بحث:گذری در فیه‌مافیه

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو

گذری در فیه‌مافیه (مولوی)

یکی می‌گفت که مولانا سخن نمی‌فرماید. گفتم: آخر این شخص را نزد من خیال من آورد این خیال من با وی سخن نگفت که چوی یا چگونه‌ای. بی‌سخن خیال او را اینجا جذب کرد؛ اگر حقیقت من او را بی‌سخن جذب کند و جای دیگر برد چه عجب باشد.

پادشاهی یکی را صد مرد نان پاره داده بود. لشگر عتاب می‌کردند. پادشاه به خود می‌گفت: روزی بیاید که به شما بنمایم که بدانید که چرا چنین می‌کردم. چون روز مصاف شد همه گریخته بودند، و او تنها می‌زد. گفت: اینک برای این مصلحت.

پادشاهی به درویشی گفت که آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلی و قرب باشد مرا یاد کن. گفت که من چون در درگاه آن حضرت رسم و تاب آفتاب آن جمال بر من زند مرا از خود یاد نیاید از تو چون یاد کنم.

همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را در ده بچه‌ای بود، فرصت می‌یافت باز می‌گشت و به ده می‌رسید. چون مجنون به خود آمد دو روز راه برگشته بود و همچنین سرماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که این شتر بلای من است، از شتر فروجست و روان شد.

ریحانه- پایان 88-01-23


ریحانه، ممنون از تایپِ این متن. این‌جا البته صفحه‌ی بحث است (و قرار است اسم‌مان و زمانی را که داریم روی متن کار می‌کنیم در این صفحه ثبت کنیم. همچنین احتمالاً مشکلاتی را که با متن داریم این‌جا مطرح می‌کنیم.) اصلِ متن را باید در صفحه‌ی خود مقاله بگذاریم. (بالای صفحه، اولین گزینه از سمتِ راست.) من این کار را انجام دادم. ببخشید اگر توضیح زیادی داده‌ام. --پرستو