تاریخچهٔ کتاب‌سوزان

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰، ساعت ۱۰:۴۴ توسط Sosha (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۹ صفحه ۱۵۸

پرسه در متون

تاریخچه کتابسوزان

ابوالفرج مالطی در کتاب «مختصر تاریخ الدول» راجع به فتح مصر بدست عمروعاص چنین می نویسد: «یحیی گرامیتی تا زمان فتح اسکندریه به‌دست عمروعاص زنده بود. در آن هنگام یحیی نزد عمرو آمد، عمرو مقام علمی یحیی را می‌دانست از آنرو وی را گرامی داشت. عمرو مطالب فلسفی شیرینی که تا آن روز به گوش عرب نخورده بود از یحیی شنید و چون مرد خردمند خوش فکری بود و برای آن قسم مطالب گوش شنوا داشت دست از یحیی نکشید و او را نزد خود نگاه داشت تا آنکه روزی یحیی به عمرو گفت تمام گوشه و کنار اسکندریه در دست شماست و همه جا را مهروموم کرده‌ای البته آنچه برای شما سودمند است در دست شما باشد ولی چیزی که به درد شما نمی خورد به ما واگذار کنید، عمرو پرسید به چه احتیاج دارید؟ یحیی گفت گنجینه‌های حکمت که در خزانه شاهانه است، عمرو گفت در این مورد بی‌اجازهٔ خلیفه (عمر) کاری نمی‌توانم، سپس نامه‌ای به عمر نوشته گنجینهٔ یحیی را به او مرقوم داشت، عمر در پاسخ این نامه را به عمر نوشت: «راجع به کتابها اگر مندرجات آن با کتاب خدا موافق است که به آن احتیاج نداریم، و اگر مخالف کتاب خداست باز هم بودنش سودی ندارد و در هر دو صورت به نابود کردن آن اقدام کن». پس از رسیدن این نامه، عمروعاص کتابها را میان حمامی‌های اسکندریه پخش کرد تا به جای سوخت در تون بسوزانند و در نتیجه شش ماه تمام حمام‌های اسکندریه با آن کتابها گرم شد. این داستان را بشنو و تعجب کن. ولی آنان که مقام عرب را بالاتر از این می‌دانند این روایت را ناشی از تعصب دینی دانسته نادرست می‌شمارند و عده‌ای از تاریخ‌نویسان فرنگ هم با آنان موافق هستند و رساله ها و کتابهایی بر رد آن روایت نوشته‌اند که خلاصهٔ گفتار آنان چنین است. «ابوالفرج نخستین کسی است که از روی تعصب مسیحیت و به‌نظر حقیر شمردن اسلام نسبت کتاب سوزاندن به عمروعاص داده است. اما آنچه عبداللطیف بغدادی و مقریزی و حاجی خلیفه (از تاریخ‌نویسان مسلمان) در آن خصوص نوشته اند مدرک مستقلی محسوب نمی‌شود؛ زیرا مقریزی عینا حرفهای عبداللطیف را نقل کرده است و حاجی خلیفه از شهر اسکندریه اسم نبرده. به‌نظر اهل تحقیق کتابخانهٔ اسکندریه پیش از اسلام در زمان رومیان سوزانده شده و اگر عرب آن را سوزانده بود تاریخ‌نویسان اسلام در کتابهای مربوط به فتوحات و جنگ‌ها آنرا می نوشتند.». این بود خلاصهٔ گفتار مخالفین. ما می‌گوییم که پاره‌ای از این کتابها البته پیش از اسلام سوزانده شد ولی مانعی هم نداشته که بقیهٔ آن در زمان مسلمانان سوخته باشد و برخلاف آنچه پاره‌ای توهم کرده‌اند تنها ابوالفرج این داستان را نیاورده بلکه سایرین هم نوشته‌اند. مثلاً عبداللطیف بغدادی تمام مصر را گردش کرده و آنچه در مصر دیده نوشته و موضوع سوزانیدن کتابخانهٔ اسکندریه را بیست و چند سال پیش از ولادت ابوالفرج نوشته است. اینک متن عبارت عبداللطیف در آن خصوص: «ستون‌هایی در اطراف عمود سواریه دیدم که بعضی درست و بعضی شکسته بوده و ظاهراً روی این ستون‌ها سقف بوده و ستونها سقف را نگاه می‌داشتند چنان که روی عمود سواریه هنوز گنبدی دیده می‌شود و تصور می‌کنم این همان رواقی است که ارسطاطالیس و پیروان او پس از مرگ او در آنجا درس می‌گفتند و این همان دارالعلمی بوده که اسکندر موقع بنای اسکندریه ساخته است و کتابخانه‌ای که عمروعاص به فرمان عمر رضی الله عنه آن را سوزانید در همین محل بوده است». در نتیجهٔ بررسی‌های عمیقی که ما خود انجام داده‌ایم معلوم شد که ابوالفرج موضوع سوزاندن کتابخانهٔ اسکندریه را از یک تاریخ نویس مسلمان یعنی جمال الدین قفطی، وزیر حلب، معروف به قاضی اکرم، نقل کرده است. مورخ مزبور که تقریباً چهل سال پیش از ابوالفرج مرده است ضمن شرح حال یحیی نحوی مطالبی نوشته که مانند نوشته‌های ابوالفرج و قدری هم از آن مفصل‌تر است، اینک عین گفتهٔ جمال الدین: «یحیی نحوی تا موقع فتح مصر و اسکندریه به‌دست عمروعاص زنده بود و روزی نزد عمر آمد و چون عمرو مقام علمی یحیی را می‌دانست و از ماجرای او با نصاری و اعتقادات وی آگاهی داشت او را احترام گذاشت و منزلتی برای وی تعیین کرد و سخنان او را در باطل بودن تثلیث [موضوع اَب و اِبن و روح‌القدس در مسیحیت] شنید، همین قسم عقیدهٔ او را دربارهٔ دهر دانست. از گفته های یحیی تعجب کرده مجذوب او گشت و مطالبی از فلسفه و دلایل و برهان عقلی از یحیی استماع کرد که تا آنموقع به گوش عرب نخورده بود و چون مرد خوش عقیدهٔ روشن فکر و خردمندی بود ملازم یحیی شد و او را نزد خود نگاه داشت تا آن که روزی یحیی به عمرو گفت تو بر همه چیز اسکندربه دست یافتی و تمام موجودی آن را از هر نوع مهر و موم کردی، البته آنچه به دردت می خورد از آن تو باشد ولی چیزی که برای شما سود ندارد به ما واگذار کنید که ما مستحق تریم. عمرو گفت چه چیز لازم داری؟ - یحیی پاسخ داد کتاب‌های حکمت در گنجینه‌هائی که آن را حبس کرده‌اید؛ و ما به آن نیازمندیم و سودی از آن برای شما نیست.- عمرو پرسید که قصهٔ آن کتاب‌ها چی است؟ یحیی گفت: «پطولوماوس فیلادلفوس، از پادشاهان اسکندریه، همین که به سلطنت رسید دانشمندان را به خود نزدیک ساخت و آنان را به جمع‌آوری کتاب‌های علمی فرمان داد و گنجینه‌هائی برای کتاب‌ها مرتب ساخته شخصی را به‌نام ابن مرة (زمیره) متصدی کتابخانه کرد و او را دستور فرمود که در جمع‌آوری کتاب و به‌دست آوردن آن به هر قیمتی که باشد کوشش کند و بازرگانان را به خرید کتاب وادارد. زمیره آن خدمت را انجام داد و در نتیجهٔ اقدامات وی پنجاه و چهار هزار و صد و بیست کتاب جمع شد و همین که شمارهٔ آنرا به پادشاه خبر دادند از زمیره پرسید آیا بازهم در دنیا کتابی هست که ما به‌سدست نیاورده‌ایم؟ - زمیره پاسخ داد که البته در سند و هند و فارس و گرگان و ارمنستان و بابل و موصل و روم کتاب فراوان است.- شاه از این مطلب تعجب کرده گفت بازهم کوشش کن تا کتاب‌های بیشتری به‌دست آوریم.- زمیره به کوشش خود ادامه داد و تا آن پادشاه زنده بود کتاب می‌خرید. پس از مرگ آن پادشاه جانشین‌های او از آن کتاب‌ها نگاهداری می‌کردند و تا این موقع در جمع‌آوری و حفظ آن کوشش دارند. عمرو از گفته‌های یحیی متعجب شده موضوع را مهم دانست و به یحیی گفت باید از خلیفه (عمر) اجازه بگیرم سپس نامه به عمر نوشته جریان را گزارش داد، عمر در پاسخ عمرو چنین نگاشت: راجع به کتاب‌ها نوشته بودی، اگر مطالب آن کتاب‌ها موافق کتاب خداست که به آن محتاج نیستیم، و اگر مخالف آن است که باز‌هم به آن محتاج نیستیم، پس در هر دو صورت کتاب ها را نابود کن». عمروعاص پس از دریافت آن نامه دستور داد تمام کتاب‌ها را برای سوزانیدن در تون حمّام میان حمّامیان قسمت کنند و تناسب حمام‌های آن روز و میزان سوخت چنان بود که شش ماه حمام‌های اسکندریه با آن کتاب‌ها گرم شدند. پس این داستان را گوش بدار و تعجب کن». نتیجه آن که ابوالفرج از روی تعصب دینی داستان سوزانیدن کتابخانهٔ اسکندریه را نساخته است و کسی هم بعد از او این مطلب را جا نزده است، بلکه ابوالفرج از ابن قفطی روایت کرده و چنان که می‌دانیم وی از قضاة نامی اسلام بوده و بر علوم فقه و حدیث و قرآن و لغت و نحو اصول و منطق و هیئت و هندسه و تاریخ احاطه داشته و بر جرح و تعدیل آن قادر بوده است، به‌علاوه صدراعظم با عظمتی بوده و علاقهٔ زیادی به کتاب داشته به قسمی که کتاب را از هر چیز بیشتر می‌خواسته و در آن زمان کتابخانهٔ وی پنجاه هزار دینار می‌ارزیده است. اما این که مؤلفین کتب مربوط به فتوحات اسلامی متعرض به این موضوع نشده‌اند البته علتی داشته است ولی احتمال کلی می‌رود که در کتب مزبور این خبر بوده است و همین که تمدن اسلام ترقی و پیشرفت کرد و مسلمانان ارزش علم و کتاب را دانستند وقوع این حادثه را در زمان خلفای راشدین بعید دانستد و از آنرو خبر مذکور را از کتاب فتوحات انداختند و شاید هم غیر از این علت دیگری داشته. در هر صورت به‌نظر ما گفتهٔ ابوالفرج راست است. در کتب تاریخی مسلمانان خبر سوزانیدن کتابخانه‌های ایران و غیره موارد بسیاری دارد و مؤلف کشف‌الظنون در ضمن صحبت از علوم پیشینیان آن اخبار را چنین تلخیص می‌کند: «همین که مسلمانان ممالک ایران را گشودند و بر کتب ایرانیان دست یافتند سعد وقاص نامه‌ئی به عمر نگاشته اجازه خواست آن کتاب‌ها را به مسلمانان انتقال دهد، عمر رضی الله عنه در پاسخ سعد این‌طور نوشت: «همهٔ آنها را در آب بریزید چه اگر در آن رستگاری هست خدا ما را به بهتر از آن راهنمائی فرموده و اگر گمراهی بوده خدا ما را از آن گمراهی رهائی داده است». سعد آن کتاب‌ها را در آب انداخت و یا سوزانید و به‌این طریق علوم ایرانیان از بین رفت. ابن خلدون نیز به این موضوع اشاره کرده می‌گوید: «پس علوم ایرانیان که عمر در موقع فتح ایران به محو آن دستور داده بوده چه شد؟» در آن دوره سوزانیدن کتاب از نظر دشمنی با صاحبان کتاب یا به‌واسطهٔ تنفر از مطالب کتاب معمول بوده است و هر ملت و گروهی کتب مخالفان خود می‌سوزانید، چنان که در سال ۲۱۳ هجری به عبدالله بن طاهر خبر دادند مقداری از کتب ایرانیان به‌دست آمده است. گفت تمام آن را در آب بریزید و شرحی به اطراف نگاشت که هر کجا کتاب «مجوس» می‌بینند نابود سازند و همین که هلاکوی مغول در سال ۶۵۶ هجری بغداد را فتح کرد دستور داد تمام کتاب‌هائی که در کتابخانه‌های بغداد موجود بود در رودخانهٔ دجله بریزند و البته تصور نمی‌رود که این عمل هولاکو به تلافی از عملیات مسلمانان صدر اسلام در نابود ساختن کتب و علوم ایرانیان انجام یافته. عده‌ای از مورخین معتقدند که هولاکو دستور داد از کتاب‌های بغداد آخور و اصطبل چارپایان بسازند و کتاب‌ها را به‌جای خشت به‌کار برند اما ارجح آن است که هولاکو برای کینه‌جوئی از سنّیان کتاب‌های بغداد را در دجله ریخت. موقعی که فرنگیان، در زمان جنگ صلیبی، طرابلس شام را گشودند به فرمان کنت «برترام سان ژیل» کتابخانهٔ شهر را آتش زدند، به این قسم که کنت وارد اتاقی شد و در آن نسخه‌های زیادی از قرآن دید و تا چشمش به قرآن‌ها افتاد فرمان داد تمام کتابخانه را آتش بزنند و آن طور که نقل می‌کنند سه میلیون کتاب در آن کتابخانه بوده است. اسپانیولی‌ها هم در اواخر قرن پانزدهم مسلمانان را از اسپانی بیرون کردند کتابخانه‌های آن را آتش زدند. دینداران آن ایام تصور می‌کردند خراب نمودن معبد ادیان قدیمه و سوزانیدن کتاب‌های آن یک نوع کمکی به پیشرفت دین جدید می‌باشد، مثلا امپراتوران روم پس از مسیحی شدن دستور دادند بتخانه‌های مصر را ویران سازند و کتاب‌های آن را بسوزانند. خلفای اسلام نیز کتب فلسفه و معتزله را می‌سوزاندند تا به عقیدهٔ خود از پیشرفت آن افکار ممانعت کنند، اتفاقاً فرقهٔ معتزله تا پای جان با این سخت‌گیری مقاومت می‌نمودند و پنهانی جلسه تشکیل می‌دادند و به ترویج افکار خویش می‌پرداختند و خلفاء با مراقبت کامل آنان را تعقیب می‌کردند، کتابهایشان را می‌سوزاندند و مشهورترین وقایع مربوط به این قضایا داستان سلطان محمود غزنوی است که پس از تسخیر شهر ری در سال ۴۲۰ هجری طایفهٔ باطنیه را کشت و معتزله را تبعید کرد و کتاب‌های فلاسفه و معتزله و علمای هیئت را سوزانید. در تواریخ اسلام مذکور است که بسیاری از بزرگان مسلمانان کتاب‌های خود را سوزانیدند از آن جمله احمدبن‌ابوالحواری پس از تعلیم و تعلم طولانی به خاطرش رسید که حق و حقیقت به وی ظاهر گشته است، لذا کتاب‌های خود را کنار دجله برده ساعتی گریه کرد و گفت: «این کتابها بهترین دلیل (راهنما) برای پی بردن به حق و حقیقت بودند ولی اکنون که به مقصود رسیدم باید به مدلول (مقصود) بپردازم و از دلیل چشم بپوشم.» و پس از ادای این کلمات کتاب‌های خود را در آب شست. بنابراین محقق گردید عربها در صدر اسلام برای «تایید مسلمانی آن‌چه کتاب غیر اسلامی یافتند آتش زدند، و همین که متمدن و هواخواه علم گشتند چندین برابر به دنیای متمدن کتاب دادند. «تاریخ تمدن اسلام» جرجی زیدان