تاریخ و پراتیک اجتماعی: در پهنهی مبارزات خلقها
ژان شنو
ترجمهٔ خسرو شاکری
[گذشته مردود یا گذشتهٔ راه نجات / مردم کِبِک کانادا، بومیان استرالیا و اوکسیتانها / جنبشهای ملی و مبارزات اجتماعی لنگر در گذشته دارند: بورژوازی و مردم/ تلههای گذشتهٔ اسطورهئی: دقت علمی و گذشت ناپذیری سیاسی / «سال ۰۱» چون قطع و توقفی در زمان.]
در مبارزهٔ با نظام موجود، این گرایش طبیعی در ما هست که گذشته و ستم نامهٔ آن را دور بریزیم. «از گذشته لوح پاکی بسازید!» در انقلاب فرانسه، مجسمهها را میشکستند، زرادخانهها را نابود میکردند، شجرهنامچهها و اسناد مالکیت فئودالی را بهآتش میکشیدند. شعار انقلاب فرهنگی چین روبیدن «چهار کهنه» بود، یعنی اندیشههای کهنه، رسوم کهنه، فرهنگ کهنه، و عادات کهنه.
امّا ردّ و نفی گذشته مانع از توسل بهگذشته نیست. مردم برای آن که با روایت رسمی گذشته - یعنی گذشتهئی که آن را بنابر منافع «ساخت قدرت» مثله و تحریف و سانسور کردهاند – از در مخالفت درآیند روایت دیگری از آن بهدست میدهند که با آمالشان همسازتر باشد و غنای راستین تاریخ آنان را منعکس کند.
این گرایش در جنبشهای آزادیبخش اروپای مرکزی در سدهٔ نوزدهم بسیار آشکار بود. ملیّون هونگری، بوهمیا، صربی، رومانی متون قدیمی را منتشر میکردند، دربارهٔ تاریخ ملیشان کتاب مینوشتند، و افسانههای پریان و آثار هنری قرون وسطی را گردآوری میکردند؛ یعنی، هر آن چیزی که ارزش گذشتهٔ آنان را برجستگی میبخشید و بهمبارزهٔ آنان علیه سلطهٔ ترکهای عثمانی و امپراتوری اتریش یاری میکرد.
امروزه عزمِ آزاد ساختن گذشته، استفاده از آن برای اظهار هویت ملّی، در همهٔ جنبشهای رهائی بخش کشورهای جهان سوم بهیک اندازه نیرومند است. حتی نام برخی از حکومتهای جدید چون غنا، مالی و غیره، سنتهای قرون وسطائی آفریقا را که کلاً در دورهٔ استعمار فراموش شده بود، یعنی زمانی که این کشورها را «ساحل طلا» و «سودان فرانسه» مینامیدند، از نو زنده میسازد. توپاماروهای (Tupamaro) انقلابی اوروگوئه نام آخرین فرمانروای اینکا (یعنی، توپاآمارو Tupa - Amaru) را که در قرن شانزدهم میلادی در مقابل (سربازان) اسپانیائیها مقاومت کرد، برگزیدند و آن را عمومیت بخشیدند. بدین سان مبارزات امروزی لنگرگاهی در گذشته دارد. برخورد انقلابیون ویتنامی و فلسطینی نیز همین گونه است. واحدهای نظامی و ارتشهای مهاجم نام دلاوران شهیر و نبردهای گدشته ملّی را برخود دارند از آن جملهاند ترانگ هونگ دآئو (Tran Hung Dao) که در قرن سیزدهم مغولان را شکست داد، یا یارموک، فتح بزرگ اعراب بر بیزانس در قرن هفتم.[۱]
بازتابی و فتح مجددِ گذشته، غالباً شکل واژگونی ارزشها و نمادها را بهخود میگیرد، و میتواند مایهٔ شماتت هم باشد. هنگامی که رزمندگان سرخپوست جزیره آلکاتراز (Alcatrz) را (که سابقاً زندان خلیج سانفرانسیسکو بود) در سال ۱۹۷۰ اشغال کردند پرداخت مبلغ کِنائی ۲۴ دلار را پیشنهاد کردند - مبلغی را که سفیدپوستان در قرن هفدهم بابت اشغال جزیرهٔ مانهاتَن [نیویورک] بهسرخپوستان پرداختند.
حفظ اماکن تاریخی یکی از درخواستهای مردم است - حق آنان بر [شناخت] گذشته خودشان جنبهئی از تقاضای حق حیات امروزین آنهاست، چنان که یک سرخپوست آن را چروکی (Cherokee) بهشیوه خودش توضیح داد:
- «هنگامی که مردم چروکی دوهزار سال پیش بهدرهٔ تنسی کوچیدند، در کنار رود کوچک تنسی اسکان گرفتند و خانهها و دهکدههای زیادی ساختند. قسمت اعظم جامعه چروکی از آنجا آغاز شد...
- امروز دیگر چندان چیزی از آن خانهها و دهکدههای قدیمی چروکی بهجای نمانده است. همهٔ آنها یا ویران شده یا سیلاب آنها را فراگرفته. تنها منطقهئی که باقی مانده است و از تاریخ چروکیها حمایت میکند، کنار [رود] تنسی است. اکنون این یخش هم دستخوش تهدید سیل است. دولت در آنجا دست اندرکار ساختن سدّ است.
- درحالی که تمام بخش شرقی تنسی پر از دریاچه است چندان نیازی بهاین نیست که تاریخ مردمی را [با ایجاد سد] پاک نابود کنند... مردم چروکی را از سرزمینشان رانده و چون گله بهسرزمینهای بیگانه بردهاند و هویتشان دستخوش تجاوز شده است. اکنون، دولت [آمریکا] دارد سنگ تمام میگذارد، میگوید که این سرخپوستان حقی بر مکانی ندارند که بیایند بهنوادگان خود بگویند: «این جائی است که [روزی] دهکدههای بزرگ ما در آن بود. این جائی است که فرهنگ ما آغاز شد. این همانجائی است که زبان ما پیدا شد؛ این همانجائی است که از آن آغاز کردیم.»
- سفیدپوستان دارند این را از ما میگیرند، این آن جائی است که سفیدپوستان ملتی را قتل عام میکنند.»[۲]
تاکید بر گذشته برای بومیان استرالیا نیز بهمثابهٔ اعتراض بهعلیه تسلط سفیدپوستان و نابودیشان حائز اهمیت است. بومیان کتابهای تاریخ استرالیائی را متهم میکنند که آنان را نادیده میگیرند و یادآور میشوند که آنان از زمانهای بسیار دور دهها هزار سال، ساکن آن سرزمین بودهاند، آنان برآنند که شیوهٔ زندگی غیر کشاورزی سنتی آنان چیز «بدوی» نیست، چرا که براساس کاملاً دقیقی در جهت تامین تعادل محیط زیست و تراکم جمعیت و تا حدّی بر ماهیگیری و شکار و کنترل زاد و ولد و نیز کنترل بهداشت بنا شده است. تهاجم سفیدپوستان امراضی بههمراه آورده است که آنان را مورد تهاجم قرار داده است و آنان را بهبهانهٔ تبدیل [آنان بهانسانهای متمدن] بهقرارگاهها میفرستند. تاکید مجددِ این گذشته کهن با بیداری سیاسی همراه است.
سان ملکه انگلستان که در سال ۱۹۷۰ با شعار توهینآمیز «بهمناسبت دویستمین سالگردورود کاپیتن کوک بهاسترالیا» در آنجا برگزار شد، از طرف تظاهرکنندگان که پرچمهائی با نوار سیاه همراه با نام قبایل که سفیدپوستان نابودشان کرده بودند، مورد حمله قرار گرفت. [بههمین مناسبت] در شهر کانبرا (Canberra) در چادری در مقابل مجلس یک «سفارت بومیان» [استرالیائی] افتتاح شد.
در کِبِک کانادا نیز یکی از نکات ضروری حرکت مبارزات مردم تجدید نظر در تاریخ رسمی است:
- «نخبگان ما، داستانهای زیادی را درباره گذشته ما گفتهاند. آنان هرگز مقام گذشتهٔ ما را در تاریخ نیافتهاند. آن داستانهائی را که دربارهٔ گذشته نقل کردهاند، برای آن اختراع کردهاند تا ما مردم کِبِک را در خارج از مسیر اصلی تاریخ نگهدارند. نخبگانی که پس از شکست قیام ۳۸ - ۱۸۳۷ با استعمارگران انگلیسی همکاری داشتند، همانند نخبگان مردم دیگر مستعمارت بودند. اینان بهجای آن که برای رهائی کبک از چنگ استعمارگران مبارزه کنند، بر گذشتهٔ «تاریخی» ما انگشت گذاشتند تا از واقعیتهای عصر کنونی بگریزند. پیروزیهای چامپلین (Champlain)، مادلنِ وِرشِر، شهدای مقدس کانادا را شکوه و جلال بخشیدند.
- نسلهای متعددی از کانادائیها با یک ناسیونالیسم پسقراول مسموم شدند، یعنی ناسیونالیسمی که ما را مردمانی برگزیده وصف میکند که رسالت داریم که دین کاتولیک را در سراسر قاره امریکا رواج دهیم...
- ما مردم، کبک، تحت ستم استعماریم. ما مردمانی در بندیم. برای تغییر وضعمان باید نخست آن را بفهمیم. برای فهم آن باید آن نیروهای تاریخی را که موجد چنین وضعی بودند تحلیل کنیم.
- مراد از این کتاب درسی کوچک عمل تملک مجدد است. این تجدد تملک تاریخ ما نخستین گام است در جهت تجدید تملک بر خودمان، و این پیش شرطی است در جهت تجدید تملک برآیندهٔمان.»[۳]
بر همین روال، هنگامی که مبارزان اوکسیتان روایت رسمی تاریخ، یعنی تاریخ فرانسه مرکزیت یافته (= سانترالیزه)، را مردود میدانند، مبین این تصمیم است که باید بر گذشتهٔ خود تسلط یافت تا آن را از نو بررسی و هویت خود را بهنحو مؤثری اثبات کرد.
در مجمع مونسکور (Motsegur)، در ژوئن ۱۹۷۲، جوانان اوکسیتان چنین اعلام کردند:
- «ما تاریخ فرانسه، یعنی تاریخ فرآیند مرکزیت دادن فرانسه بهدست لوئی چهاردهم و ناپلئون را فرا میگیریم. اما آنچه موردنظر ماست این است که تاریخ خلقهائی را از نو کشف کنیم که فرانسه را بهوجود آوردهاند. اینان شعر تروبادورها[۴]، نظام اداری شهرهای قرون وسطائی، تاریخ دهقانان کامیزار[۵] را که با لوئی چهاردهم میجنگیدند، قیامهای موکاران لانگ دوکی را از ما پنهان میکنند... گذشتهمان را از ما دزدیدهاند، و امروز تاریخمان را درست از آنجائی که قطع شده، از نو میآموزیم.»[۶]
با بالا گرفتن خواستهای سیاسی برتونها، اوکسیتانیها، آلزاسینها، کورسیها[۷]، بر محتوای مردمی میراث خاص خلقها تأکید میشود، و بدینسان با برخورد غیرسیاسی و محافظهکارانه باردها و فلیبرها[۸] که گویش ایالت پروانس (Provence) را زنده نگاه میداشتند قطع رابطه میشود. در طول سال ۱۹۷۵ این رویدادهای فرهنگی در فرانسه رخ داد: جبههٔ فرهنگی آلزاس، جنگ دهقانی ۱۵۲۵ را جشن گرفت؛ گروه تئاتری اوکسیتان بهنام لاکاریرا (La Carriera) نمایشی دربارهٔ اعتصاب معدنکاران سونول (Cevenol) در قرن نوزدهم بهنام تابو (Tabo که بهزبان محلی یعنی «نگهاش دار.») اجرا کردند، گروه تئاتر اوکسیتانِ تولون (Toulon) سراسر جنوب فرانسه را زیر پا گذاشت و نمایشی را دربارهٔ مبارزه مسلحانهٔئی که در کوههای آلپِ فرانسه علیه کودتای ۱۸۵۱ ناپلئون سوم بهراه افتاده بود بهروی صحنه آورد؛ برتونها سیصدمین سال قیام سرخ کلاهان سال ۱۶۷۵ را جشن گرفتند (همین نام این رویداد مبین فتح مجدد فرهنگی است، چون در کتب درسی فرانسوی، که بیهیچ تردیدی این واقعه را از نظر پلیس نوشتهاند، بهقیام مالیات تمبر معروف است). مبارزات امروزین با سرمایهداریِ تمرکز بخش فرانسه با مبارزات مردم قرون گذشته پیوند دارد.
زیرا مبارزات اجتماعی [امروزین] از گذشته آب میخورد. حافظهٔ جنبش کارگری پر است از یادآوریهای اعتصاباتی که گاه میدانگاه ملی داشتهاند (مثلاً چون اعتصاب ۱۹۳۶)، اما موارد دیگر، چون علقهٔ محلی داشتند، درجاهای دیگر پاک از یادها رفتهاند، گرچه همان محل هنوز مهر و نشان آنها باقی است. اعتصاب بزرگ سال ۱۹۳۵ کارگران چرمساز فرانسه که در میلا (Millau جنوب فرانسه) در گرفت، بهتجربهٔ جمعی (یا مشترک) زحمتکشان فرانسه تعلق دارد. در داستان نقاب زیبای (Beau Masque) روژه وایان (Roger Vailland)، نهاد کارگری بهنام کورو (Curnot) نماد قدرت بسیجگر حافظهٔ کارگران است، او یکی از فعالین اعتصاب ۱۹۲۵ کارخانهٔ نساجی دورهٔ کوچک بوگی (Bugey) از توابع بخش جنوبی ژورای (Jura) فرانسه، و (در این کتاب) سازمان دِه اعتصابات سال ۱۹۵۱ عیله شتابِ تولید و نتایج برنامهٔ مارشال بود.
در چین آنچه برای حافظهٔ مردم گیرائی دارد مدام و منظماً سازمان داده میشود. ترانهها و داستانهائی را که بازتاب سنتهای مبارزهٔ دهقانان علیه ستم است، بهدقت گردآوری میکنند. من در سال ۱۹۷۴ در یک سفر معمولی توریستی دستکم با ده دوازده نفری از پیران آشنا شدم که خاطرات خود را از دورهٔ سلطهٔ فئودالی، کارخانههای سرمایهداری، اشغال ژاپنیها و استبداد کومیندان (Goumingdang) نقل میکردند. در چین سیاست استواری در جهت سازمان دادن ارتباط میان نسلها [پی درپی] وجود دارد. خاطرات مردم از ستم و مبارزه - چنان که در جنبش تودهئی انقلاب فرهنگیِ جهش بزرگ بهپیش میتوان گفت - قابلیتهای سیاسی و توانائی آنان را برای تقبل در اختیار گرفتن سرنوشتشان تأکید میکنند.
در ایالات متحده نیز گذشته موضوع دلبستگی مبارزات سیاسی سخت کوش است. مورّخان «رویزیونیست» چون و. ا. ویلیامز، گابریل گولکوو، د. هوروویتس، هاروی گولدبرگ[۹] بهروایت مرسوم تاریخ سیاسی آمریکا اعتراض میکنند، یعنی بهتجلیل زندگی با حقوق برابر فرضی «پیشگامان» [= حرکت بهسوی غرب]، [تجلیل] مفهوم اجماع عقیده (Canseusus)، عقیدهٔ ساده لوحانه بهسرنوشت آشکار، بهاصطلاح رسالت ایالات متحده آمریکا در سراسر جهان. این مورخان «رویزیونیست» بر واقعیت امپریالیسم و نژادپرستی آمریکا و جعلی بودن دمکراسی ظاهری آن کشور تأکید میکنند. اینان افسانهٔ «غیر تاریخی» بودن تفکر آمریکائی را نفی میکنند، و این افسانهئی است که راه را برای ایدئولوژی تجارت آزاد و توسعهطلبی هموار میکند. این تنها مورخان مخالف دانشگاهی نیستند که عَلَم مبارزهٔ با این افسانهپردازی آمریکائی را بر افراشتهاند. نقشی که اقلیتهای ستمدیدهٔ این کشور ایفا کردهاند حتی مهمتر از این است. سرخپوستان یادآور میشوند که تاریخ آمریکا با ورود سفیدپوستان بهآن قاره آغاز نشد. سیاهان خواهان گنجاندن بخشهای مطالعات آفریقاشناسی در دروس دانشگاهیاند تا با تصویر مرسوم آمریکا، که تاریخی جز تاریخ سفیدپوستان نمیشناسند، مبارزه کنند. چیکانوها (Chicano: آمریکائیان مکزیکی الاصل) و پورتوریکوئیها در مخالفت با سلطهٔ فرهنگی انگلوساکسن، بر پیشینهٔ ایبریائی خود تکیه میکنند. کاژونهای (Cajun) لوئیزیانای جنوبی بهزبان فرانسهٔ خود میچسبند؛ و در همین اواخر، یعنی در سال ۱۹۷۷، روزنامهٔ بینالمللی هرالدتریبون انتشار نخستین کتاب درسی تدریس زبان کاژون را خبر داد.
شناختِ گذشته هم موجب حسرت [بر گذشته] و هم خشم میشود، و این نکتهئی است که رومانتیکهای انگلیسی مدام بهمعاصران خود یادآور میشدند. همین نکته را دیدهرو (Diderot) پیش از آنها در نامهئی بهولتر (Voltaire) متذکر شده بود:
- «دیگر مورخان حقایق را برای اطلاع ما نقل میکنند. و شما اینها را مجدداً نقل میکنید تا در دلهای ما نفرت شدید از دروغ، از جهل، از دوروئی، از خرافات، و از استبداد را بیدار کنید، و حتی هنگامی که خودِ آن حقایق از یادها رفت، خشم [ناشی از آن] باقی میماند.»
نمونههای آرمانی کردن گذشته بهمنظور نیرومندتر ساختن بنیاد مبارزات خلق علیه توانگران و قدرتمندان نیز فراوان است، و این مشکلی است بس بغرنجتر. در قرن هفدهم، فرقه رادیکال لِولِر[۱۰] در پیکار با سلطنت بورژوائی بهاغنیا و اربابان نفرتی نشان میدادند که آن را از تصویر سادهلوحانه آرمانی شدهٔ دمکراسی ابتدائی ساکسونها، که بیش از فتح نورمنها وجود داشت، گرفته بودند. تای پینگهای (Taiping) قرن نوزدهم چین مبارزهٔ خود علیه فئودالیسم و سلطهٔ مانچوها را بر مفهوم آرمانی شدهٔ سلسله جو (Chou) (هزارهٔ اول پیش از میلاد) بنا میکردند که بهتصور ایشان نوعی جامعه کشاورزی تساوی طلب بود.
در طی انقلاب فرانسه تصویرها و نمادهای جمهوری رُم نقش مشابهی ایفا میکرد مثل لباسهای عصر رُمی، یا درستتر بگوئیم شبه رُمی، اسامی کوچک (چون «گراچوس» بابف و مانند اینها)، واژههای سیاسی و نقاشیهای تاریخی داوید [ژاکلوئی داوید، نقاش فرانسوی ۱۷۴۸ تا ۱۸۲۵.] بورژوازی و همدستانش در این رُم گرائی مسخره حربهٔ مؤثری برای مبارزه با فرهنگ مسیحی سلطنتی رژیم قدیم (ancien regime) یافته بودند که میبایست بهدست بورژوازی از میان میرفت. آنچه منظورنظر اینان بود، امانت تاریخی نبود، بلکه تأثیر سیاسی این حرکات بود. مراد این بود که نشان داده شود که جامعهٔ نوین مشروعیت دارد؛ این بود که این جامعه میتواند با ادعای جهانشمولی (جمهوریهای برادر دیرکتوار[۱۱]، عصر طلائی رمی گرائی انقلابی فراسوی در ۱۷۹۵ تا ۱۷۹۹)، مسئولیت بنیاد نهادن نظام نوین را تقبل کند، زیرا که میتوانست برای پیشینهٔ جمهوری خواهانه کهنتر و محترمتر از پیشینهٔ سلطنت فئودالی فرانسه باشد.
تعریف کارکرد تاریخ در (پراتیک عملی) اجتماعی طبقات حاکم نسبتاً آسان است. امّا ارتباط پویائی که مبارزات خلقها با گذشته خود برقرار کردهاند، بهمراتب بغرنجتر است... که بهتوصیف فهرستوار نمونههای بالا میارزد: کِبک و سرخپوستان ایالات متحده، اوکسیتانها و بومیان استرالیائی، مبارزات رهائی بخش ملی قرن نوزدهم و مبارزات کارگران فرانسوی علیه کارفرمایان. در اینجا بهیک توضیح نظری نیاز است، امّا چنین توضیحی از حوصلهٔ گفتار کنونی بیرون است در این موارد مشخصی که ذکر شد سئوالهای بسیاری مطرح میشود که خود شرکتکنندگان در این مبارزات باید بهآنها پاسخ بدهند. آیا این درست است که گذشته برای مبارزات نهائی کوچک مهمتر است تا برای مبارزات «بزرگ»؟ آیا اهمیت گذشته برای دهقانان (قیام تامی پینگ را بهیاد بیاورید) یا کارگران یا صنعتگران (مثلاً لِوِلِرها) یکسان است، در چه هنگام بازگشت بهگذشته تنها بهسود بورژوازی است و میتواند تودهها را بهسود او بسیج کند (همانند جنبشهای ملی قرن نوزدهم اروپا)؟ و برعکس، در چه هنگام چنین کاری بهراستی بهسود تودههاست؟ چهگونه میشود اسطورههای تاریخی را که در میان مردم رواج دارد از آن اسطورههائی که بورژوازی برای مصرف مردم ساخته بود تمیز داد؟
اینها سئوالاتی است که باید بههنگام اثربخشی سیاسی و نه ارزشییابی دانشگاهیشان جواب گفت. اگر بهخاطر این نباشد که نظرات تاریخی ساختگی دارای اشتباهات، تلههای سیاسی، شکافهاست (که «عدم دقت» علمی فقط عارضهٔ بیرونی آنهاست) پس معلوم نیست چرا موفقیتهای آسان و زودشکن آنها را مورد سئوال قرار دهیم.
لِوِلِرهای خیالپرداز از آن رو که تضادهای طبقاتی ساکسونهای قدیم انگلستان را دست کم میگرفتند، برای کلنجار رفتن با طبقات استثمارگر قرن هفدهم آمادگی نداشتند. نیروهای دمکراتیک انقلاب فرانسه از آن رو که تصویر آرمانی شدهٔ جمهوری رُم را بدون کوچکترین نقدی پذیرفتند، آن تدارک لازم را نداشتند که با بورژوازی بالندهٔ فرانسه، که تنها هدفش چرخاندن جنبش انقلابی بهسوی کوبیدن سلطنت فئودالی بود، رویارو شوند. مبارزان اوکسیتان فرانسه از آنجا که مفهومی شعرگونه از اکسیتانیای پیش از فتح آن بهدست فرانسویان شمالی دارند، قادر نیستند جنبش را از دست طبقات صاحب امتیاز بیرون بکشند، یعنی طبقاتی که بهتغییر مناسبات خود با پاریس (مرکز) علاقمند شوند تا با طبقه زحمتکش محلی. و چپ اوکسیتان، که بهاین تلهها و ابهامات آگاه است، میخواهد که ریموند هفتم، کنت تولوز بهجای این که چون یک نهاد حفظ شوند، « یک بار و برای همیشه دفن شوند». چپ اوکسیتان نه فقط اسطورهٔ مرکزپرور یک فرانسهٔ ابدی، تغییرناپذیر را مردود میشمارد بل همچنین:
- «اساطیر عصر طلائی اوکسیتان - کهاینهمه بهگوش شهرستانیها نوازشگر است - بههمان اندازهٔ اساطیر پیشین نادرست و خطرناک است، چون بههمان اندازه ناسیونالیستی است؛ این اساطیر با سرودهای جنگهای آلبیِ جِنی (Albigensian) پدید آمد و با میسترال و شرکاء از نو پدیدار شد، مردود میشمارند.
- اسطورهٔ قرن سیزدهم در اوکسیتانی نقشی دوگانه دارد؛ یکی آن که مرهمی است بر دلهای مردمی که هرگز نتوانستهاند شکست اشراف اوکسیتان را از پادشاه پاریسی در موره (Muret) بهسال ۱۲۱۳، ببخشید، آنان که از ایجاد یک اوکسیتانی واقعی موافق اوضاع و احوال عصر خود ناتوانند بهرؤیای افیونی گذشته رو میآورند. دیگر آن که این [اسطوره] بازتاب تصویری است از یک جامعهٔ دمکرات بورژوا، یعنی جامعهٔ تحمل، برابری و تهذیب فرهنگی: [یعنی] ایدئولوژی طبقات متوسط شهرستانی که هیچ تاثیر واقعی از تاریخ نداشتهاند... «بهاین رؤیاها باید خاتمه داد، زیرا که اینها فقط معنای مبارزهٔ اوکسیتانها را که در حال رخ میدهد و نه در گذشته تیره میکند.[۱۲]
دراینجا چون جای دیگر مسئله، یک مسئلهٔ سیاسی است. امانت علمی یک نیاز روشنفکرانه انتزاعی نیست، بلکه شرط لازم یک تحلیل سیاسی همگون است.
- «هرکس که برای مردم افسانههای انقلابی دروغین بسازد و آنان را با داستانهای غنائی سرگم کند، تقصیرش از آن جغرافیادانی که برای دریانوردی نقشهٔ نادرست میکشند کمتر نیست»[۱۳].
برای مردمی دست اندرکار پیکار در راه رهائی ملی و اجتماعیاند گذشته مسئلهئی سیاسی است، موضوع مبارزه است. همچنین این گذشته برای آنان فرصتی است برای اعلام ضرورت حرکتی جدید بهسوی جهانی که کیفیتاً متفاوت است. امّا چنین کاری را نمیتوان کرد مگر از طریق ترک چارچوب سنتی تاریخ و تاریخ تقویم آن. بدین سان کیفیت اولویت خود را در مقابل کمیت بهکرسی مینشاند، تداوم برتریش را بر عدم تداوم بهاثبات میرساند. این احساس بهمادست میدهد که باید از صفر شروع کنیم. و ای بسا جنبشهای انقلابی که سال ۰۱(۱ + ۰) خود را برای نشانهٔ بریدن از نظام اجتماعی مستقر از طریق بریدن از تقویم مستقر اعلام داشتهاند. این آن چیزی است که مردم آن را بیدرنگ میفهند. جمهوری فرانسهٔ سال ۱۸۹۲، جمهوری چین سال ۱۹۱۲، هر دو برای مشخص کردن سقوط سلطنتهای دیرندهئی که حتی ساخت زمان را هم در تملک خود گرفته بودند، و آغاز دورانی نو تقویمهای نوی بنیاد نهادند. در چین، پس از آزادی سال ۱۹۴۹، در تقویم تغییری ایجاد نشده است، و این امر بیشتر از جهت تسهیل کار بوده است، امّا بههرحال بر فرا رسیدن دوران نوی (شی دای (shidai) که تقریباً یک واژهٔ جهانی است) تأکید میشود... بدین معنی که از آزادی چین در سال ۱۹۴۹ بهبعد، چنان که دهقانان میگویند، «زمانه عوض شده است.»
پاورقیها
- ^ در ایران نیز چنین بوده است. تکیه بر جنبشهای آزادیبخش پس از تسلط اعراب، یا تکیه بر نامهای قهرمانان مذهبی، یا از تاریخ اخیر ایران؛ زنده کردن نام «فدائیان» و «مجاهدین» نیز از این جمله است. م.
- ^ Liberation New Service, 1 Nov. 1972
- ^ Leandre. Bergeron, Preface to Petit Manuel de L'Histoire du Quebec, Montreal, 1972
- ^ تروبادور (Troubadour) خنیاگران دورهگرد اروپای جنوبی.
- ^ Camisard نگاه کنید بهکتاب جمعه، شماره ۳، صفحه ۹۳.
- ^ لوموند، ۲۶ ژوئن ۱۹۷۲
- ^ بهترتیب: Corsican, Alsatian, Occitan, Breton
- ^ bard و Fe libre: رامشگران و شاعران سِلتی قرون وسطائی. م.
- ^ بهترتیب Harvey Goldberg, David Horowitz ' Gabriel Kolko ' W. A. Willams
- ^ Levellers کسانی که در آن قرن طرفدار از بین بردن مقامات و تساوی و دمکراسی در کارها بودند.
- ^ Directorie یا هیات مدیره. در تاریخ فرانسه، بههیأتی گفته میشود که از ۲۷ اکتبر ۱۷۹۵ تا کودتای هجدهم برومر (۹ نوامبر ۱۷۹۹) قوهٔ مجریه را در این کشور در دست داشتند. م.
- ^ forabunda (بولتن اوکسیتانها) پاریس. ۳.
- ^ لیساگاره، تاریخ کمون پاریس.