تاریخچهٔ کتابسوزان
ابوالفرج مالطی در کتاب «مختصر تاریخ الدول» راجع بهفتح مصر بدست عمروعاص چنین مینویسد:
«یحیی گراماتیکی تا زمان فتح اسکندریه بهدست عمروعاص زنده بود. در آن هنگام یحیی نزد عمروعاص آمد، عمرو مقام علمی یحیی را میدانست از آنرو وی را گرامی داشت. عمرو مطالب فلسفی شیرینی که تا آن روز بهگوش عرب نخورده بود از یحیی شنید و چون مرد خردمند خوشفکری بود و برای آن قسم مطالب گوش شنوا داشت دست از یحیی نکشید و او را نزد خود نگاه داشت تا آنکه روزی یحیی به عمرو گفت تمام گوشه و کنار اسکندریه در دست شماست و همه جا را مهروموم کردهای البته آنچه برای شما سودمند است در دست شما باشد ولی چیزی که بهدرد شما نمیخورد بهما واگذار کنید، عمرو پرسید بهچه احتیاج دارید؟ یحیی گفت گنجینههای حکمت که در خزانهٔ شاهانه است، عمرو گفت در این مورد بیاجازهٔ خلیفه (عمر) کاری نمیتوانم، سپس نامهای بهعمر نوشته گنجینهٔ یحیی را بهاو مرقوم داشت، عمر در پاسخ این نامه را بهعمرو نوشت:
«راجع بهکتابها اگر مندرجات آن با کتاب خدا موافق است که بهآن احتیاج نداریم، و اگر مخالف کتاب خداست باز هم بودنش سودی ندارد و در هر دو صورت بهنابود کردن آن اقدام کن».
پس از رسیدن این نامه، عمروعاص کتابها را میان حمامیهای اسکندریه پخش کرد تا بهجای سوخت در تون بسوزانند و در نتیجه شش ماه تمام حمامهای اسکندریه با آن کتابها گرم شد. این داستان را بشنو و تعجب کن.
ولی آنان که مقام عرب را بالاتر از این میدانند این روایت را ناشی از تعصب دینی دانسته نادرست میشمارند و عدهای از تاریخنویسان فرنگ هم با آنان موافق هستند و رسالهها و کتابهائی بر رد آن روایت نوشتهاند که خلاصهٔ گفتار آنان چنین است.
«ابوالفرج نخستین کسی است که از روی تعصب مسیحیت و بهنظر حقیر شمردن اسلام نسبت کتاب سوزاندن بهعمروعاص داده است. اما آنچه عبداللطیف بغدادی و مقریزی و حاجی خلیفه (از تاریخنویسان مسلمان) در آن خصوص نوشتهاند مدرک مستقلی محسوب نمیشود؛ زیرا مقریزی عیناً حرفهای عبداللطیف را نقل کرده است و حاجی خلیفه از شهر اسکندریه اسم نبرده. بهنظر اهل تحقیق کتابخانهٔ اسکندریه پیش از اسلام در زمان رومیان سوزانده شده و اگر عرب آن را سوزانده بود تاریخنویسان اسلام در کتابهای مربوط بهفتوحات و جنگها آنرا مینوشتند».
این بود خلاصهٔ گفتار مخالفین. ما میگوئیم که پارهای از این کتابها البته پیش از اسلام سوزانده شد ولی مانعی هم نداشته که بقیهٔ آن در زمان مسلمانان سوخته باشد و برخلاف آنچه پارهای توهم کردهاند تنها ابوالفرج این داستان را نیاورده بلکه سایرین هم نوشتهاند. مثلاً عبداللطیف بغدادی تمام مصر را گردش کرده و آنچه در مصر دیده نوشته و موضوع سوزانیدن کتابخانهٔ اسکندریه را بیست و چند سال پیش از ولادت ابوالفرج نوشته است. اینک متن عبارت عبداللطیف در آن خصوص: «ستونهائی در اطراف عمود سواریه دیدم که بعضی درست و بعضی شکسته بوده و ظاهراً روی این ستونها سقف بوده و ستونها سقف را نگاه میداشتند چنان که روی عمود سواریه هنوز گنبدی دیده میشود و تصور میکنم این همان رواقی است که ارسطاطالیس و پیروان او پس از مرگ او در آنجا درس میگفتند و این همان دارالعلمی بوده که اسکندر موقع بنای اسکندریه ساخته است و کتابخانهای که عمروعاص بهفرمان عمر رضیالله عنه آن را سوزانید در همین محل بوده است».
در نتیجهٔ بررسیهای عمیقی که ما خود انجام دادهایم معلوم شد که ابوالفرج موضوع سوزاندن کتابخانهٔ اسکندریه را از یک تاریخ نویس مسلمان یعنی جمالالدین قفطی، وزیر حلب، معروف بهقاضی اکرم، نقل کرده است. مورخ مزبور که تقریباً چهل سال پیش از ابوالفرج مرده است ضمن شرح حال یحیی نحوی مطالبی نوشته که مانند نوشتههای ابوالفرج و قدری هم از آن مفصلتر است، اینک عین گفتهٔ جمال الدین:
«یحیی نحوی تا موقع فتح مصر و اسکندریه بهدست عمروعاص زنده بود و روزی نزد عمرو آمد و چون عمرو مقام علمی یحیی را میدانست و از ماجرای او با نصاری و اعتقادات وی آگاهی داشت او را احترام گذاشت و منزلتی برای وی تعیین کرد و سخنان او را در باطل بودن تثلیث [موضوع اَب و اِبن و روحالقدس در مسیحیت] شنید، همین قسم عقیدهٔ او را دربارهٔ دهر دانست. از گفتههای یحیی تعجب کرده مجذوب او گشت و مطالبی از فلسفه و دلایل و برهان عقلی از یحیی استماع کرد که تا آنموقع بهگوش عرب نخورده بود و چون مرد خوش عقیدهٔ روشن فکر و خردمندی بود ملازم یحیی شد و او را نزد خود نگاه داشت تا آن که روزی یحیی بهعمرو گفت تو بر همه چیز اسکندریه دست یافتی و تمام موجودی آن را از هر نوع مهر و موم کردی، البته آنچه بهدردت میخورد از آن تو باشد ولی چیزی که برای شما سود ندارد بهما واگذار کنید که ما مستحق تریم.
عمرو گفت چه چیز لازم داری؟ --یحیی پاسخ داد کتابهای حکمت در گنجینههائی که آن را حبس کردهاید؛ و ما بهآن نیازمندیم و سودی از آن برای شما نیست. --عمرو پرسید که قصهٔ آن کتابها چی است؟ یحیی گفت:
«پطولوماوس فیلادلفوس، از پادشاهان اسکندریه، همین که بهسلطنت رسید دانشمندان را بهخود نزدیک ساخت و آنان را بهجمعآوری کتابهای علمی فرمان داد و گنجینههائی برای کتابها مرتب ساخته شخصی را بهنام ابن مرة (زمیره) متصدی کتابخانه کرد و او را دستور فرمود که در جمعآوری کتاب و بهدست آوردن آن بههر قیمتی که باشد کوشش کند و بازرگانان را بهخرید کتاب وادارد. زمیره آن خدمت را انجام داد و در نتیجهٔ اقدامات وی پنجاه و چهار هزار و صد و بیست کتاب جمع شد و همین که شمارهٔ آنرا بهپادشاه خبر دادند از زمیره پرسید آیا باز هم در دنیا کتابی هست که ما بهدست نیاوردهایم؟ --زمیره پاسخ داد که البته در سِند و هند و فارس و گرگان و ارمنستان و بابل و موصل و روم کتاب فراوان است. --شاه از این مطلب تعجب کرده گفت باز هم کوشش کن تا کتابهای بیشتری بهدست آوریم. --زمیره بهکوشش خود ادامه داد و تا آن پادشاه زنده بود کتاب میخرید. پس از مرگ آن پادشاه جانشینهای او از آن کتابها نگاهداری میکردند و تا این موقع در جمعآوری و حفظ آن کوشش دارند.
عمرو از گفتههای یحیی متعجب شده موضوع را مهم دانست و بهیحیی گفت باید از خلیفه (عمر) اجازه بگیرم سپس نامه بهعمر نوشته جریان را گزارش داد، عمر در پاسخ عمرو چنین نگاشت:
راجع به کتابها نوشته بودی، اگر مطالب آن کتابها موافق مطالب کتاب خداست که بهآن محتاج نیستیم، و اگر مخالف آن است که باز هم بهآن محتاج نیستیم، پس در هر دو صورت کتابها را نابود کن».
عمروعاص پس از دریافت آن نامه دستور داد تمام کتابها را برای سوزانیدن در تون حمّام میان حمّامیان قسمت کنند و تناسب حمامهای آن روز و میزان سوخت چنان بود که شش ماه حمامهای اسکندریه با آن کتابها گرم شدند. پس این داستان را گوش بدار و تعجب کن».
نتیجه آن که ابوالفرج از روی تعصب دینی داستان سوزانیدن کتابخانهٔ اسکندریه را نساخته است و کسی هم بعد از او این مطلب را جا نزده است، بلکه ابوالفرج از ابن قفطی روایت کرده و چنان که میدانیم وی از قضاة نامی اسلام بوده و بر علوم فقه و حدیث و قرآن و لغت و نحو اصول و منطق و هیئت و هندسه و تاریخ احاطه داشته و بر جرح و تعدیل آن قادر بوده است، بهعلاوه صدراعظم با عظمتی بوده و علاقهٔ زیادی بهکتاب داشته بهقسمی که کتاب را از هر چیز بیشتر میخواسته و در آن زمان کتابخانهٔ وی پنجاه هزار دینار میارزیده است.
اما این که مؤلفین کتب مربوط بهفتوحات اسلامی متعرض این موضوع نشدهاند البته علتی داشته است ولی احتمال کلی میرود که در کتب مزبور این خبر بوده است و همین که تمدن اسلام ترقی و پیشرفت کرد و مسلمانان ارزش علم و کتاب را دانستند وقوع این حادثه را در زمان خلفای راشدین بعید دانستند و از آنرو خبر مذکور را از کتاب فتوحات انداختند و شاید هم غیر از این علت دیگری داشته. در هر صورت بهنظر ما گفتهٔ ابوالفرج راست است.
در کتب تاریخی مسلمانان خبر سوزانیدن کتابخانههای ایران و غیره موارد بسیاری دارد و مؤلف کشفالظنون در ضمن صحبت از علوم پیشینیان آن اخبار را چنین تلخیص میکند:
«همین که مسلمانان ممالک ایران را گشودند و بر کتب ایرانیان دست یافتند سعد وقاص نامهئی بهعمر نگاشته اجازه خواست آن کتابها را بهمسلمانان انتقال دهد، عمر رضیاللّهعنه در پاسخ سعد اینطور نوشت:
«همهٔ آنها را در آب بریزید چه اگر در آن رستگاری هست خدا ما را بهبهتر از آن راهنمائی فرموده و اگر گمراهی در آن بوده خدا ما را از آن گمراهی رهائی داده است».
سعد آن کتابها را در آب انداخت و یا سوزانید و بهاین طریق علوم ایرانیان از بین رفت.
ابن خلدون نیز بهاین موضوع اشاره کرده میگوید:
«پس علوم ایرانیان که عمر در موقع فتح ایران بهمحو آن دستور داده بوده چه شد؟»
در آن دوره سوزانیدن کتاب از نظر دشمنی با صاحبان کتاب یا بهواسطهٔ تنفر از مطالب کتاب معمول بوده است و هر ملت و گروهی کتب مخالفان خود را میسوزانید، چنان که در سال ۲۱۳ هجری بهعبداللّهبن طاهر خبر دادند مقداری از کتب ایرانیان بهدست آمده است. گفت تمام آن را در آب بریزید و شرحی بهاطراف نگاشت که هر کجا کتاب «مجوس» میبینند نابود سازند و همین که هولاکوی مغول در سال ۶۵۶ هجری بغداد را فتح کرد دستور داد تمام کتابهائی که در کتابخانههای بغداد موجود بود در رودخانهٔ دجله بریزند و البته تصور نمیرود که این عمل هولاکو بهتلافی از عملیات مسلمانان صدر اسلام در نابود ساختن کتب و علوم ایرانیان انجام یافته. عدهای از مورخین معتقدند که هولاکو دستور داد از کتابهای بغداد آخور و اصطبل چارپایان بسازند و کتابها را بهجای خشت بهکار برند اما ارجح آن است که هولاکو برای کینهجوئی از سنّیان کتابهای بغداد را در دجله ریخت.
موقعی که فرنگیان، در زمان جنگ صلیبی، طرابلس شام را گشودند بهفرمان کنت «برترام سان ژیل» کتابخانهٔ شهر را آتش زدند، بهاین قسم که کنت وارد اتاقی شد و در آن نسخههای زیادی از قرآن دید و تا چشمش بهقرآنها افتاد فرمان داد تمام کتابخانه را آتش بزنند و آن طور که نقل میکنند سه میلیون کتاب در آن کتابخانه بوده است. اسپانیولیها هم در اواخر قرن پانزدهم مسلمانان را از اسپانی بیرون کردند کتابخانههای آن را آتش زدند.
دینداران آن ایام تصور میکردند خراب نمودن معبد ادیان قدیمه و سوزانیدن کتابهای آن یک نوع کمکی بهپیشرفت دین جدید میباشد، مثلاً امپراتوران روم پس از مسیحی شدن دستور دادند بتخانههای مصر را ویران سازند و کتابهای آن را بسوزانند. خلفای اسلام نیز کتب فلسفه و معتزله را میسوزاندند تا بهعقیدهٔ خود از پیشرفت آن افکار ممانعت کنند، اتفاقاً فرقهٔ معتزله تا پای جان با این سختگیری مقاومت مینمودند و پنهانی جلسه تشکیل میدادند و بهترویج افکار خویش میپرداختند و خلفاء با مراقبت کامل آنان را تعقیب میکردند، کتابهایشان را میسوزاندند و مشهورترین وقایع مربوط بهاین قضایا داستان سلطان محمود غزنوی است که پس از تسخیر شهر ری در سال ۴۲۰ هجری طایفهٔ باطنیه را کشت و معتزله را تبعید کرد و کتابهای فلاسفه و معتزله و علمای هیئت را سوزانید.
در تواریخ اسلام مذکور است که بسیاری از بزرگان مسلمانان کتابهای خود را سوزانیدند از آن جمله احمدبنابوالحواری پس از تعلیم و تعلم طولانی بهخاطرش رسید که حق و حقیقت بهوی ظاهر گشته است، لذا کتابهای خود را کنار دجله برده ساعتی گریه کرد و گفت: «این کتابها بهترین دلیل (راهنما) برای پی بردن بهحق و حقیقت بودند ولی اکنون که بهمقصود رسیدم باید بهمدلول (مقصود) بپردازم و از دلیل چشم بپوشم.» و پس از ادای این کلمات کتابهای خود را در آب شست.
بنابراین محقق گردید عربها در صدر اسلام برای «تایید مسلمانی آنچه کتاب غیر اسلامی یافتند آتش زدند، و همین که متمدن و هواخواه علم گشتند چندین برابر بهدنیای متمدن کتاب دادند. «تاریخ تمدن اسلام» جرجی زیدان