرحمانه‌ئی که مردان صاحب اندیشهٔ ایتالیا را هدف قرار داده است جلوگیری شود. اشارهٔ من به‌موضوع سوگند وفاداری نسبت به‌نظام فاشیستی است. چکیدهٔ درخواست من این است که لطفاً به‌آقای «موسولینی» توصیه کنید نخبگان خرد ایتالیا را از این اهانت معاف بدارد.

هر قدر هم که باورهای سیاسی ما متفاوت باشد می‌دانم که ما در یک نکتهٔ اساسی با هم تفاهم داریم: ما هر دو کمالات برجستهٔ مردان خرد اروپا را می‌ستائیم و اعتلائی‌ترین ارزش‌های خود را در آن‌ها می‌یابیم. آن کمالات بر پایهٔ آزادی اندیشه و آزادی آموزش استوار بوده است، بر پایهٔ این اصل که میل و تمنای حقیقت بر تمناهای دیگر،‌ تقدم داشته باشد. تنها این مبنا بود که تمدن ما را قادر ساخت از یونان فراخیزد و تولد دوباره‌اش را در دورهٔ «رنسانس» در ایتالیا جشن بگیرد. خون بزرگ مردانِ شهید و پاک‌نهاد بهائی است که برای این پر ارزش‌ترین دارائی ما پرداخت شده است، و هنوز هم به‌خاطر آن ایتالیا مورد علاقه و احترام است.

قصد من آن نیست که با شما، دربارهٔ این که چه تجاوزهائی به‌آزادی انسانی از نظر مصالح دولت ممکن است موجه شناخته شود بحث کنم. اما پیجوئیِ حقیقت علمی، جدا از علایق و منافع زندگی روزمرّه، می‌یابد از سوی هر حکومتی مقدس شناخته شود. و به‌سود همگان خواهد بود اگر خدمتگزاران شریفِ حقیقت به‌حال خود گذاشته شوند. بدون تردید، این، هم به‌سود دولت ایتالیاست و هم‌ به‌سود حیثیت جهانی آن.


آزادی

من می‌دانم که مباحثه دربارهٔ باورها و ارزش‌های اساسی کاری بیهوده است. به‌عنوان مثال، اگر هدف کسی ریشه‌کن کردن نژاد انسانی از روی زمین باشد، این امر را نمی‌توان با مبانی عقلی رد کرد. اما اگر در پاره‌ئی از ارزش‌ها و هدف‌ها تفاهمی وجود داشته باشد،‌ آن‌گاه می‌توان از روی خرد استدلال کرد که چه گونه می‌توان به‌این هدف‌ها نایل آمد. پس بگذارید هدف‌های دوگانه‌ئی را مشخص کنیم که ممکن است مورد تفاهم تقریباً همهٔ کسانی باشد که این سطور را می‌خوانند:

۱. کالاهای سودمندی را که باید در خدمت حفظ تندرستی و زندگی همهٔ انسان‌ها باشد باید با کم‌ترین کار و زحمت ممکن تولید کرد.

۲. برآوردن نیازهای جسمانی، به‌راستی نخستین شرطِ ضروریِ زنده ماندن و هستی دلخواه است اما فی‌نفسه کافی نیست. انسان‌ها، برای آن که رضامندی پیدا کنند، از آن گذشته باید تا جائی که با ویژگی‌ها و توانائی‌ها شخصی‌شان متناسب باشد امکان پرورش نیروهای فکری و هنری خود را نیز داشته باشند.

لازمهٔ هدف نخست ترویج همهٔ دانشی است که به‌قوانین طبیعت و قوانین فرایند‌های اجتماعی مربوط می‌شود، یعنی ترویج و اعتلای هر کوشش علمی. زیرا که کوشش علمی یک کُلّ طبیعی است،‌ و اجزاء آن متقابلاً به‌طریقی یک‌دیگر را کمک و پشتیبانی می‌کنند که به‌یقین برای کسی قابل پیش‌بینی نیست. به‌هر تقدیر،‌ لازمهٔ پیشرفت علم امکان ارتباط بدون محدودیتِ همهٔ نتایج و قضاوت‌هاست - یعنی آزادی بیان و آموزش در همهٔ قلمروهای کوشش فکری. درک من از آزادی وجود چنان شرایط اجتماعی‌ئی است که بیان عقاید و اظهارنظر قطعی دربارهٔ موضوعات کلی و جزئی دانش خطرات یا زیان‌های جدی برای کسی که آن‌ها را ابراز می‌کند به‌وجود نیاورد. این آزادی ارتباطات، برای رشد و گسترش دانش علمی ضروری است، پنداره‌ئی که دارای اهمیتی به‌درد خور است و در درجهٔ اول باید از راه قانون تضمین شود. اما قوانین به‌تنهائی نمی‌توانند آزادی بیان را تأمین کنند؛ و برای آن که هر انسانی بتواند نظریات خود را بدون مجازات شدن ارائه کند باید روح مدارا در همهٔ مردم وجود داشته باشد. چنین آرمانی از آزادی برونی هرگز قابل حصول نیست اما اگر بنا باشد اندیشهٔ علمی و به‌طور کلی تفکر فلسفی و خلاق تا جائی که امکان دارد پیشرفت کند می‌باید بدون وقفه مورد جست‌وجو قرار گیرد.

هرگاه بنا باشد هدف دوم - یعنی امکان پرورش معنوی همهٔ افراد - تأمین شود، نوعی دیگر از آزادی برونی لازم خواهد آمد. انسان برای انجام دادن ضروریات زندگی نباید تا آن حد کار کند که دیگر وقت و قدرتی برای فعالیت‌های شخصی خود نداشته باشد. بدون این نوع دوم آزادی برونی، آزادی بیان برای انسان سودی ندارد. هر گاه مسألهٔ تقسیم کار به‌طرزی منطقی حل می‌شد پیشرفت‌های تکنولوژی می‌توانست چنین آزادی‌ئی را به‌وجود آورد.

رشد و توسعهٔ علم و فعالیت‌های خلاق معنوی، به‌طور کلی نوع دیگری از آزادی را ایجاب می‌کند که آن را می‌توان آزادی درونی نامید. به‌طور کلی این آزادی معنوی شکل نمی‌پذیرد مگر از طریق استقلال اندیشه از دوایر تنگ تعصبات اجتماعی و استبدادی و عادت و ابتذال غیرفلسفی. این آزادی درونی موهبت اتفاقی طبیعت و هدفی ارجمند برای فرد است. با وجود این اجتماع هم می‌تواند - دست کم با عدم مداخله در پرورش و گسترش آن - نقشی مؤثر در اعتلای آن داشته باشد. بدین سان مدارس ممکن است از راه نفوذ قدرت‌طلبانه و اِعمال تحمیل‌های معنویِ بسیار بر جوانان، در امر رشد و توسعهٔ آزادی درونی مداخله کنند؛ از سوی دیگر مدارس ممکن است از راه تشویق اندیشهٔ مستقل موافق چنین آزادی باشند. اما تنها هنگامی امکان پرورش و تکامل معنوی و در نتیجه بهبود زندگی درونی و برونی انسان وجود خواهد داشت که آزادی درونی و برونی پیوسته و آگاهانه دنبال شود.


روش‌های نوین تفتیش عقاید

نامه‌ئی به‌ویلیام فروئن گلاس[۳]، معلمی از بروکلین (نیویورک)، که در سال ۱۹۵۳ حاضر نشد در برابر یکی از کمیته‌های کنگرهٔ آمریکا سوگند یاد کند و شهادت دهد.

«آقای فروئن گلاس» عزیز:

از این که با من ایجاد ارتباط کردید متشکرم. از «راه دور» اشارهٔ من به‌مبانی نظری فیزیک است.

مسأله‌ئی که روشنفکران این کشور با آن روبه‌رو هستند بسیار مهم است. سیاست‌بازان مرتجع در حالی که نفوذ خطری از خارج را جلو چشمان مردم نگهداشته‌اند - توانسته‌اند نسبت به‌هر گونه کوشش و فعالیت روشنفکرانه ایجاد بدگمانی کنند. و چون تا این زمان در کار خود موفق بوده‌اند اکنون قدم پیش‌ نهاده‌اند که جلو آزادی آموزش را بگیرند و تمام کسانی را که تسلیم نمی‌شوند از شغل خود محروم کنند، یعنی آنان را به‌گرسنگی بکشانند.

در برابر چنین بلائی اقلیت روشنفکران چه باید بکنند؟ صادقانه بگویم، تنها راهی که به‌نظر من می‌رسد راه انقلابیِ عدم همکاری است به‌مفهمومی که «گاندی» از آن ارائه کرده است. هر روشنفکری که به‌هر یک از این کمیته‌ها فراخوانده می‌شود باید از شهادت دادن خودداری کند؛ یعنی باید آماده باشد که به‌زندان افتد و از نظر اقتصادی نابود شود. به‌طور خلاصه، رفاه شخصی خود را فدای رفاه فرهنگی کشورش کند.

باری، این خودداری از شهادت دادن نباید مبتنی بر طفره رفتن قانونی به‌استناد متمم مادهٔ پنجم قانون اساسی باشد که مبادا شخص خود را مورد اتهام قرار دهد، بل باید بر این اساس از شهادت دادن خودداری شود که شرم‌آور است شهروندی بی‌گناه را این چنین گرفتار تفتیش عقیده کنند،‌ و نیز این که تفتیش عقیده اصولاً مغایر با روح قانون اساسی است.

اگر تعداد کسانی که آمادهٔ برداشتن این گام مهم و خطیرند زیاد باشد بدون شک با موفقیت روبه‌رو خواهند شد. و گرنه، روشنفکرانِ این کشور استحقاق چیزی بهتر از این بردگی که برای‌شان در نظر گرفته شده نخواهند داشت.

پ.ن. - نیازی نیست که این نامه «محرمانه» تلقی شود.


حقوق بشر

خانم‌ها، آقایان -

امروز شما گردهم آمده‌اید تا توجه خود را به‌‌مسألهٔ حقوق بشر معطوف بدارید، و تصمیم گرفته‌اید به‌همین مناسبت جایزه‌ئی به‌من اعطا کنید. هنگامی که من از این موضوع آگاه شدم تصمیم شما تاحدی ملولم کرد؛ زیرا یک جامعه باید در چه شرایط اسف‌باری بوده باشد که نتوان برای این امر نامزدی مناسب‌تر پیدا کرد و چنین افتخاری را بدو داد!

من در سراسر عمر طولانی خود توانائی‌های ذهنیم را مصروف آن کرده‌ام که به‌ساختار واقعیت فیزیکی بصیرت بیشتری پیدا کنم. اما هرگز کوشش منظمی به‌عمل نیاورده‌ام که سرنوشت انسان‌ها را بهبود بخشم، برضد بی‌عدالتی و زور و فشار بجنگم و اشکال سنّتی روابط انسان‌ها را پذیرفتنی‌تر کنم. تنها کاری که کرده‌ام این بود که دیر به‌دیر دربارهٔ مسائل مورد توجه عموم مردم اظهار نظری کرده‌ام، آن‌ هم در مواقعی که آن مسائل چندان بد و اسف‌بار می‌نموده که اگر سکوت اختیار می‌کردم دچار احساس گناه و متهم به‌همداستانی با شرایط می‌شدم.

حقوق بشری در ستاره‌ها تدوین نشده است. در جریان تاریخ، افراد روشن و هوشمند آرمان‌های مربوط به‌رفتار انسان‌ها با یکدیگر و اصول ساختاری دلخواه از اجتماع را دریافته و به‌دیگران آموخته‌اند. این آرمان‌ها و اعتقاد‌ها که ناشی از تجربهٔ تاریخی و علاقه به‌زیبائی و هماهنگی است در تئوری بسیار آسان مورد پذیرش انسان‌ها قرار گرفته امّا در تمام زمان‌ها، همان آدم‌ها آن‌ها را زیر فشار غرایز حیوانی خویش لگدمال کرده‌اند. بنابراین بخش بزرگی از تاریخ آکنده از مبارزه برای دستیابی به‌همین حقوق بشر است. مبارزه‌ئی جاودانی که پیروزی نهائی در آن هرگز امکان‌پذیر نیست، امّا خسته‌ شدن و دست کشیدن از آن مفهموش نابودی قطعی جامعه‌ خواهد بود.

امروز، هنگامی که دربارهٔ حقوق بشر سخن می‌گوئیم در درجهٔ اول منظورمان خواست‌های زیر است: حمایت از فرد در برابر تجاوزهای دلخواه افراد دیگر یا دستگاه حکومت؛ حق کارکردن و داشتن درآمدی متناسب از کار خویش؛ آزادی گفت‌وشنود و آموزش؛ و مشارکت متناسب فرد در تشکیل دستگاه حکومت خویش. «این» حقوق بشری، امروزه به‌عنوان تئوری شناخته شده‌اند، هر چند که بااستفاده از تدابیر و نیرنگ‌های حقوقی و تشریفاتی، حتی بسی بیش از یک نسل پیش مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. به‌هر تقدیر، یک حق دیگر بشری نیز هست که از آن بسیار کم یاد می‌شود، اما چنین می‌نماید که مقدر شده است اهمیت فراوان پیدا کند؛ و آن حق، یا وظیفهٔ خودداری فرد از همکاری در فعالیت‌هائی است که به‌نظر وی نادرست یا زیان‌بار می‌آید. در این زمینه باید به‌خودداری از خدمت در ارتش اولویت داده شود. من با مواردی آشنائی دارم که افرادی با قدرت اخلاقی و یک پارچگی غیرعادی، درست به‌همان دلیل، با سازمان‌های دولت تعارض پیدا کرده‌اند. محاکمات جنایتکاران جنگی آلمان در «نورمبرگ» به‌طور ضمنی مبتنی بر شناخت این اصل بود که اقدامات جنایت‌آمیز را اگر هم به‌دستور دولت انجام گرفته باشد نمی‌توان از مجازات معاف داشت؛ چرا که وجدان، جانشین قدرت قانونی دولت می‌شود.

مبارزهٔ خود ما در این روزها در درجهٔ اول برای آزادی گفت‌وشنود و اعتقادات سیاسی و نیز آزادی پژوهش و آموزش است. ترس از کمونیسم اعمالی را سبب شده است که در بشریت متمدن برای دیگران قابل درک نیست. و نتیجتاً کشور ما را در معرض ریشخند و استهزا قرار داده. تا کی مدارا کنیم و بگذاریم سیاست‌بازانِ تشنهٔ قدرت از این راه امتیازات سیاسی به‌دست آورند؟ گاه‌ به‌نظر می‌آید مردم حساسیت‌شان را تا آن حد از دست داده‌اند که ضرب‌المثلِ فرانسویِ «ریشخند می‌کُشد» یکسره بی‌معنی شده است.


ترجمهٔ رامین شهروند


پاورقی‌ها

*^  Albert Einstein، ریاضیدان و فیزیکدان معروف آلمانی (۱۹۵۵-۱۸۷۹).
  1. ^  E. J. Gumbel
  2. ^  Rocco
  3. ^  William Frauenglass